عكسهای جانگداز كريستن اشبورن از ايدز
وقتی برای نخستين بار به كشور زيبای زيمبابوه رفتم
وقتی برای نخستين بار به كشور زيبای زيمبابوه رفتم، درك اين مساله كه سی و پنج درصد از مردم اين كشور اچ آی وی مثبت هستند برايم دشوار بود. وضع به همين منوال بود تا اينكه به خانههای مردم دعوت شدم و كم كم ضايعه انسانی همهگير [اپيدمی] را درك كردم. به عنوان مثال، اين هربرت است به همراه مادربزرگش. وقتی نخستين بار او را ديدم، او روی پای مادربزرگش نشسته بود. او از پدر و مادر يتيم شده، چون هر دو تا از ايدز جان باختند. و مادربزرگش از او مراقبت می كرد تا زمانی كه وی [هربرت] نيز از ايدز جان باخت. او دوست داشت كه روی پای مادربزرگش بنشيند چون می گفت كه خوابيدن روی تختش برايش دردناك است. وقتی مادربزرگش برای درست كردن چای بلند شد او را در آغوش من گذاشت و من هرگز كودكی را كه اين چنين تكيده و لاغر باشد لمس نكرده بودم. قبل از اينكه از آنجا بروم، از او پرسيدم كه آيا چيزی می خواهد برايش بيارم؟ فكر می كردم چيزی مثل يك اسباببازی يا شكلات بخواهد، اما او از من كفش راحتی خواست، چون می گفت پاهايش سرد هستند.
اين جويس است — در اين تصوير — او ۲۱ ساله است. يك مادر مجرد و اچ آی وی مثبت. من از او قبل و بعد از تولد نوزاد زيبايش، آيسا، عكس گرفتم. و هفته قبل داشتم در خيابان لافايت در منهتن قدم می زدم كه از طرف زنی كه نمی شناختمش يك تماس تلفنی داشتم، او زنگ زده بود كه به من بگويد جويس از دنيا رفته است در سن ۲۳ سالگی. مادر جويس اكنون از دختر وی مراقبت می كند، مثل بسياری ديگر از كودكان زيمبابوهای كه با همهگيری ايدز والدين خويش را از دست دادهاند. اينها چند تا از اون داستانها بودند. اما در هر عكسی، افرادی هستند كه زندگی كامل و داستانهايی دارند كه شايسته نقل شدن است. همه اين عكسها از زيمبابوه است.
مکالمه آندرسون با اشبورن
كريس آندرسون: كريستن ممكنه يك دقيقه وقتت رو به ما بدی، و داستان خودت را برای ما تعريف كنی كه چطور شد به آفريقا رفتی؟
كريستن اشبورن: خوب، خدايا.
كريس اندرسون: فقط —
كريستن اشبورن: در واقع، در آن زمان من روی عكاسی تبليغاتی مدل كار می كردم. و دائما نيويورك تايمز را می خواندم، و از آمار و ارقام متحير شده بودم. وحشتناك بود. لذا كارم را ترك كردم و تصميم گرفتم كه اين موضوع كاری است كه می خواهم انجام بدم. و ابتدا به بتسوانا (Botswana) رفتم و يك ماه آنجا بودم — آن موقع دسامبر 2000 بود — بعد به مدت يك ماه و نيم به زيمبابوه رفتم، و بعد در ماه مارچ سال 2002 برای يك ماه و نيم ديگر به زيمبابوه برگشتم.
كريس اندرسون: داستان جالبی بود، متشكرم.
كريستن اشبورن: متشكرم كه به من اجازه داديد اينها را نشان بدهم.