17 عبارت از دنیل لیبسکیند در مورد الهام معماری
متن سخنرانی :
من با منبع الهام مورد علاقه ام، سخن را آغاز می کنم , امیلی دیکینسون " Emily Dickinson " کسی که گفت , شگفتی نه در دانش است و نه در جهل. بلکه شگفتی در چیزیست که معلق است معلق بین آنچه که ما باور داریم می توانیم باشیم و سنتی که ما شاید به فراموشی سپرده ایم . و من فکر می کنم , هنگامی که به سخنان افراد خارق العاده در اینجا گوش می دهم , من بسیار تحت تاثیر قرار می گیرم , دیدگاه ها و ایده های خارق العاده ی بسیاری وجود داشت. ولی همچنان هنگامی که به محیط خارج می نگرم , شما می بینید که معماری تا چه انداره در برابر تغییرات مقاومت می کند. شما می بینید که تا چه اندازه دقیقا در برابر آن ایده ها مقاومت می کند . ما می توانیم آنها را تحلیل کنیم. ما می توانیم چیزهای غیر قابل باوری خلق کنیم. و همچنان در پایان , دگرگون کردن یک دیوار کار سختی است. ما یک مکعب خوش ترکیب را تحسین می کنیم. اما رغبت من به خلق فضایی است که تا کنون وجود نداشته است . خلق چیزی که هیچ گاه وجود نداشته است. فضایی که که ما تا حال هیچ گاه وارد آن نشده ایم مگر در ذهن و روحمان. و من فکر می کنم این همان چیزیست که معماری برپایۀ آن است.معماری نه بر پایه ی بتن است ونه فولاد و نه عناصر خاک . معماری بر پایه ی شگفتی است. وآن شگفتی است که در حقیقت بزرگترین شهرها را خلق کرده است, عظیم ترین فضا هایی که ما داشته ایم. و من فکر می کنم این در حقیقت همان معماری است. مانند یک داستان است. اتفاقا داستانی است که از طریق مصالح سخت روایت می شود. ولی داستان تلاش و تقلاست. در برابر غیر ممکن ها. شما اگر به ساختمانهای عظیم فکر کنید , به کلیساهای جامع , به معبدها , به اهرام , به معابد چین و هندو (پاگودا) , به شهرهای هند و ماورای آن , شما به این فکر می کنید که چطور بصورت باورنکردنی ای آنها به واقعیت تبدیل شده اند نه به وسیله ی یک ایده ی انتزاعی ,بلکه به وسیله ی مردم.
در نتیجه , هرآنچه که ساخته شده می تواند ساخته نشده باشد. و هر آنچه که ساخته شده می تواند بهتر ساخته شود. چیزهایی که من واقعا اعتقاد دارم بخشی از معماری با اهمیت است. اینها ابعادی هستند که من تمایل دارم با آنها کار کنم. این مساله کاملا شخصی است. شاید این عوامل مورد پسند منتقدین هنری یا منتقدین معماری یا طراحان شهری قرار نگیرد. اما من فکر می کنم اینها اکسیژن لازم برای زندگی ما در ساختمانها, زندگی در شهرها , و ارتباط ما در محیط اجتمایی هستند.
و در نتیجه من معتقدم آنچه که معماری را رو به جلوپیش می برد خوش بینی است. معماری تنها حرفه ای است که در آن شما باید به آینده ایمان بیاورید. شما می توانید یک ژنرال , یک سیاست مدار, یک اقتصاد دان افسرده, یک موسیقی دان که غمگین می نوازد(گام مینور), یک نقاش در رنگهای تیره باشید. اما معماری یک خلسه ی کامل است از اینکه آینده می تواند بهتر باشد. و همین اعتقاد است که جامعه را جلو می برد.
و امروزه ما شاهد نوعی بدبینی مذهبی در اطراف خود هستیم. و در عین حال در چنین مواقعی است که معماری با ایده های بزرگ رونق می یابد. ایده هایی که حقیر نیستند. به شهر های بزرگ فکر کنید. به ساختمان امپایر استیت ”Empire State” , مرکزراکفلر “ Rockefeller Center “ فکر کنید. آنها در زمانی ساخته شدند که به نوعی بهترین های زمان خود نبودند. اما همچنان آن انرژی و قدرت معماری باعث به جلو راندن فضای اجتمایی و سیاسی ای شده که این ساختمانها اشغال کرده اند.
پس باز هم ,من معتقد به ابرازهیجان هستم. من هیچ گاه علاقه ای به خنثی بودن نداشتم. من خنثی بودن را نه در زندگی و نه در هیچ چیز دیگر نمی پسندم. من به بیان احساس فکر می کنم. و این مانند قهوه "اسپرسو" است. می دانید, شما عصاره قهوه را می گیرید. این همان اکسپرسیون ( هیجان نمایی ) است. که اکثرا در معماری فراموش شده است. چرا که ما فکر می کنیم معماری یک حیطه ی خنثی است. مانند حیطه ی یک ایالت بدون رای , که هیچ ارزشی ندارد. و همچنان من معتقدم این هیجان نمایی( اکسپرسیون ) است , هیجان نمایی شهر , هیجان نمایی فضای خودمان , که به معماری معنی می بخشد.
و طبعا , فضاهای اکسپرسیو صامت نسیتند. فضاهای اکسپرسیو فضاهایی نیستند که ما قبلا با آنها آشنا شده ایم. فضاهای اکسپرسیو شاید باعث آشفتگی ما شوند. و من فکر می کنم این هم بخشی از زندگی است. زندگی صرفا مانند یک داروی بی حسی نیست که باعث لبخند ما بشود. اما به منظور دسترسی به اعماق تاریخ , به مکانهایی که ما هیچ گاه در آنها نبوده ایم , و یا شاید بوده ایم , ما شانس زیادی نداشته ایم.
پس باز هم , تندرو در برابر محافظه کار. تندرو , یعنی چه؟ یعنی چیزی که ریشه دار است. چیزی که عمیقا در یک سنت ریشه دارد. و من فکر می کنم , این یعنی همان معماری ,معماری تند رو است. این فقط یک محافظت از فرم های مرده در محلول فرمالدئید نیست. این در حقیقت یک ارتباط زنده است ما بین رویداد کیهانی که ما هم جزئی از آن هستیم , و روایتی که قطعا در جریان است. این اتفاقی نیست که پایان خوش یا پایان بد، داشته باشد. این در حقیقت روایتی است که در آن خود اعمال ما داستان را به نوعی به پیش می برند.
پس دوباره من معتقد به معماری تندرو هستم. می دانید معماری کمونیستی آن ساختمان همان محافظت است. مانند لاس وگاس در قدیم. این یعنی همان محافظت از احساسات و سنت ها. که مانع از پیشروی ذهن شده است و البته چیزی که تندرو است با اینها مقابله می کند. و من فکر می کنم معماری ما یک مقابله است با احساسات خودمان. در نتیجه من معتقدم نباید ساکت باشد.
معماری ساکت بسیار تحسین می شود. من همیشه مخالف این بوده ام. من فکر می کنم احساس مورد نیاز است. زندگی بدون احساس زندگی واقعی نخواهد بود. حتی ذهن نیز احساساتی است. هیچ دلیلی برای این وجود ندارد که در قلمرو اخلاقیات و یا راز فلسفه وجودی ما قرار نگیرد. بنابراین من فکر می کنم که احساس یک بعد است که بایستی وارد فضای شهری و زندگی شهری شود.
و البته , ما همگی در حال کشمکش با احساسات هستیم. و من فکر می کنم این همان چیزیست که دنیا را به مکان شگفت آوری تبدیل می کند. و البته , تقابل ساکت و بی احساس با احساس , یک نوع مکالمه است که فکر می کنم شهرها خود آن را پرورش داده اند. فکر می کنم این پیشرفت شهرها ست. این فقط فرم شهرها نیست , بلکه حقیقت اینکه آنها احساسات را مجسم می کنند, نه تنها احساسات کسانی که آنها را می سازند , بلکه احساسات کسانی را نیز که در آن مکان زندگی می کنند.
غیر قابل شرح در مقابل درک شده. می دانید , اغلب اوقات ما می خواهیم همه چیز را بفهمیم. اما معماری زبان کلمه ها نیست. معماری یک زبان است. اما زبانی نیست که بتوان آنرا به یک سری یادداشتهای برنامه ریزی شده که بتوان نوشت, تقلیل داد. ساختمان های زیادی شما در بیرون می بینید که بسیار پیش پا افتاده هستند آنها یک داستان برای شما روایت می کنند , اما این داستان خیلی کوتاه است. که چنین می گوید , " ما هیچ روایتی برای گفتن نداریم. " ( خنده)
پس در حقیقت نکته مهم , این است که ابعاد واقعی معماری را معرفی کنیم , چیزیکه شاید با کلمات کاملا غیر قابل شرح باشد. چرا که آنها در تناسبات عمل می کنند , در مصالح , در نور. آنها خود را به منابع مختلف وصل می کنند, به یک نوع ماتریس برداری پیچیده ای که زیاد آشکار نیست اما واقعا در زندگی ها رسوخ کرده , در تاریخ یک شهر , و یک ملت. پس دوباره , این فکر که یک ساختمان باید صرفا واضح باشد فکر می کنم فکر اشتباهی است , که باعث تنزل معماری به سطح ابتذال شده است.
دست در مقابل کامپیوتر. طبیعتا , ما بدون کامپیوتر چه می توانستیم باشیم؟ تمام کار ما وابسته به محاسبات کامپیوتری است. اما کامپیوتر نباید فقط مانند دستکش دست باشد , دست باید کاملا هدایت کننده ی توان کامپیوتر باشد. زیرا من عقیده دارم دست با وجود تمام ابتدایی بودنش , با وجود تمام ابهام فیزیولوژیکی اش , یک منبع اسـت , هرچند این منبع ناشناخته است , لزومی ندارد در این مورد اسرار آمیز باشیم , ما این را درک می کنیم که دست به ما تواناییهایی می بخشد که فراتر از اختیار خودمان است. و من فکر می کنم هنگامی که طرح می کشم شاید تقلیدی از کامپیوتر باشد , اما طرح من مانند طرح های کامپیوتر نیست , طراحی هایی که از منابعی ایجاد می شوند که کاملا ناشناخته , غیر عادی , غیر قابل مشاهده اند , همچنان دست -- و این چیزیست که من واقعا , به همه ی شما که کار می کنید -- ما چطور می توانیم کامپیوتر را وادار به پاسخ گویی به دست کنیم بیش از اینکه دست پاسخ گوی کامپیوتر باشد.
من فکر می کنم این بخشی از پیچیدگی معماری است. چرا که ما قطعا به تبلیغات عادت کرده ایم اینکه می گویند ساده خوب است. اما من باور نمی کنم. با گوش فرا دادن به تمامی شما در می یابیم که, پیچیدگی فکر , پیچیدگی لایه های معنا بسیار شدید است. و من فکر می کنم ما نباید در معماری ترسو باشیم , میدانید , جراحی مغز , تئوری هسته ای , علم ژنتیک , اقتصاد رشته های بسیار پیچیده ای هستند. هیچ دلیلی وجود ندارد معماری ترسو باشد و این دنیای غیر واقعی از سادگی را نشان دهد. معماری پیچیده است. فضا پیچیده است. فضا چیزی است که از درون باز شده و به دنیاهای کاملا جدیدی تبدیل می شود. و آنقدر که این شگفت انگیز است , نمی توان آنرا به یک نوع سادگی ای تنزل داد که همیشه مورد تحسین قرار می گیرد. در حالیکه , زندگی ما پیجیده است. احساسات ما پیچیده اند. امیال ذهنی ما پیچیده هستند. بنابراین من معتقدم معماری طوری که من می بینم باید انعکاس دهنده ی پیچیدگی در تک تک فضاهای ما باشد , در هر رابطه ای که متعلق به ماست.
طبعا این یعنی معماری سیاسی است. این سیاسی بودن دشمن معماری نیست. [غیر واضح ] شهر است. شهر شامل همگی ما با هم است. و من همیشه اعتقاد داشته ام معماری کردن , حتی برای یک خانه ی شخصی , هنگامی که شخص دیگری آنرا خواهد دید , یک عمل با سیاست است. چرا که قابل رویت توسط دیگران خواهد شد. و ما در دنیایی زندگی می کنیم که ما را هر چه بیشتر و بیشتر به هم مرتبط می کند. پس باز هم , گریز از آن قلمرویی که برای آن معماری خالص بسیار رایج بوده است، معماری مستقل که فقط یک هدف انتزاعی است هیچ گاه برای من جالب نبوده است. و من باور دارم که این تعامل با تاریخ , با تاریخی که اغلب گلاویز شدن با آن و ایجاد موقعیتی که ماورای انتظارات عادی ما باشد و ایجاد انتقاد پذیری، بسیار مشکل است ,
زیرا معماری نوعی پرسش سوالات نیز می باشد. معماری تنها ارائه پاسخ ها نیست. دقیقا مثل زندگی , مطرح کردن سوالات است. در نتیجه این اهمیت دارد که واقعی باشد. می دانید ما می توانیم تقریبا همه چیز را شبیه سازی کنیم. اما یک چیزی که هیچ گاه شبیه سازی نمی شود قلب انسان است , روح انسان است. و معماری بسیار با آن در هم تنیده شده است زیرا ما در یک جایی به دنیا آمده ایم و در یک جایی نیز خواهیم مرد. پس حقیقت معماری فیزیکی است. نه ذهنی. چیزی نیست که از طریق کتابها و تئوری ها به ما برسد. یک چیز واقعی است که ما لمس می کنیم , مانند در , پنجره , آستانه در , تخت خواب. اشیاء بی روحی مانند آن. و هنوز , من در هر بنا , سعی می کنم آن دنیای مجازی را بگیرم , دنیایی که بسیار رازآلود و بسیار غنی است , و چیزی در دنیای واقعی خلق کنم. خلق فضایی برای یک دفتر کار , یک فضای پایدار , که به راستی با آن دنیای مجازی تعامل داشته و در عین حال مانند یک شیئ واقعی حقیقت پیدا کند.
غیر منتظره در مقابل معمولی. عادت چیست؟ عادت صرفا یک غل و زنجیر برای ماست. یک سم است که خودمان آنرا ایجاد کرده ایم. پس غیر منتظره همواره غیر منتظره است. می دانید , این درست است , کلیسای جامعی ,که غیر منتظره است , همیشه غیر منتظره خواهد بود. می دانید , ساختمان های فرانک گری " Frank Gehry " همواره در آینده غیر منتظره خواهند بود. پس نه معاری عادی ای که در ما شکل اشتباه ثبات را القاء می کند, بلکه معماری ای که مملو از تنش است , معماری ای که به ماورای خود می رود تا به قلب و روح انسان دست پیدا کند , و معماری ای که غل و زنجیرهای عادت ها را در هم می شکند.
و البته معماری، عادت ها را تحمیل می کند. هنگامی که ما معماری یکنواخت را می بینیم ما به دنیای آن زوایا , به دنیای آن نورها , آن مصالح معتاد می شویم. ما فکر می کنیم که دنیا واقعا مانند ساختمانهای ماست. البته ساختمان های ما به وسیله ی تکنیک ها و شگفتی هایی که بخشی از آنها بوده اند, بسیار محدود می شوند.
پس دوباره , غیر منتظره ای که خام وبی تجربه نیز است. و من اغلب به خام و تصفیه شده فکر می کنم خام چیست ؟ من خواهم گفت خام یک تجربه ی عریان است , عاری از تجمل گرایی , عاری از مصالح گران قیمت , عاری از پالایشی که ما به فرهنگ برتر نسبت می دهیم. پس خام بودن , من فکر می کنم , در فضا , این حقیقت که در آینده, آن پایداری به یک فضای خام تعبیر می شود , فضایی که تزیین نشده است , فضایی که به هیچ شکل تصنعی نیست , اما فضایی که شاید از نظر دما خنک باشد , شاید برای خواسته های ما منکسر کننده باشد. یک فضا که همواره ما را مانند سگی که.. تربیت شده تا ما را دنبال کند، دنبال نمی کند، بلکه رو به جهت های مختلف به جلو می رود و احتمالات و تجربه های دیگر را نشان می دهد , که هیچ گاه جزء زبان معماری نبوده اند.
و البته این مجاورت بسیار برای من جالب است چرا که باعث ایجاد جرقه ای از انرژی جدید می شود. و بنابراین من چیزی را دوست دارم که جهت دار باشد , نه کند و بی نوک , چیزی که بر واقعیت متمرکز باشد , چیزیکه توانایی دارد , از طریق قدرت نفوذ خود , حتی یک فضای کوچک را دگرگون کند.
پس معماری شاید بسیار وسیع نباشد , مانند علم , اما از طریق نقطه ی کانونی خود می تواند به روش چند وجهی افکار ما را در رابطه با واقعیت زندگی تحت تاثیر قرار بدهد. واغلب فقط یک ساختمان کافیست تا اینکه تجربه ی ما از آنچه که می تواند اجرا بشود , آنچه که اجرا شده است , و اینکه جهان چگونه ما بین ثبات و بی ثباتی باقی مانده است , تغییر بدهد. و البته ساختمان ها شکل خود را دارند. آن اشکال به سختی قابل تغییر اند. و در عین حال , من معتقدم در هر فضای اجتمایی در هر مکان عمومی , یک میل به ارتباط بیشتر از آن فکر ساده و بی جهت , آن تکنیک بی جهت، وجود دارد. اما چیزی که دقیقا اشاره می کند , و می تواند به جهات مختلف اشاره کند جلو , عقب , طرفین و پیرامون. پس آن در حقیقت یک [ناواضح] یک خاطره است. پس من معتقدم میل اصلی من به ایجاد خاطره است. بدون خاطره ما دچار فراموشی خواهیم شد. ما نخواهیم دانست به کجا می رویم , و چرا می رویم به جاییکه می رویم.
پس من هیچ گاه علاقه ای به کاربرد مکرر که فراموش شدنی است، نداشته ام , تکرار همان کارهای قبلی به دفعات. چیزی که البته , مورد تحسین منتقدین قرار می گیرد. منتقدین دوست دارند یک عملکرد به همان صورت قبلی بصورت پیاپی تکرار شود. اما من ترجیح می دهم نقشی را بازی کنم که کاملا بی سابقه باشد , حتی با وجود اشتباهات , تا اینکه کاری را که بارها انجام شده و کاملا تهی از معنی شده است را تکرار کنم . پس دوباره , خاطره همان شهر است , خاطره همان دنیا است. بدون خاطره هیچ روایتی برای گفتن نخواهد بود. هیچ جایی برای بازگشت نخواهد بود.
فکر می کنم , فراموش نشدنی , در حقیقت دنیای ماست , و ذهنیتی که ما از دنیا داریم. و فقط حافظه ی ما نیست , بلکه کسانی که ما را به یاد دارند. که نشان می دهد معماری صامت نیست. معماری هنر ارتباط است. معماری برای ما یک داستان روایت می کند. روایتی که به امیال مبهم دسترسی پیدا می کند. می تواند به منابعی دست پیدا کند که آشکارا در دسترس نیستند. می تواند به هزاره ای دسترسی پیدا کند که دفن شده است , و بصورت عادلانه و منصفانه ای آتها را بازگرداند.
پس باز هم , من فکر می کنم این تصور که بهترین معماری , صامت است , هیچ وقت برای من جالب نبوده. سکوت شاید برای یک گورستان خوب باشد اما نه برای یک شهر. شهر ها باید پر از جنبش , پر از صدا و موسیقی باشند. و این در حقیقت رسالت معماری ست. من عقیده دارم این اهمیت دارد که , فضاهایی خلق کنیم که پر از جنبش باشند , فضاهایی که کثرت گرا باشند , و بتوانند کسل کننده ترین فعالیت ها را دگرگون کنند , و آنها را به انتظاراتی کاملا متفاوت تبدیل کنند. ایجاد یک مرکز خرید , یک مکان شنا که بیشتر شبیه یک موزه است تا اینکه مرکز تفریح. و اینها رویاهای ما هستند.
و البته ریسک. من فکر می کنم معماری باید ریسک دار باشد. می دانید هزینه ی زیادی صرف معماری می شود و غیره , اما بله , نباید محافظه کار باشد. نباید محافظه کار باشد چرا که اگر ریسک نکند ما را به جهت هایی که می خواهیم، هدایت نخواهد کرد. و البته , من فکر می کنم , ریسک اساس جهان را تشکیل می دهد. جهان بدون ریسک ارزش زندگی کردن نخواهد داشت. پس بلی , من به ریسکی که در هر بنا می کنیم اعتقاد دارم. ریسک برای خلق فضاهایی که تا آن زمان تا آن حد گسترده نشده اند. ریسک فضاهایی که هیچ گاه تا این حد گیج کننده نبوده اند, چنان که برای یک شهر پیشرو وجود این گونه فضاها ضرورت دارد. ریسک هایی که واقعا معماری را حتی با وجود تمام خطاهایش به حرکت در می آورند, به سوی فضایی که بسیار بهتر است از پوچی تکراری یک شیء پیش ساخته است.
و البته نهایتا من معتقدم این همان معماری است. معماری از فضا سخن می گوید. نه از مد. معماری راجع به تزیین نیست. معماری یعنی بوسیله ی ساده ترین وسیله ها خلق چیزیکه نتواند دوباره تکرار شود , و در هیچ حیطه دیگری قابل شبیه سازی نباشد. و البته این فضاست که ما نیاز داریم تنفس کنیم , این فضاست که ما نیاز داریم درباره ی آن رویا پردازی کنیم. این ها فضاهایی هستند که نه فقط از نظرعده ای از ما فضاهای مجللی هستند , بلکه برای تمام افراد این جهان اهمیت دارند.
پس بازهم , این تغییر مد یا تغییر نظریه نیست. این یعنی کندن فضاهایی برای درختان. کندن فضایی که طبیعت می تواند در دنیای بومی یک شهر وارد شود. فضایی که در آن چیزی که هیچ گاه نور روز را ندیده می تواند وارد تعاملات یک توده شود. و من فکر می کنم این همان سرشت حقیقی معماری است.
و من یک معتقد به دمکراسی هستم. من ساختمان های زیبای ساخته شده برای رژیم های دیکتاتور را دوست ندارم. جاییکه مردم نمی توانند حرف بزنند, نمی توانند رای بدهند , و نمی توانند هیچ کاری انجام بدهند. ما اغلب آن ساختمان ها را تحسین می کنیم. ما فکر می کنیم آنها زیبا هستند. و درعین حال من هنگامی که به فقر جامعه ای فکر می کنم که به مردم خود آزادی نمی دهد , من آن ساختمان ها را تحسین نمی کنم. بنابراین من به دمکراسی , با وجود مشکل بودنش , اعتقاد دارم.
و البته , در گراند زیرو " Ground Zero" دیگر چه؟ این پروژه ی بسیار پیچیده ایست. پروژه ای است با احساس. منافع بسیاری در این پروژه هست. پروژه ای سیاسی است. احزاب زیادی در این پروژه وجود دارند. منافع بسیاری وجود دارد. پول هست. قدرت سیاسی هست. احساسات قربانیان در آن هست. و در عین حال , با تمام آشفتگی اش , با تمام سختی هایش , من دوست نداشتم که کسی به من بگوید, " این یک لوح سپید است آقای معمار. هر کاری دوست داری انجام بده. " من فکر می کنم هیچ کار خوبی از آن در نمی آید.
من فکر می کنم معماری درباره ی توافقات است. و معماری راجع به کلمه ی کثیف " سازش " است. سازش کردن بد نیست. سازش , اگر بصورت هنرمندانه ای باشد , اگر قابلیت کنار آمدن با راهبرد هایش را داشته باشد -- و این "اسکیس" اول من و سمت چپی "راندو"ی کار است. زیاد دور نیست. و در عین حال , سازش , توافق , این چیزیست که من به آن معتقدم. و گراند زیرو " Ground Zero" , برخلاف تمام سختی هایش ,رو به جلو پیش می رود. سخت است.2011 ,2013. برج آزادی , بنای یادبود. و این جایی است که من تمام می کنم.
من زمانی که به عنوان یک مهاجر به اینجا آمدم پراز انگیزه بودم مانند میلیون ها انسان دیگر بر روی کشتی , از دور دست به آمریکا می نگریستم. اینجا آمریکاست. این آزادی است. این همان چیزیست که ما رویای آن را داریم.این همان فردیت است, که در افق نشان داده شده است. انعطاف پذیر است. و در نهایت , این همان آزادی است که آمریکا ارائه می دهد. نه فقط برای من , به عنوان یک مهاجر , بلکه برای همه ی افراد دنیا. متشکرم.
(تشویق)
کریس اندرسون" Chris Anderson ": من یک سوال دارم. پس شما با پروسه ای که در گراند زیرو " Ground Zero" اتفاق افتاد کنار آمدید؟ حذف طرح ناب و خارق العاده ی که شما ارائه کرده بودید؟
دنیل لیبسکیند " Daniel Libeskind ": ببینید. ما باید خودمان را اصلاح کنیم از فکر اینکه ما قدرت طلب هستیم , اینکه ما می توانیم هر اتفاقی را کنترل کنیم. ما باید به دیگران اتکاء کنیم ,و فرآیند را به بهترین شکل ممکن سامان دهی کنیم. من از برانکس " Bronx " آمده ام. من یاد گرفته بودم که یک بازنده نباشم , کسی نباشم که در یک جدال تسلیم می شود. شما باید برای اعتقادتان بجنگید. همیشه موفق نخواهید شد هر آنچه که می خواهید بدست بیاورید. اما می توانید فرآیند را به جریان بیاندازید. و من معتقدم آنچه که در گراند زیرو " Ground Zero" ساخته خواهد شد پر مفهوم خواهد بود, الهام بخش خواهد بود , برای نسل های بعدی از ازخودگذشتگی ها خواهد گفت , از مفهوم این رویداد. نه تنها برای نیویورک , بلکه برای تمام دنیا.
کریس اندرسون" Chris Anderson ": خیلی متشکرم.
(تشویق )