عکس‌هایی صمیمانه از یک مثلث عشقی سال‌خورده

متن سخنرانی :
جینی، ویل و آدینا سه شهروند سالخورده هستند که رابطه‌ای به خصوص دارند. آنها ارتباطشان را سپری می‌داننددر برابر تنهایی سالمندی.
اولین بار آنها را در یکخانه سالمندان در لوس‌آنجلس دیدم، جایی که سه سال بود مشغول عکاسی بودم. شبی دیدم که آنها به سمت در می‌رفتند، و بلافاصله احساس کردم با آنها ارتباط دارم. با وجود اینکه جزئیاتمثلث عشقی آنها را نمی‌دانستم، به طور غریزی احساس کردمباید بفهمم آنها که هستند. روز بعد از یک پرستار پرسیدم و او گفت، «اوه، درباره سه‌تایی‌ها صحبت می‌کنی.»
(خنده)
جذب شدم.
(خنده)
گروه سه‌نفره یک ماجراجویی یک روزه داشتندبه مقصد قهوه و دونات فروشی‌ها، ایستگاه‌های اتوبوس و سر خیابان‌ها. به زودی فهمیدم هدفاز این بیرون رفتن‌ها آرامش و جستجوی معنا بود. گروه سه‌نفره داشتندبا بیگانگی‌شان مبارزه می‌کردند و واقعا خود را با خیابان‌هایعمومی یکپارچه می‌کردند. اما، حتی وقتی دست در دست بودندهم هیچ‌کس آنها را نمی‌دید.
معمولا فکر می‌کنیم سن‌مان که بالا می‌رود،تمایلاتی که در جوانی داشتیم را از دست می‌دهیم. در واقع، وقتی به عنوان یک عکاسخبری نوجوان با گروه سه‌نفره ملاقات کردم، رفتار آنها را مانند آینه‌ای از ترس از طرد شدن و تمایل به صمیمیت که خودم هم داشتم می‌دیدم. من با ناپیدایی آنها پیوند داشتم، چرا که در کودکی مایه آزارم بود اما به عنوان یک مستندساز همه‌جانبهبه بزرگترین دارایی من بدل شد، چون می‌توانستم در یکدلی خود محو شوم. همین طور که درخیابان‌های هالیوود قدم می‌زدیم، در محله فیلم‌نامه‌نویسان،بازیگران و فیلم‌سازان، گروه سه‌نفره مانند هر سالخورده دیگریدچار ناپیدایی می‌شدند. از خودم می‌پرسیدم، «چطور هیچ کس دیگراین سه انسان را نمی‌بیند؟ چطور فقط من آنها را می‌بینم؟»
سال‌ها بعد، وقتی شروعبه انتشار عمومی این کار کردم، متوجه شدم مردماصلا با این داستان راحت نیستند. شاید به خاطر اینکه گروه سه‌نفرهعاری از باورهای سنتی مربوط به عشق، عاشقی و همسری بودند. آنها در میان مردم دیده نمی‌شدندو هم‌سالانشان از آنها اجتناب می‌کردند. آنها می‌خواستند به جایی تعلق پیدا کنند اما فقط به هم تعلق داشتند. من هم می‌خواستم به جایی تعلق داشته باشم. و دوربین من تعلق من به همه جا را آسان کرد.
اما ورای به چالش کشیدن هنجارهایاجتماعی فرهنگی مربوط به سالمندان، گروه سه‌نفره بر ترس ازدورافتادگی پرتو افکندند. در پایان هر روز، هر یک از آنهابه خانه سالمندان خود بازمی‌گشت. زیر سطح تنهایی آنها، میلی به اجتماع و به مردم‌شان هست. احساسی بود که انگارهر یک از آنها به قبیله خود مشتاق است، اما آن آسایش با سازش همراه بود، چون ویل نمی‌توانست به یک زن متعهد باشد.
روزی در آپارتمان جینینشسته بودم و او به من گفت، «سهیم شدن ویل خاری است در چشم. یک رابطه بین یک مرد و یک زن خصوصی است. جفتی است، نه سه‌نفره‌ای.»
فرآیند من این گونه است که با افرادی کهمستند می‌کنم سال‌ها به عنوان نظاره‌گر-ساکن وقت بگذرانمتا اساساً به آنها تبدیل شوم، تا فضایی امن ایجاد کنمو بعد ساده از دید پنهان شوم.
وقتی گروه سه‌نفره را دیدمحدوداً ۱۷ سال داشتم، و چهار سال سایه به سایه با آنها بودم. ما درواقع می‌بینیم،که در تفکیک تکامل اجتماعی، نوجوانی و پیری به طورقابل توجهی به هم شبیه هستند، زیرا هر دو برهه‌های سردرگمی هویت هستند. من با آن زنان آشنا بودم. اما همچنین با ویل، که مرااز تقسیم‌بندی که در من است آگاه کرد. جدایی که معمولا همه ما داریم میان آنچه به آن مشتاقیمو واقعیت موقعیت‌مان.
پیش از گرفتن عکس‌های این مجموعه، من هم عاشق دو نفر بودمکه از هم باخبر بودند، و سر من با هم دعوا داشتند. اما همچنین می‌دانستمدر قاعده مثلث بودن چه حسی دارد، مثل جینی و آدینا، از خودم می‌پرسیدم، «چرا من کافی نیستم؟» از منظره‌یاب دوربینم نگاه می‌کردمو سه چهره سالخورده می‌دیدم، و انکار اینکه فارغ از سن، هر یک از ما در حال پر کردنحفره‌های مثالی دیگری هستیم ناممکن می‌شد.
شاید ناراحتی ناشی از تماشایداستان جینی، ویل و آدینا، در واقع یادآور این استکه حتی در پایان زندگی هم، شاید به رویایی که برایخودمان دیده‌ایم نرسیم. متشکرم که گوش کردید.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *