داناییِ رادیکال برای یک شرکت، یک مدرسه و یک زندگی
متن سخنرانی :
دوشنبهها و پنجشنبهها، یاد میگیرم چطور بمیرم! اسمشان را گذاشتم روزهای پایانی. همسرم فرناندا این اصطلاح را دوست ندارد، اما بسیاری از اعضای خانوادهام از سرطان ملانوما جان باختند. (تومور بدخیم پوستی) و والدین و اجدادم به آن مبتلا بودند. و این فکر دائم با من بود، یک روز میتوانم مقابل دکتر بنشینم کسی که به برگههای معاینهام نگاه کندو بگوید، " ریکاردو، اوضاع خیلی خوب به نظر نمیرسه. نهایتا شش ماه تا یکسال زندگی کنی."و خب به اين فكر ميفتيد كهبا اين زمان چه كنيد. و مىگویید: من میخوام وقت بیشتری را با بچهها بگذرونم. میخوام از این جاها دیدن کنم، میخوام از کوهها بالا و پايين برم و ميخوام همه كارهايى را كه قبلا فرصتانجامش را داشتم و نكردم را انجام بدم . اما البته، همگی میدانیم اینها خاطرات بسیار تلخ وشرینی هستند که خواهیم داشت. کار خیلی دشواری است. احتمالا بخش خوبی از زمانرا به گریه میگذرانید. پس گفتم، من یک کار دیگر میکنم.
هر دوشنبه و پنجشنبه را بعنوان روزهای پایانیام استفاده میکنم. و طی آن روزها، چیزهایی را انجام خواهم داد که در صورت دریافت آن خبرمیخواستم انجام دهم. (خنده)
وقتی فکر میکنید-- (تشویق) وقتی به خلاف کار فکر میکنید اکثر اوقات تفریح به ذهن میرسد. و میگویید، خب کمی وقت برای تفریح وغیره لازم دارم. اما واقعیت این که، تفریح چیز خیلی شلوغی هست. شما تنیس و گلف بازی میکنید،با آدمها دیدار میکتید، و برای ناهار میروید، و برای سینما رفتن دیرتان میشود. چیز خیلی شلوغی که انجام میدهیم. عکس کار تنبلی و بطالت است. اما تعداد خیلی کمی از ما میدانیمکه با تنبلی چه کنیم. اگر به نحوه توزیع زندگیمان در کل نگاه کنید، تشخیص میدهید که در دورههایی ما یک عالم پول داریم، وقت خیلی کمی داریم. و سرانجام وقتی پول داریم، نه پول و نه سلامتی.
پس شروع کردیم به فکر کردن درباره آنبه عنوان یک شرکت ۳۰ ساله نگاه کردن. یک شرکت پیچیده با هزاران کارمند، تجارت صدها میلیون دلاری که سیستمهای نیروی محرکه راکت میسازد،۴٫۰۰۰ دستگاه خودپرداز در برزیل را اداره میکند، آماده سازی مالیات بردرآمد را برای چندین هزار نفر انجام میدهد. پس تجارت سادهای نیست.
پس به انها نگاه انداختیم و گفتیم بیایید به این آدمهاتفویض اختیارات کنیم، بیایید به آنها شرکت بدهیم که در آن همه جنبههای مدرسهشبانهروزی را بکار میگیریم و بنابراین پس وقتی آنجا میرسید، طبق آن نحوه لباس پوشیدتان چیزهایی که میگویید وملاقاتهایی که انجام میدهید، چیزهایی که نمیگویید،تغییر میکند، و بگذارید ببینیم چه باقی میماند. حدود ۳۰ سال پیش این کار را شروع کردیم، به برخورد با این مساله پرداختیم. و گفتیم خب بازنشستگی کل مسالهای است که ما نمودار زندگیمانرا بر مبنایش توزیع میکنیم. بجای رفتن به کوهنوردی وقتی ۸۲ سال دارید، چرا هفته بعد انجامش نمیدهید؟ و این کاری است که ما میکنیم چهارشنبههای شما را در ازای ۱۰ درصداز درآمدتان به شما برمیگردانیم. پس الان اگر قصد داشتیدیک ویولونیست شوید،چیزی که احتمالا نبودید، چهارشنبهها میروید و این کار را میکنید.
و آنچه یافتیم-- فکر کردیم، آدمهای مسن باید واقعا به این برنامه علاقمند باشند. و سن متوسط نخستین آدمهایی کهاز برنامه حمایت کردند البته ۲۹ بود. و پس شروع کردیم بهبررسی کردن، و گفتیم باید از روش متفاوتی استفاده کنیم. پس شروع کردیم به گفتن چیزهایی مثل چرا ما میخواهیم بدانیم که چه زمانی شما سرکار میامدید، و جه زمانی کار را ترک میکردید و غیره. آیا نمیتوانیم این را به قراردادیبرای خرید چیزی از شما، مثل یک نوع کار تغییر دهیم؟ چرا این ستادها را میسازیم؟ آیا مساله نفس ما نیست که میخواهیم بزرگ، قابل اطمینان و مهم باشیم؟ اما ما شما را دو ساعت در شهربخاطر آن به زحمت میاندازیم.
پس شروع کردیم به پرسیدن یک به یک سوالها. چیزهایی مثل این گفتیم: یک: آدمها را چطور پیدا میکنیم؟ بیرون میرویم و تلاش میکنیم و آدمها را استخدام میکنیم و میگوییم، نگاه کنید، وقتی پیش ما میایید، قصدمان داشتن دو یا سه مصاحبه نیست و این که شما برای تمام عمرتانبا ما مزدوج خواهید ماند. این کار نیست که بخواهیمبا الباقی عمرمان کنیم. پس بیایید و مصاحبههایتان را داشته باشید. و هرکسی که به مصاحبه کردن علاقمند باشد،شما حضور خواهید یافت. و بعد ما شاهد رخ دادنناشی از آن بطور خودکار خواهیم بود، عوض این که فقط به پر کردن آیتمهایاین که من آدم مناسبی هستم یا نه بپردازیم. و بعد برگردید. یک بعد از ظهر، یک روز کامل را صرف صحبت با هر کسی که میخواهید کنید. مطئن شوید ما همان عروسی باشیمکه فکرش را میکردید نه آن مزخرفاتی که توی آگهیهایمان سر هم میکنیم. (خنده)
به تدریج سراغ پروسهای رفتیم که می گفت، ما نمیخواهیم کسی در شرکت رهبر شود مشروط به این که قبلا ازسوی زیردستان آتیاش مورد مصاحبه و تایید قرار گرفته باشد. هر شش ماه، همه بطور ناشناس بعنوان رهبر مورد ارزیابی قرار میگیرند. و این تعیین کننده است در این که آیا بایددر جایگاه رهبری همینطور فعال باشند هم در بسیاری از موارد همانطور که مطلع هستید موقعیتی میشود. و در نتیجه اگر ۷۸ تا ۸۰ درصدرتبه را نداشته باشید، ماندنی نخواهید بود، شاید به همین دلیل است که ۱۰ سال گذشته را مدیرعامل نبودم. و با گذر زمان، شروع کردم به مطرح کردن سوالات دیگر.
چیزهایی مثل این گفتم، چرا ادمها نمیتوانند درآمد خودشان را تعیین کنند؟ چه چیزی را نیاز دارند تا بدانند؟ تنها سه چیز هست که لازم است بدانید: افراد در این شرکت چقدر درآمد دارند، مردم در جاهای دیگر در تجارتی مشابه چقدر درآمد دارند، و در کل ما چقدر درمیاوردیم تا ببینیماستطاعت پرداخت آن را داریم یا نه. خب بیایید به افراد درباره سه چیز اطلاع رسانی کنیم. ما با نصب یک کامپیوتر درکافه تریا شروع کردیم که مردم می توانستند به سراغش بروند و که درباره دخل و خرج یک نفر سوال کنند، این که چقدر سود میکردند، محصول شرکت چه بود، و این ۲۵ سال قبل است.
و این اطلاعات شروع به رسیدن به مردم کرد، چیزهایی مثل این گفتیم، قصددیدن گزارش هزینههایتان را نداریم، نمیخواهیم بدانیم چند بار تعطیلات میروید. تمایلی به دانستن این که کجا کار میکنید نداریم. یکبار ما ۱۴ دفتر مختلف در سراسر شهر داشتیم، و میگفتیم، به یکی از آنهایی کهنزدیک خانهتان است بروید، به مشتری که امروز قرار است با او ملاقات کنید. به ما نگویید کجا هستید. و علاوه بر آن، حتی وقتیهزاران پرسنل داشتیم، ۵٫۰۰۰ کارمند، دو پرسنل در بخش منابع انسانی داشتیم و شاکریم که یکی از آنها بازنشسته شده. (خنده)
و خب، پرسشی که میکردیم این بود کهچطور میتوانیم از مردم مراقبت کنیم؟ مردم تنها چیزی هستند که ما داریم. ما نمیتوانیم بخشی را اداره کنیم کهدنبال آدمها میدود و از آدمها مراقبت میکند. پس موقعیکه شروع کردیم بهفهمیدن این که جواب داده، گفتیم دنبال -- و این فکر کنم،چیز اصلی بود که به دنبالش در روزهای پایانی و در شرکت بودم این که چطور دانایی را به بنا نهیم؟ ما از عصر انقلاب آمدهایم،انقلاب صنعتی، عصر اطلاعات،عصر دانش، اما اصلا به آن عصردانایی نزدیکتر نیستیم. نحوه طراحی و نحوه سازماندهیمانبرای دانایی بیشتر چگونه است؟ خب برای مثال، بارها، زیرکترین یا هوشمندترین تصمیمیکه گولزنک نیست کدام است؟ پس چیزهایی مثل این گفتیم، بیایید تجس کنیم که هفتهای۵۷ ابزارک بفروشید. اگر تا چهارشنبه آنها را فروختید،لطفا به ساحل بروید. برای ما، برای تولید، برای برنامه کاربردی مشکل بوجود نیاورید، چون بعد باید شرکتهای جدید بخریم،باید رفقبای خودمان را بخرییم، باید انواع اقدامات را انجام دهیمچون شما ابزارک اضاف فروختهاید. پس به ساحل برویدو دوباره از دوشنبه شروع کنید. (خنده) (تشویق)
پس این فرایند به دنبال دانایی است. و در این فرایند البته،ما مایلیم مردم همه چیز را بدانند، و حقیقتا مایلیم دربارهنحوه اداره امور دمکراتیک باشیم. پس هیات مدیره ما دو صندلی آزاد با حق رای مساوی برای نخستین دو پرسنلی داردکه حضور پیدا کند. (خنده) و ما همچنین بانوان نظافتچی را درجلسه هیات مدیره داشتیم که رای دادند، در کنار کلی شخصیت مهمکت و شلوارپوش و کراوات زده. و واقعیت این است که آنها صداقترا در ما حفظ کردند.
در این فرایند، وقتی شروع می کردیم به بررسی که مردمی که نزد ما آمدند، به آنها میگفتیم، خب الان یک لحظه تامل کنید، چون وقتی افرا نزد ما میایند، میپرسند کجا قرار است بنشینم؟ چه کاری قرار است انجام دهم؟۵ سال بعد چه جایگاهی خواهم داشت؟ و ما بررسی کردیم و گفتیم،باید خیلی پیشتر دست بکار میشدیم. از کجا شروع کنیم؟ پس کودکستان جای خوبی برای این کار به نظر میرسید.
پس بنیادی را دائر کردیم، که الان ۱۱ سال است که سه مدرسه دارد، جاهایی که ما همین سوالات را مطرح میکنیم، چطور مدرسه را برای داناییاز نو طراحی میکنید؟ تنها یک چیز میشود گفت،باید معلمها را بازیافت کنیم، لازم است مدیران تلاش بیشتری کنند. اما در واقع آنچه با تحصیلاتانجام میدهیم تماما منسوخ و از کار افتاده است. نقش معلمها تماما مجهور است. رفتن از سر کلاس ریاضی به زیست شناسی،در فرانسه قرن چهاردهم بسیار احمقانه است. (تشویق) پس به فکر افتادیمچطور میتواند باشه؟ پس آدمهایی را گرد آوردیم،از جمله کسانی که عاشق آموزش و پرورش هستند، افرادی مثل پائولو فریر،و دو وزیر آموزش و پرورش در برزیل. و گتیم اگر قرار بود مدرسهای را ازابتدا طراحی کنیم، چطور میشد؟
و این مدرسه را آفریدیم،که لومیر نام دارد، و لومیر ک یکی از آنها است،دولتی است، و شعار لومیر این است: بیایید نقش معلم را به دو قسمت کنیم. یک کسی که آن را لله مینامیم. لله در مفهوم قدیمی آن در زبان یونانی،paideia: مراقبت کردن از کودک است. آنچه در خانه رخ میدهد،آنچه در زندگیشانن میگذرد و غیره اما لطفا درس ندهید، چون اطلاعات شما در مقایسه با گوگل اندک است،ما مایل به دانستن آن نیستیم. برای خودتان نگهدارید. (خنده) خب، ما کسانی را میاوریم که دو چیز دارند: تخصص و اشتیاق، و این میتواند حرفه آنها باشد یا نه. و از شهروندان سالخورده استفاده میکنیم، کسانی که ۲۵ درصد جمیعت صاحب داناییهستند که کسی دیگر نمیخواهد. پس آنها را به مدرسه میاوریم و میگوییم، به بچهها چیزهایی را بیاموزیید که واقعا باور دارید. پس ما ویولنزنهایی را داریم کهریاضی درس میدهند. همه انواع چیزهایی را داریم که بگوییم دیگر نگران محتوای دوره نباشید. ما تقریبا ۱۰ چیزهایی مثل، چطور خودمان را بعنوان بشر ارزیابی میکنیم. پس جایی برای ریاضیات و فیزیکو بقیه آنها هست. چطور خودمان را ابراز کنیم؟ پس جایی هست برای موسیقی و ادبیات و غیره، اما همچنین برای دستور زبان.
و بعد چیزهایی داریم که همه فراموش کردهاند، که احتمالا مهمترین چیزها در زندگی هستند. چیزهای خیلی مهم در زندگی،چیزی درباره آنها نمیدانیم. چیزی درباره عشق نمیدانیم، چیزی درباره مرگ نمیدانیم، چیزی درباره این که چرا اینجا هستیم نداریم. پس به سرنخی در مدرسه نیاز داریم که درباره هر آنچه نمیدانیم صحبت کند. پس آن بخش بزرگی از آنچه انجام میدهیم هست. (تشویق) پس در طی این سالها، کارهای دیگریرا شروع کردیم. ما میگوییم چرا باید با بچهها بداخلاقی کنیم و بگوییم بنشین، برو، بیا، این را بکنو الا آخر. ما گفتیم: بگذاریید بچهها چیزی را انجام دهند که آن را حلقه مینامیم، که هفتهای یکبار هم چک میشود. و ما میگوییم قوانین را کنار هم بگذاریید و بعد تصمیم بگیریدکه با آنها چکار میخواهید کنید. خب آیا میتوانید یک هفتهای سر این وضوع کلنجار برید؟ حتما یک هفته وقت بگذارید. دقیقا به همان نتایجی رسیدندکه ما رسیدیم، بجز این که آنها مال آنهاست. و بعد آنها قدرت دارند، که به معنی ان است که آنها حق تعلیق یا اخراج بچهها را دارند به این ترتیب که که ما مدرسه بازی نمیکنم،آنها تصمیم میگیرند.
و بعد همانقدر عبث، یک موزاییک دیجیتال نگه میداریم، چون ساختگرایی یا روش مونتهسوریو غیره نیست. جایی هست که برنامه درسی برزیلی را با ۶۰۰ کاشی موزائیک را نگه میداریم، که میخواهیم به این بچهها وقتی ۱۷ سال میشوند، نشان دهیم. و دائم پیگیرش باشیمتا از کاری که میکنند با خبر باشیم و میگوییم، خب الان بهش علاقهای ندارید،اما بهتر است یکسالی صبر کنید.تا بدانیم و بچهها در گروههایی هستند که طبقهبندی سنی ندارد، پس یک بچه شش ساله که با یک ۱۱ ساله آماده است، همه دستهها و گروهها را حذف میکند و این چیزهایی که در کل ما در مدرسه داریم. و نحوه نمره دادن از صفر تا ۱۰۰ درصد است. که آنها خودشان چند ساعت یکبار با اپلیکشن انجام میدهند. تا این که بدانیم آنها در ۳۷ درصدی مسیری باشندکه میخواهیم در این مساله طی کنند، پس آنها میتوانند در جهان قد علم کنند با داشتن اطلاعات کافی در این زمینه. و خب دورهها جام جهانی فوتبال هستند یا ساختن یک دوچرخه. و آدمها برای یک دوره ۴۵ روزه ساخت دوچرخه ثبت نام میکنند. حالا، سعی کنید بدون دانستن این که عدد پیبرابر است با ۳/۱۴۱۶ دوچرخه بسازیید. نمیتوانید. و سعی کنید از۳/۱۴۱۶ برای چیزی استفاده کنید. چیزی به ذهنتان نمیاد. پس این از دست رفته و این چیزیکه سعی داریم آنجا انجام دهیم، به دنبال دانایی گشتن در آن مدرسه.
وآن ما را به این نمودار برمیگرداند و این توزیعمان از زندگی. وقتی به آن فکر میکنمکلی پول جمع کردهام. پس وقت به این فکر میکنید و میگوییدالان وقت برگرداندن است-- خب اگرقرار به برگرداندن باشد، خیلی زیاد در بر میداری. (خنده) (تشویق) دائم به وارن بافت فکر میکنم کهیک روز بیدار میشود و ۳۰ میلیارد دلاری را میابد بیشتراز آن چیزی بود که فکر میکرد. و نگاهی میندازد و میگوید،قرار با این چکار کنم؟ و میگوید، به کسی خواهم داد که واقعا لازمش دارد. به بیل گیتش میدمش. (خنده) و آدم من، که مشاور مالی در نیویورک است، میگوید، ببین تو یک احمقی چون ۴.۱ برابر بیشتر از پول امروزت خواهی داشت اگر بجای قسمت کردن از پولت پول در میاوردی. اما من قسمت کردن ا ترجیح میدهم. (تشویق)
مدتی در ام آی تی، ام بی ای درس دادم و یک روز دیدم در گورستان مانت اوبرن هستم. گورستانی زیبا در کمبریج. و در آن اطراف قدم میزدم.تولدم بود و با خودم فکر میکردم. و اولین دوری که آنجا بودم،این سنگ قبرها را دیدم و این مردم فوقالعاده که کارهای بزرگی کرده بودند و فکر کردم، دلم میخواستبرای چه به یاد آورده بشام؟ و یک دور دیگر زدم و بار دومسوال دیگری به ذهنم امد، که برایم بهتر بود، از این قرار که چرا میخوام به یاد آورده شوم؟ (خنده) و این خب فکر کنم من را بجاهای مختلفی برد. وقتی ۵۰ سالم بود، همسرم فرناندا و من یک بعدازظهر کامل نشستیم منقل بزرگی از آتش داشتیم، و همه چیزهایی را که تابحالانجام داده بودم را در آتش انداختم. این یک کتاب به ۳۸ زبان است. صدها و صدها مقاله و دی وی دی، همهاش آنجا بود. و دو فایده داشت. یک، هر پنج فرزندمان را از دنبال کردن گامها و سایهمان رها میکرد-- خبردار نمیشوند چه میکنم. (خنده) که خوب هست. و من نمیخواهم آنها را جایی ببرم و بگویم، یک روز همهاینها مال شما خواهد شد. (خنده) این پنج تا بچه چیزی نمیدانند، که خوب است.
و نکته دوم، خودم را از بار دستاوردهای گذشتهو امثال آن رها کردم. خودم برای شروع کارهای تازه و از صفر شروع کردن بعنوان بخشی از روزهای پایانی رها کردم. و برخی خواهند گفت، پس تو الان این وقت و اینروزهای پایانی را داری و برای همین هر کار میکنی. خب ما در کنار ساحل بودهایم، در ساموا، مالویو موزامبیک بودهایم، این کارها انجام شده. از کوههای هیمالیا صعود کردهام. برای دیدن کوسههای کله چکشی ۶۰متر ز یر آب رفتم. در مسی چاد به تیمبوکتو ۵۹ روز پشت شتر نشستم. با سورتمه سگی به قطب شمال مغناطیسی رفتم. خب حسابی مشغول بودهایم. این چیزی که دوست دارم ازش بعنوانفهرست خالی کارهای قبل از مردنم اسم ببرم. (خنده)
و با این منطق،به این روزها نگاه میکنم و فکر میکنم، خسته نیستم. و همینطور مشغول کتاب جدیدی هستم. طی دو سال اخیر سه شرکت را شروع کردیم. الان مشغول کار روی اجرای رایگاناین نظام مدرسهای در جهان هستم، و فهمیدم که البته خیلی هم برایم جالب بودکه کسی آن را مجانی نمیخواهد. و پس ۱۰ سالی هست تلاش کردهام تا نظام دولتی را قانع کنم تااین اساس مدرسهای را بپذیرد، این مدرسههای عمومی که داریم، بجای داشتن ۴۳ از ۱۰۰، برایرتبه بندی و نمره دهی ۹۱ از ۱۰۰ را دارند. اما مجانی کسی آن را نمیخواهد. پس شاید باید شروع کنیم بابتش هزینه دریافت کنیمو به این ترتیب بجایی برسه. اما منتشر کردن آن تنها یکی از کارهاییاست که میخواهیم انجام دهیم.
و فکر کنم برای همه شما فکر کنم کمی مثل این باشد: همگی یاد گرفتهایم که چطور یکشنبه شبها سراغ ایمیل خود رفته و از منزل کار کنیم. اما تعداد اندکی از ما یاد گرفتهاند چطور بعد از ظهر دوشنبه سینما بروند. و اگر به دنبال دانایی هستیم، لازم است نحوه عمل کردن به آن را نیز یاد بگیریم. و همچنین، آنچه ما همه این سالهاانجام دادهایم خیلی ساده است، استفاده از ابزار کوچککه سه چرا را در یک ردیف به پرسش میگیرید. چون برای چرای اولهمیشه یک پاسخ خوب دارید. چرای دوم،شروع به سخت شدن میکند. اما چرای سوم، واقعا نمیدانید چرا این کاری را که الان انجام میدهید را انجام میدهید. آنچه میخواستم در شما باقی بگذارم کاشتن بذر پرسش در شماستو رسیدن به این پرسش بود که شاید اگر این را انجام دهید، به این پرسش خواهید رسید که برای چه؟ چرا این کار را انجام میدهم؟ و امیدواریم در نتیجه آن و گذر زمان، یعنی امیدوارم و آرزو میکنم که به کمک این آینده پر از دانایی داشته باشید. خیلی از شما متشکرم. (تشویق)
کریس اندرسون: خب ریکاردو، یک کم دیوانهای. (خنده) از نطر خیلی ها تو خُلی. و در عین حال نیز بسیار عمیق ودانا هستی. تکههایی که سعی میکنمکنار هم قرار دهم این است: ایدههایتان بسیار بنیادی است. در تجارت برای مثال،این ایدهها مدتی است که مطرح است، شاید درصد تجارتهایی که آنها را بکار گرفتهاند هنوز نسبتا پایین باشد. آیا دفعاتی هست که شما با تعجب شاهد بکار گیری ایدههایتان از سوی برخی شرکتهای بزرگ باشید؟
ریکاردو سملر: اتفاق افتاده. حدود دو هفته پیش این اتفاق با ریچارد برانسن افتاد، با نیروهایش که میگویند، اوه، ما دیگر نمیخواهیمتعطیلات شما را کنترل کنیم، یا نتفلیکس کمابیش این کارها را میکند، اما فکر نکنم خیلی اهمیت داشته باشد. مایلم ببینم که شاید کمی مشتاقانهتر اتفاق بیفتد، اما خب خیلی شخصی خواهد بود. اما حقیقت این است که شامل ایمان بی چون و چرا درباره از دست دادن کنترل است. و تقریبا هیچکدام از کسانی که تحت کنترل هستندآمادگی ایمان آوردن بی چون و چرا را ندارند. باید از بچهها و سایر مردمی بیابید که شروع به راه اندازی شرکتهابه شیوهای متفاوت میکنند.
ک ا: پس این نکته کلیدی است؟ از نقطه نظر تو شواهد اونجاست، از نقطه نظر تجاری خب جواب میده، اما خب مردم شهامتش را ندارند--
ر س: حتی انگیزه هم ندارند. شما شرکت را با حکمی ۹۰ روز اداره میکنید. یک گزارش چهار ماهه است. پس اگر طی ۹۰ روز خوب نبودید، بزنید به چاک. پس میگویید، "در اینجا مشکل عظیمی هست کهکمتر از یک نسل است--" و این آدمها میگویند، " از اینجا بیرون برید." خب این مشکل ما هست. (خنده)
ک ا: تلاشهای تو در آموزش و پرورشبنظرم بطرز شگفتآوری عمیق است. نگرانی همه درباره نظام تحصیلی کشورشان است. هیچکس فکر نمیکند کهما هنوز گیر جهانی هستیم که گوگل و بقیه این فناوریها را دارد. پس شما اکنون شواهد حقیقی در اختیار داریددر این باره که بچهها هنوز در مسیر نظام شما هستند، افزایش دراماتیکی در عملکرد هست. چطور به شما در پیشبرد ایدههایتانکمک میکنیم؟
ر س: من فکر میکنم که مشکل ایدههایی باشد که موعدشان سرآمده. و من هرگز درباره این چیزها مبلغ نبودهام. ما منتشرش میکنیم. ناگهان، آدمهایی را میابی-- گروهی در ژاپن هست،که من را خیلی میترساند، اسمش هست سملریستزو ۱۲۰ شرکت دارد. از من دعوت کردند.من از اینکه برم ترسیده بودم. و گروهی در هلند است که مشتمل بر۶۰۰ شرکت کوچک هلندی است. چیزی که با تکیه بر خود رونق گرفته. بخشی از آن غلط خواهد بود،و اهمیتی ندارد. جایگاه خودش را خواهد یافت. و من از آن یکی میترسم که میگوید، انقدر خوب است که باید انجامش دهی. بیایید نظامی را دائر کنیمو کلی پول هزینه آن کنیم. وبعد فارغ از این که چی باشه مردم آن را انجام خواهند داد.
ک ا: پس در تمام زندگیتپرسشهای خارقالعاده پرسیدهای. بنظرم میرسد کهبخش زیادی از این نشات میگیره. آیا سوال دیگری برای ما دارید؟برای TED، برای این گروهی که اینجاست.
رس: همیشه به ضریب سوالی برمیگردم که پسرم وقتی سه ساله بود از من پرسید. ما در جکوزی نشسته بودیم و او پرسید:" بابا، ما چرا وجود داریم؟" پرسش دیگری نیست. کسی دیگر سوالی نداره. ما انواع مختلفی را این سوال را داریم،از سه سو. پس وقتی زمانی را صرف یک شرکت،کاغذ بازی و یا موسسهای کنید و شما میگویید پسر-- چند نفر فکر میکنید موقع مردن در بستر گفته باشند پسر کاش وقت بیشتری را در شرکت گذرانده بودم؟ پس الان فقط یک کمی جسارت لازم است-- نه در یک هفته، نه اینکه درطی دو ماه، نه وقتی پی ببرید مشکلی دارید-- تا بگویید نه برای چه این کار را میکنم؟ ازهمه چیز دست بکشید. بگذارید کار دیگری را انجام دهم. و همه چیز خوب خواهد شد، خیلی بهتر از آنچه کهانجام میدهید خواهد شد، اگر در در پروسهای درگیر شوید.
ک ا:خب این برایم زیباترین و عمیقترین روش بود برای تمام کردن این روز ماقبل آخر در TED. ریکاردو سملر، خیلی از شما متشکرم. رس: خیلی سپاسگذارم.
(تشویق)