جرمی گیلی: یک روز در صلح
متن سخنرانی :
من اساسا نگران اتفاقی که در دنیا می افتاد بودم. نمی تونستم قحطی، ویرانی و کشته شدن انسانهای بی گناه رو درک کنم. برداشت منطقی از اونها کار بسیار دشواری است. وقتی دوازده سالم بود، بازیگر شدم. آخر کلاس می نشستم و هیچ استعدادی نداشتم. میگفتن دچار بیماری "خوانش پریشی" هستم. در واقع من استعداد هایی داشتم. در شعر نمره D گرفتم ،این یکی از چیزهایی بود که بدست آوردم-- و مسلما خیلی هم مفید بود. و نگرانی از جایی است که همه اینها می آیند. بعدش که بازیگر شدم، کارهای متفاوتی انجام می دادم. حس می کردم که محتوای کاری که انجام می دادم زیاد پر نبود، باید بیشتر از اینها می بود.در اون موقع، کتابی به قلم فرانک بارنبی خوندم، این فیزیکدان هسته ای فوق العاده، می گفت که رسانه ها مسئولیتی دارن، که در همه بخشهای جامعه مسئولند تا در جهت پیشرفت و ارتقا جامعه گام بردارند. این حرف منو شگفت زده کرد چرا که بیشتر زندگی ام رو با یه دوربین تلف کرده بودم. بعدش به فکرم رسید که ممکنه بتونم کاری کنم. می تونستم یه فیلم ساز بشم. می تونستم از غالب فیلم به طور سازنده درجهت ایجاد تغییری استفاده کنم. شاید من هم میتونستم درگیر کمی تغییر ( در زندگی بشر) بشوم. بنابراین کم کم به فکر صلح افتادم، و همونطور که بهتون گفتم، خیلی آشکارا وقتی سعی می کردم این تصاویر رو درک کنم به شدت تحت تاثیر قرار می گرفتم. یعنی می شد برم از افراد مسن تر و فهمیده تر بپرسم که چه جوری این اتفاقاتی که داره می افته براشون منطقی و قابل فهمه؟ چرا که این چیزها بی نهایت ترسناکن.
اما متوجه شدم که ، در این شرایط برای کار کردن به عنوان یه فعال، تنها یه سری نداهای درونی کافی نیست، بلکه کوهی عظیم وجود داره که باید فتح شود، در سفری دراز باید قدم برداشت . و همینکه این سفر رو شروع کنم، شکست و پیروزی اون سفر چندان اهمیتی نداره. نکته اصلی اینه که اینجوری می تونستم جوابی برای این سوال پیدا کنم. " آیا نوع بشر اساسا شیطان است؟" آیا ساختار دنیا غیر قابل اجتناب است؟آیا مجبورم که بچه داشته باشم؟ آیا مسئولیتی برای انجام کار وجود داره؟ و غیره..
به صلح فکر می کردم، داشتم به این فکر می کردم که نقطه آغاز صلح کجاست؟ اینجا بود که به این نتیجه رسیدم، که هیچ نقطه آغازی برای صلح وجود نداره. هیچ روزی برای "وحدت دنیا" نیست. هیچ روزی برای "همکاری میان فرهنگی " وجود نداره. هیچ روزی نیست که در اون مردم کنار هم جمع بشن با همه جدائیها همه داشته هایشان رو با هم به اشتراک گذارند. که کلید بقای بشریت در این با هم بودن و د همکاری با هم نهفته است. اینگونه حد آگاهی در ارتباط با مسایل اساسی که بشر با آنها روبروست ممکن است عوض شود. اگه تنها برای یک روز این کار رو می کردیم.
اما قطعنا ما پولی نداشتیم. من تو خونه مادرم زندگی می کردم شروع کردیم به نامه نوشتن به همه. خیلی زود فهمیدم که برای فهم این مسئله باید چی کار کنم. چه جوری یک روزی رو که منتخب همه سران دنیا باشه رو داشته باشیم که این روز برای اولین بار به عنوان " روز صلح و آتش بس" در 21 سپتامبر هر سال داشته باشیم؟ دوست داشتم 21 سپتامبر باشه چرا که این عدد مورد علاقه پدربزرگم بود. اون یه اسیر جنگی بود. اون فرود بمب در شهر ناگاساکی رو دیده بود. شیمیایی شد و وقتی که من 11 سالم بود مرد. اون برام مثل یه قهرمان بود. و علت اینکه چرا عدد 21: 700 نفر (به جبهه) رفتن، 23 نفر بر گشتند. دو نفر هم تو قایق می میرند و تنها 21 نفر به ساحل می رسند. و یه این دلیل ما می خواستیم که تاریخ اون روز 21 سپتامبر باشه.
بنابراین سفر رو آغاز کردیم، در سال 1999 کار شروع شد. ما برای سران کشور ها نامه نوشتیم، به سفراشون، به برندگان جایزه صلح نوبل،انژیو ها، مذاهب سازمان های گوناگون--تقریبا به همه. و برخی از نامه ها خیلی زود جواب داده شدند. و شروع کردیم به ایجاد این موضوع. اولین نامه رو درست یادمه. یکی از اولین نامه ها از طرف دالایی داما بود. و البته ما پولی نداشتیم؛پول تمبر نامه هایی که می فرستادیم رو با گیتار زدن در می آوردیم. دالایی داما در نامه نوشته بود "این فوق العاده است. به دیدنم بیا. دوست دارم با شما در باره تنها روز صلح در دنیا صحبت کنم. " ولی ما پول پرواز رو نداشتیم. با آقای باب آیلینگ که در اون موقع مدیر عامل BA بود تماس گرفتم. گفتم" رفیق. ما این دعوتنامه رو دریافت کردیم. می تونی ترتیب پرواز رو بدی؟ چونکه می خواهیم بریم اونو ببینیم." رفتیم و دیدیمش. شگفت انگیز بود. بعدش دکتر اسکار آریاس پیش قدم شد.
بذارید برگردم به همون اسلاید قبلی. چرا که وقتی در سال 1999 شروع کردیم به خلق روزی به عنوان " روز صلح و آتش بس" -- هزاران نفر رو دعوت کردیم. هزاران هم نه-- صدها نفر، افراد زیادی رو-- همه مطبوعات رو، چرا که سعی داشتیم اولین روز صلح در دنیا رو خلق کنیم. یک روز صلح. ما از همه دعوت کردیم، اما هیچ شبکه خبری نیومد. 144 نفر اومده بودن، بیشترشون از دوستان و اقوام. و آغاز این کار تقریبا این شکلی بود. اما مهم نبود چرا که داشتیم همه چیز رو ثبت می کردیم و این مهم بود. برای من در واقع روند کار مهم بود. و نه نتیجه نهایی کار. و چیز قشنگی هم درباره دوربین وجود داره. می گن که " قلم قوی تر از شمشیره". من فکر میکنم دوربین قوی تره. (فرصتی است) برای بودن در لحظه ای که در اون چیزی به واقع زیبا وقدرتمند وجود داره.
بهر حال، سفر رو آغاز کردیم. در اینجا شما کسانی مثل ماری رابینسون رو می بینید که برای ملاقاتش به ژنو رفتم. موهام رو اینجا کوتاه کردم، موهام هی کوتاه بلند میشه چون هربار که کوفی عنان رو ملاقات کردم فکر میکرد یه هی پی ام.. برای همین اینجوری میشه. (خنده تماشاگران) الان دیگه نگران این موضوع نیستم. ماری رابینسون بهم گفت" این فکریه که وقتش رسیده. الان باید بوجود بیاد." کوفی عنان گفت" این می تونه به نفع قبایلم باشه." سلیم احمد سلیم که اون موقع سازمان وحدت آفریقا رو مدیریت می کرد گفت:" من باید کاری کنم تا کشورهای آفریقایی هم به طرح ملحق بشن." دکتر اسکار آریاس،برنده جایزه صلح نوبل، و الان هم رییس جمهور کاستو ریکا ، گفت: " هرکاری از دستم بر بیاد می کنم." بعدش رفتم به دیدن امر موسی در اتحادیه امارات عربی. ماندلا رو در مذاکرات صلح آروشا ملاقات کردم. و بقیه هم به همین صورت.. داشتم رو این موضوع کار می کردم تا بهم ثابت بشه که آیا این طرح جواب می ده یا نه.
بعدش به مردم گوش کردیم.همه چیز ثبت کردیم. در 12 سال گذشته به 76 کشور سفر کردم. و هرجایی که رفتم با زنان و بچه های آنجا صحبت کردم. صدای 44000 جوان رو ظبط کردم. حدود 900 ساعت از تفکراتشون رو ظبط کردم. کاملا برام معلومه که جوانها چه حسی دارن وقتی باهاشون درباره این فکر صحبت می کنی، درباره داشتن نقطه آغازی برای کارهاشون در جهت دنیایی آرام در شعرشون،هنرشون،ادبیاتشون موسیقی شون،ورزششون،و هرچیز دیگه. ما به همه گوش می دادیم.
کارکردن با سازمان ملل تجربه ای فوق العاده بود. همینطور کارکردن با سازمان غیر دولتی برای ایجاد این موضوع. حس می کردم که دارم طرحی رو از طرف جامه جهانی برای خلق چنین روزی ارایه میدم. هرچقدر موضوع محکم تر و جزییات بیشتر بود، شانس بیشتری برای خلق این روز داشتیم. کار (اصلی) همین بود، که در آغازش قرار داشتم، یک نوع تفکری که برام مهم نبود چی ممکنه بشه. واقعا مهم نبود. مهم نبود اگه اون یک روز صلح خلق نمی شد. مسئله اینه که اگه من تلاش کردم و جواب نداد، اونوقت می تونم بگم که چقدر جامعه جهانی نسبت به متحد شدن بی میله. تا اینکه ، در سومالی بود که اون دختر رو بغل کردم. و این بچه کوچک رو که حدود یک اینچ و نیم از پاش رو (در جراحی) بدون هیچ ضدعفونی کننده برداشته یودن، و اون پسر بچه یه کودک سرباز بود، که بهم گفت در 12 سالگی آدم کشته. این چیزها باعث شد تا بفهمم که این فقط یه فیلم نیست که بشه متوقفش کرد. در اون موقع اتفاقی برام افتاد، که بطور شگرفی وادارم کرد تا همه رو مستند کنم. اگه این تنها فیلمی است که تاحالا ساختم، اینقدر به مستند کردنش ادامه میدم تا به واقعیت بپیونده." چرا که باید بایستیم و کاری برای متحد شدن انجام دهیم-- جدای از همه سیاست بازی ها و مذاهب که به عنوان یه فرد جوان، برام گیج کننده هستند. نمی دونم چه جوری می تونم این روند رو انجام بدم.
در هفتم سپتامبر، به نیویورک دعوت شدم. دولت های کاستویکار و بریتانیا ایده روز جهانی "صلح و آتش بس " رو با 54 حامی مشترک به مجمع عمومی سازمان ملل متحد ارایه داده بودن، به عنوان روزی مشخص در در تقویم سال، 21 سپتامبر، که سران تمام کشور های دنیا هم به طور محرمانه اون رو قبول کرده بودند. (تشویق تماشاگران) در واقع تلاش صدها نفر( در سراسر دنیا) بود که اونو به واقعیت رسوند. از همشون ممنونم. لحظه خارق العاده ای بود. من طبقه بالای مجمع نشسته بودم و از بالا داشتم آن صحنه رو تماشا می کردم. و همونطور که گفتم، وقتی شروع کردم، ما در سالن گلاب بودیم و هیچ شبکه خبری هم نبود. و حالا فکر می کردم که " رسانه ها این موضوع رو خواهند شنید." و ناکهان شروع کردیم به نهادینه کردن این روز.
کوفی عنان در صبح روز 11 سپتامبر برای یک کنفرانس خبری دعوتم کرد. ساعت 8 صبح بودرفتم اونجا. منتظرش بودم که بیاد پایین و می دونستم در راهه. و مسلما اون هیچ وقت نیومد. بیانیه هرگز نوشته نشد. به دنیا هرگز گفته نشد که روزی به نام روز جهانی صلح و آتش بس وجود داره. واقعا لحظه غم انگیزی بود، برای هزاران انسانی که زندگی شان را از دست داده بودن، چه در آنجا و چه در هر کجای دیگر دنیا. هرگز اتفاق نیافتاد. و یادمه داشتم فکر می کردم " که درست به همین دلیل باید بازم سختر تلاش کنیم. و این روز رو به حقیقت برسونیم. اون خلق شده بود، اما کسی نمی دونست. اما ما باید این سفر رو ادامه بدیم و به مردم بگیم و اثبات کنیم که ( این طرح) جواب می ده.
نیویورک رو دلشکسته ترک کردم، اما قوی تر شده بودم. این احتمالات بهم الهام بخشید که اگه اون روز ثبت شده بود،شاید امروز شاهد چیزهایی شبیه این نبودیم. یادمه فیلم رو از دوربین درآوردم به سینیک رفتم. فیلم رو بهشون نشون می دادم و یادمه یه بار در اسراییل فیلمی از یک قتل عام را با چند نفر که رو تماشا می کردم که این فقط روز صلح است و معنی دیگه ای نداره. این جواب نمیده، شما نمی تونید جنگ در افعانستان رو پایان بدید، طالبان به این حرفها گوش نمی دند و غیره.. این فقط یک نماده. این حتی بدتر از چیزهایی بود که در واقعیت به جهات مختلف روی داده بود. چونکه اون نمی تونه جواب بده. من با مردم سومالی،بروندی ،غزه ،کرانه غربی، هند،سریلانکا،کنگو هر جایی که بود، صحبت کردم و بهم گفتن" اگه می تونی پنجره ای از فرصت بسازی، می تونیم کمک ها رو منتقل و بچه ها رو واکسینه کنیم. بچه ها می تونم پروژه های خودشون رو رهبری کنن. اونها می تونن متحد بشن و کنار هم باشن. اگه مردم دست از جنگ بردارن، زندگی نجات پیدا میکند." این چیزی است که شنیدم. از کسانی شنیدم که واقعا درک کرده بودند که مناقشه از چه قراره.
بنابراین دوباره به سازمان ملل برگشتم. تصمیم گرفتم که فیلم برداری رو ادامه بدم و فیلم دیگه ای بسازم. برای یکی دوسالی به نیویورک برگشتم. شروع کردیم به گشتن در اطراف راهروهای سازمان ملل، دولت ها و سازمانهای غیر دولتی، نومیدانه سعی می کردیم تا کسی رو پیدا کنیم تا قدم پیش بذاره و ببینه می تونیم این کار و به تحقق برسونیم یا نه. بعد از یه عالمه مذاکره خوشبختانه این مرد، احمد فایز ، در واقع یکی از قهرمانان و راهنمایی کننده هام موفق شد به عضویت یونیسف بپیوندم. و صندوق کودکان سازمان ملل متحد ، خدا خیرشون بده، گفتن"باشه. امتحانش می کنیم." بعد هم ماموریت کمکی سازمان ملل متحد در افغانستان به ما ملحق شد. یک لحظه تاریخی بود. آیا اون طرح در افغانستان با کمک یوناما، و سازمان بهداشت جهانی جوامع مدنی و غیره غیره..جواب می داد؟ از همه این لحظه ها فیلم می گرفتم و ضبطشون می کردم، کم کم به این فکر افتادم" همینه. این فرصتی که ممکنه جواب بده. اما اگه حتی نشد، حداقل در بازه و فرصتی هست."
بنابراین به لندن برگشتم، و اونجا این جوان رو دیدم، جود لا. به این دلیل رفتم ببینمش که اونم مثل من یه بازیگر بود. باهاش تماس گرفتم چونکه به مطبوعات نیاز داشتیم، به توجه نیاز داشتیم، نیاز داشتیم که رسانه ها هم بهمون ملحق بشن. اگه کمی در کارمون پیشرفت می داشتیم ، افراد بیشتری بهمون گوش می دادن. وقتی به محله های خاصی بریم افراد بیشتری رو که به این طرح علاقه مندن پیدا می کنیم. اینجوری شاید از نطر مالی هم کمی بیشتر حمایت بشیم. چرا که وضع مالی مون واقعا نا امید کننده بود. من وارد این کار نشدم. جود گفت: باشه من برات کمی تبلیغ می کنم. "
وقتی داشتم از چیزهایی که می گفت فیلم می گرفتم، بهم گفت" بعدش می خواهی چی کار کنی؟" گفتم":میرم به افغانستان." گفت: واقعا؟" توی چشماش کمی برق شوق و علاقه دیدم. ازش پرسیدم. " می خوای باهام بیای؟ اگه بیایی خیلی خوب می شه. می تونه کمک کنه و توجه ها رو جلب کنه. اون توجه ها شرایط رو از همه جهات ممکن بهتر و پر نفوذ تر می کنه." به نظرم در راه موفقیت چند مرحله وجود داره. اول اینه باید یک فکر فوق العاده داشته باشی. دیگه اینکه باید تعدادی حامی و پول داشته باشی، باید بتونی که آگاهی رو در مردم بیدار کنی. و در واقع من خودم ، جدای از همه چیزهایی که به دست آوردم، هیچ وقت نتونستم به تنهایی آکاهی رو بیدار کنم. این آدمها واقعا تاثیر گذار بودند. بنابراین اون قبول کرد، و به افغانستان رفتیم.
وقتی رسیدیم اونجا، واقعا شگفت انگیز بود که با افراد مختلفی که صحبت می کردم بهم می گفتن "تو می خواهی اینجا همه رو وارد این ماجرا کنی. نمی تونی فقط انتظار داشته باشی که جواب بده. باید حسابی کار کنی." و ما کردیم و به اطراف سفر کردیم، و با بزرگترها،دکترها، پرستارها، صحبت کردیم کنفرانس مطبوعاتی گذاشتیم ، با سربازان بیرون رفتیم، با ناتو و ایساف جلسه گذاشتیم، نشستی با دولت بریتانیا داشتیم. منظورم اینکه با همه مذاکره کردیم-- در داخل و بیرون مدارس، با وزیر آموزش و پرورش، این کنفرانس های خبری رو گذاشتیم که البته، این بار پر از خبرنگار بود و همه اومده بودند. علاقه ای نسبت به چیزی که داشت انجام می شد بوجود اومده بود. فاطمه مقالانی، این بانوی حیرت انگیز، نقس اساسی در جاهایی که می رفتیم داشت چرا که او سخنگوی (جبهه) مقاوت علیه روسها بود. و شبکه نت افغانی اش در همه جا وجود داشت. در فرستادن پیاممان به منطقه نقش مهمی داشت.
بعدش به خونه برگشتیم. کارها رو انجام داده بودیم. حالا باید منتظر می شدیم ببینیم چی میشه. به خونه رفتم و یادمه که یکی از بچه ها نامه ای به من داد که از طرف طالبان بود. در نامه به طور کلی نوشته بود:ما این روز را خواهیم دید. ما این روز را خواهیم دید. ما به آن به عنوان "پنجره فرصت " نگاه خواهیم کرد. اما وارد این کار نخواهیم شد. ما قصد نداریم در این کار شرکت کنیم. " و این بدین معنی بود که فعالان حقوق بشر دزدیده و کشته نخواهند شد. و بعد ناگهان ، در این لحظه به طور قطع فهمیدم که هنوز شانسی هست. و چند روز بعد، در نتیجه ایستادن همه 1.6 میلیون کودک در برابر بیماری فلج اطفال واکسینه شدن. ( تشویق تماشاگران) درست مثل مجمع عمومی سازمان ملل شگفت انگیز ترین لحظه..
بعدش فیلم رو جمعش کردیم و همه رو با هم میکس کردیم. چرا که باید بر می گشتیم. فیلم رو به زبان داری و پشتو گذاشتیم. به لهجه های محلی. به افغانستان برگشتیم، چرا که سال آینده در راه بود و ما می خواستیم که حمایت کنیم. اما مهم تر این بود که این مردم در افغانستان قهرمان هستند. آنها کسانی هستند که به صلح و امکان وجود آن ایمان دارند، آنها این آرزو رو به واقعیت رساندند. و ما می خواستیم برگردیم و فیلم رو به آنها نشان دهیم و بگوییم" ببینید. شما این رو ممکن ساختید.از همه شما ممنونم" وفیلم رو پایان دادیم. فیلم نمایش داده شد و شگفت انگیز بود.
و بعد در آن سال، 2008 در 17 سپتامبر این بیانه از طرف ایساف در کابل صادر شد: ژنرال استنلی مک کریستال فرمانده نیروهای کمکی امنیتی بین المللی در افغانستان امروز اعلام کرد که ایساف هیچ گونه عملیات نظامی در تاریخ 21 سپتامبر انجام نخواهد داد. " منظورشون این بود که دست از جنگ خواهید کشید. و بعد این بیانیه از طرف وزارت اطلاعات و امنیت اومد که می گفت در افغانستان به خاطر این پروژه خشونت تا 70 درصد کاهش یافته . حداقل 70 درصد کاهش خشونت در این روز. این واقعا بیش از هر چیز دیگری تکونم داد.
و یادمه که دوباره در نیویورک گیر افتادم. این بار به خاطر فوران آتش فشان، که قطعا ( در مقایسه با 11 سپتامبر) کم خطرتر بود. اونجا داشتم به چیزی که اتفاق می افتاد فکر می کردم. داشتم مدام به اون کاهش 70 درصدی فکر می کردم. 70 درصد کاهش خشونت-- در چیزی که همه می گفتن کلاغیر ممکنه و نمی تونی از پسش بر بیایی. و باعث شد تا فکر کنم که اگه تونستیم این 70 درصد رو در افغانستان داشته باشیم پس قطعا می تونیم این کاهش 70 درصدی رو هر جای دیگه هم داشته باشیم. ما باید برای صلح جهانی گام برداریم. ما باید از این روز صلح و آتش بس در جهت صلح جهانی بهره بریم. در جهت ثبت رکوردهابی بزرگتری از پرهیز خشونت، چه از نظر جهانی و چه از نظر رکوردهای درون مرزی.
این دقیقا کاریه که باید انجام بدیم. و در 21 سپتامبر امسال، قصدداریم تا اون کمپین رو در محوطه O2 ببریم برای انجام اون روند، برای ثبت بزرگترین رکورد پرهیز از خشونت (در دنیا). ما از همه چیز استفاده می کنیم-- برنامه رقص و رسانه اجتماعی داریم از فیس بوک و وب سایت ها دیدن می کنیم و پتیشن ها رو امضا می کنیم. و این کارها رو به شش زبان رسمی در سازمان ملل انجام خواهیم داد. و در سطح جهانی با (برنامه های )دولتی، نیمه دولتی غیر دولتی، آموزشی، اتحادیه ها، ورزشی در ارتباط خواهیم بود. و می تونید جعبه آموزشی رو اونجا ببینید. در حال حاظر منابعی از 174 کشور داریم و تلاش می کنیم تا افراد جوان در پشت پرده اون صلح جهانی نقش داشته باشته باشند. " مفهوم برام گنگه؟
در ارتباط با المپیک -- در ملاقاتی که با سب کو داشتم گفتم" المپیک 2012 لندن درباره صلحه. اصلا المپیک درباره صلحه. چرا ما همه یک تیم نمی شویم؟ چرا صلح رو به زندگی نمی آوریم؟ چرا از روند بزرگترین صلح دنیا حمایت نمی کنید؟ ما فیلمی درباره این روند صلح خواهیم ساخت. ما از ورزش و فوتبال( برای صلح) استفاده خواهیم کرد. در روز صلح،هزاران مسابقه فوتبال خواهیم داشت، از محله های فقیر نشین برزیل تا هرجای ممکن. ما از همه این راهها برای الهام بخشیدن به کارهامون بهره می بریم. و در آخر، ما باید برای آن تلاش کنیم. باید با یکدیگر کار کنیم.
و وقتی من اینجا در مقابل شما و همه کسانی قرار میگیرم که این چیزها رو می بینند به جای تمام کسانی که ملاقات کرده ام،هیجان زده می شوم چرا که فرصتی برای متحد شدن دنیا هست، چرا که ما می تونیم به عنوان یک تن باهم متحد شویم چرا که می تونیم آگاهی مان را نسبت به مشکلات اساسی که افراد بوجود میارند بالا بریم. من با براهیمی بودم، سفیر براهمی به نظرم اون یکی از خارق العاده ترین مردان در زمینه با سیاست بین اللملی است-- در افغانستان، در عراق. او مرد شگفت انگیزی است. و من اونو چند هفته پیش ملاقات کردم. بهش گفتم" آقای براهمی، آیا رفتن به سمت صلح جهانی چیز پوچی است؟ آیا ممکنه؟ آیا واقعا ما می تونیم بهش برسیم؟" او گفت": قطعا ممکنه." پرسیدم:"برای رسیدن به صلح شما چه می کنید؟ آیا شما از قدرت دولت و لابی ها و سیستم استفاده می کنید؟" گفت:" نه.با مردم صحبت می کنم." این موضوع درباره "افراد" است. درباره من و تو. درباره همکاری . درباره انتخاب و کار شماست. چرا که باهم، با کار کردن باهم قطعا فکر می کنم که می تونیم شروع کنیم به ایجاد تغییر.
و اینجا، در میان حضار مرد شگفت انگیزی است که نمی دونم کجا نشسته، چند روز پیش بهم گفت--چون برای امروز یه کم تمرین کردم-- گفتش"من درباره این روز صلح فکر کردم اون رو به صورت دایره ای با 365 دایره درونش تصور می کنم، که یکی از اون دایره ها سفیده . بعدش منو به فکر یه لیوان آب شفاف انداخت. اگه یه قره تو آب بچکونید یه قطره از هرچیزی، برای همیشه تغییر میکنه.
با تلاش با یکدیگر، یک روز می توانیم صلح را بسازیم. ممنونم TED. ممنونم
(تشویق تماشاگران)
ممنونم.
(تشویق تماشاگران).
خیلی ممنونم.
(تشویق تماشاگران)
خیلی ممنونم. سپاسگزارم.