اِستِفان سَگمایستِر درباره ی آنچه آموخته است صحبت میکند.

متن سخنرانی :
من تقریبا چهار سال پیش اینجا بودم، و درباره ی رابطه ی بین طراحی و شادی صحبت کردم. در انتهای سخنرانیم، فهرستی را در زیر این جمله نشان دادم: "چیزهایی را که من تا کنون درزندگی ام آموختم" پس از آن، فقط چند چیز دیگر آموختم، (خنده حضار) ولی بسیاری از آنها را پس از آن تبدیل به پروژه های مختلفی کردم. اینها میمونهای بادی هستند که در تمام شهرهای اسکاتلند وجود دارند. "همه همواره فکر میکنند که حق با آنهاست" اینها در رسانه‌ با هم ترکیب شدند. "مواد مخدر اولش لذت بخشه ولی بعد تو رو با خودش می‌بره." کار ما، هنر رسانه ی تغییر پذیر است. این یک پروژکتوری است که بیننده را هنگام عبور تشخیص می‎‌دهد. شما نمی توانید از پاره کردن تار عنکبوت خود داری کنید. همه اینها، قطعات طراحی گرافیک هستند. اینها را برای کارفرمایان اختراع میکنیم. اینها ماموريتهای محرمانه اند. من هیچوقت پول پرداخت این اقساط و یا پرداخت بیلبورد و تولید این کارها را نداشتم، بنابر این همواره یک کارفرما به اینها پیوسته است. اینها، ۶۵۰۰۰ چوب لباسی هستند در خیابان که جلوی فروشگاهای مد ردیف شده اند. "نگرانی هیچ مشکلی را حل نمی کند." "پول من را خوشحال نمی کند" اینها اول بعنوان دو صفحه گسترده یک مجله ظاهر شدند. چاپ کننده فایل ما را گُم کرد، ولی چیزی به ما نگفت. هنگامی که مجله را دریافت کردم دیدم که دوازده صفحه پشت سر هم بود. که خوانده میشد، "پول مرا خوشحال خوشحال می کند." یکی از دوستانم در اتریش آنقدر دلش برایم سوخت، که صاحب بزرگترین قمارخانه شهر لینز را قانع کرد تا بگذارد تمام ساختمانش را استفاده کنیم. خب، این منطقه پرجمعیت پیاده روی لینز است، صرفا میگوید، " پول" ، و اگر به خیابان جنبی نگاه کنید، میگوید، "مرا خوشحال نمی کند." ما یک نمایشی داشتیم که تازه هفته پیش در نیوریک خاتمه یافت. ما پنجره ها را بطور ثابت بخاراندود کردیم، و هر ساعت یک طراح مختلفی داشتیم که می آمد و این چیزهایی را که آموخته بودند را بر روی پنجره بخار اندود می نوشتند . همه شرکت کردند -- میلتون گِلِیسِر. ماسسیمو وینی اِلی. بحث این کار در سنگاپور بسیار مهم بود. این یک نقطه کوچکی است که ما در آنجا فیلمبرداری کردیم که بصورت خیلی بزرگ در جامبو ترونس در سنگاپور نمایش داده شده است. و البته این یکی خیلی برام عزیز است، زیرا همه این عواطف، برخی پیش پا افتاده تر و برخی کمی عمیق تر هستند، در اصل، تمام آنها از دفتر خاطرات من آمدند. من بارها به دفتر خاطراتم رجوع میکنم و چک می کنم اگر بخواهم چیزی را در مورد یک موقعیت تغییر دهم. اگر موضوعی را برای مدت زیادی ببنیم، اصولا در موردش کاری انجام میدهم. و آخرین کارم یک بیلبورد است. این پشت بام استودیو ما در نیویورک است. این کاغذ روزنامه بعلاوه استنسيل ( ورقه نازک از مواد برای حروف چینی) است که روی کاعذ روزنامه خوابیده است. ما گذاشتیم که در برابر خورشید قرار گیرد. همانطور میدانید، روزنامه ها در برابر خورشید بطور قابل توجهی زرد رنگ می شوند. بعد از یک هفته، ما استنسیل ها را برداشتیم و برگها را کنار گذاشتیم. روزنامه ها را به یک نقطه ی بسیار آفتابي شهر ارسال کردیم، که در روز اول، بیلبورد گفت، "شکایت کردن مسخره است. یا عمل کن و یا فراموشش کن." سه روز بعد این محو شد، و یک هفته بعد، هیچ شکایتی در کار نبود. ( خنده حضار) بسیار سپاسگزارم. ( تشویق حضار)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *