اندازه‌گیریِ آنچه كه به زندگي ارزش زيستن مي‌دهد.

متن سخنرانی :
مي‌خواهم در مورد يك حقيقت ساده در خصوص رهبري در قرن بيست و يكم برايتان صحبت كنم. در قرن بيست و يكم لازم است كه عملا نگاهي بيندازيم به چيزي كه-- درواقع چيزي كه مي‌خواهم شما را تشويق كنم كه بررسي كنيد -- اين است كه به روزهاي مدرسه روزهايي كه ياد گرفتيم چگونه محاسبه كنيم برگرديد. فكر مي‌كنم وقتشه كه به چيزهايي كه حساب مي‌كنيم فكر كنيم. چون در واقع چيزي كه به حسابش مي‌آوريم حقيقتا به حساب می‌آید.
اجازه بديد كه داستان کوتاهی را براتون تعريف كنم. اين ون كاچ است. اون در سال 1986 از ويتنام به اين كشور اومد. اون اسمش رو به ویوین تغییر داد تا با اينجا، امريكا، سازگارتر باشه. شغل اوليه او پيش‌خدمتي در يك متل در مركز شهر سان فرانسيسكو بود. من اون متل رو زماني خريدم كه ويوين سه ماه بود كارش رو اونجا شروع كرده بود. بنابراین من و ويوين با همديگه بيست و سه ساله که همکاریم.
من كار خودم رو با آرمانگرايي يه جوان بيست‌و‌شش‌ساله در سال 1987، شروع كردم و اسم اونجارو گذاشتم ژوا دو ويوق(لذت زندگي)، يه اسم غيرممكن، اما دنبال ايجاد لذت زندگي بودم. و اين اولين هتلي كه من خريدم يعني متل، جايي بود كه به مدت ساعاتي كه توش بودي پول پرداخت مي‌كردي، متلی برای روابط جنسی در مركز شهر سان فرانسيسكو. و در طي كار با ويوين، مي‌ديدم كه او نوعي لذت زندگي در نحوه انجام كارش داره. كنجكاو شدم و برايم سوال ايجاد شد: در واقع چطور كسي ميتونه از تميز كردن دستشويي‌ها براي گذران زندگي لذت ببره؟ براش وقت گذاشتم و ديدم كه لذت او از تميز كردن دستشويي‌ها نيست. شغل او، هدف او و آرزوي او اين نبود كه بزرگترين تميزكننده‌ دستشويي‌هاي دنيا باشه. چيزي كه براي ويوين ارزش داشت پيوندهاي عاطفي‌اي بود كه با همكارانش و مهمانان هتل ايجاد كرده بود. و چيزي كه به او اميد و معنا ميداد اين حقيقت بود كه او از افرادي كه دور از خانه‌شان بودند مراقبت مي‌كرد. چون ويوين ميدانست كه دوري از خانه يعني چه.
اين درس بسيار انسانيِ بيش از بيست سال پيش، به من در طول ركود اقتصادي‌اي كه داشتيم خيلي خوب كمك كرد. در زمان سقوط شركت‌هاي اينترنتي و حادثه يازده سپتامبر، هتل‌هاي منطقه بي سان‌فرانسيسكو بيشترين درصد كاهش درآمد را در طول تاريخ هتل‌هاي امريكا داشتند. ما بزرگترين متصدي هتل‌هاي منطقه بي بوديم، و لذا بسيار آسيب‌پذير بوديم. اما همچنين به عقب برگرديد، و به ياد بياريد كه ما [در اعتراض به موضع فرانسه در قبال جنگ عراق] خوردن سيب‌زميني سرخ‌كرده با نام سيب‌زميني فرانسوي را در اين كشور تحريم كرديم. البته نه كاملاً، مسلما نه. و شروع كرديم به خوردن سيب‌زميني سرخ‌كرده با نام "سيب‌زميني آزادي،" و هرچيزي رو كه فرانسوي بود تحريم كرديم. خوب، اسم شركت من "لذت زندگي" هم فرانسوي بود-- به همين خاطر، نامه‌هايي از مناطقي مثل آلاباما و اورنج كانتي دريافت مي‌كردم كه مي‌گفتند آنها مي‌خواهند شركت من را تحريم كنند چون فكرمي‌كنند كه شركت من يه شركت فرانسويه. و من پاسخ آنها را مي‌نوشتم و مي‌گفتم كه: "چه دقيق! ما فرانسوي نيستيم. ما يك شركت امريكايي هستيم و در سان‌فرانسيسكو مستقريم." و پاسخ تندي دريافت مي‌كردم: "اوه، اينكه بدتره."
(خنده تماشاگران)
بنابراين يه روز خاص وقتي كه كمي احساس افسردگي می‌کردم و خيلي لذت زندگي نداشتم از يك كتابفروشي محلي كه سر چهاراه دفاتر ما بود سر در آوردم. و بي‌مقدمه به بخش كسب و كار كتابفروشي دنبال يك راه‌حل تجاري رفتم. اما با توجه به وضعيت ذهني مشوشم، خيلي زود در بخش كتابهاي خودياري بودم. آنجا بود كه من دوباره با «سلسله مراتب نيازها»ي آبراهام مزلو آشنا شدم. در دوران دانشكده يه كلاس روانشناسي برداشته‌بودم، و درباره اين مرد، آبراهام مزلو چيزهايي ياد گرفته‌بودم، همانطور كه خيلي از ماها با سلسله‌مراتب نيازها كه او مطرح كرد آشنا هستيم. اما همچنان كه به مدت چهار ساعت، در تمام طول بعد از ظهر، آنجا نشسته بودم و مزلو مي‌خواندم چيزي رو فهميدم كه در مورد غالب رهبران صادق است. يكي از ساده‌ترين واقعيت‌هاي كسب و كار چيزيه كه ما اغلب آن را ناديده مي‌گيريم، و آن اينه كه همه ما انسان هستيم. هريك از ما، فارغ از اينكه نقشمان در كسب و كار چيست، سلسله‌مراتبي از نيازها در محل كارمان داريم.
و وقتي نوشته‌هاي مزلو را بيشتر خواندم، متوجه شدم كه مزلو، در اواخر عمرش، مي‌خواست اين سلسله‌مراتب فردي رو براي زندگي جمعي، براي سازما‌ن‌ها و مخصوصا براي بنگاه‌‌هاي اقتصادي و تجارت به‌كار ببرد. اما متاسفانه درگذشت نابهنگام وي در سال 1970 باعث شد به واقع نتواند اين رويا را كاملا محقق كند. خوب، فهميدم كه در حادثه سقوط شركت‌هاي اينترنتي نقش من در زندگي اين بود كه رابط آبراهام مزلو شوم. و اين كاري بود كه من چند سال پيش انجام دادم وقتي كه آن هرم سلسله‌مراتب نيازهاي پنج‌مرحله‌اي را بدل به چيزي كردم كه آن را هرم دگرگونی می‌نامم كه عبارت است از بقا، موفقيت و دگرگوني. اين‌ها نه تنها در كسب و كار بلكه در زندگي هم حياتي هستند. و ما شروع كرديم اين سوالها رو از خودمون بپرسيم كه ما واقعا چگونه به اين نيازهاي بالاتر، به اين نيازهاي دگرگونیِ كارمندان مهم خود در شركت رسیدگی می‌کنیم. اين سلسله‌مراتب نيازهاي سه‌گانه به مراحل پنجگانه سلسله مراتب نيازهاي مزلو مربوط هستند.
اما به محض اينكه ما شروع كرديم به سوال از خود كه ما چگونه به نيازهاي سطح بالاتر كارمندان خود و مشتريانمان رسیدگی می‌کنیم، فهميدم كه ما مقياسي نداريم. در واقع ما چيزي نداشتيم كه به ما بگويد كه آيا ما داريم كار درست را انجام مي‌دهيم يا نه. به همين خاطر از خودمان مي‌پرسيديم: چه نوع مقياس پنهانی را مي‌توانيم براي ارزيابي حس معناداري كارمندانمان، يا ارزيابي ميزان حس ارتباط عاطفي مشتريانمان با ما به كار ببريم؟ به عنوان مثال، ما از كارمندهايمان مي‌پرسيديم آيا آن‌ها ماموريت سازماني شركت ما را درك مي‌كنند، و آيا اين حس را دارند كه به آن اعتقاد دارند، آيا آنها واقعا مي‌توانند بر آن تاثيرگذار باشند، و آيا آنها حس مي‌كنند كه كارشان عملا مي‌تواند بر اين ماموريت تاثير بگذارد؟ ما از مشتريانمان مي‌پرسيديم آيا با ما، در یکی از هفت حالت مورد سوال حس پيوند عاطفي دارند؟ به نحو معجزه‌آسايي، وقتي اين سوال‌ها را مي‌پرسيديم و به مراتب بالاتر هرم توجه نشان مي‌داديم، متوجه شديم كه وفاداري بيشتري ايجاد كرده‌ايم. وفاداري مشتريانمان به سرعت بالا رفت. جابه‌جايي كارمندامون به يك سوم ميانگين اين صنعت كاهش يافت، و در طي آن پنج سال سقوط شركت‌هاي اينترنتي شركت ما سه برابر شد.
من رفتم و با ساير رهبران شرکت‌ها وقت گذراندم و از آنها پرسيدم آنها چگونه از اين بحران گذر كردند، چيزي كه آنها بارها و بارها به من گفتند اين بود كه آنها فقط چيزي را كه مي‌توانستند اندازه‌گيري كنند اداره مي‌كردند. چيزي كه ما مي‌تونيم اندازه‌گيري كنيم آن چيزهاي عینی است كه در پايين هرم قرار دارد(نيازهاي فيزيولوژيك). آنها حتي چيزهاي غيرعينیِ مراتب بالاتر هرم (نياز ايمني، احساس تعلق، نياز به احترام، و خودشكوفايي) را نمي‌ديدند. خوب من از خودم مي‌پرسيدم: چطور ميشه رهبران را به ارزشمند شمردن غيرعيني‌ها سوق داد؟ اگه ما به عنوان رهبر ياد گرفته‌ايم كه فقط چيزي را كه مي‌توانيم اندازه‌گيري كنيم اداره كنيم، و همه آنچه كه مي‌تونيم اندازه‌گيري كنيم چيزهاي عيني زندگي است، آنوقت ما همه چيزهايي كه در مراتب بالاتر هرم هست رو ناديده مي‌گيريم.
به همين خاطر رفتم و يه مطالعاتي انجام دادم و يه نظر سنجي پيدا كردم كه نشون مي‌داد كه نودو چهار درصد رهبران تجاري سراسر جهان معتقدند كه امور غيرعيني در تجارت آنها مهم هستند، چيزهايي نظير منابع انساني، فرهنگ سازماني، وفاداري به نشان تجاري آنها، و بااين حال تنها پنج درصد از همان رهبران وسيله‌اي براي سنجش غيرعيني‌ها در كسب و كارشان داشتند. خوب، به عنوان رهبر، ما درك مي‌كنيم كه چيزهاي غيرعيني مهم هستند، اما كليدي براي سنجش آنها نداريم. يك نقل‌قولي از انشتين هست: "نه هرچيزي كه قابل شمارش باشد شمرده مي‌شود، و نه هرچيزي كه شمرده مي‌شود قابل شمارش است." دوست ندارم با انشتين بحث كنم، اما اگر چيزي كه در زندگي و تجارت ما مهم‌ترين است واقعا نتواند شمرده شود يا به حساب بياد، آن وقت، آيا ما زندگي خود را صرف سنجش چيزهاي بيهوده نكرديم؟
يه چنين سوال سنگيني درباره چيزهايي كه به حساب مي‌آيد بود كه باعث شد كلاه مديريتم رو يه هفته كنار بگذارم و به ارتفاعات هيماليا پرواز كنم. در جايي فرود آمدم كه قرن‌ها در پوششي از رمز و راز بوده‌است جايي كه در برخي اصطلاحات عاميانه آن را بهشت موعود مي‌نامند. جایی که از نيازهاي فيزيولوژيكِ پايينِ هرم فراتر رفته تا الگوی تحولی برای جهان باشد. من به بوتان رفتم. پادشاه جوان بوتان نيز انسان نادري بود، منظورم سال 1972 است زماني كه او دو روز پس از درگذشت پدرش به تخت شاهي جلوس كرد. در سن هفده سالگي، او سوال‌هايي مي‌پرسيد كه شما از فردي با ذهن ابتدايي انتظار آن را داريد.
در سفري به هند، در اوايل دوران پادشاهي‌اش يك روزنامه‌نگار هندي از او درباره توليد ناخالص داخلي بوتان پرسيد، يعني ميزان توليد ناخالص داخلي بوتان. شاه به نحوي پاسخ داد كه اكنون بعد از چهار دهه سوال ما شده است. او اين را گفت، او گفت، "چرا ما اين قدر درگیر توليد ناخالص داخلي هستیم و روش تمرکز داریم؟ چرا به شادي ملي انبوه اهميت نمي‌دهيم؟ حال، در واقع، شاه از ما مي‌خواست تعريف بديل موفقيت را مد نظر قرار بدهيم، چيزي كه اين روزها دارد تحت عنوان شادي ملي انبوه شناخته مي‌شود. غالب رهبران جهان توجهي به آن نكردند، و آن‌هايي هم كه توجه كردند، فكر كردند آن چیزی جز «اقتصاد بودايي» نیست. اما شاه در سخن خود جدي بود. اين لحظه قابل توجهي بود، زيرا اين اولين باري بود كه يك رهبر جهان در طي تقريبا دويست سال گذشته اين شادي غيرعيني را پيشنهاد كرده بود-- چيزي كه رهبر دويست سال قبل، توماس جفرسون در اعلاميه استقلال كرده بود-- دويست سال بعد، اين پادشاه پيشنهاد مي‌كند كه اين شادي غيرعيني چيزي است كه ما بايد بسنجيم، و آن چيزي است كه ما بايد به‌عنوان صاحب‌منصبان حكومت عملا آن را ارزشمند به حساب آوريم.
در طي سي‌وشش سال بعدي پادشاهي‌اش اين شاه به سنجش و مديريت شادي در بوتان پرداخت ازجمله، همين اواخر، كشورش را از سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه بدل كرد بدون خونريزي، بدون كودتا. براي كساني كه بوتان را نمي‌شناسند ميگم، بوتان جديدترين دموكراسي در جهان است، تنها از دو سال پيش.
خوب، همین طور که اوقاتي را با رهبران جنبش شادي ملي انبوه سپري می‌كردم، بالاخره فهمیدم که آن‌ها چه کار می‌کنند. توانستم اوقاتی را با نخست وزیر بگذرانم. در طي شام، من از او يك سوال بي‌ربط پرسيدم. پرسيدم شما چطور مي‌تونيد چنين چيز سيالي را، يعني شادي را، ايجاد كرده و اندازه بگيريد. او مرد بسيار عاقلي بود، جواب داد، «گوش كن، هدف بوتان ايجاد شادي نيست. ما شرايطي را ايجاد مي‌كنيم كه شادي در آن محقق شود. به عبارت ديگر، ما مأواي شادي را ايجاد مي‌كنيم.» چه عالي، جالب است. او گفت كه در پس اين هنر علم نهفته است و آن‌ها چهار ركن اساسي، نُه شاخص اصلي و هفتاد و دو معيار مختلف ايجاد كرده‌اند كه به آنها در سنجش شادي ملي انبوه كمك مي‌كند. يكي از آن شاخص‌‌ها عبارت است از اينكه: احساس مردم بوتان درباره نحوه گذراندن هر روز خود چيست؟ اين پرسش خوبي است. احساس شما درباره اينكه هر روزتان را چگونه مي‌گذرانيد، چيست؟ در جهان مدرن، زمان يكي از منابع كمياب است. و با اين حال، قطعاً، اين بخش اطلاعات کوچک غیرعینی در محاسبات توليد ناخالص داخلي ما به حساب نمي‌آيد.
در هفته‌ای که در ارتفاعات هيماليا سپري كردم، سعی کردم بفهمم چه تصوری از یک معادله‌ی عاطفی دارم. و آن روي چيزي متمركز است كه مدتها قبل خوانده بودم اثري از فردي به نام رابي هايمن اسكاتل. چند نفر ميشناسنش؟ هيچ كس؟ در سال 1954 او كتابي نوشت با نام «لذت واقعي زندگي،» و او بيان كرده است كه شادي داشتن چيزي كه مي‌خواهيد، نيست؛ بلكه برعكس، شادي خواستن چيزي است كه داريد. به سخن ديگر، من فكر مي‌كنم بوتاني‌ها معتقدند شادي مساوي است با خواستن آنچه كه داريد-- سپاسگزاري را تصور كنيد-- تقسیم بر داشتن آن چيزي است كه مي‌خواهيد-- ارضا شدن. مردم بوتان دنبال كارهاي پرزحمت رويايي نيستند، كه دائما روي آنچه كه ندارند تمركز كنند. مذهب آنها، انزواي آنها، احترام عميق آنها به فرهنگ‌شان و اكنون اصول جنبش شادي داخلي انبوه آن‌ها حسي از قدرداني از آن‌چه كه دارند را تقويت نموده‌ است. چند نفر از مايي كه اينجا هستيم، به عنوان هواداران تد(TED) بيشتر وقتمان را در زير اين معادله، يعني در مخرج تقسيم ميگذرانيم؟ فرهنگ ما فرهنگي است كه زيرش سنگين است نه فقط از يك لحاظ، بلكه به طرق مختلف.
(خنده تماشاگران)
واقعيت اين است كه در كشورهاي غربي، ما اغلب به دنبال كسب شادي هستيم گويي شادي چيزي است كه بايد به دنبالش بگرديم-- چيز يا چيزهايي كه انتظار داريم به دست بياوريم. در واقع، اگر به فرهنگ لغت نگاهي بيندازيم، بسياري از فرهنگ‌هاي لغات در تعريف دنبال كردن(pursuit) آن را «تعقيب خصمانه» تعريف كرده‌اند. آيا ما شادي را خصمانه دنبال مي‌كنيم؟ سوال خوبي است. اما به بوتان بر‌گرديم.
بوتان از شمال و جنوب با سي و هشت درصد جمعيت جهان هم‌مرز است. آيا اين كشور كوچك مي‌تواند همچون شروع يك صنعت كامل جرقه‌اي باشد كه در قرن بيست و يكم طبقه متوسط چين و هند را تحت تاثير قرار دهد؟ بوتان به غایت صادرات دست یافته‌است. یک مدل جديد و جهاني رفاه را صادر كرده است، و امروزه چهل كشور در سراسر جهان، به بررسي ميزان شادي ملي ناخالص خويش مي‌پردازند. شايد اين را شنيده باشيد، در همين پاييز گذشته نيكلاس ساركوزي در فرانسه نتيجه یک مطالعه هجده ماهه را که توسط دو اقتصاددان برنده جایزه نوبل انجام شده و روی شادی و رفاه در فرانسه متمرکز بود اعلام کرد. ساركوزي بيان كرد كه رهبران جهان باید از این تمرکز کوته‌نظرانه روی تولید ناخالص داخلی دست برداشته و به یک شاخص جدید توجه کنند، شاخصی که برخی فرانسویان آن را "شاخص ژوا دو ویوق(شاخص لذت زندگی)" می‌نامند. من دوستش دارم. عنوان این شاخص با نام تجاری ما یکی است.
همین سه روز پیش, همینجا در تد(TED) سه روز پیش, یه برنامه از دیوید کامرون نخست وزیر بالقوه‌ی انگلستان داشتیم که از یکی از محبوبترین سخنرانی‌هایی که شنیده‌ام یعنی سخنرانی شعرگونه رابرت کندی در سال 1968 نقل قول می‌کرد وقتی که می‌گفت ما کوته‌نظرانه روی مساله‌ی اشتباهی تمرکز کرده‌ایم. و اينكه توليد ناخالص ملي يك معيار نامناسب است. او بيان مي‌كند كه دوران در حال تغيير است.
من آن جمله رابرت کندی را برداشته‌ام و در اینجا آن را با بحثمون متناسب كرده‌ام. این مجموعی از چیزهایی است که رابرت کندی در آن نقل قول گفته است. در توليد ناخالص داخلي همه چيز از آلودگي هوا تا تخريب منابع طبيعي به حساب مي‌آيد. اما در توليد ناخالص داخلي سلامت فرزندانمان يا درستكاري صاحب‌منصبان دولتي به حساب نمي‌آيد. چنانكه در اين دو ستوني كه اينجا هست مي‌بينيد، آيا اين بدين معنا نيست كه وقت آن رسيده كه راه جديدي براي حساب كردن راه جديدي براي تصور كردنِ آنچه كه برايمان مهم است ايجاد كنيم؟
(تشويق تماشاگران)
قطعا رابرت كندي در پايان سخنانش دقيقا همين را پيشنهاد كرده است. او مي‌گويد توليد ناخالص داخلي «به طور خلاصه همه چيز را مي‌سنجد، به جز آنچه كه به زندگي ارزش زيستن مي‌دهد.» فوق‌العاده است. حالا، چطور اين كار را بكنيم؟ اجازه بديد چيزي را بگم كه از همين حالا تا ده سال بعد حداقل در اين كشور مي‌تونيم انجامش رو شروع كنيم. آخه چرا در آمریکا مي‌خواهيم در سال 2010 سرشماري انجام بديم؟ ما ده ميليارد دلارصرف سرشماري مي‌كنيم. ده سوال ساده مي‌پرسيم، خيلي ساده است. اما همه آنها سوالات عيني هستند. آنها درباره آمارگيري نفوس است. درباره اينكه كجا زندگي مي‌كنيد، با چند نفر زندگي مي‌كنيد، خانه مال خودتون است يا نه. كلش همين است. ما معيارهاي معنادار نمي‌پرسيم. سوال‌هاي مهم نمي‌پرسيم. هيچ سوال غيرعيني نمي‌پرسيم.
آبراهام مزلو خيلي وقت پيش گفته است چيزي كه قبلا هم شما آن را شنيده‌ايد اما شايد نمي‌دونستيد كه او اين را گفته. او ميگه: «اگر تنها وسيله‌اي كه شما داريد چكش باشه، اون وقت همه چيز مثل میخ به نظر مياد.» ما بازيچه ابزارمون شديم. از كلمه‌اي كه به كار بردم معذرت مي‌خواهم. (خنده تماشاگران) ما بازيچه ابزارمون شديم. توليد ناخالص داخلي چكش ما شده است. مدل موفقيت عصر صنعتي در قرن ۱۹ و ۲۰، میخ ما گشته است. و با اين حال، هنوز شصت و چهار درصد از توليد ناخالص داخلي امروزه جهان در همان صنعت غيرعيني است كه ما آن را خدمات مي‌ناميم، صنعت خدمات، يعني صنعتي كه من در آن زمينه كار مي‌كنم. و تنها سي و شش درصد از توليد ناخالص داخلي در صنايع غيرعيني‌ كشاورزي و توليدات كارخانه‌اي است. بنابراين شايد وقت آن رسيده باشه كه كيسه‌ ابزارمون را بزرگتر كنيم. درسته؟ شايد وقت آن باشه كه بسته‌اي از معيارهايي را داشته باشيم كه تنها چيزهايي را كه به آساني محاسبه مي‌شن، يعني چيزهاي عيني‌ زندگي را نشمره، بلكه در واقع چيزي را به حساب بياره كه بيشترين ارزش را براش قائليم چيزهايي كه غيرعيني هستن.
فكر كنم من يه مدير اجرايي كنجكاوم. من همچنين يك دانشجوي كنجكاو دوره ليسانس اقتصاد بوده‌ام من ياد گرفته‌ام كه اقتصاددانها هر چيزي را در واحدهاي عيني توليد و مصرف محاسبه مي‌كنند گويي كه همه آن واحدهاي عيني دقيقا مثل هم هستند. آنها يكسان نيستند. در واقع به عنوان رهبر، چيزي كه بايد ياد بگيريم اين است كه ما مي‌توانيم بر كيفيت آن واحد توليد تاثير بگذاريم با ايجاد شرايطي براي كارمندانمان تا بر طبق خواستشان زندگي كنند. در مورد ويوين محصول كار او ساعت‌هاي عيني كه او كار مي‌كند نيست، بلكه آن تفاوت غيرعيني است كه او در طي يك ساعت كاري ايجاد مي‌كند.
اين ديو آرينگدال است كسي كه مهمان ديرين متل ويوين بوده است. او صدها بار در آن متل در طي بيست سال گذشته اقامت كرده است. و او به كل متل وفادار است به خاطر روابطي كه ويوين و همكارانش با او ايجاد كرده‌اند. آنها مأواي شادي را براي ديو ايجاد كرده‌اند. اون به من مي‌گه كه او هميشه مي‌تونه روي ويوين و كاركنان اون جا حساب كنه. كه حس آسودگي و راحتي را در او ايجاد كنند. چرا اغلب اين جوريه كه رهبران تجاري و سرمايه‌گذاران پیوند بین ايجاد شادي غيرعيني كارمندان را با ايجاد منافع مالي عيني در كسب و كارشان نمي‌بينند؟ ما نبايد بين كارمندان باانگيزه و منافع قابل دستيابي يكي را انتخاب كنيم، مي‌تونيم هر دو را داشته باشيم. در واقع كارمندان باانگيزه اغلب به ايجاد منافع قابل دستيابي كمك مي‌كنند، درسته؟
بنابراين چيزي كه جهان اكنون به آن نياز دارد، به نظر من، عبارت است از رهبران تجاري و رهبران سياسي كه بدانند چه چيزي را به حساب بياورند. ما اعداد را مي‌شماريم. ما روي افراد حساب مي‌كنيم. اما چيزي كه واقعا به حساب مياد وقتيه كه اعداد را براي حقيقتا به حساب آوردن افراد به كار مي‌بريم. من اين را از يك خدمتكار متل و پادشاه يك كشور ياد گرفتم. شما امروز چه چيزي را به حساب مي‌آوريد؟ اون تنها چيزي كه شما امروز به حساب مي‌آريد كه عملا ميتونه در زندگي شما، خواه در زندگي كاري، يا در زندگي تجاري شما معنادار باشه، چيه؟
بسيار سپاسگزارم.
(تشويق تماشاگران)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *