جوناس گار استور: در دفاع از گفتگو

متن سخنرانی :
از میان همه کاستی های نگران کننده ای که امروزه با آنها درگیریم -- بیشتر اوقات ذهنمان معطوف جنبه های مالی و اقتصادی است -- آنچه مرا بیش از همه نگران می کند کمبود گفتگوی سیاسی است -- یعنی توانایی ما در پرداختن به درگیری های مدرن آنگونه که هستند، در ریشه یابی آنها و شناخت و درک بازیگران کلیدی و پرداختن به آنها. ما آن دیپلمات هایی هستیم که که برا مواجه با درگیری ها و مشکلات میان کشورها آموزش دیده ایم . و به جرات می گویم که سرمان به اندازه ی کافی شلوغ است. از تجارت و خلع سلاح گرفته، تا روابط بین الملل.
اما این تصویر در حال دگرگونی است، و ما شاهد ورود بازیگران کلیدی جدیدی به روی صحنه هستیم، که به بیانی ساده، آنها را "گروه ها" می نامیم. کسانی که شاید نمایندگان واقعیتهای اجتماعی، دینی سیاسی، اقتصادی یا نظامی باشند. و می کوشیم راهی برای رودررویی مناسب با آنها بیابیم. قوانین درگیری که عبارتند از: چگونگی گفتگو، زمان گفتگو، و چگونگی رفتار با طرف مقابل.
بذارید همینجا یه اسلاید بهتون نشون بدم که ویژگی درگیری ها از ۱۹۴۶ تا کنون رو بخوبی نشون می ده. قسمت سبزرنگ درگیری های سنتی بین کشورها رو نشون می ده که درباره شون مطالعه داشتیم. بخش قرمزرنگ، درگیری مدرن است که در داخل کشورها رخ می ده. درگیری هایی کاملا متفاوت که خارج از محدوده ی دیپلماسی مدرن هستند. و هسته ی تشکیل دهنده ی این بازیگران کلیدی گروه هایی هستند که منافع گوناگونی را درون کشورها نمایندگی می کنند. و روش برخورد آنها با اختلافاتشان به سرعت به کشورهای دیگر گسترش می یابد. بنابراین، می توان گفت که مشکل آنها همگانی است.
موضوع دیگری که در طول این سال ها، سال های اخیر به آن پی بردیم، این است که تنها تعداد اندکی از این اختلافات بین کشوری، درون کشوری راه حل نظامی دارند. ممکن است بتوان با آنها به روش نظامی برخورد کرد، اما چنین اختلافاتی با روش نظامی حل شدنی نیستند، بلکه نیاز به راه حل سیاسی دارند. و بنابراین ما با مشکل روبرو هستیم، چرا که این گروه ها دیپلماسی سنتی را برنمی تابند. و در میان کشورها یک نوع بی میلی در برخورد با اینگونه اختلافات را شاهدیم. بعلاوه اینکه در دهه ی گذشته حالتی بروز کرده که برخورد با اینگونه گروه ها را چه از طریق سیاسی و چه مفهومی، خطرناک می داند. پس از ۱۱ سپتامبر، شما یا با مایید یا علیه ما. همه چیز سیاه و سفید شده. و به گروه ها اغلب انگ تروریست چسبانده می شود. و کی با تروریست ها وارد گفتگو می شه؟ برداشت من این است که غرب دهه ی اخیر را با ضعف پشت سر خواهد گذاشت، چرا که ما در صدد شناخت چنین گروه هایی برنیامدیم. ما بیشتر وقتی را که باید صرف چگونه گفتگو کردن با دیگران می کردیم بر تمرکز به دلایل گفتگو نکردن گذراندیم.
اما این بدین معنی نیست که من آدم ساده لوحی هستم. می دانم نمی شود که همیشه با هر کس گفتگو کرد. و بعضی وقت ها باید میز مذاکره را ترک کرد. و نیز می دانم که برخی اوقات هم دخالت نظامی لازم است. همانگونه که بر این باورم که در لیبی و افغانستان دخالت نظامی لازم بود. و اینکه کشور من امنیت خود را در ائتلاف نظامی می داند، حقیقتی است بر همگان روشن. اما ما همچنان با کاستی های فراوانی در برخورد با کشمکش های مدرن و درک آنها روبرو هستیم.
بگذارید نگاهی دوباره بیندازیم به افغانستان. ۱۰ سال پس از آن دخالت نظامی، آن کشور هنوز فاصله ی درازی با امنیت دارد. صادقانه بگویم، وضعیت افغانستان بسیار خطیر است. باز می خوام بر این موضوع پافشاری کنم که عملیات نظامی لازم است اما حلال مشکلات نیست. وقتی در سال ۲۰۰۵ برای نخستین بار بعنوان وزیر خارجه به افغانستان رفتم، با فرمانده ی ISAF، نیروهای بین المللی کمک به امنیت، دیداری داشتم. و او به من گفت: "آقای وزیر، این مشکل از روش نظامی حل شدنی است. فقط کافیست پایداری کنیم." اکنون پس از اینکه ISAF چهار فرمانده عوض کرده، پیام متفاوتی می شنویم: "این مشکل راه حلش نظامی نیست. باید حضور نظامی داشته باشیم، اما باید به سمت سیاست برویم. این مشکل تنها از طریق سیاسی حل شدنی است. و نه ما بلکه افغان ها باید آن را حل کنند." اما افغان ها نیاز به روش سیاسی متفاوتی دارند از آنچه در ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ به آنها ارائه شد. آنها نیازمند روشی فراگیر هستند که تار و پود واقعی این جامعه ی پیچیده را به رویارویی با مشکلاتشان فرا خواند.
و بنظر می رسد که همگان با این امر موافقند. تا چند سال پیش، مطرح کردن چنین موضوعی بسیار جنجال برانگیز بود، اما اکنون همه با آن موافقند. ولی حال که ما آماده گفتگو می شویم، تازه به این نکته رسیدیم که چه درک ناچیزی از موضوع داریم. از آنجا که هیچگاه به گفتگو تن ندادیم. آنچه رخ می داد را نفهمیدیم. جامعه جهانی صلیب سرخ، با همگان گفتگو می کند چرا که بی طرف است. و این یکی از دلایلی است که آن سازمان شاید یکی از آگاه ترین بازیگران کلیدی در پی بردن به اختلافات مدرن است -- چون گفتگو می کند.
منظور من این است که برای گفتگو لازم نیست بی طرف بود و بر سر میز مذاکره با همه چیز موافقت کرد. همیشه می توان میز مذاکره را ترک کرد. اما اگر باب گفتگو باز نشود، نمی توان طرف مقابل را درگیر کرد. و طرف مقابلی که می خواهید درگیر مذاکره شود همان است که با او اختلافات بنیادی دارید. نخست وزیر رابین در جریان مذاکرات اسلو گفت "شما نه با دوستان خود که با دشمنانتان آشتی می کنید." کاری است دشوار، اما لازم.
بگذارید یک گام جلوتر بریم. این میدان آزادی است. انقلابی در جریان است. بهار عربی در حال خزان است و تبدیل شدن به زمستانی که دیری خواهد پایید. و که می داند که در آخر چه نامیده خواهد شد. اما این موضوع اصلی نیست. موضوع اصلی چیزی است که به احتمال قوی برای نخستین بار در تاریخ دنیای عرب شاهد آنیم، انقلابی از پایین به بالا -- انقلاب مردم. گروه های اجتماعی در حال سرازیر شدن به خیابان ها هستند. و ما در غرب تازه فهمیده ایم که چیز زیادی درباره ی آنچه در حال رخ دادن است، نمیدانیم. چونکه هیچگاه با مردم این کشورها به گفتگو نمی نشینیم. بسیاری از دولت ها گوش به دستورات رهبران خودکامه دادند که این گرو ها را تروریست خوانده از آنان خواسته بودند از ایشان دوری کنند. حال که این گروه ها در خیابان ظاهر می شوند و ما در برابر انقلاب های مردمی سر احترام فرو می آوریم، تازه می فهمیم که درکمان از آنان چقدر اندک است.
بحثی که هم اکنون مطرح است این است که "آیا باید با اخوان المسلمین به گفتگو بنشینیم؟ آیا باید با حماس مذاکره کنیم؟ چرا که اگر با آنان مذاکره کنیم بدین معنی است که آنها را به رسمیت شناخته ایم." به عقیده ی من چنین طرز فکری نادرست است. اگر گفتگو را درست انجام دهید، به طرف مقابل می فهمانید که گفتگو به معنای توافق نیست. چگونه می توان آنگونه که باید به اخوان المسلمین گفت که باید به حقوق اقلیت ها احترام گذارند، در حالیکه خود ما حقوق اکثریت را نمی پذیریم؟ چراکه ممکن است آنها در آخر اکثریت از آب درآیند. چکونه می توانیم از استانداردی دوگانه رهایی یابیم در حالیکه دم از مردمسالاری می زنیم و در عین حال از تعامل با گروه هایی که نماینده ی اکثریت هستند، س باز می زنیم؟ با چنین دیدگاهی چگونه می توانیم هرگز طرف گفتگو باشیم؟ من به دیپلماتهایم سفارش کرده ام که با همه ی این گروه ها به گفتگو بنشینند. اما گفتگو را می توان به روش های گوناگونی انجام داد. برای ما گفتگو در سطح دیپلماتیک با گفتگو در سطح سیاسی متفاوت است. گفتگو می تواند با کمک یا بدون آن صورت گیرد. کفتگو می تواند فراگیر باشد یا نه.
روش های فراوانی برای آن وچود دارد. بنابراین اگر ما از گفتگو با گروه هایی که تا سال های متمادی در صدر اخبار خواهند بود، سر باز زنیم، به عقیده ی من به بنیادگرایی دامن خواهیم زد. و در مسیر عبور از خشونت به سمت سیاست سنگ اندازی خواهیم کرد. و اگر نتوانیم یه این گروه ها بفهمانیم که در صورت گام برداشتن در مسیر مردم سالاری، و سهیم شدن در استانداردهای متمدنانه و رایج میان کشورها، پاداش هایی از سوی مقابل در انتظار آنهاست. تناقض در اینجاست که دهه ی گذشته را برای پیشرفت در این مهم از دست دادیم.
و تناقض اینجاست که دهه ی پیش از دهه ی گذشته بسیار امیدبخش بود -- تنها به یک دلیل. که همانا اتفاقی بود که در آفریقای جنوبی افتاد: نلسون ماندلا. وقتی ماندلا از زندان آزاد شد پس از ۲۷ سال اسارت، اگر به مردمش می گفت "اکنون زمان دست بردن به اسلحه و مبارزه است،" مردم از او پیروی می کردند. و فکر کنم جامعه ی بین المللی هم از آن استقبال می کرد و مبارزه را حق آنان می دانست. اما همانطور که می دانید، ماندلا چنین نکرد. وی در کتاب خاطراتش، "مسیر دراز آزادی" می نویسد که از سال های اسارت جان سالم به در برد چون همیشه شکنجه گرانش را هم به چشم انسان می نگریست، به چشم انسان. پس وارد مذاکرات سیاسی شد نه از روی ضعف، بلکه از در قدرت. و روش او برای گفتگو حل مسایل دشوار از طریق راستگویی و سازش بود که مردم می آمدند و به گفتگو می نشستند. دوستان ما در آفریقای جنوبی می دانند که چنین رویکردی چقدر دشوار و دردناک بود.
ما چه می توانیم از این بیاموزیم؟ گفتگو کردن کار آسانی نیست -- نه بین افراد، نه بین گروه ها، و نه بین دولت ها -- اما بسیار ضروری است. اگر می خواهیم با اختلافات سیاسی دست و پنجه نرم کنیم و به راه حلی برسیم، اگر می خواهیم به درک مناسبی از این گروه ها دست یابیم که از لایه های زیرین پدید آمده از فن آوری که در اختیار همگان است، بهره می برند، ما دیپلمات ها نمی توانیم با خیال آسوده در مهمانی های رسمی شرکت کنیم به این خیال باشیم که در حال گام برداشتن در مسیر بهبود روابط میان کشورها هستیم. بلکه باید با این دگرگونی های عمیق ارتباط برقرار کنیم.
و واقعا مذاکره برای چیست؟ من وقتی وارد مذاکره می شم، امید دارم که طرف مقابل با دیدگاه های من موافق باشه، و اینکه با نظرات و ارزش های خود اونها رو تحت تاثیر قرار بدم. اما این شدنی نیست مگر اینکه بهشون اطمینان خاطر بدم که با گوشی شنوا حرف هاشون رو می شنوم. ما به آموزش بیشتری برای در این زمینه نیاز داریم و باید برای پیشبرد روند حل اختلاف بسیار بیشتر تمرین کنیم. همه ی ما بر اساس تجربیات شخصی می دونیم که برخی اوقات ترک میز مذاکره آسان است و حتی بعضی وقت ها جنگ امری است ناگزیر. و من نمی گم که این طرز فکر همیشه نادرست است. بعضی اوقات انسان مجبوره چنین راه حل هایی رو در پیش بگیره. اما این راهکار معمولا ما رو به جایی نمی رسونه. گزینه ی دیگر، کشیدن طرف مقابل به پای میز مذاکره و گفتگوی اصولی است. و من بر این باورم که ما باید این نگرش رو در دیپلماسی مدرن تقویت کنیم، هم میان کشورها، هم درون آنها.
نشانه های جدیدی رو داریم دریافت می کنیم. ما هرگز نمی توانستیم به توافق علیه مین های ضدنفر و تسلیحات خوشه ای دست بیابیم مگر با رویکردی متفاوت نسبت به دیپلماسی و از طریق گفتگو با جامعه ی مدنی. بطوری که ناگهان سازمان های غیر دولتی نه تنها در خیابان ها شعارهای خود را مطرح می ساختند، بلکه آنها را در مذاکراتشان نیز می گنجاندند، که یک دلیل عمده اش این بود که این گروه ها، قربانیان چنین سلاح هایی را نمایندگی می کردند. و دانش خود را به میز مذاکره آوردند. و تعاملی میان دیپلماسی و قدرت برخاسته از سطوح پایین جامعه پدید آمد. این شاید عنصر نخستین تحول باشد. من بر این باورم که در آینده باید چنین مثال هایی را مدنظر قرار دهیم تا دیپلماسی جدا از مردم و جامعه ی مدنی را اتخاذ نکنیم.
نیز باید از دیپلماسی سنتی فراتر رفته موضوع حیاتی امروزه را که همانا تغییرات جوی است، مد نطر قرار دهیم. چگونه می توانیم مشکل تغییرات جوی را حل کنیم مگر با این رویکرد که جامعه ی مدنی و مردم بخشی از راه حلند، نه مشکل؟ و اکنون که به دور جدیدی از مذاکرات دشوار جوی نزدیک می شویم چنین رویکردی خواستار یک دیپلماسی فراگیر است بسیار متفاوت از آنچه امروزه بکار می بریم، رویکردی که در راستای بسیج همگانی است. به عقیده ی من ما باید جوامع را، به دلیل فن آوری های موجود و حرکت بسوی جهانی شدن، از جزء به کل مورد بررسی قرار دهیم.
ما بعنوان دیپلمات باید پایتخت اجتماعی جوامع را بشناسیم. چیست که باعث اعتماد مردم به یکدیگر می شود، نه تنها بین کشورها بلکه همینطور در درون آنها؟ آیا دیپلماسی و راه حل هایی که ما دیپلمات ها تدوین می کنیم مشروعیت خواهند یافت اگر توسط این نیروهای وسیع اجتماعی که ما به سادگی گروه می خوانیمشان، درک نشوند و بازتاب نیابند؟
نکته ی امیدبخش این است که ما ناتوان نیستیم. ما هیچگاه مثل حالا تا این میزان به وسایل ارتباطی، ابزار در ارتباط بودن، ابزار وسیع کردن حلقه دوستانمان، دسترسی نداشته ایم. در واقع، جعبه ی ابزار دیپلماسی پر است از ابزاری که می توانند ارتباطات ما را بیش از پیش تقویت کنند. اما مشکل اینجاست که ما دهه ای را پشت سر می گذاریم که در آن از دست زدن به چنین ابزارهایی هراس داشتیم. اکنون، امیدوارم در سال های آتی، بتوانیم به کمک مثال های عینی ثابت کنیم که چنین ترسی در حال عقب نشینی است و نیز اینکه بتوانیم به پشت گرمی ائتلاف با جامعه ی مدنی در کشورهای مختلف از حل مشکلاتشان، میان افغان ها، درون جمعیت فلسطینی، بین مردمان فلسطین و اسراییل، پشتیبانی کنیم.
و در حین تلاش برای درک جنبشی که سرتاسر جهان عرب را فرا گرفته، ناتوان نیستیم. فقط باید مهارت هایمان را بهبود بخشیم، و شجاعت بکارگیری آنها را داشته باشیم. من در کشورم شاهد این بودم که چگونه شورای گروه های اسلام گرا و گروه های مسیحی، آنگاه که تنش ها در پایین ترین حد خود بود نه به ابتکار دولت، بلکه خود خواسته، برای برقراری رابطه و گفتگو گرد هم آمدند. و پیش از بالا گرفتن تنش، سر گفتگو میان آنان باز شده بود که این خود توان رویارویی با مسایل مختلف را به آنان می داد.
جوامع غربی مدرن ما در این عصر مهاجرت، پیچیده تر از گذشته اند. چگونه می توانیم "ما" بزرگ تری برای پرداختن به مشکلاتمان بسازیم اگر اقدام به بهبودی مهارت های ارتباطیمان نکنیم؟ بنابراین، دلایل بسیاری وجود دارند، و بهمین دلایل الان وقت این است که با هم به گفتگو بنشینیم.
از توجهتان سپاسگزارم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *