‏”جان میدا” در خصوص سادگی

متن سخنرانی :
سادگی.‏ راه خوبی برای شروع است. اولین بار، من این روش را در مجموعه کتاب فلان چیز "برای احمق ها" دیدم. اولین بار، من این روش را در مجموعه کتاب فلان چیز "برای احمق ها" دیدم. شما سری کتاب های فلان چیز "برای احمق ها" را دیده اید ؟ دختر های من گفتند من خیلی شبیه او هستم، و این کمی مشکل ایجاد کرد. (خنده ی حاضرین) اما من در اینترنت در سایت آمازون (کتاب فروشی آنلاین) دنبال باقی کتاب های این مجموعه گشتم. می دونستید، چیزی هم به نام "راهنمای کامل احمق ها" وجود دارد ؟ می توان گفت یک نوع مدل تجاری برای احمق بودن وجود دارد. ما به دلایل نامشخصی دوست داریم تکنولوژی هایی داشته باشیم که باعث می شوند احساس بدی پیدا کنیم.
اما من واقعا آن را دوست دارم، بنابراین یک کتاب به نام "قوانین سادگی" نوشتم. من هفته ی پیش در میلان در حال صرف یک غذای ایتالیایی بودم. کتابی که من نوشتم درباره ی یک سری پرسش بود، پرسش هایی درباره ی سادگی. جواب های بسیاری وجود دارند. خود من هم گیج شدم، سادگی چیست ؟ آیا خوب است؟ بد است؟ آیا پیچیدگی بهتر است؟ من مطمئن نیستم.
بعد از نوشتن کتاب "قوانین سادگی" ، همان طور که می توانید حدس بزنید، واقعا از ساگی خسته شده یودم. و همین طور داخل زندگی شخصی خودم ، من متوجه شدم که مرخصی مهم ترین چیز برای برای هر کارمند سخت کوشی است. به خاطر این که رؤسای شما زندگی تان را از شما می گیرند ، ولی هیچ وقت نمی توانند با مرخصی شما این کار را انجام دهند. (خنده ی حاضرین)
بنابراین، من تابستان گذشته برای فرار کردن از سادگی به خلیج رفتم ، و از آن جایی که فقط شلوار سیاه داشتم، به لباس فروشی GAP رفتم. خب، من رفتم و یک شلوارک قهوه ای یا چنین چیزی خریدم ، و متاسفانه، شعار آن ها این بود : "ساده باش" . (خنده ی حاضرین) من یک مجله را باز کردم، و شعار Visa (شرکت مالی-اعتباری) این بود : "تجارت ساده تر می شود" . من چند تا عکس گرفتم، و Kodak (شرکتی در زمینه ی عکاسی) گفت : "ساده باش" . بنابراین، من احساس عجیبی پیدا کردم که سادگی اطراف مرا احاطه کرده است.
خب، من تلویزیون را روشن کردم؛ البته من معمولا خیلی تلویزیون نمی بینم ، اما شما این فرد را می شناسید ؟ او ظاهرا "پاریس هیلتون" (تاجر معروف لباس و بازیگر) است. و او این برنامه به نام "زندگی ساده" را ساخته بود. و من آن برنامه را دیدم. خیلی ساده نبود، کمی گیج کننده بود. (خنده ی حاضرین) بنابراین من دنبال یک برنامه ی دیگر گشتم. من این راهنمای برنامه های تلویزیون را باز کردم ، و در شبکه ی !E برنامه ی "زندگی ساده" خیلی پر طرفدار است. آن ها آن را بار ها و بار ها و بار ها پخش می کنند. (خنده ی حاضرین) در حقیقت خیلی عذاب آور بود ....
بنابراین تصمیم گرفتم مجددا فرار کنم، بنابراین داخل ماشینم رفتم. و خلیج، جاده های فوق العاده ای دارد، و همه ی افراد حاضر در جلسه حتما با رانندگی آشنا هستند. وقتی رانندگی می کنید، این علائم خیلی مهم هستند. این یک علامت خیلی ساده است، به معنای "خیابان" و "نزدیک شدن به تقاطع". من همین طور داشتم رانندگی می کردم، تا این که این علامت را دیدم. (خنده ی حاضرین) ناگهان احساس کردم پیچیدگی به من حمله می کند ، و با خودم فکر کردم، "آه، سادگی. خیلی مهم است."
اما بعد فکر کردم، "آه، سادگی. برای یک ساحل چگونه تعریف می شود ؟" "اگر آسمان 41% خاکستری بود چطور ؟ یک آسمان ایده آل نبود ؟ " منظور من سادگی آسمان است. ولی در حقیقت، آسمان این گونه به نظر می آمد. یک آسمان زیبا و پیچیده بود.
خب، با صورتی و آبی. ما عاشق پیچیدگی هستیم. ما انسان هستیم : ما عاشق چیز های پیچیده هستیم. ما عاشق روابط هستیم -- روابط خیلی پیچیده. بنابراین ما چنین چیز هایی را دوست داریم.
من در این مکان به نام آزمایشگاه رسانه ای (Media Lab) کار می کنم. احتمالا برخی از شما درباره ی این مکان شنیده اید. این ساختمان توسط I. M. Pei ، یکی از برجسته ترین معماران نوین طراحی شده است. مدرنیته یعنی جعبه ی سفید، و این یک جعبه ی سفید ایده آل است. (خنده ی حاضرین) و بعضی از شما کارآفرین یا هر چیز دیگر هستید ، ماه پیش، من در شرکت گوگل بودم، و خدای من، چه کافه تریایی. شما باید چیز هایی مثل خرید و فروش سهام را این جا در شرکت Silicon Valley داشته باشید. ببینید، در آکادمی، ما عنوان دریافت می کنیم، به تعداد خیلی زیاد.
پارسال که به TED آمدم، این ها تمام عناوین من بودند. من عناوین فوق العاده زیادی داشتم. من یک عنوان پیش فرض به نام "پدر تعدادی دختر" دارم. امسال در TED ، بسیار خوشوقت هستم از این که اعلام می کنم که علاوه بر عناوین قبلی ، عناوین جدیدی دارم. یک "همکاری در سرپرستی تحقیقات" دیگر ، و یک اتفاق دیگر هم افتاد، من در حال حاضر دارای 5 دختر هستم. (خنده ی حاضرین) این دخترم "رینا" است. (تشویق حاضرین) متشکرم. و همین طور، زندگی من به خاطر دخترم خیلی پیچیده تر شده است ، ولی اوضاع مرتب است. ما هنوز قصد طلاق نداریم، گمان کنم.
اما وقتی به گذشته نگاه می کنم، وقتی من یک بچه بودم -- خب، در یک کارخانه ی "توفو" (غذایی درست شده از شیر سویا) در "سیاتل" بزرگ شدم. بعضی از شما ممکن است توفو دوست نداشته باشید چون توفوی خوبی نخورده اید ، اما توفو غذای خوبی است. غذای خیلی ساده ای است. درست کردن توفو خیلی کار سختی است. وقتی بچه بودم، ما ساعت 1 صبح بلند می شدیم و تا 6 عصر کار می کردیم، 6 روز در هفته. پدر من مثل اندی گروو بود (رئیس شرکت intel) ، دچار توهم رقابت بود. بنابراین گاهی اوقات هفت روز هفته کار می کردیم. شغل خانوادگی برابر است با کودکان کار.
ما یک مثال بارز این قضیه بودیم. خب، من دوست داشتم که به مدرسه بروم. مدرسه عالی بود، و رفتن به مدرسه ممکن بود به من کمک کند تا به این آزمایشگاه رسانه ای برسم، مطمئن نیستم. مدرسه عالی بود، و رفتن به مدرسه ممکن بود به من کمک کند تا به این آزمایشگاه رسانه ای برسم، مطمئن نیستم. (خنده ی حاضرین) متشکرم. اما آزمایشگاه رسانه ای یک مکان جالب است، و برای من مهم است ، چون به عنوان یک دانش آموز، من یک دانشجوی علوم کامپیوتری بودم ، و من بعدا متوجه این الگو در زندگی خودم شدم.
و این فرد ان جا بود، "ماریل کوپر". کسی ماریل کوپر را می شناسد؟ ماریل کوپر؟ او آدم جالبی نبود؟ ماریل کوپر. او آدم حواس پرتی بود. و یکی از اعضای TED بود، دقیقا، و او به ما و به جهان نشان داد ، که چگونه می توان دوباره کامپیوتر ها را زیبا کرد. و او نقش خیلی موثری در زندگی من داشت ، چون او کسی بود که به من گفت دانشگاه MIT را رها کنم و به مدرسه ی هنر بروم. این بهترین نصیحتی بود که من از گرفتم. بنابراین من به خاطر او به مدرسه ی هنر رفتم. او در سال 1994 درگذشت ، و من دوباره در دانشگاه MIT استخدام شدم تا جای او را بگیرم، اما این کار خیلی سخت است. اون آدم جالبی بود، ماریل کوپر.
وقتی در ژاپن بودم -- من به یک مدرسه ی هنر در ژاپن رفتم -- من موقعیت خوبی داشتم، به خاطر این که توانستم با "پاول راند" ارتباط برقرار کنم. بعضی از شما پاول راند را می شناسید ، بزرگ ترین طراح گرافیک زمان -- ببخشید -- در خارج از این سالن. پاول راند، طراح بزرگ گرافیک، لوگوی IBM و Westinghouse را طراحی کرد. پاول راند، طراح بزرگ گرافیک، لوگوی IBM و Westinghouse را طراحی کرد. او به طور ساده گفت، "من همه چیز را طراحی کرده ام." و همین طور "ایکو تاناکا" معلم خیلی مهمی در زندگی من بود -- او پاول راند ژاپن بود. او اکثر لوگو های برتر ژاپن را طراحی کرده است ، مثل شرکت Issey Miyake و همین طور Muji .
وقتی شما مرشد داشته باشید -- دیروز ، کریم عبدالجبار درباره ی مرشد ها صحبت می کرد ، این افراد در زندگی خیلی مهم هستند -- مشکل آن ها این است که همه ی آن ها خواهند مرد. این مورد خیلی ناراحت کننده است، اما از یک طرف چیز خوبی است ، چون شما می توانید آن ها را در بهترین و معصوم ترین حالت به یاد بیاورید. من فکر می کنم که مرشد هایی که همه ی ما ملاقات کرده ایم به ما آرامش داده اند. وقتی شما پیرتر شوید، و حساس تر و عصبی تر شوید، به هر حال ، مرشد ها ما را آرام می کنند. و من به مرشد هایم افتخار می کنم، و مطمئنم که همه ی شما همین طور هستید.
چون انسان بودن در دانشگاه MIT خیلی دشوار است. T در MIT را به خاطر "انسانیت" نگذاشته اند، به خاطر "تکنولوژی" گذاشته اند. و به همین خاطر، من همیشه نگران انسانیت بودم. بنابراین، من همیشه کلمه ی "انسان" را در گوگل جست و جو می کردم ، تا ببینم چند مورد پیدا می کنم. و در سال 2001، من 26 میلیون مورد پیدا کردم، و در مورد "کامپیوتر" ، چون کامپیوتر ها کمی علیه انسان ها هستند ،
42 میلیون مورد پیدا کردم. اجازه بدهید کمی تجزیه و تحلیل کنم. خب، اگر این دو را مقایسه کنید، مثل این، شما خواهید دید که نسبت کامپیوتر به انسان -- من این نمودار را سال پیش ترسیم کردم -- نسبت کامپیوتر به انسان در طول سال اخیر تغییر پیدا کرده است. این نسبت تقریبا 2 به 1 بود. اما هم اکنون، انسان ها پیشی گرفته اند. عالیه، ما انسان ها ! ما از کامپیوتر ها جلو زده ایم. در زمینه ی سادگی، این خیلی جالب است. اگر شما پیچیدگی ها را با سادگی مقایسه کنید ، سادگی هم همین رفتار را نشان می دهد. ینابراین، تقریبا می توان گفت انسان ها و سادگی با یکدیگر در آمیخته اند.
باید به یک چیز اعتراف کنم: من مرد ساده ای نیستم. من تمام دوره ی مقدماتی کارم را به ساختن چیز های پیچیده اختصاص دادم. تعداد زیادی از چیز های پیچیده. من برنامه های کامپیوتری می نوشتم که گرافیک های پیچیده ای مانند این را ترسیم کند. من مشتریانی در ژاپن داشتم که چیز های واقعا پیچیده ای مانند این می خواستند. و می توان گفت که همیشه حس بدی نسبت به این کار داشتم. بنابراین، من در بعد زمانی مخفی شدم. من شروع به ساختن گرافیک های متحرک کردم. من این مجموعه از تقویم ها را برای "شیسیدو" (شرکت لوازم بهداشتی ژاپنی) طراحی کردم. اولی یک تقویم به شکل گل در سال 1997 است ، و دومی یک تقویم آتش بازی است. شما اعداد را به سمت آسمان پرتاب می کنید ، چون ژاپنی ها معتقدند که وقتی شما صحنه ی آتش بازی را می بینید ، به دلایلی انسان باحال تری (cool) هستید. و به همین دلیل آن ها در تابستان آتش بازی انجام می دهند. (cool به معنای خنک نیز هست.) خیلی افراطی هستند. و آخری، یک تقویم پاییزی است ، چون من برگ های زیادی در حیاطم دارم. و این ها مثلا برگ های حیاطم هستند.
و من تعداد بسیار زیادی از این مدل ها ساختم. من خوش شانس بودم که این نمونه ها را قبل از آن که فرد دیگری بسازد ساختم ، و من تمام این نمونه هایی که باعث خطای چشم می شود را ساختم. من کمی احساس بدی نسبت به آن دارم. فردا، پائولا آنتونلی (مدیر دپارتمان هنر های معاصر) سخنرانی دارد. من عاشق پائولا هستم. او در حال حاضر این سخنرانی را در MoMA (موزه ی هنر های معاصر) انجام می دهد ، جایی که برخی از کار های اولیه ی من بر روی دیوار های آن نمایش داده می شوند. اگر شما در نیویورک زندگی می کنید، لطفا بروید و آنجا را ببینید.
اما من یک مشکل داشتم، چون من همه ی این اشکال پرنده را ساخته بودم ، و مردم می گفتند، "هی، من میدونم تو چی کار می کنی." "تو کسی هستی که آب نبات پیچی می سازی." و وقتی این حرف به شما زده می شود، شما احساس عجیبی پیدا می کنید. "آب نبات پیچی" -- کمی تحقیرکننده است، شما این طور فکر نمی کنید ؟ بنابراین من هم می گویم، "نه، من دل پیچه درست می کنم." (این کلمه مشابه مفهومی فارسی است.) (خنده ی حاضرین) و دل پیچه چیز متفاوتی است، کمی دردناک تر ، شاید چیزی قدرتمند تر. اما واقعا چه چیزی می تواند باشد ؟
من در تمام زندگی به برنامه نویسی کامپیوتر علاقه داشتم. برنامه های کامپیوتر مثل درخت هستند ، و وقتی شما یک کار هنری با یک برنامه ی کامپیوتری انجام می دهید، کمی مشکل به وجود می آید. وقتی شما با یک برنامه ی کامپیوتری یک کار هنری انجام می دهید ، شما همیشه بالای درخت هستید، و تناقض اینجاست که ، برای یک کار هنری خوب، شما نیاز دارید که پایین درخت باشید. خب، این یک پیچیدگی بود که من با آن مواجه شدم.
بنابراین، برای پایین آمدن از درخت، من شروع به استفاده از کامپیوتر های قدیمی خودم کردم. من این نمونه ها را در سال 2001 برای ساختن آثار کامپیوتری به توکیو بردم. این یک روش جدید برای تایپ با کیبورد قدیمی من است. شما خیلی با این دستگاه نمی توانید تایپ کنید. من همین طور کشف کردم که یک موس لیزری به تشعشعات یک مانیتور CRT واکنش نشان می دهد و برای خودش شروع به حرکت می کند، بنابراین این یک دستگاه خود ترسیم کن است. و همچنین، یک سال، کیس مدل G3 Bondi Blue -- سی دی رامش به طرز خطرناکی بیرون می آمد، مثل صدای ضربه."تق !". اما من فکر کردم، "این خیلی جالب است. اگر من با این یک سیستم مشابه آزمایش تصادف ماشین بسازم چی ؟" بنابراین من یک آزمایش تصادف انجام دادم. (خنده ی حاضرین) و این دستگاه میزان قدرت ضربه را اندازه گیری می کرد.من چیز هایی مثل این را می سازم، تا بفهمم چگونه کار می کنند. (خنده ی حاضرین)
در مدت کوتاهی پس از این، یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد، من خیلی افسرده بودم. من به این فکر میکردم که هنر معاصر همه اش مسخره بازیه، یه چیزهای واقعا بدی، و بنابراین خواستم در مورد یه چیز شاد و خوشحال کننده فکر کنم من به این فکر میکردم که هنر معاصر همه اش مسخره بازیه، یه چیزهای واقعا بدی، و بنابراین خواستم در مورد یه چیز شاد و خوشحال کننده فکر کنم من به این فکر میکردم که هنر معاصر همه اش مسخره بازیه، یه چیزهای واقعا بدی، و بنابراین خواستم در مورد یه چیز شاد و خوشحال کننده فکر کنم بنابر این من روی غذا در منطقه خودم تمرکز کردم--- چیزی مثل این نوع پوست گرفتن نارنگی. در ژاپن، این خیلی چیز جالبه که پوست نارنگی را یه تکه بکنی. چه کسی قبلا این را انجام داده؟ پوست نارنگی را یه تکه گرفتن؟ اگر تا حالا اینکار را نکردید اون را از دست دادید. این خیلی خوب بود، و کشف کردم که، در واقع به شکل متفاوتی ازش مجسمه می توان ساخت . این خیلی خوب بود، و کشف کردم که، در واقع به شکل متفاوتی ازش مجسمه می توان ساخت . اگر این را خشک کنید میتونید ازش فیل یا گاو بسازید، ولی همسرم اینا دوست نداشت چونکه می گندیدند ، بنابر این من این کار را متوقف کردم. اگر این را خشک کنید میتونید ازش فیل یا گاو بسازید، ولی همسرم اینا دوست نداشت چونکه می گندیدند ، بنابر این من این کار را متوقف کردم.
خُب دوباره به کامپوترم برگشتم، و پنج سیب زمینی سرخ کرده بزرگ خریدم و همه اونها را اسکن کردم. دنبال یه زمینه و موضوع برای غذا بودم. خُب دوباره به کامپوترم برگشتم، و پنج سیب زمینی سرخ کرده بزرگ خریدم و همه اونها را اسکن کردم. دنبال یه زمینه و موضوع برای غذا بودم. و یه برنامه کامپوتری برای اینکه بصورت خودکار تصاویر سیب زمینی های سرخ کرده را روی سطحی بچیند را نوشتم. و به عنوان یه بچه. میتونم این ترانه را که شما هم اونا میدونید، بشنوم، "آه ، زیبا یی ، برای آسمانهای فراخ و گسترده، برای موج غلات کهربایی،" خُب من موج کهربایی غلات را درست کردم. این یه مزرعه ذرت در میانه غربی خارج از سیب زمینی سرخ کرده بیرون آمده
همچنین به عنوان یه بچه، من چاق ترین بچه کلاس بودم من عاشق پفک نمکی بودم، ُه، من عاشق پفک نمکی هستم، خوشمزه بنابر این میخواستم یه جوری با پفک نمکی هم بازی کنم. مطمئن نبود که با این به کجا میرسم. من رنگ پفک نمکی را اختراع کردم. رنگ پفک نمکی راه بسیار ساده رنگ کردن با پفک نمکیه. ( خنده تماشاگران) کشف کردم که این پفک نمکیها ماده خوبی پر معنیی هستند. با این پفک نمکی ها ،شروع به فکر کردم "چه چیزی با این پفک نمکیها میتوان ساخت؟"
خُب شروع کردم به خلال و ورقه ورقه کردن سیب زمینها و چوب شورها کردم. دنبال شکلی بودم و در نهایت ۱۰۰ تا پروانه سرخ کرده درست کردم. اونها را میبینید؟ دنبال شکلی بودم و در نهایت ۱۰۰ تا پروانه سرخ کرده درست کردم. اونها را میبینید؟ ( خده تماشاگران) و هر یک از پروانه های سرخ کرده از قطعات مختلف تشکیل شده. مردم از من میپرسند که چگونه آنتن بسازیم. گاهی یه تار مو در غذا پیدا می کنند. موی من تمیز و مشگلی نداره.
من یه پروفسور اجاره ای هستم، بدین معنی که من اساسا نباید کار کنم . این مدل عجیب غریبی از تجارته. میتونم هر روز به محل کارم برم و پنج برگ کاغذ را به هم منگنه کنم و این کار را با لته ام ( نوعی قهوه باشیر) شروع کنم. این مدل عجیب غریبی از تجارته. میتونم هر روز به محل کارم برم و پنج برگ کاغذ را به هم منگنه کنم و این کار را با لته ام ( نوعی قهوه باشیر) شروع کنم. این پایان داستانه. ( خنده تماشاگران) اما متوجه شدم که این نوع زندگی خیلی کسل کننده، خُب من درباره زندگی فکر میکردم و متوجه دوربین عکاسیم شدم --- اما متوجه شدم که این نوع زندگی خیلی کسل کننده، خُب من درباره زندگی فکر میکردم و متوجه دوربین عکاسیم شدم --- دوربین عکاسی دیجیتالم در مقابل خودرو منه، چیز خیلی عجیبی. این خودرو خیلی گنده ، و دوربین خیلی کوچیکه، کتابچه راهنما دوربین از خودش خیلی بزرگتره. این خودرو خیلی گنده ، و دوربین خیلی کوچیکه، کتابچه راهنما دوربین از خیلی بزرگتره از کتابچه راهنمای خودرو. این اصلا قابل فهم نبود. ( خنده تماشاگران)
خُب یه بار در کیپ بودم و کلمه " سادگی"را تایپ کردم. و کشف کردم که این M. Night Shyamalan شیوه عجیبیه. خُب یه بار در کیپ بودم و کلمه " سادگی"را تایپ کردم. و کشف کردم که این M. Night Shyamalan شیوه عجیبیه. حروف M.I.T کشف کردم. شما کلمه را می شناسید؟ در این کلمات" سادگی " و " پیچیده گی " ، M.I.T در توالی کامل رخ می دهد. یه کمی ترسناکه اینطور نیست ؟ خُب، فکر کردم، شاید من اینرا برای بیست سال آینده استفاده کنم.
این کتاب را نوشتم،"قوانین سادگی " این یه کتاب ساده و کوچیکه. این ده قانون و سه کلید داره. ده قانون و سه کلید-- در این مورد صحبت نمیکنم برای اینه که کتاب را نوشتم، همچنین به همین دلیل که در وب بطور مجانی قرار میگیره. ده قانون و سه کلید-- در این مورد صحبت نمیکنم برای اینه که کتاب را نوشتم، همچنین به همین دلیل که در وب بطور مجانی قرار میگیره. اما این قوانین یه جوری مثل سوشی ( نوعی عذای ژاپنی) هستند: همه نوع از اونها هست. در ژاپن، اونها میگن سوشی چالش برانگیزه. میدونی که سوشی یونی چالش برانگیز ترینه ، عدد ده هم چالش برانگیزه. مردم از عدد ده متنفرند مثل اینکه از سوشی یونی متنفرند. سه تا کلید آسون که خورده بشه، خُب این ماهی نانگو هست، از قبل پخته شده، و برای خوردن آسونه. خُب از خوردن سوشی بعدا لذت ببرید، با قوانین سادگی. چونکه میخوام اینرا براتون ساده کنم. زیرا همینه که هست.
خُب اگر من قانون سادگی را ساده کنم، من چیزی به نام کوکی در مقابل لباسشویی دارم. خُب اگر من قانون سادگی را ساده کنم، من چیزی به نام کوکی در مقابل لباسشویی دارم. هر کسی که بچه دارد میدونه اگر به یه بچه پیشنهاد یه شرینی گُنده یا کوچیک بکنید، کدوم شیرینی را بچه انتخاب میکنه؟ بزرگه را. هر کسی که بچه دارد میدونه اگر به یه بچه پیشنهاد یه شرینی گُنده یا کوچیک بکنید، کدوم شیرینی را بچه انتخاب میکنه؟ بزرگه را. هر کسی که بچه دارد میدونه اگر به یه بچه پیشنهاد یه شرینی گُنده یا کوچیک بکنید، کدوم شیرینی را بچه انتخاب میکنه؟ بزرگه را. شما میتونید بگید که کوچیکه شکلات گودیوا درش هست، اما این موثر واقع نمیشه. اونها بزرگه را میخواند. شما میتونید بگید که کوچیکه شکلات گودیوا درش هست، اما این موثر واقع نمیشه. اونها بزرگه را میخواند. اما اگر به بچه ها دو کپه لباس پیشنهاد کنید که آنها را تا کنند ، کدوم را انتخاب میکنند کوچیکه را یا بزرگه را؟ اما اگر به بچه ها دو کپه لباس پیشنهاد کنید که آنها را تا کنند ، کدوم را انتخاب میکنند کوچیکه را یا بزرگه را؟
قویا، کپه بزرگتر نیست. بنابر این به نظرم این به همین سادگی هست که هست. میدونید که وقتی شما بیشتر میخواهید، که از اون لذت میبرید و وقتی کمتر میخواهید ، که کاره خُب برای اینکه همه را راحت کنیم، سادگی دربازه زندگی لذت بیشتر و رنج کمتر است. خُب برای اینکه همه را راحت کنیم، سادگی دربازه زندگی لذت بیشتر و رنج کمتر است. گمان میکنم این یه نوع سادگی بیشتر در مقابل کمتر سادگی است. گمان میکنم این یه نوع سادگی بیشتر در مقابل کمتر سادگی است. این کتاب را برای این نوشتم تا زندگی را بفهمم. من عاشق زندگیم. و عاشق زنده بودنم. دوست دارم چیزها را ببینیم. خُب فکر میکنم زندگی یه سوال بزرگ از سادگیست، چونکه شما سعی میکنی زندگیت را ساده کنی. خُب فکر میکنم زندگی یه سوال بزرگ از سادگیست، چونکه شما سعی میکنی زندگیت را ساده کنی.
من فقط دوست دارم که دنیا را تماشا کنم. دنیا جای فوق العاده ایست. با بودن در تد، ما چیزهای زیادی را در یک زمان میبینیم. من نمیتونم کمک کنم ولی میتونم به همه چیز در دنیا نگاه کنم. مثل همه چیزهایی که شما میبینید، هر زمان که از خواب بیدار میشین. چنین شادی از تجربه کردن همه چیز در دنیاست. از همه چیز، از سرسرای عجیب غریب یک مهمانخانه، نوار پلاستیکی دور پنجره، از همه چیز، از سرسرای عجیب غریب یک مهمانخانه، نوار پلاستیکی دور پنجره، لحظه ای که جلو خونه ام جاده اسفالت سیاه رنگ دارم،و پروانه سفید رنگ روی زمین نشسته و زیر نور خورشید میمیرد. لحظه ای که جلو خونه ام جاده اسفالت سیاه رنگ دارم،و پروانه سفید رنگ روی زمین نشسته و زیر نور خورشید میمیرد.
خُب همه این چیزها بودن مرا برای اینجا بودن هیجان زده میکنه زیرا که زندگی محدوده. خُب همه این چیزها بودن مرا برای اینجا بودن هیجان زده میکنه زیرا که زندگی محدوده. این را رئیس شیسدو ( شرکتی تولید کنند لوازم آرایش) به من داد. او متخصص پیریست. محور افقی سن شماست-- ۲۲ ساله - ۲۴ ساله ، ۷۴ سال ۹۶ سالگی-- او متخصص پیریست. محور افقی سن شماست-- ۲۲ ساله - ۲۴ ساله ، ۷۴ سال ۹۶ سالگی-- و این اطلاعات پزشکی است. قدرت مغزی تا ۶۰ درصد افزایش می یابد، و پس از این ۶۰ درصد، و بعداز شصت سال، قدرت مغزی شما پائین می یاد . این جوری ناامید کننده است. و اگر به قدرت بدنیتون هم نگاه کنید ( همین طور است).
و بعداز شصت سال، قدرت مغزی شما پائین می یاد . این جوری ناامید کننده است. و اگر به قدرت بدنیتون هم نگاه کنید ( همین طور است). میدونید که من تعداد زیادی دانشجوی سال اولی از خود راضی درMIT دارم، خُب من بهشون میگم " اه ، بدن شما قوی و قوی تر میشه، اما در اواخر بیست سالگی و اواسط سی سالگی سلولهای شما شروع به مردن میکنند." بسیار خوب. این باعث این میشه که اونها سخت تر کار کنند. اگر شما بصیرت داشته باشید. بصیرت بسیار جالبه. همانطور که شما از نوزادی سن میگیرید، بصیرت و دید شما بهتر می شود، و شاید اواخر نوجوانی و یا اوایل دهه بیست سالگیتان شما دنبال یه زوج بگردید، و بصیرت شما بعد از اون از بین میره. ( خنده تماشا گران)
مسئولیت اجتماعی شما بسیار جالبه. همانطور که مُسن تر میشوید شاید شما مثلا بچه دار بشید. سپس بچه ها از مدرسه فارغ التحصیل میشوند، و دیگه شما مسئولیتی ندارید--- این هم بسیار خوبه. سپس بچه ها از مدرسه فارغ التحصیل میشوند، و دیگه شما مسئولیتی ندارید--- این هم بسیار خوبه.
اما اگر یکی از شما بپرسه،" واقعا چه چیزی بالا میره؟ آیا چیزی افزایش می یابه؟ میدونی بخش مثبت این چیه؟ ؛ من فکر می کنم خرد است که همواره افزایش یافته و بالا میرود. اما اگر یکی از شما بپرسه،" واقعا چه چیزی بالا میره؟ آیا چیزی افزایش می یابه؟ میدونی بخش مثبت این چیه؟ ؛ من فکر می کنم خرد است که همواره افزایش یافته و بالا میرود. اما اگر یکی از شما بپرسه،" واقعا چه چیزی بالا میره؟ آیا چیزی افزایش می یابه؟ میدونی بخش مثبت این چیه؟ ؛ من فکر می کنم خرد است که همواره افزایش یافته و بالا میرود. من عاشق نود ساله ها هستم .مردان و زنان نود ساله. آنها اندیشه و افکار بسیاری دارندو خرد بسیار بالایی دارند، گمان کنم که آمدن در تد سعادتی برای من بود. من اینجا آمده ام برای خرد و فرزانگی. گمان کنم که آمدن در تد سعادتی برای من بود. من اینجا آمده ام برای خرد و فرزانگی. اثرتد نوعی ذخیره انرژی برای خرد و فرزانگی شماست. و من بسیار خوشحال وسپاسگزارم که اینجا هستم، کریس. این تجربه بسیار فوق العاده ای برای من بود.

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *