«زنان وحشی»
متن سخنرانی :
او را تکه تکه میخواستند، مانند خمیر کاغذ، عملاً شکسته، نرم و بیعشق، مناجاتی اغراق شده. او را پایین میخواستند. و بالا. صاف و پهن. پر از تمام خالی آنها. او را بیشتر شبیه خودشان میخواستند.بدون آنکه بدانند بارداری او معصومانه بود. او در آب رودی با رایحه چوب صندل متولد شد، زبانی عسلی و شیرین چون یاقوت کبود، او لقمهای بزرگتر از دهان بودبرای آزمندان. تنها تکه کوچکی از اوفراتر از تحمل آنها بود. آه، آنها او را آرام میخواستند. و بیحاصل. بیروح، غیر آفریقایی، بیفرهنگ، تحت محاصره در خیابانها.
صورت او را بر زمین، ماتحت او را در هوا،دستانش را دربند و زانوانش را بسته میخواستند. میخواستند بداند هرگز نمیتوانددوباره آنها را بخواهد. آه، او را مقدس میخواستند، غسل دیده در خدای خودش، اسرار او را میخواستند، مرواریدی برای خنزیر. رموز طراحی او را مکشوف میخواستند. محو جلال و مجذوب گونهٔ او بودند. آه، او را کامل میخواستند. او را یکپارچه میخواستند، اما به تکه تکه،با نیم قلب و نیم روح رسیدند، بی توجه و بی آگاهی از آنکه او واقعا بود.
آه، اما اگر میدانستند. اگر او را میشناختند، ترانههای ستایش از ابرهایچشمشان باریدن میگرفت، تا منظره را پاک کند، و قلب را بشوید. هر بار او را میدیدند تعظیم میکردند. هر وقت او در آن حوالی بودبهترین خود میشدند.
اگر او را میشناختند، میدانستند اوستکه انقلاب آنها را نگهداشته است، جریان حیاتیِ خونی استکه در رگهایشان جریان دارد. اگر او را میشناختند، او میدانست، احساس میکرد که بدنش بیش از میدان جنگ است.
بیش از شکستن استخوان و تعصب خونآلود است. بیش از پلی است بر وجدان آشفته شما. بیش از آن است که استفاده شود،بر آن گذر شود، رانده شود، خفه شود. بیش از «سلما، خدایا، سلما»یادموند پتوس شما. بیش از قاتل پل دنزیگربعد از طوفان کاترینا. بیش از آنها را از بالتیمور برانید«از بزرگراه به ناکجا.» اگر او را میشناختند، او میدانست.
(خواندن)
زنان وحشی، زنان وحشی، آنها با بوفالو قدم میزنند. آذرخشی بر زبانشان دارند، سلاحشان پشهپران. زنان وحشی، با قمه راه میروند. با خرد، با ظرافت، با آرامش. زنان وحشی طوفانی در شکم خود دارند، که سیلابی از عبرت جاری میکند. آه، زنان وحشی، آزادانه پرواز میکنند. فقط به راهشان بنگر،چطور میدرند و میشکافند.
آه، چه کسی میتواند او را درک کند، این زنی که چون رود نیجر پر پیچوتاب است که از در هم دریدن نمیهراسد تنها میغرد و بعد به باد تبدیل میشود. او که در باد ناگهان و گردباد سخن میگوید ما را به زمینهای بلند،به آگاهی بالا میبرد او تغییر میکند و دنیا هم. او را حس کنید که میچرخد، و چندین طول عمر را میپوشاند. او را بشنوید که سخن میگوید،هشداری خودنما. او را ببینید که میرقصد،مردگان را احضار میکند، و زندگی را از نو احیاء میکند. بهشت میشنود که او بر در میکوبد، و کسانی که همراهی او راطلب میکنند در امنیت منتقل میکند.
زنان وحشی، آنها دروازههاییبه دنیاهای جدید میگشایند، سخنان نو، رویاهای نو.
آه، عزیزان دوست داشتنی، که بسیار عزیز از راههای نگهبان دور شدید، زنهار. زنان وحشی مهار شدنی نیستند. تنها تحسینشان کنید. تنها او را به درون بار بده و ببینچطور روزهای تو را برخواهدافروخت.
(هلهله) (تشویق)
متشکرم.
(تشویق)