چگونه ذهن پریشان خود را رام کنید

متن سخنرانی :
به این گزاره توجه کنید: آدم‌ها فقط از ۱۰ درصدظرفیت مغزشان استفاده می‌کنند. خب، به عنوان یک عصب‌شناس می‌تونم بگم گرچه مورگان فریمن، با اون وقاری که ازش هنرپیشه‌ای عالی می‌سازه،این جمله رو گفت، این گزاره کاملا اشتباهه.
(خنده حضار)
واقعیت اینه که آدم‌ها از ۱۰۰ درصدظرفیت مغزشون استفاده می‌کنن. مغز عضوی به غایت کارآمد و انرژی‌بره که به طور کاملمورد استفاده قرار می‌گیره و با وجود اینکه از ظرفیت کاملشاستفاده می‌شه از مشکل بار اضافی اطلاعات رنج می‌بره. در محیط اطراف اطلاعات خیلی زیادیوجود دارن که مغز می‌تونه کاملا تحلیل کنه. پس برای حل این مشکل بار اضافی اطلاعات سیر تکامل راه‌حلی طراحی کرده که سیستم توجه مغز است.
توجه به ما مجال می‌ده که منابع محاسباتی مغز رو پیدا کنیم، انتخاب کنیم، و به زیرمجموعه‌ای از آنچه موجوده هدایت‌ کنیم. می‌تونیم توجه رو رهبر مغز بدونیم. توجه به هر سمتی بره،باقی مغز هم به دنبالش می‌ره. به عبارتی، توجه رییس مغز شماست. و طی ۱۵ سال اخیر، من مشغول مطالعه‌ سیستمتوجه در مغز انسان بوده‌ام. در تمام پژوهش‌های ما،یک سوال برای من خیلی جالب بوده. اگر واقعا همینطوره که توجه رییس مغز ماست آیا رییس خوبیه؟ آیا واقعا ما رو خوب هدایت می‌کنه؟ و برای تعمق در این سوال بزرگ،می‌خواستم سه چیز رو بدونم. اول، توجه چگونه دریافت ما روکنترل می‌کنه؟ دوم، چرا ما رو یاری نمی‌کنه، گاهی به ما حس گیجی و حواس‌پرتی می‌ده؟ و سوم، آیا کاری از دست مابرای این گیجی برمیاد؟ می‌تونیم مغزمون رو تعلیم بدیمتا بهتر توجه کنه؟ تا توجه قوی‌تر و باثبات‌تری در کاریکه در زندگی انجام‌ می‌دیم داشته باشیم.
حالا می‌خوام یه نگاه اجمالی بندازیم به رویکردمون به این مساله. یک مثال بسیار تاثربرانگیز از اینکه توجه ما چطوربه کار گرفته می‌شه. و می‌خوام این کار رو با استفاده از مثال کسی که به خوبی می‌شناسم انجام بدم. او در نهایت عضوی از گروه بسیار بزرگیاز افرادی شد که ما باهاشون کار می‌کنیم، که براشون توجه موضوعمرگ و زندگیه. پزشکان متخصص رو در نظر بگیرین یا آتش‌نشان‌ها یا سربازان یا دریانوردان ارتش.
این داستان یک فرمانده‌ی ناو دریاییهکاپیتان جف دیویس. و صحنه‌ای که می‌خوام بهتون نشون بدم،همین‌طور که می‌بینید، ربطی به دوران جنگ او نداره. او در واقع روی پلی در فلوریدا بوده. ولی به جای نگاه کردنبه مناظر اطرافش، دیدن چشم‌اندازهای زیبا و توجه به نسیم خنک اقیانوس، او به سرعت رانندگی می‌کرد و می‌خواستخودش رو از پل به پایین پرت کنه. و او بعدها به من گفت که تمام انرژی‌شرو گذاشته برای اینکه اینکار رو انجام نده. می‌دونین، او تازه از عراق برگشته بود. و درحالیکه جسمش روی اون پل بود، ذهنش، توجه‌ش،فرسنگ‌ها دورتر بود. رنج او رو دربرگرفته بود. ذهنش نگران و مشغول بود و خاطراتی دلهره‌آور داشت،و واقعا برای آینده‌ش نگران بود. و من خیلی خوشحالمکه او خودکشی نکرد. چون او به عنوان یک رهبر و فرماندهمی‌دونست تنها کسی نیست که احتمالا در رنج و عذابه؛ خیلی از همرزمانش هم احتمالاهمین‌طور بودن.
و در سال ۲۰۰۸، او در پروژه‌ایدر نوع خود بی‌نظیر با من شریک شد که به ما مجال می‌داد چیزی رو با عنوان آموزش آگاهی روی نیروهای در حال خدمت ارتش آزمایش کنیم و آموزش بدیم. اما قبل از اینکه بگم آموزش آگاهی چیه، یا نتایج اون پژوهش چی بود، فکر می‌کنم مهمه عملکرد توجهدر مغز رو درک کنیم.
پس کاری که ما در آزمایشگاه می‌کنیم اینه که بسیاری از پژوهش‌های ما در مورد توجه شامل ضبط امواج مغزی می‌شه. در این روال ضبط امواج مغزی،آدم‌ها کلاه‌های بامزه‌ای به سر می‌ذارن که یه جورایی شبیه کلاه شناست،و داخل‌ش الکترودهایی تعبیه شده. این الکترودها فعالیت الکترونیکیجاری در مغز رو می‌گیرن. و اینکارو با دقت زمانی هزارم ثانیه‌ای انجام می‌دن. بنابراین ما می‌تونیم این نوسان‌های کوچکولی قابل تشخیص رو در طول زمان ببینیم. و با این کار، می‌تونیم کاملا دقیقزمانبندی فعالیت مغز رو ترسیم کنیم. حدود ۱۷۰ هزارم ثانیه بعد از اینکه به مشارکت‌کنندگانمون در پژوهشتصویر یک صورت روی صفحه نمایش دادیم شاهد یک تصویر ذهنی قابل اعتمادو قابل تشخیص در مغز بودیم. این اتفاق درست در قسمت پشت جمجمه افتاد، بالای مناطقی از مغز که درگیرفرآیند تشخیص چهره هستند. حالا، این موضوعچنان به موقع و قابل اعتماد، به عنوان چهره‌شناسی مغز اتفاق افتاد، که ما این مولفه‌ی موج مغز رونامگذاری کردیم. ما بهش میگیم مولفه‌ی N170. و از این مولفه در بسیاریاز پژوهش‌هامون استفاده می‌کنیم. با این مولفه می‌تونیم تاثیر توجهبر دریافت‌مون رو ببینیم.
حالا می‌خوام شما رو تا حدیبا نوع آزمایش‌هایی که ما در آزمایشگاه انجام می‌دیم، آشنا کنم. ما به شرکت‌کننده‌ها تصاویریمانند این رو نشون می‌دیم. شما باید یک چهره و یک منظره‌که روی هم افتادن رو ببینید. و کار ما اینه که از شرکت‌کننده‌ها می‌پرسیم درحین اینکه به یک سری از این تصاویرروی هم افتاده نگاه می‌کنند، یک کاری با توجه‌شون انجام بدن. در بعضی آزمایش‌ها، ازشون می‌خوایمبه چهره توجه کنن. و برای اطمینان از اینکههمین کار رو انجام می‌دن، ازشون می‌خوایم با فشار دادن یک دکمه، به ما بگن، که چهره به نظرشون مرده یا زن. در آزمایش‌های دیگه، ازشون می‌پرسیم منظره چی بوده --داخلی بوده یا بیرونی؟ و با این روش، توجه رو گول می‌زنیم و مطمئن می‌شیم شرکت‌کننده‌ها واقعا کاری که ازشون خواستیم رو انجام داده باشن. نظریه‌های ما در مورد توجه از این قرار بود: اگر توجه به واقع کارش رو انجام می‌دهو بر دریافت تاثیر می‌گذاره، شاید کارکردش شبیه آمپلی‌فایره. و منظورم اینه که وقتی ما توجه رو به چهره معطوف می‌کنیم، واضح‌تر و نمایان‌تر می‌شه راحت‌تر دیده می‌شه. اما وقتی توجه رو به منظره معطوف می‌کنیم،و داریم اطلاعات منظره رو پردازش می‌کنیم چهره دیگه به سختی قابل تشخیصه.
بنابراین کاری که ما می‌خواستیم بکنیم این بود که مولفه‌ی چهره‌شناسی مغز،N170، رو بررسی کنیم و ببینیم تغییری کرده یا نه. به عنوان عملکرد اینکه شرکت‌کننده‌هابه کجا توجه کردن -- به منظره یا به چهره. و به این نتایج رسیدیم. فهمیدیم وقتی به چهره توجه کردن، N170 بزرگ‌تر شده. و وقتی به منظره توجه کردن، همونطور کهدر قسمت قرمز می‌بینین، کوچک‌تر شده. و اون شکافی که بین خطوطآبی و قرمز می‌بینید خیلی قویه. این به ما می‌گه که توجه، که در واقع تنها چیزیهکه تغییر کرده، چون در هر دو موردتصاویر یکسانی دیده شده -- توجه دریافت رو تغییر می‌ده. و اینکارو خیلی سریع انجام می‌ده. در فاصله‌ی ۱۷۰ هزارم ثانیهاز دیدن یک چهره. در پژوهش‌های تکمیلی‌مون،می‌خواستیم ببینیم چه اتفاقی می‌افته، چطور می‌تونیم این تاثیر رو آشفته یا کمرنگ کنیم؟ و حدس‌مون این بود که اگر افراد رو در محیط‌های استرس‌زا قرار بدیم، اگر حواسشون رو با تصاویر آزاردهنده و منفی پرت کنیم، تصاویری از رنج و خشونت -- شبیه چیزهایی که متاسفانه ممکنه در اخبار ببینیم -- این کار ممکنه واقعا روی توجه اون‌ها تاثیر بگذاره. و این در واقع چیزی بود که بهش رسیدیم.
اگر حین انجام این آزمایش ما تصاویر استرس‌زا نمایش بدیم، این شکاف توجه کم می‌شه،قدرت‌ش کمرنگ می‌شه. در پژوهش‌های دیگه‌مون، می‌خواستیم ببینیم، باشه، عالی -- البته عالی نه، خبر بدیه کهاسترس این کارو با مغز می‌کنه -- اما اگر موضوع این باشه که استرساین تاثیر قدرتمند رو روی توجه داره، از طریق حواس‌پرتی بیرونی، چی می‌شه اگر ما به عامل حواس‌پرتیبیرونی نیاز نداشته باشیم اگه خودمون حواس‌مون رو پرت کنیم چی؟ و برای این کار، ما در واقع باید آزمایشی رو ابداع می‌کردیم، که در اون خود افراد عامل حواس‌پرتی‌شون رو ایجاد کنن. یعنی فکر کردن به کارهای دیگه وقتی مشغول انجام کار دیگه‌ای هستیم. و نکته‌ی گول زدن آدم‌ها و ایجاد حواس‌پرتی در اصل اینه که حوصله‌شون رو سر ببری. پس امیدوارم در حال حاضر خیلی حواس‌ها پرت نباشند. وقتی ما حوصله‌ی افراد رو سر می‌بریم، اون‌ها با کمال میل انواع محتوای درونیبرای مشغول کردن خودشون رو ایجاد می‌کنن. پس ما یکی از کسل‌کننده‌ترین آزمایش‌های دنیا رو برای این کار انتخاب کردیم. شرکت‌کننده‌ها فقط یک سریچهره روی صفحه‌ی نمایش می‌دیدند، یکی پس از دیگری. اون‌ها هربار چهره رو می‌دیدندکمه رو فشار می‌دادن. همه‌ش همین بود. خب، یکی از حقه‌ها این بود که گاهییکی از چهره‌ها سر و ته بود، و این موضوع خیلی به ندرت اتفاق می‌افتاد. در اون آزمایش‌ها ازشون خواستیمجواب رو نگه دارن. خیلی زود متوجه شدیم با موفقیت حواس خودشون رو پرت کردن چون وقتی چهره‌ی سر و ته می‌اومددکمه رو فشار می‌دادن. درصورتیکه کاملا واضح بود چهره سر و ته شده. ما می‌خواستیم بدونیم چه اتفاقی می‌افتهوقتی آدم‌ها حواس‌شون پرت می‌شه. و اونچه فهمیدیم این بود، با شباهت بسیار به استرس بیرونی، و عامل بیرونی حواس‌پرتی در محیط، حواس‌پرتی درونی،حواس‌پرتی ذهن خود ما هم، شکاف توجه رو کم می‌کنه. قدرت توجه رو کمرنگ می‌کنه.
پس تمام این پژوهش‌ها به ما چی می‌گن؟ اون‌ها به ما می‌گن که توجهخیلی قدرتمنده وقتی پای تاثیرگذاریروی دریافت ما وسط باشه. علیرغم اینکه بسیار قدرتمنده،شکننده و آسیب‌پذیر هم هست. و چیزهایی از قبیل استرسو حواس‌پرتی قدرت‌ش رو کم می‌کنه. اما تمام این‌ها در چارچوب شرایطبسیار کنترل‌شده‌ی آزمایشگاهی بودن. در دنیای واقعی چطور؟ در زندگی‌های واقعی و روزمره‌ی ما چطور؟ همین الان چطور؟ حواس شما همین الان کجاست؟ برای اینکه توجه‌تون رو جلب کنیم، می‌خوام یک پیش‌بینی در مورد توجه‌تون طی زمان باقی‌مونده از صحبتم بکنم. آماده‌اید؟ این پیش‌بینی منه. شما به ۴ دقیقه از ۸ دقیقه‌ی بعدیصحبت‌های من آگاه نخواهید بود.
(خنده حضار)
این یک چالشه،خواهش می‌کنم توجه کنید. حالا، چرا اینو می‌گم؟ قطعا فرض رو بر این می‌ذارم که شما سرجاتون نشسته می‌مونین و خب لطف می‌کنید همینطورکه حرف می‌زنم به من نگاه می‌کنین. اما پژوهش‌های منتشر شده در این موردمی‌گن که ما حواس‌مون رو پرت می‌کنیم ما حدود ۵۰ درصد از وقتی که بیدار هستیم رو به دور کردن ذهن‌مون از کاری که در حال انجام‌ش هستیم می‌گذرونیم. این‌ها ممکنه کوچک باشن،سفرهای ذهنی کوچکی که می‌ریم، افکار خصوصی‌ای که داریم. و وقتی این حواس‌پرتی اتفاق می‌افته، می‌تونه مشکل‌ساز بشه. حالا امروز فکر نمی‌کنم عواقب جدی برای شما که امروز اینجا نشستید وجود داشته باشه. اما فرمانده‌ای نظامی رو تصور کنینکه ۴ دقیقه از یک گزارش رو از دست بده، یا یک قاضی که چهار دقیقهاز یک شهادت رو از دست بده. یا یک جراح یا آتش‌نشانکه زمانی رو از دست بده. عواقب این نمونه‌ها می‌تونن جدی باشن. پس می‌پرسیم چرا ما اینکارو می‌کنیم؟ چرا اینقدر حواس‌مون رو پرت می‌کنیم؟
خب، یک قسمتی از جواب اینه کهذهن ما استاد بی‌بدیل سفر در زمانه. و این سفر در زمان واقعا براش کار راحتیه. اگر ذهن رو با استعاره‌ی یک دستگاهپخش موسیقی در نظر بگیریم می‌بینیم. می‌تونیم ذهن رو به عقب برگردونیم تا به اتفاقاتی که افتادن فکر کنیم، درسته؟ یا می‌تونیم بریم جلو، و برای کار بعدی برنامه‌ریزی کنیم. و ما به کرّات در این حالت سفر به زمان در گذشته و آینده قرار می‌گیریم. و اغلب ناخودآگاه این اتفاق می‌افته، اکثر اوقات ناخودآگاه این اتفاق می‌افته، حتی وقتی می‌خوایم که توجه کنیم. فقط به آخرین باری که سعی داشتینکتاب بخونین فکر کنین، به آخر صفحه رسیدینبدون اینکه معنی کلمات رو بدونین. این اتفاق برای ما می‌افته. و وقتی اتفاق می‌افته،بدون اینکه آگاه باشیم حواس‌مون پرت می‌شه عواقبی در کاره. ما اشتباه می‌کنیم. گاهی اطلاعات حیاتی رو از دست می‌دیم. و در تصمیم‌گیری به مشکل برمی‌خوریم. وقتی بدتر می‌شه که استرس داشته باشیم. وقتی در لحظه‌ای باشیم که تحمل‌ش سخته. وقتی به عقب برمی‌گردیمبه گذشته فقط فکر نمی‌کنیم در گذشته می‌مونیم، به فکر فرو می‌ریمدوباره زندگی‌ش می‌کنیم، پشیمون می‌شیم از اتفاقاتی که افتادن و تموم شدن.
یا وقتی استرس داریم، ذهن رو به جلو می‌بریم. نه فقط برای اینکه برنامه‌ریزی مفید کنیم. بلکه ممکنه نگران بشیم یا منفی‌بافی کنیم برای اتفاقاتی که هنوز نیفتادن و راستش ممکنه هیچوقت اتفاق نیفتن. خب به اینجا که می‌رسهممکنه با خودتون فکر کنین، قبول، حواس‌پرتی زیاد اتفاق می‌افته. اغلب، ناخودآگاه پیش میاد. و در شرایط استرس، بدتر هم می‌شه -- ما قدرتمندتر و بیشتر حواس‌مون رو پرت می‌کنیم.
آیا برای این مسالهکاری از دست‌مون برمیاد؟ خوشحالم بگم جواب بله است. از پژوهش‌های ما می‌شه فهمید که برعکس یک ذهن مضطرب و پریشان یک ذهن آگاهه. آگاهی مرتبطه با توجه کردن به تجربه‌ای که آگاهانهدر همین لحظه داریم. و بدون هیچگونه عکس‌العمل احساسیبه اونچه در جریانه. انگار باید دکمه‌ی درست رو در حالت پخش بگذاریم تا لحظه به لحظه‌ی زندگی‌هامون رو تجربه کنیم. و آگاهی فقط یک مفهوم نیست. بیشتر شبیه تمرینه، باید این حالت آگاهانه رو مجسم کنینتا بتونین ازش بهره ببرین. و بخش اعظم کاری که ما می‌کنیم،پیشنهاد دادن برنامه‌هایی به افراده که به شرکت‌کننده‌های مایک مجموعه تمرین می‌ده که باید روزانه انجام بدن برای اینکه لحظات آگاهانه‌ی بیشتریدر زندگی‌شون جا بدن. و برای بسیاری از گروه‌هایی که باهاشون کار می‌کنیم، اون‌هایی که استرس بالایی دارن همونطور که گفتم -- سربازها،پزشکان متخصص -- برای اون‌ها، همونطور که می‌دونیمحواس‌پرتی می‌تونه واقعا مهلک باشه. پس برای ما مهمه مطمئن باشیمبرای بهینه‌سازی آموزش پیشنهادهایی بدیم که با توجه به محدویت‌های زمانیبراشون به راحتی در دسترس باشه. تا بتونن ازش بهره‌مند بشن. و وقتی اینکارو کردیم، باید روند رو پیگیری کنیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افته نه فقط در زندگی روزمره‌شون، بلکه در شرایط حادی که ممکنهباهاش مواجه بشن.
چرا می‌خوایم اینکارو بکنیم؟ خب، ما می‌خوایم مثلاً این تمرین روبه دانشجوها در فصل امتحانات بدیم. یا می‌خوایم این تمرین رو به حسابدارهادر موعد پرداخت‌های مالیاتی بدیم. یا به سربازها و نیروی دریاییدر زمان اعزام بدیم. چرا؟ چون این‌ها لحظاتی هستن که توجه اون‌ها در آسیب‌پذیرترینحالت قرار می‌گیره، به خاطر استرس و حواس‌پرتی. و این‌ها همچنین لحظاتی هستن که ما می‌خوایم که توجه‌شوندر اوج خودش باشه تا بتونن عملکرد خوبی داشته باشی. پس کاری که ما در پژوهش‌مون می‌کنیم اینه که ازشون می‌خوایمیک سلسله آزمایش‌های توجه‌محور بدن. ما میزان توجه اون‌ها رو در شروعیک وقفه‌ی پراسترس ثبت می کنیم. و دو ماه بعد،دوباره اینکارو انجام می‌دیم می‌خوایم ببینیم تفاوتی دارن یا نه. آیا آموزش آگاهی به اون‌هاسودی هم داره؟ آیا می‌تونیم اون‌ها رو از خطا در توجه که ممکنه در استرس بالا اتفاق بیفتهمحافظت کنیم؟ این چیزیه که بهش رسیدیم.
طی یک وقفه‌ی پراسترس، متاسفانه واقعیت اینه کهاگه هیچ کاری نکنیم، توجه افت می‌کنه، افراد در پایان این وقفه‌ی پراسترساز همیشه بدتر می‌شن. ولی اگر آگاهی رو بهشون آموزش بدیم، می‌تونیم ازشون محافظت‌ کنیم. وضعیت‌شون پایدار می‌مونه،گرچه درست مثل گروه‌های دیگه استرس بالا رو تجربه می‌کنن. و چه بسا چشمگیرتر اینکه، اگر افراد برنامه‌های آموزشی ما رو بگذرونن طی، بذارید بگیم، هشت هفته و بعد کاملا به انجام تمرینات روزانه‌ی آگاهی متعهد بمونن که بهشون یاد می‌دهچطور در لحظه‌ی حال زندگی کنن، خب، واقعا در طول زمان بهتر می‌شن،حتی اگر در شرایط پراسترس باشن. و واقعا مهمهکه این نکته‌ی آخر رو درک کنیم، چون به ما می‌گه تمرینات آگاهی شباهت زیادیبه تمرینات بدنی دارن: اگر انجام‌شون ندین، فایده‌ای ندارن. اما اگر واقعاً درگیر تمرینات آگاهی بشین، هرچه بیشتر تمرین کنین،فایده‌ی بیشتری براتون داره.
حالا می‌خوام برگردمبه مورد کاپیتان جف دیویس. همون‌طور که در شروع حرفم گفتم، نیروهای او در اولین پروژه‌ی ما برای ارائه‌ی تمرینات آگاهی مشارکت کردن. و اون‌ها دقیقا همین الگو رو نشون دادن،که بسیار دلگرم کننده بود. ما آموزش آگاهی رو بر روی اون‌ها درست قبل از اعزام‌شون به عراق انجام دادیم. و بعد از برگشت کاپیتان دیویس به ما گفت مزایای این برنامه رو حس کرده. او گفت که برعکس دفعه‌ی پیش بعد از این اعزام،اون‌ها خیلی بیشتر در لحظه حاضر بودن. اون‌ها بینا بودن. در مقام عکس‌العمل نبودن. و در برخی موارد،واقعاً دلسوزتر بودن در ارتباط با کسانی که باهاشونسر و کار داشتن و بین خودشون. او گفت خیلی وقت‌ها، او حس کرده این برنامه‌ی آموزش آگاهیکه ما بهشون ارائه دادیم در واقع یک ابزار خیلی مهمه که از اون‌ها در برابر اختلال روانی پس از بحران محافظت می‌کنه و حتی اون رو تبدیل به رشد پس از بحران می‌کنه. این برای ما خیلی جالب بود.
و به اینجا رسید که من و کاپیتان دیویس -- می‌دونین، این ماجرا به ده سال پیش برمی‌گرده، در سال ۲۰۰۸ -- ما تمام این‌ سال‌ها با هم در ارتباط موندیم. و خود او هم به تمرین‌های آگاهی‌ ادامه داده و روزانه این کار رو انجام می‌ده. او ترفیع گرفت و سرگرد شد، و در نهایت هم از نیروی دریایی بازنشسته شد. او از همسرش جدا شد،دوباره ازدواج کرد، بچه‌دار شد، و مدرک MBA گرفت. و طی تمام این چالش‌هاو تغییرات و لذات زندگی‌ش، تمرینات آگاهی‌ش رو ادامه داد. و انگار قسمت اینطور باشه،همین چند ماه پیش، کاپیتان دیویس دچار یک حمله‌ی قلبیشدید در سن ۴۶ سالگی شد. چند هفته پیش با من تماس گرفت و گفت، «می‌خوام یه چیزی بهت بگم می‌دونم دکترهایی که من رو درمان کردنقلب من رو نجات دادن اما آگاهی زندگی‌م رو نجات داد. حضور ذهن‌ام در اون لحظهبرای اینکه جلوی آمبولانس رو بگیرم که من رو به بیمارستان برسونه،» --خودش به تنهایی، وضوح ذهنی که داشتتا شرایط ترس و اضطراب را تشخیص دهد ولی گرفتار آن نشود -- او گفت، «برای من، این‌هاموهبت‌های آگاهی بودن.» و من از اینکه شنیدم حالش خوبهخیالم راحت شد. اما واقعاً خوشحال شدم وقتی دیدماو توجه‌ خودش رو تغییر داده بود او از داشتن یک رییس خیلی بد -- سیستم توجهی که اون روتا پرت کردن خودش از پل پیش برد -- به داشتن یک رهبر و راهنمای بی‌بدیل رسید، که زندگی‌ش رو نجات داد.
پس من در واقع می‌خوام صحبت‌م روبا دعوت کردن همه‌تون به عمل به پایان ببرم. و حرف‌م اینه. به توجه‌تون توجه کنید. باشه؟ به توجه‌تون توجه کنید. و تمرین و آموزش آگاهی رو به عنوانابزاری برای سلامت روزانه‌تون در نظر بگیرین برای رام کردن ذهن پریشان خودتون و مجال دادن به توجه‌تون برای اینکهراهنمایی معتمد در زندگی‌تون باشه.
متشکرم.
(تشویق حضار)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *