شما در این زبان سخنور هستید (و حتی از آن بیخبرید)
متن سخنرانی :
من هنرمندم. هنرمند بهترین شغل ممکن است. و واقعا دلم برای تک تک شما میسوزد که مجبورید روزهای خود را صرف کشف کهکشانهای جدید یا نجات بشریت از گرمایش جهانی کنید.(خنده)
اما هنرمند بودن هم شغلدلهرهآوری است. هر روز از ۹ تا ۶ را صرفاین کار میکنم.
(خنده)
حتی یک شغل جانبی را هم شروع کردمکه تماما مربوط میشود به نق زدن درباره سختیهای روند خلاقیت.
(خنده)
اما امروز، نمی خواهم دربارهمشکلات زندگیام حرف بزنم. میخواهم از چطور راحت کردنش بگویم. و آن شما هستید و این واقعیت که شمادر زبانی شیوا هستید که شاید خودتان هم از آن بیخبر باشید. شما در خواندن زبان تصویرهاشیوا هستید. رمزگشایی از تصویری مثل آن احتیاج به کمی تلاش فکری دارد. اما هرگز کسی به شما نحوه کارکردآن را نیاموخته، همینطوری بلدید.
کالج، خرید کردن، موسیقی. زبانی قدرتمند است که شما بتوانیدکه در آن ایدهای بسیار پیچیده را به شکلی موثر و ساده منتقل کنید. این تصویرها نمایانگر دقیق همان ایدهها هستند. اما وقتی برای مثال به کلاه کالج نگاه میکنید، میدانید که این نمایانگر چیزی نیست که سرتان را با آن میپوشانید وقتی که مدرک را دستتان میدهند، درعوض کل ایده کالج است. حال کاری که نقاشیها میکنندصرفا مرتبط کردن تصویرها نیست، بلکه حتی قادر به برانگیختن عواطف هستند. برای مثال شما به مکانی ناآشنا میروید و این را میبینید. حس خوشحالی و آسایش خیال میکنید.
(خنده)
یا حس ناراحتی یا حتی هراس مطلق دارید.
(خنده)
یا حتی آرامش و صلح سعادتمند.
(خنده)
اما عوامل بصری فراتر از آیکونهای گرافیکی هستند. خب بگذارید داستانیاز کشمکشهای مدرن را تعریف کنم، از دسته بین دو صندلی هواپیما و یک جفت آرنج در حال جنگ شروع میکنم. آنچه دوست دارم این قانون جهانی است که فقط ۳۰ ثانیه وقت داریدتا آن را تصاحب کنید و وقتی مال شما شد، باید تا آخر پرواز آن را نگه دارید.
(خنده)
حال، پروازهای تجاریمملو از این تصویرها هستند. اگر بخواهم تصویری از ناراحتی بکشم، چیزی بهتر از این بالشتهای گردن نیست. آنها مخصوص راحتی بیشتر طراحی شدهاند --
(خنده)
اما اصلا اینطور نیستند.
(خنده)
پس هرگز در هواپیما نمیخوابم. گاهی هم پیش میآید کهبه این کمای دردناک بروم. و وقتی از آن بیدار میشوم، دهانم بدترین طعم ممکن را دارد. طعمش بقدری بد است که با کلمات قابل توصیف نیست، اما کشیدنی است.
(خنده)
می دانید موضوع چیست، من عاشق خوابم. و حالت قاشقی خوابیدن را ترجیح میدهم. نزدیک ۲۰ سال است که در سطح حرفهای در حالت قاشقی میخوابم، اما در تمام این سالهاهیچوقت نفهمیدم با دست زیری چه باید کرد.
(خنده)
(تشویق)
و تنها نکته -- تنها چیزی که خوابیدن را حتی پیچیدهتر از تلاش برای خوابیدن در هواپیما میکند وقتی است که بچههای کوچک دارید. حدود ساعت ۴ صبح به بهانه الکی «خواب بد دیدم»بالای سر شما پیدایشان میشود.
(خنده)
و البته که احساس تاسف برای آنها میکنید، بچههای شما هستند، پس توی تختتان راهشان میدهید. باید بپذیرم که در ابتدا، واقعا تودلبروو گرم و خواستنی هستند. اما به محضی که خوابمان برد، بطرز توصیف ناپذیری --
(خنده)
شروع به چرخیدن میکنند.
(خنده)
دوست داریم این را حالت هلیکوپتری بنامیم.
(خنده)
حال، چیز عمیقتریدر هوشیاری شما حک شده است، جزییات کمتری برای واکنش عاطفی نیاز داریم.
(خنده)
بنابراین چرا تصویری این چنینی موفق است؟ جواب میدهد، چون ما بعنوان خواننده در پر کردن جاهای خالی بسیار خوب هستیم. حال، موقع طرح کشیدن،با مفهوم فضای منفی مواجهایم. و ایده این است که جای کشیدن شی حقیقی، فضای اطراف آن را بکشید. بنابراین کاسهها در این تصویر خالی هستند. اما جوهر مشکی ذهن شما را تشویق میکندتا غذا را داخل خلا هل دهید. در اینجا جغد درحال پروازی را نمیبینیم. آنچه میبینیم در واقع جفتیباطری قلمی است که در تصویری نامعقول قرار دارند. و با تکان چراغ مطالعهامبه صحنه جان میبخشم.
(خنده)
تصویر تنها در ذهن شما وجود دارد. بنابراین چه میزان اطلاعات برای جرقه زدن چنین تصویری لازم است؟ هدفم بعنوان هنرمند استفاده از حداقل ممکن است. سعی در دستیابی به سطحی از سادگی دارم که با برداشتن یکی از عنصرها کل مفهوم از هم فرو بپاشد. و بهمین خاطر ابزارمحبوب شخص منبعنوان هنرمند، انتزاع است. و برای خودم این سیستممفهوم-نگار را درست کردم، و اینطور کار میکند، نمادی را بر میدارید، هر نمادی،برای مثال قلب و نیزه، که اغلب ما آن رابعنوان نماد عشق میشناسیم، و من یک هنرمندم، بنابراین میتوانم این را با هر میزان از واقعیت یا انتزاع بکشم. حال اگر زیادی واقعگرا باشم،حال همه را بد خواهم کرد.
(خنده)
اگر هم که در مفهومی کشیدن زیادی افراط کنم، هیچکس ایدهای از آنچه نگاه میکند ندارد. بنابراین باید دنبال حد اعلای کاملی باشم که در این مورد جایی در مابین قرار دارد. حال وقتی تصویر را تا حد یک شکل ساده تنزل میدهیم، کل انواع ارتباطات جدید میسر میشود. و امکان قصهگویی از زاویههای کاملا تازه فراهم میشود.
(خنده)
و بنابراین چیزی که دوست دارم ایده گرفتن از محدودههای فرهنگی دور دست و بهم پیوند زدنشان است. برویم سروقت مرجعهای جسورانهتر --
(خنده)
تفریح بیشتری میتوانم بکنم. اما البته، میدانم که در نهایتچیزها چنان گنگ میشود که منتهی به از دست دادن تعدادی از شما میشود. بنابراین در قالب طراح، مطلقا حیاتی استکه درک خوبی از سطح دانش بصری و فرهنگیمخاطب خود داشته باشید. با این تصویر در اینجا،تقسیری بر مسابقات المپیک در آتن، گمان کردم خواننده نیویورکر آشنایی نسبتا مختصری از هنر یونانی داشته باشد. در غیر این صورت، تصویر ناموفقی خواهد بود. در صورت آشنایی، حتی شاید کوچکترینجزییات در تصویر مثل قوطی آبجو اینجا در زیر گلدان را هم قدر بدانید.
(خنده)
بحث مکرری که با سردبیران مجله دارم، افراد معمولا دست به قلم، این است که مخاطبان آنها، شما، در برداشتن جهشهای اساسی با تصویرها خیلی بهتر هستند، بیش از آنچه معمولا انتظار میرود. و تنها چیزی که من را مستاصل میکنداین است که اغلب من را سوق میدهند سمت مجموعه کوچکی ازکلیشههای امتحان پس داده، که بیخطر تلقی میشود. مثل تاجریدر حال بالا رفتن از نردبان، و بعد نردبان حرکت میکند، و تبدیل میشود به نمودار بازار بورس، و هر چیزی با علامت دلار؛که همیشه خوب است.
(خنده)
اگر در بین حضار تصمیمگیران سرمقاله داریم، به شما نصیحتی میکنم. هربار طرحی مثل این منتشر میشود، بچه پاندایی میمیرد.
(خنده)
به معنای واقعی کلمه.
(خنده)
(تشویق)
چه موقع کلیشه بصری خوب یا بد است؟ خط مابین باریک است. و واقعا به داستان بستگی دارد. در ۲۰۱۱، طی زلزله و سونامی در ژاپن، به طرح روی جلد فکر میکردم. و سراغ نمادهای کلاسیک رفتم: پرچم ژاپن، «موج عظیم» اثر هوکوسائی،یکی از برجسته ترین طراحیها تا به امروز. و بعد داستان زمانی تغییر کرد که اوضاع در نیروگاه فوکوشیما از کنترل خارج شد. و این تصویرهای تلویزیونی از کارگرانییادم میآید که لباس محافظ به تن داشته، در محوطه راه میرفتند، و از این که چقدر آرام و بیصدا بودشگفتزده شدم. بنابراین میخواستم تصویری از فاجعهای خاموش را خلق کنم. و این را کشیدم.
(تشویق)
متشکرم.
(تشویق)
کاری که میخواهم انجام دهم ساختنلحظه ادراک برای شما، برای خواننده است. و متاسفانه، به این معنا نیست که موقع خلق این تصویرهامن آن لحظه ادراک را داشتم. هیچوقت پشت میزم با آن لامپ روشن تمثیلیکه در سرم خاموش شود نمینشینم. اتفاقی که میافتد حقیقتا روند خیلی آهسته، غیرجذاب تصمیمگیریهای طراحی مینیمال است که بعدا وقتی شانس با من یار باشد،منتهی به ایدهای خوب میشود.
بنابراین یک روز، توی قطارنشستهام و سعی دارم از قوانین گرافیکی قطرات رویپنجره رمزگشایی کنم. و نهایتا تشخیص میدهم، «اوه، پسزمینه وارونه تار. که در تصویری واضح قرار دارد. و فکر کردم، عجب، این خیلیباحال است، و مطلقا هیچ ایدهای ندارم که با آن چه کار کنم. و مدتی بعد، وقتی برگشتم نیویورک، این تصویر گیر افتادن رویپل بروکلین را در راهبندان کشیدم. واقعا آزاردهنده است اما به نوعی شاعرانه است. و تنها بعدا پی بردم، که میتوانم هر دو این ایدهها رابا هم در یک ایده به کار ببرم. و آنچه میخواهم انجام دهمنشان دادن صحنهای واقعی نیست.
اما شاید مثل شعر و شاعری، شما را به این آگاهی برساند کهشاید قبلا این تصویر با شما وجود داشته است، اما تازه از آن رونمایی کردهام و باعث شدم که تشخیص دهید تمام مدت آن را با خود حمل میکردید. اما بنظرم مثل شاعری،روند بسیار لطیفی است که به نظر من، نه کارآمد است نه مقیاسپذیر. و شاید مهمترین مهارت برای هنرمند واقعا همدلی است. به استادی نیاز دارید و --
(خنده)
به خلاقیت نیاز دارید --
(خنده)
متشکرم -- برای رسیدن به تصویری مثل آن. اما بعدا لازم است که عقب بایستید و به آن از زاویه دید خواننده نگاه کنید.
با بهتر شدن در مشاهده تصاویر سعی کردم هنرمند بهتری شوم. و برای این کار، تمرین مشقی را برای خودم به اسم طراحی یکشنبهها شروع کردم، یعنی که یکشنبهها شی همینطوری رادر خانه انتخاب میکردم و سعی میکردم ببینم آن شی ایده خاصی را میتوانست جرقه بزند که ربطی به هدف اصلی آن وسیله نداشته باشد. و این یعنی ذهنم معمولا برای مدتیطولانی کار نمیکند. و تنها کلکی که بالاخره جواب میدهداین است که اگر ذهنم را باز کنم و در میان تصویرهاییکه آنجا ذخیره کردم بگردم و ببینم چیزی جرقه میخورد. و اگر جرقهای بخورد، فقط کمیجوهر برای وصل اضافه میشود -- تا این لحظه خیلی کوتاهالهامبخش را حفظ کند.
و درس اصلی قابل توجه این بود که جادو واقعی روی کاغذ اتفاق نمیافتد. در ذهن ببیننده اتفاق میافتد. وقتی توقعات و دانش شما با نیات هنری من برخورد میکند. تعامل شما با یک تصویر، توانایی شما در خواندن، پرسیدن،اذیت شدن یا خسته شدن یا الهام گرفتن از طریق یک تصویر به اندازه مشارکت هنری من مهم است. چون آن چیزی است که واقعا بیانیه هنری را به گفتگویی خلاقانه تبدیل میکند. و بنابراین، مهارت شما در خواندن تصویرها، تنها شگفتآور نیست، بلکه هنر من را میسر میکند. برای همین از شما خیلی سپاسگزارم.
(تشویق)
(هورا)
متشکرم.
(تشویق)