چطور از یک صخره عمودی ۹۰۰ متری صعود کردم — بدون طناب

متن سخنرانی :
سلام، می‌خواهم ۳۰ ثانیه از بهترین روز زندگیم را نشانتان دهم.
(تشویق)
آنجا اِل کپیتان است، در پارک ملی یوسیمیتی کالیفرنیا، و در صورتی که متوجه نشده باشید، من داشتم بدون طناب صعود می‌کردم، سبکی از صعود که به«تک نفره آزاد» معروف است. این نتیجه یک رویای تقریباً ده ساله بود، و این ویدیو من بیش از ۷۶۲ متراز زمین بالاتر هستم. ترسناک به نظر می‌رسد؟ بله، هست، و به همین خاطر است که آن همه سالدرباره صعود تک‌نفره از ال‌کپ رویا بافتم و واقعا انجامش ندادم. اما در روزی که این ویدیو گرفته شد، اصلا ترسناک به نظر نمی‌رسید. به اندازه قدم زدن در پارکراحت و طبیعی بود، کاری که آن روز بیشتر مردمدر یوسیمیتی داشتند می‌کردند.
امروز می‌خواهم درباره اینکهچطور توانستم آن قدر راحت باشم حرف بزنم و اینکه چطور بر ترسم چیره شدم. با نسخه خیلی کوتاهی از نحوهٔصخره نورد شدنم شروع می‌کنم، و بعد داستان دوتا از قابل توجه‌ترینصعودهای تک‌نفره‌ام را خواهم گفت. هر دو موفقیت‌آمیز بودند،به خاطر همین امروز اینجا هستم.
(خنده)
اما اولی به هیچ وجه خوشایند نبود، در حالی که دومی،‌ ال‌کپ، تا حالارضایت‌بخش‌ترین روز زندگی من بوده است. از طریق این دو صعود،فرآیند مدیریت ترس مرا خواهید دید.
خب من صعود را در یک باشگاهاز حدود ۱۰ سالگی شروع کردم، این یعنی زندگی من برای بیش از ۲۰ سال حول صعود می‌گشته است. بعد از تقریباً یک دهه صعود بیشتر سالنی، به صعود طبیعی روی آوردمو کم کم صعود تک نفره آزاد را شروع کردم. به مرور زمان این کار برایم ساده شد و آهسته به دیواره‌های بزرگترو چالش‌برانگیزتر روی آوردم. صخره‌نوردان زیادی پیش از منصعود آزاد کرده بودند، پس منبع الهام زیادی داشتم. اما تا سال ۲۰۰۸، بیشتر صعودهای آزاد آنهادر یوسیمیتی را تکرار کرده بودم و شروع کردم به تصور کردنرفتن سراغ زمین‌های جدید. اولین گزینه بدیهی «هف دوم» بود، یک دیواره نمادی ۶۰۰ متری،ارباب انتهای شرقی دره.
مشکل، و همچنین جذابیت آن اینکه خیلی بزرگ بود. واقعا نمی‌دانستم چطور بایدبرای یک صعود آزاد بالقوه آماده شوم. پس تصمیم گرفتم از آماده‌سازی بگذرم و فقط بروم بالا و ماجراجویی کنم. تصور کردم با توجه به شرایط صعود خواهم کرد، که از قضا بهترین استراتژی هم نبود.
حداقل دو روز قبل از آنبا طناب مسیر را با دوستم طی کردم که فقط مطمئن شوم حدوداً می‌دانم کجا بروم و اینکه از نظر فیزیکی توانایی آن را دارم. اما وقتی خودم تنها دو روز بعد برگشتم، تصمیم گرفتم نمی‌خواهم از آن طرف بروم. می‌دانستم که یک راه جایگزین ۱۰۰ متری هست که سخت‌ترین قسمت‌های صعود را دور می‌زند. ناگهان تصمیم گرفتم که از قسمت سخت بگذرمو راه جایگزین را انتخاب کنم، با وجود اینکه پیش از آنهرگز از آن بالا نرفته بودم، اما بلافاصله به خودم شک کردم. تصور کنید تنها در مرکز بن‌بستیک دیواره ۶۰۰ متری هستید، و به این فکر می‌کنید که گم شده‌اید یا نه.
(خنده)
خوشبختانه، تقریباً راه درست بود و دور زدم و به راه برگشتم. کمی نگران بودم،خیلی نگران بودم، اما سعی کردم نگذارم خیلی آزارم دهد چون می‌دانستم تمام قسمت‌های سخت صعودآن بالا نزدیک قله بود. باید خونسرد می‌ماندم. صبح دل‌انگیز در شهریور بود،و من بالاتر صعود می‌کردم، صدای گردشگران را می‌شنیدمکه روی قله می‌گفتند و می‌خندیدند. همه آنها از مسیر زمینی پشت کوهپیاده آمده بودند، مسیری که من می‌خواستمبرای پایین رفتن از آن استفاده کنم. اما بین من و قله تخته‌ای صافاز سنگ خارا قرار داشت. هیچ ترک و لبه‌ای نبود که به آن اتکا کنم، فقط موج‌های کوچک بافتبالای یک دیوار تقریباً عمودی. باید زندگی‌ام را دست اصطکاکبین کفش‌های صخره‌نوردی‌ام و گرانیت صیقلی می‌سپردم. با دقت راهم به بالا را متعادل کردم، بین شیارهای کوچک بدنم راجلو و عقب می‌کردم. اما بعد به جاپایی رسیدمکه خیلی از آن مطمئن نبودم. دو رو پیش به سادگی روی آن پا گذاشته بودم، اما آن با طناب بود. حالا خیلی کوچک و خیلی لیز به نظر می‌رسید. شک داشتم که اگر وزنم راروی آن بیندازم پایم روی آن بند شود. فکر کردم قدمی کنارتر می‌روم،که بدتر به نظر می‌رسید. پاهایم را عوض کردم و سعی کردمپایم را کمی بیرون‌تر بگذارم. این حتی بدتر بود.شروع کردم به ترسیدن. می‌شنیدم که مردم درست بالای سر منروی قله می‌خندیدند. می‌خواستم هرجایی باشم غیر از روی آن تخته. ذهنم به هر طرف می‌رفت. می‌دانستم چکار باید بکنم،اما از انجام آن خیلی می‌ترسیدم. فقط باید روی پای راستم می‌ایستادم. و خب پس از مدتی که انگار تا ابد بود،‌کاری که باید می‌کردم را پذیرفتم و روی پای راستم ایستادم، و لیز نخوردم، و بنابراین نمردم، و آن حرکت آخرین جای قسمت سخت صعود بود. پس از آنجا به سمت قله روانه شدم. و خب معمولا وقتی به بالای هف‌دوم می‌رسید، طنابی دارید و یک مشت تجهیزاتصخره‌نوردی از شما آویزان است، و گردشگران نفس‌نفس می‌زنندو دور شما جمع می‌شوند تا عکس بگیرند. این بار بدون لباس، نفس‌زنانو سرخوش از لبه ظاهر شدم. خیلی خوشحال بودم اماهیچ کس یک نظر هم نگاه نکرد.
(خنده)
مثل کوهنوردی گمشده بودمکه زیادی به لبه نزدیک شده است. با آدمهایی احاطه شده بودم که با تلفن همراهحرف می‌زدند و برای گردش آمده بودند. احساس کردم در یک مرکز خرید هستم.
(خنده)
کفش‌های تنگ صخره‌نوردی‌ام را در آوردمو شروع کردم به پایین آمدن از کوه، و تازه آنجا بود که مردم جلوم را می‌گرفتند. «پای برهنه کوهنوردی می‌کنی؟خیلی کار سختی است.»
(خنده)
زحمت توضیح دادن به خودم ندادم، اما آن شب در دفتر صعودهایمبه درستی صعود آزاد از هف‌دوم را نوشتم، اما شکلک غمگینی هم کشیدمو زیرش نوشتم، «بهتر هم می‌توانی؟»
در آن صعود موفق شدم و به عنوان یک اولین بار برجسته مشهور شد. بعضی دوستان بعداً درباره آن فیلم ساختند. اما من راضی نبودم. از اجرای خودم سرخورده بودم، چون می‌دانستم از زیرچیزهایی قسر در رفته‌ام. نمی‌خواستم یک صخره‌نورد خوش‌شانس باشم.می‌خواستم یک صخره‌نورد بزرگ باشم. در واقع یک سال یا بیشتربعد از آن صعود انفرادی نکردم، چون می‌دانستم تکیه بر اقبالنباید به عادت تبدیل شود. اما با وجود آنکهزیاد صعود انفرادی نمی‌کردم، شروع کردم به فکر کردن درباره ال‌کپ. همیشه در پس ذهن من مانندجواهر درخشان صعودهای انفرادی بود. این سخت‌ترین دیواره دنیاست. هر سال، به مدت هفت سال، فکر می‌کردم، «امسال سالی استصعود انفرادی از ال‌کپ را انجام می‌دهم.» و بعد به یوسیمیتی رانندگی می‌کردم،به دیواره نگاه می‌کردم، و فکر می‌کردم، «اصلاً به هیچ وجه.»
(خنده)
خیلی بزرگ و خیلی ترسناک است. اما در نهایت به این نتیجه رسیدمکه می‌خواهم خودم را در برابر ال‌کپ بسنجم. این استادی حقیقی را نشان می‌داد، اما می‌خواستم احساس متفاوتی داشته باشد. نمی‌خواستم قسر در برومیا به بدبختی موفق شوم. این بار باید آن را درست انجام می‌دادم.
چیزی که ال‌کپ را چنین هولناک می‌کند ابعاد عظیم دیوار است. برای اکثر صخره‌نوردهاسه تا پنج روز طول می‌کشد تا از ۹۰۰ متر گرانیت عمودی بالا بروند. ایده صعود به چنین دیوار عظیمی با هیچ چیز جز یک جفت کفشو یک بسته گچ ناممکن می‌نمود. ۹۰۰ متر صعود یعنی هزاران حرکت دست و پای متفاوت، که برای حفظ کردن خیلی زیاد است. بسیاری از حرکت‌ها رابه خاطر تکرار محض می‌دانستم. شاید ۵۰ بار در دهه پیش از آنبا طناب از ال‌کپ صعود کرده بودم. اما این عکس روشی که منبرای تمرین ترجیح می‌دهم را نشان می‌دهد. من روی قله هستم، و با طنابی به طول بیش از ۳۰۰ مترمی‌خواهم از دیواره فرود کنم تا آن روز را به تمرین سپری کنم. وقتی دنباله‌هایی که امنو قابل تکرار بودند را پیدا می‌کردم، باید حفظ‌شان می‌کردم. باید مطمئن می‌شدمکه چنان عمیق در من حک شده است که احتمالی برای خطا وجود ندارد. نمی‌خواستم فکر کنم که راه درست را می‌روم یا از بهترین گیره‌ها استفاده کنم. می‌خواستم همه چیز خودکار انجام شود.
صعود با طناب یک فعالیت عموماً فیزیکی است. فقط باید به اندازه کافی قوی باشیدکه خود را نگهدارید و رو به بالا حرکت کنید. اما در صعود انفرادی آزادنقش عمده را ذهن بازی می‌کند. تلاش فیزیکی تا حد زیادی همان است. بدن شما از یک دیواره صعود می کند. اما آرام ماندن و بهترین اجرا را داشتن وقتی که می‌دانید هر اشتباهیبه معنای مرگ است ذهنیت خاصی را می‌طلبد.
(خنده)
قرار نبود خنده‌دار باشد،اما اگر هست، خب هست.
(خنده)
من سعی کردم آن طرز فکر رااز طریق تجسم به وجود بیاورم، که اساساً یعنی تصور کردنتمام تجربه صعود انفرادی از دیواره. تا اندازه‌ای، این کار کمک می‌کردتا تمام گیره‌ها را به یاد بیاورم، اما تجسم بیشتر درباره احساس کردنبافت هر گیره در دستم بود و همین طور تصور احساس پایمکه بلند می‌شود و در جای خود قرار می‌گیرد. همه این را مانند رقصی طراحی شدهچندین متر بالای زمین تصور می‌کردم.
سخت‌ترین جای مسیر مسئله صخره نام داشت. حدوداً ۶۰۰ متر ارتفاع داشت و شامل سخت‌ترین حرکات فیزیکی کل مسیر بود: گیره‌هایی ضعیف با فاصله زیادو جای پایی بسیار کوچک و لیز. منظورم از گیره ضعیف این است: لبه‌ای کوچک‌تر از نوک مداد اما رو به پایین که باید با شستم روی آن فشار می‌آوردم. اما این هم سخت‌ترین قسمت نبود. سخت‌ترین قسمت مسئله یک حرکت کاراته بود که باید پای چپم رابه سینه گوشه کناری می‌زدم، حرکتی که نیازمند میزان بالاییاز دقت و انعطاف‌پذیری بود، به اندازه‌ای که هر شببه مدت یک سال پیش از موعد تمرین انعطاف می‌کردم تا مطمئن شوم که می‌توانمبه راحتی پایم را برسانم.
حرکت‌ها را که تمرین می‌کردم، تجسم من به جزئی احساسی از یک صعود انفرادی بالقوه بدل شد. اساساً، اگر رفتم آنجاو خیلی ترسناک بود چه؟ اگر خیلی خسته شدم چطور؟ اگر نتوانستم درست انجامش بدهم چی؟ باید تا در امنیت روی زمین بودمتمام احتمالات را در نظر می‌گرفتم، تا وقتی که زمان آن رسیدو خواستم حرکات را بدون طناب انجام دهم، مجالی نمانده باشد که شک از آن رسوخ کند. تردید پیش‌درآمد ترس است، و می‌دانستم که اگر بترسمنخواهم توانست لحظه نابم را تجربه کنم. باید به اندازه کافی تجسم و تمرینمی‌کردم تا تمام تردید را بزدایم.
اما ورای آن، همچنینتجسم می‌کردم چه حسی دارد اگر هرگز قابل انجام به نظر نرسد. اگر بعد از این همه زحمت،می‌ترسیدم امتحان کنم چه؟ اگر داشتم وقتم را تلف می‌کردم و هرگز در چنین موقعیت متزلزلیاحساس راحتی نمی‌کردم چه؟ جواب ساده‌ای وجود نداشت، اما ال‌کپ آن قدر برای من معنی داشتکه تلاش لازم را بکنم و جواب را بفهمم.
بعضی از آماده‌سازی‌هایم هم بیشتر خاکی بود. این تصویری است از دوستم کونراد انکر که از پایین ال‌کپبا کوله‌ای خالی بالا می‌رود. کل روز را با هم تا یک ترک خاصدر میانه دیواره صعود کردیم که پر بود از سنگ‌های شُل که آن قسمت را سختو بالقوه خطرناک می‌کردند، زیرا هر قدم اشتباهیممکن بود سنگی را زمین بیندازد و رهگذر یا صخره‌نوردی را بکشد. پس با دقت سنگ‌ها را برداشتیم،داخل کوله گذاشتیم و به پایین فرود کردیم. لحظه‌ای تصور کنید چقدر مسخره است که ۴۵۰ متر صعود کنیتا فقط کوله‌ای را از سنگ پر کنی.
(خنده)
هیچ وقت حمل یک کوله پر از سنگ راحت نیست. روی کناره یک صخره سخت‌تر هم هست. هر چند احمقانه به نظر می‌رسید،ولی باید انجام می‌شد. می‌خواستم اگر قرار استبدون طناب از مسیر صعود کنم همه چیز بی‌نقص باشد. بعد از دو فصل تمرین اختصاصیروی صعود انفرادی احتمالی از ال‌کپ، در نهایت آماده‌سازی‌هایم تمام شد. تمام جادست‌ها و جاپاها رادر کل مسیر می‌شناختم، و دقیقاً می‌دانستم چه باید بکنم. اساساً، آماده بودم. وقت صعود انفرادی از ال‌کپ رسیده بود.
در سوم ژوئن ۲۰۱۷، زود بیدار شدم، صبحانه همیشگیموسلی و میوه‌ام را خوردم و پیش از طلوع به پای دیواره رسیدم. به بالای دیوار که نگاه کردماز خودم مطمئن بودم. وقتی صعود را شروع کردمحتی حس بهتری داشتم. ۱۵۰ متر که بالا رفتمبه تخته سنگ لیزی رسیدم مثل همان که در هف‌دوممشکل فراوانی برایم درست کرده بود، اما این بار فرق می‌کرد. تمام گزینه‌ها، از جمله صدها متراز هر طرف را بررسی کرده بودم. دقیقاً می‌دانستم چه باید بکنمو چطور باید آن را انجام دهم. هیچ شکی نداشتم.مستقیم به بالا صعود کردم. حتی از بخش‌های سختو طاقت‌فرسا هم به سادگی گذشتم. داشتم اجرای همیشگی رابدون نقص انجام می‌دادم. کمی زیر مشکل صخره استراحت کردم و درست همانطور که چندین بار با طنابتمرین کرده بودم از آن هم صعود کردم. پایم را بدون ذره‌ای شکبه سینهٔ دیوار سمت چپ زدم، و بعد دانستم که انجامش داده‌ام.
بالا رفتن از هف‌دوم هدف بزرگی بود و من موفق شدم، اما چیزی که واقعاًمی‌خواستم را به دست نیاوردم. به استادی نرسیدم. دو‌به‌شک و ترسیده بودم،و این تجربه‌ای نبود که می‌خواستم. اما ال‌کپ فرق داشت. ۱۸۰ متر مانده بود اما فکر می‌کرد که کوهدارد به من دور افتخار پیشکش می‌کند. با دقتی روان صعود کردم و از صدای پرندگان که اطرافصخره پرواز می‌کردند لذت می‌بردم. همه این مانند یک جشن بود. و بعد، پس از سه ساعتو ۵۶ دقیقه صعود شکوهمند به قله رسیدم. این صعودی بود که می‌خواستم،و به من حس استادی داد.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *