جاناتان دِروری درباره‌ی آنچه که فکر می‌کنیم می‌دانیم

متن سخنرانی :
می‌خوام تلاش کنم که توضیح بدم که چرا آن قدری که فکر می‌کنیم می‌دانیم احتمالاً نمی‌دانیم. مایلم با چهار پرسش شروع کنم. اصلاً قصد مطرح کردن یک چیز تربیتی را ندارم. به هرحال، بیشتر قصدم اشاره به یک نکته ظریف‌ست. ولی در حقیقت این چهار پرسش، سوالاتی هستند که حتی افرادی که چیزهای زیادی درباره‌ی دانش می‌دانند هم از پاسخ به آن‌ها باز می‌مانند. و این‌ها پرسش‌هایی هستند که من از تهیه‌کننده‌های برنامه‌های علمیِ تلویزیونی، مخاطبان برنامه‌های علمی - و از دبیران علوم - و بچه های هفت ساله پرسیده‌ام، و متوجه شدم که بچه های هفت ساله کمی بهتر از از سایر مخاطبان به این سوالات پاسخ می‌دن. که جای شگفتی دارد.
خوب سوال اول، و ممکن‌ست بخواید یادداشتش کنید، چه روی یک تکه کاغذ واقعی، یا یک تکه کاغذ مجازی در ذهن‌تان. و، شما بییندگان در خانه، شما هم می‌تونید همین کار را بکنید. وزن یک دانه تقریباً ناچیزاست و وزن یک درخت خیلی زیاد است. درست؟ فکر کنم تا این جا را همه قبول داریم. درخت از کجا مواد لازم برای ساخت این صندلی را به دست می آورد، درست؟ این همه مواد از کجا میاد؟ (صدای ضربه)
سوال بعدی، آیا می تونید یک چراغ قوه کوچک با یک باتری، یک لامپ و یک تکه سیم بسازید؟ و می‌تونید برای آن یک جور طرح ارائه کنید - البته لازم نیست یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید می‌تونستید آن‌را طراحی کنید، یا فقط می‌گویید یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید می‌تونستید آن‌را طراحی کنید، یا فقط می‌گویید این کار در واقع شدنی نیست؟
سوال سوم این‌ست که چرا تابستان از زمستان گرم تر است؟ به نظرم همه ما روی اینکه تابستان از زمستان گرم تر است توافق داریم، ولی چرا؟ و سوال آخر این که آیا می‌تونید - اگر می‌خواید می‌تونید یک شِما از آن را بکشید - طرحی از منظومه شمسی بکشید، که شکل مدار سیارات را نشان بده؟ می‌تونید چنین چیزی بکشید؟ و اگر می‌تونید، فقط یک مدل از آن را بکشید.
بسیار خوب. حالا، بچه‌ها ایده‌هاشان را از آموزگارها نمی‌گیرند، برخلاف تصور معلم‌ها، بلکه از عقل سلیم استفاده می‌کنند. از تجاربشان در دنیای پیرامون‌شان، و از همه‌ی آنچه که میان آن‌ها و همسالانشان می‌گذرد، از پرستارشان، از والدین‌شان، و همه چی. تجربه. و یکی از بزرگترین متخصصان در این زمینه، البته خدا بیامرزدش، کاردینال وُلسی بود. مواظب باش چی تو کله‌ی مردم می‌کنی، چون بعد از آن واقعا بیرون کشیدن آن غیرممکن است. درسته؟ (خنده) البته من مطمئن نیستم که او چطور مرد. گردنش را زدند یا دارش زدند؟ (خنده) و اما، آن پرسش‌ها، که، البته، شما پاسخش را می‌دانید، والبته شما در مورد پاسخشان با هم مشورت نکردید و... و من - می‌دانید، من، معمولا، یک نفر را انتخاب می‌کنم و جلوی جمع شرمنده‌اش می‌کنم، ولی شاید نه اینجا.
یک دانه‌ی کوچک وزن زیادی دارد، و در اصل تمام وزن این، ۹۹ درصد این، از هوا به دست آمده. حالا، تضمین می‌کنم که تقریباً ۸۵ درصد شما، و شاید کمتر از این در TED، پاسخ داده‌اید که این از زمین میاد، و بعضی از شما، شاید یکی دو نفر هم، بخوان بیان بالا و بعدا با من بحث کنند، و بگن که این وزن مطمئناً از زمین تأمین می‌شه. اگر چنین چیزی درست بود، باید کامیون‌هایی سراسر کشور راه می‌افتادند، و باغ‌های مردم را با خاک پر می‌کردند، مسلما شغل جالبی می‌شد. ولی در واقع ما چنین کاری نمی‌کنیم. این جِرم از هوا تأمین می‌شه. خب، من در همه‌ی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام در بریتانیا قبول شدم. نمرات خوبی هم از آن‌ها گرفتم، ولی وقتی مدرسه را تمام کردم هنوز، تصور می‌کردم که این جرم از زمین تأمین می‌شه.
سوال بعدی: آیا می‌تونید با یک باتری، لامپ و یک تکه سیم یک چراغ قوه بسازید؟ بله، می‌تونید، و خیلی سریع به شما نشان می دم که چه طور این کار را بکنید. خوب، خبر نسبتا بدی براتون دارم، این‌ که من یک ویدئو داشتم که می خواستم به شما نشان بدم، که متأسفانه - صداش در این سالن نمی‌تونه پخش شه، ‍حالا می‌خوام به شیوه‌ی ناب «مونتی پایتون» (برنامه‌ای کمدی) براتون توضیح بدم، که در این ویدئو چه اتفاقی می‌افتد. در این ویدئو، گروهی از محققان در روز فارغ التحصیلی به دانشگاه اِم‌ آی‌ تی رفتند. ما به این دلیل اِم‌ آی‌ تی را انتخاب کردیم که، مشخصاً، از این‌جا خیلی دور است، و شما زیاد اهمیتی نمی‌دید. ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است. ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است. و ما این سوالات را از آنها پرسیدیم، و آن سوال‌ها را، از فارغ التحصیلان علوم پایه پرسیدیم، و آنها نتونستن بهشان پاسخ بدن. و خُب، افراد زیادی بودند که می‌گفتند، «خیلی غافلگیر شدم که گفتید این مواد از هوا تأمین می‌شه. واقعاً شگفت‌زده شدم.» و اینها فارغ التحصیلان علوم پایه بودند. و ما تصویر را با این جمله: «ما برترین دانشگاه علوم در جهان هستیم» قطع کردیم، به خاطر گستاخی و غرور بریتانیایی‌ گونه‌مان. (خنده) و وقتی آن یکی پرسش را به فارغ‌التحصیلان مهندسی دادیم، گفتند که نمی‌شه چنین کاری کرد. و وقتی به آن ها یک باتری، یک تکه سیم و یک لامپ دادیم، و گفتیم «حالا چی، می‌تونید؟»، نتونستند، خب؟ و عین همین اتفاق در کالج سلطنتی لندن هم تکرار شد، به هر حال، می‌خوام بدانید که پای یک جریان ضد آمریکایی در میان نیست.
عمراٌ! خب، دلیل اهمیت این موضوع این‌ست که ما برای آموزش هزینه زیادی می کنیم - پس چه بهتر که آن را از راه درست پیش ببریم. به همین ترتیب از نظر اجتماعی هم دلایل خوبی وجود دارد که ما چرا ممکن‌ست بخوایم که مردم بدانند در پدیده‌ی فتوسنتز چه اتفاقی می‌افتد. مثلا، یک نیمه از موازنه‌ی کربن که ما چرا ممکن‌ست بخوایم که مردم بدانند در پدیده‌ی فتوسنتز چه اتفاقی می‌افتد. مثلا، یک نیمه از موازنه‌ی کربن آن اندازه‌ای است که از ما ساطع می‌شه، و نیمه‌ی دیگر این موازنه، که من به عنوان عضو هیئت امنای باغ‌های کیو در نیویورک بسیار بهش مطمئنم، مقدار دی‌اکسید کربنی است که چیزها جذب می‌کنند، و آنها این دی‌اکسید کربن را از جَو جذب می‌کنند. این در واقع کاری‌ست که گیاهان برای بقا انجام می‌دن. و، برای تماشاگرهای فنلاندی، این یک ایهام و یا جناس فنلاندی‌ست: ما داریم، هم واقعی و هم استعاری، روی یک یخ نازک اسکیت می‌کنیم اگر همچین چیزی را درک نکنیم. و اما، قضیه باتری و لامپ اینطوری حل می‌شه. آسان است، مگر نه؟ همه شما این را می‌دانستید. اما اگر شما قبلا با باتری و لامپ بازی نکرده باشید، و فقط نمودارهای مدار را دیده باشید، احتمالا نمی‌تونید این کار را بکنید، و این یکی از مشکل‌هاست.
خب، چرا تابستان گرم تر از زمستان است؟ ما در کودکی یاد می‌گیریم، که وقتی به جسم داغی نزدیک بشیم، می‌سوزیم. این یکی از آموخته‌های مهم ماست، و در سنین خیلی کم آن را می‌آموزیم. با تعمیم دادن، پیش خودمان فکر می‌کنیم: «علت گرمتر بودن تابستان این است که در تابستان به خورشید نزدیک تریم.» قول می‌دم که اکثر شما به همین موضوع فکر کردید. آها، همگی سرتان را تکان می‌دید، اما فقط چند نفر دارند قاطعانه سر تکان می‌دن. دیگران دارند همچین کاری می‌کنند. بسیار خوب. تابستان گرمتر از زمستان است، به این دلیل که پرتوهای خورشیدی به خاطر یک شیب دار بودن کره‌ی زمین، بیشتر روی زمین پهن می‌شن. درسته. و اگر فکر می‌کنید که این کج بودن، ما را به خورشید نزدیک می‌کند، اشتباه می‌کنید. خورشید ۱۵۰ میلیون کیلومتر از ما فاصله دارد، و ما در این حد کج می‌شیم، باشه؟ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. در واقع، در نیمکره‌ی شمالی، ما در تابستان از خورشید دورتر هستیم، اما به هر حال این موضوع اثری ندارد، تفاوتی ایجاد نمی‌:کند.
بسیار خب، اما حالا، شکل منظومه شمسی. اگر معتقد باشید، همانطور که بیشتر شما احتمالا هستید، که هوا در تابستان گرم‌تر از زمستان‌ست چون ما به خورشید نزدیک‌تریم، احتمالا باید یک بیضی کشیده باشید. درست است؟ این باید دلیلتان را توجیه کند، نه؟ فقط، در این - شما دارید سر تکان می‌دید - حالا، در بیضی شما، تا حالا فکر کردید :«خب، پس در شب چه اتفاقی می‌افتد؟» میان استرالیا و اینجا، درسته، آنجا تابستان است ولی اینجا زمستان است، و چه - آیا زمین در شب ناگهان به خورشید نزدیک می‌شه، و سپس صبح به جای اولش باز می‌گردد؟ این خیلی عجیب است، و ما این دو مدل را در ذهن خود مقایسه می‌کنیم تا ببینیم کدام درست است، و ما این کار را، به عنوان انسان‌ها، در همه‌ی زمینه‌ها انجام می‌دیم.
خب، این مدل کوپرنیک از چیزی‌ست که منظومه‌ی شمسی در یک صفحه به نظر میاد. تقریبا شبیه چیزی است که شما کشیدید، درست است؟ و این مدل ناسا است، خیلی شبیه هم هستند. امیدوارم متوجه مطابقت این دو شده باشید. شما چی‌کار می‌:کردید اگر می‌دانستید که این سوء تعبیر، درباره‌ی مدارهای بیضوی، در ذهن‌های مردم در اثر تجربیات ما در کودکی به وجود آمده؟ شما چطور نموداری را از منظومه‌ی خورشیدی به آنها نشان می‌دید، تا بهشان بفهمانید که واقعا این شکلی نیست؟ شما بهشان چیزی شبیه این نشان می‌دید، نه؟ این یک نقشه‌ست، که از بالا به پایین نگاه می‌:کند. اما، نه، نگاه کنید در این کتاب درسی چه چیزی پیدا کردم. این چیزی‌ست که به مردم نشان می‌دید، درسته؟ این‌ها از کتاب‌های درسی هستند، از وبسایت‌ها، وبسایت‌های آموزشی - و تقریبا هرچیزی را که بردارید شبیه این می‌شه. و دلیل اینکه به این شبیه‌ست اینه که خیلی کسالت‌بار می‌شه اگر کلی دایره‌های هم‌مرکز داشته باشیم، در حالی‌که، تماشای چیزی از این زاویه، خیلی هیجان‌انگیز ترست، اینطور نیست، درسته؟ و با نشان دادن آن در این زاویه، اگر شما هم این سوءتعبیر را در ذهن‌تان داشته باشید، در این صورت آن مدل دوبعدی از یک چیز سه بعدی تبدیل به بیضی می‌شه. پس دارای - این مزخرف‌ست، واقعا اینطور نیست؟ جدی هست. خب، این مدل‌های ذهنی - ما به دنبال مدارکی می‌گردیم که مدل‌هامان را تقویت کند. ما این کار را البته، در زمینه‌های نژادی، و سیاسی و هرچیز دیگری کردیم، و در دانش هم این کار ازمان برمیاد. خب، ما تماشا می‌:کنیم، فقط تماشا می‌کنیم - و و دانشمندان، همواره، در حال انجام دادنش هستند - ما به دنبال مدارکی می‌گردیم که الگوهامان را محکم کنند، و بعضی از مردم کاملا می‌تونند و مشتاقند که این مستندات را که الگوها را تقویت می‌کند تامین کنند.
خب، حالا که در آمریکا هستم، می‌خوام به اروپایی‌ها گیر بدم. این‌ها نمونه‌هایی هستند از چیزی که من بهش می‌گم شیوه‌ی نامطبوب در مراکز آموزشی علمی. این تصاویر از موزه‌ی علوم لاویلِت در فرانسه‌ و تالار ورودی موزه‌ی علوم لندن هستند. و، اگر شما به شیوه‌ای که این چیزها ساخته‌ شدند با دقت نگاه کنید، حایل‌های زیادی از شیشه می‌بینید، که آبی‌ رنگ‌ست، و یه جورایی حرفه‌ای‌ست - جوریکه، می‌دانید، وودی آلن از زیر ملحفه‌ها در آن صحنه‌ی «آنی هال» بیرون میاد، جوریکه، می‌دانید، وودی آلن از زیر ملحفه‌ها در آن صحنه‌ی «آنی هال» بیرون میاد، و می‌گه: «وای، این واقعا حرفه‌ایه.» و اینکه شما - هیچ شوری در آن نیست، کنش در آن دخیل نیست، درسته، و می‌دانید، دارم شوخی می‌کنم. درحالی‌که یک نمونه‌ی عالی - من یک مثال از همین اطراف می‌زنم - موزه‌ی اکسپلوراتوریم در سانفرانسیسکوست، که همه‌ی چیزهایی که - نمایش‌ها و دیگر چیزها، از اشیا روزمره ساخته شده که بچه‌ها می‌تونند درک کنند، بسیار عملی‌ست، و آنها می‌تونن باهاشون مشغول بشن، و آزمایش کنند. و من می‌دانم که اگر فارغ‌التحصیل‌های اِم‌ آی‌ تی و یا کالج سلطنتی لندن باتری و سیم و این چیزها را داشتند، و می‌دانید، فرصتش را داشتند که این کار را بکنند، حتما یاد می‌گرفتند که این واقعا چطور کار می‌کند، به جای فکر کردن به اینکه نمودارهای مدارها را دنبال کنند و نتونند یک مدار ساده بسازند. پس یک اجرای خوب بیشتر مربوط به چیزهای سَمبل شده و سرهم‌بندی شده‌ی جهان ماست، درسته؟ و چیزهایی که - جایی که یک مانع اضافی از یک تکه شیشه یا تیتانیومِ ماشین‌ساخت وجود نداشته باشد، و این به نظر معرکه میاد، نیست؟ و اکسپلوراتوریم این کار را بسیار بسیار عالی انجام داده. و این یک کار آماتورست، اما آماتور به بهترین معنی، به عبارت دیگر، بن‌مایه‌ی جهان را عشق و شور در نظر گرفته.
خب، بچه‌ها ظرف‌های خالی نیستند، باشه؟ یعنی، همونطور که «مونتی پایتون» می‌گفت، این یک سخن فوق محرمانه‌ست که دارم افشاش می‌کنم، اما این - بچه‌ها ظرف‌های خالی نیستند. آنها با ایده‌های خودشان و نظریه‌های خودشان پا به دنیا می‌گذارند، و اگر دست‌تان را به اینها آغشته نکنید، نمی‌تونید تغییرشان بدید، باشه؟ و احتمالا من هم ایده‌های شما را درباره‌ی اینکه چطور گیتی و کیهان کار می‌کنند، جابجا نکردم. اما این، به طور مشابهی، برای مواردی که می‌خوایم فن‌آوری تازه‌ای را بفروشیم، به کار میاد. مثلا، ما در بریتانیا، داریم تلاش می‌کنیم که یک جایگزینی دیجیتال را درمورد همه‌ی جمعیت درگیر با فن‌آوری دیجیتال به کار بگیریم. [برای تلویزیون] و این یکی از چیزهای‌ سختی‌ست که وقتی مردم یک پیش‌داوری از چکونگی کارکردش دارند، واقعا سخته که بخوای این چیزها را تغییر بدی. پس ما ظرف‌های خالی نیستیم؛ مدل‌های ذهنی‌ که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون می‌ماند. پس ما ظرف‌های خالی نیستیم؛ مدل‌های ذهنی‌ که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون می‌ماند. آموزش ضعیف در اصل بیشتر آسیب می‌زند تا خوب باشد. در این کشور و در بریتانیا، بچه‌ها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر می‌فهمند تا پس از آن، درسته؟ در این کشور و در بریتانیا، بچه‌ها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر می‌فهمند تا پس از آن، درسته؟ درباره‌ی گرانش هم همین‌ست، دو تا مفهوم، پس این - که خیلی مفتضحانه‌ست که به عنوانِ، می‌دانید، اگر یک آموزگار باشید، و به پیش و پسِ آن نگاه کنید، واقعا نگران‌کننده‌ست. بچه‌ها پس از آموزش، نتایج بدتری در آزمون‌ها می‌گیرند. و ما تبانی می‌کنیم. ما آزمون‌ها را طراحی می‌کنیم، یا دست‌کم در بریتانیا اینطوره، تا همه از پَسِ آن بر بیان، نه؟ و دولت‌ها عالی عمل می‌کنند. آنها به خودشان دست‌خوش می‌گن. باشه؟ ما تبانی می‌کنیم، و درواقع اگر شما - اگر کسی وقتی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام را می‌دادم برای من آزمونی طراحی کرده بود اگر کسی وقتی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام را می‌دادم برای من آزمونی طراحی کرده بود تا واقعا بفهمد، تا ببیند که من آن را درک کردم یا تنها نشاسته و یُد را با هم ترکیب می‌کنم و می‌دانم که قرارست آبی بشه، و ببیند که واقعا فهمیدم که گیاهان جرم‌شان را از هوا می‌گیرند، دراین‌صورت ممکن بود که من در علوم نتایج بهتری بگیرم. بنابراین مهم‌ترین چیز این‌ست که مردم را واداریم که الگوهاشان را هم‌بند کنند.
مشقِ شب شما این‌ست - می‌دانید، بال یک هواپیما چطور به بلند شدن‌ِ آن کمک می‌کند؟ یک پرسش واضح، و همین حالا شما در ذهن‌تان براش یک پاسخ دارید. و در این‌صورت پرسش دوم این‌ست که، حتما توضیح بدید چطور می‌شه که هواپیما‌ها می‌تونن سروته پرواز کنند. آها، درسته. پرسش دوم این‌ست که، چرا دریاها آبی‌ هستند؟ باشه؟ و شما همه‌تان درباره‌ی پاسخش یک ایده در کله‌تان دارید. پس، چرا تو روزهای ابری هم آبی‌ست؟ آه، دیدید. (خنده) من همیشه می‌خواستم این را در این کشور بگم. (خنده) در نهایت، درخواستم از شما این‌ست که به خودتان اجازه بدید، و به بچه‌هاتان هم، و هرکسی که می‌شناسید، تا یک جورایی با چیزها وَر برید، چون با وَر رفتن با چیزهاست که شما، می‌دانید، شما یادگیری‌تان را تکمیل می‌کنید. این یک جایگزینی نیست، این تنها بخشی از یادگیری‌ست که مهم‌ هم هست. بسیار سپاسگزارم. حالا - اوه، باشه، پس ادامه بدید، ادامه بدید. (تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *