کمدی ترجمه

متن سخنرانی :
گابریل گارسیا مارکز یکی از نویسنده های دلخواه من به خاطرنحوه ی داستان گفتنش هست، اما بیشتر از اون، فکر می‎کنم، به خاطر زیبایی و ظرافت نثرش. و شاید به خاطر سطر آغازین "صد سال تنهایی" یا جریان سیال ذهن خارق العاده در "پاييز پدرسالار،" جایی که واژه‌ها صفحه به صفحه با تشبیه بی‎وقفه خواننده رو با خودش می‎بره مثل یه رودخونه‌‎ی رام نشدنی که از وسط یه جنگل بکردر آمریکای جنوبی پیچ میخوره، خوندن ماركز یه تجربه ی حسی و درونیه. چیزی که بیشتر منوتحت تأثیر گذاشت موقعی بود که یه فصل رمان رو می‎خوندم وقتی که حس کردم دارم کشیده میشم به این سفر استثنایی و پرشور با ترجمه.
اونموقع دانشجوی کالج بودمبا گرایش ادبیات تطبیقی، که شبیه گرایش انگلیسیه، با این تفاوت که به جای سه ماهسر و کله زدن با چاسر (نویسنده ی انگلیسی،) باید ترجمه‎ی آثار ادبی بزرگ سراسر دنیا رو می‌خوندیم. و به همون اندازه که این کتاب‌ها بزرگ بودن، همیشه می‌تونستین بگین که که دارین به اثر کامل نزدیک میشین. اما نه با مارکز که یه بار نسخه های ترجمه‎ی کتاباش رو بهتر از نسخه‎ی اصلی دونسته بود، که تعریف عجیبی هست.
بنابراین وقتی شنیدم مترجم، گریگوری راباسا، خودش کتابی در این زمینه نوشته، نتونستم اونو نخونم. اسم کتاب از یه نقل قولمعروف ایتالیایی گرفته شده که من از پيش گفتارش برداشتم، "اگر این خیانت باشد."(نقل قولی از پاتریک هنری، سیاستمدار آمریکایی) و کتاب جذابیه. خوندنش به همه‎ی علاقمندان به هنر ترجمه به شدت توصیه میشه. اما دلیل اشاره ی من به اون اینه که راباسا در اوایل کتاب این بینش ساده و ظریف رو پیش می‎کشه: "هر اقدام برای برقراری ارتباط، نوعی اقدام برای ترجمه است."
حالا شاید این نکته مدتهابراى همه ی شما بديهى بوده، اما برای من، هر بار که با اون روبرو شدم هر روز دقیقاً همون قدر مشکل بوده، هرگز چالش ذاتی برقراری ارتباط رو به این روشنی درک نکرده بودم. تا جایی که یادم هست از زمانی که آگاهانه درباره‎یاین طور چیزها فکر کردم، برقراری ارتباط علاقه‎ی اصلی من بوده حتی در بچگى، يادمه بیشترین چیزی که تو زندگی‌فکر می‎کردم واقعاً میخوام این بود که بتونم همه چیز رو بفهمم و بعد اونو به بقیه انتقال بدم. خودخواه نبودم. خنده داره، همسرم، ديزى، که خانواده ش پر از اسكيزوفرنی هست-- تأکید می‎کنم، پر از اونهاست-- يه بار به من گفت: "کریس، من خودمیه برادر دارم که فکر میکنه خداست. شوهری نمیخوام که بخواد خدا باشه."
(خنده)
بهرحال، وقتیدهه ی سوم زندگیم رو می‎گذروندم وقتی بيشتر از قبل فهمیدم كه چقدر بخش اول آرزوهای كودكي ام دست نیافتنی بود. اون وقت بود که بخش دوم اهمیت پیدا کرد، یعنی برقراری ارتباط موفق با دیگران هر قدر هم که بیشتر می‎فهمیدم، واقعاً ثابت میشد کهخواسته‎ی من بی‎حاصل هست. هر بار وقتی می‎خواستم واقعیت بزرگی رو بگم به کسی که فکر می‎کردمقراره گیرنده‎ی خوبی باشه، اثر عکس داشت. جالب اینکه، اگه شروعارتباط شما با این عبارت باشه که، "هی، گوش کن، چون قراره چیزی بگم که خیلی مهم هست،" جالب که خیلی سریع متوجه یخچال و جوخه‎ی اعدام میشین.(اشاره به آغاز عجیب صد سال تنهایی)
در نهایت، بعد از حدود ۱۰ سال حس بیگانگی، چه با دوستان و چه با غریبه‎ها، در نهایت فهمیدم، یه واقعیت شخصی،فقط مربوط به خودم، اینکه اگه قراره با دیگرانارتباط خوبی برقرار کنم و ایده‎هایی که به ذهنم میرسهبا اونا مطرح کنم، بهتره یه راه متفاوتی براش پیدا کنم. و اون موقع بود کهکمدی رو کشف کردم.
کمدی در طول موج های متفاوتی نسبت به زبانهای دیگه سیر می‎کنه. اگه بخوام در طیفمشخصی قرارش بدم، باید بگم یه جایی بین شعر و دروغ هست. و فقط درباره ی کمدی حرف نمی‎زنم، بلکه، روشن که شوخیهای زیادی هست که به راحتی بیناحساسات و افکار ما نقش می‎بنده. چیزی که می‎خوامدرباره‎ش حرف بزنم توانایی منحصربفردی کهبهترین کمدی و طنز داره در اینکه دیدگاههایریشه‎ای ما رو تغییر بده-- کمدی به عنوان سنگ جادو (کیمیا.) فلز درونی عقل متعارفما رو می‎گیره و اونو از طریق شوخی تبدیل می‎کنه به یه روش دیگه از دیدن و در نهایت بودن در دنیا. چون این چیزیه که فهمیدم از موضوع این کنفرانس: دستاورد ترجمه. این که ارتباط که فقط باعث فهم بیشتر ما بین نفر نمیشه، بلکه باعث تغییر واقعی میشه. که براساس تجربه ی منمعنیش این که برقراری ارتباط باعث گفتگو و گسترش تصورات ما از منافع شخصی میشه. البته من عاشق منافع شخصی افراد هستم چون همه مون نسبت به اون حساسیم. اون بخشی از بسته‎ی بقای ماست، و به همین دلیل این قدر برامون مهم شده، و به همین دلیل همیشهدر اون سطح گوش میدیم. و همچنین به این دلیل که جایی هست که از نظر علایق شخصی خودمون، در نهایت شروع می‎کنیم به کسب توانایی‎مون برای پاسخ، مسئولیت‎مون در مقابل بقیه دنیا.
پس منظورم از بهترین کمدی و طنز کاری هست که اول و بیشتر براساس صداقت و راستی باشه. حالا اگه به عقب برگردین به نقش‎هایی فکر کنین که تینا فِیدر برنامه‎ی زنده‎ شنبه شب بازی می‎کرد، نقش یکی از نامزدهای معاونت رئیس‎جمهور، سارا پیلین، اون نقشها ویران کننده بود. فِی بسیار مؤثرتر ازهر کارشناس سیاسی نشون داد که اون نامزد به طور جدی فاقد پشتکار هست، و حسی ایجاد کرد که بیشتر آمریکاییها هنوز یادشون مونده. و نکته‎ی کلیدی اون اینه که متن‎های فِی رو خودش نمی‎نوشت و اونا رو نویسنده‎های برنامه می‎نوشتن. کلمه به کلمه از گفته‎های خود پیلین برداشته شده بودن. (خنده) این یکی از نقش‎های پیلین هست که داره کلمه به کلمه از پیلین نقل قول می‎کنه. این همون صداقت و راستی هست، و به همین دلیل هست که اجراهای فِی چنین تأثیر جاودانی گذاشته.
در طرف دیگه طیف سیاسی، اولین باری که راش لیمباو رو شنیدم داشت به عنوان یه دختر رقصندهبه نامزد ریاست جمهوری، جان ادواردز، اشاره می کرد. میدونستم که به هدف زده. زیاد پیش نمیاد که بخوام کلمات صداقت و راستی رو به لیمباو ربط بدم، اما بحث با این شاه بیت واقعاً مشکل هست. اون توضیح به خوبی بیان کننده سر پر باد ادوارد بود. و حدس بزنین چی شد؟ اون دقیقاً صفات شخصیتی رو نشون داد که عامل اصلی رسوایی‎اش بود وبه زندگی سیاسی اش پایان داد.
خوب، شوی روز جان استوارت تا حالا بهترین هست-- (تشویق) (خنده) تا الان بهترین نمونه ثبت شده مؤثر از این نوع کمدی هست. همه بررسی‎ها از مرکز تحقیقات پو گرفتهتا مرکز سیاستگذاری عمومی آننبرگ، نشون داده که بینندگان برنامه شوی روز اطلاعات بهتریدرباره وقایع جاری دارند تا بینندگان بقیه شبکه های اصلیو شوهای خبری کابلی.
(تشویق)
حالا اینکه برنامه فوق درباره تناقض بین روراستی و منفعت طلبی در ژورنالیسم شرکتی نسبت به توجه بینندگان برنامه استوارتچیز بیشتری می‎گه، نکته مهمتری که باقی مونده این که برنامه استوارت همیشه براساس تعهد به واقعیات بنا شده-- نه به این دلیل که هدفش آگاه کردن هست. اینطور نیست. هدفش این که خنده دار باشه. فقط یه اتفاق که برنامه خنده دار استوارت فقط در صورتی موفق میشهکه مطالبش واقعیت داشته باشه. و نتیجه‎ش یه کمدی عالی هست که یه سیستم ارائه اطلاعات هم هست که از نظر جذب و نگهداری مخاطب بالاتر از رسانه‎های خبری حرفه ای قرار داره. خوب این از دو جهت کنایه آمیز هست، چون اگر توجه کنید چیزی که باعث میشه کمدی مقبولیت عمومی پیدا کنه این که میتونه عمداً مخاطب رو گمراه کنه.
بخش بزرگی از کمدی یه حقه کلامی جادویی هست، که شما فکر می کنید داره اینجا میاد و بعد ناگهان شما رو جابجا می کنه. و این لذت درونی ایجاد میشه که پاسخ جسمی خنده رو به دنبال داره، که، نه به صورت تصادفی، باعث آزادسازی اندورفینها در مغز میشه. و درست به همین ترتیب،شما فریفته میشین به سمت اینکه نگاه متفاوتیبه هر چیز داشته باشین چون اندورفینها باعث سرکوبمکانیزمهای دفاعی میشن. این درست نقطه مقابل اثر عصبانیت و ترس و وحشت هست، که همگی جز یا پاسخهایجنگ و گریز هستن. جنگ و گریز باعثآزادسازی آدرنالین میشه، که مکانیزمهای دفاعی رو تقویت می‎کنه. و کمدی وقتی میاد، با همون موضوعاتی سروکار داره که مکانیزمهای دفاعی ما قوی‎تر هستن-- نژاد، مذهب، سیاست، جنسیت-- تنها با نزدیک شدن به اونهااز راه طنز بجای آدرنالین، ما اندورفینها رو انتخاب می‎کنیم و کیمیاگری خنده،دیوارها رو تبدیل به پنجره می‎کنه، و دیدگاه جدید و غیرمنتظره ایآشکار میشه.
حالا بذارین نمونه ای ازاجرای خودم رو نشونتون بدم. یه متن دارم درباره ی حرکت به اصطلاحهمجنسگرایی افراطی، که با این پرسش شروع میشه که، حرکت همجنسگرایی چقدر افراطی هست؟ چون تا جایی که میتونم حدس بزنم،همجنسگراهای آمریکا بیشتر دنبال سه تا چیز هستن پیوستن به ارتش، ازدواج و تشکیل خانواده. (خنده) سه تا چیزی که در تمام طول عمرمسعی کردم ازشون فرار کنم. (خنده) بفرمایید حرومزاده های افراطی. نوبت شماست.
(خنده)
و بعدش این متن اومده درباره ی فرزندخواندگی همجنسگراها: فرزندخواندگی همجنسگراها چه مشکلی داره؟ چرا این قضیه این همه مدت بحث برانگیز بوده؟ اگه شما یه بچه داشته باشینو فکر کنین اون بچه یه همجنسگراست، باید بهتون اجازه بدن کهاونو برای فرزندخواندگی بذارین. (خنده) شما یه نجاست تحویل دادید. اونو از خانواده خودتون پاک کنید. حالا با اصطلاح انجیلی "نجاست" و چسبوندنش به نماد غایی معصومیت، یه بچه، این جوک مسیر میانبری میشهبرای عبور از روابط احساسی پشت این بحث و از طریق خندهاین فرصت رو به شنونده‎ها میده که اعتبارش رو زیر سؤال ببرن.
گمراه کردن تنها حقه‎ای نیست که کمدی تو آستینش داره. اقتصاد زبان پوشش واقعاً قدرتمند دیگه‎ایاز کمدی بزرگ میمونه. چند جمله است که بیشتر از یه شاه بیت خوب اثر میذاره. بیل هیکس-- اگه اونو نمی شناسین، حتماً یه سر به گوگل بزنین-- هیکس عادت داشت از رجزخونیهای زمان کودکیتو زمین بازی استفاده کنه، جایی که آخرش اون یکی بچه بهش میگه، "ها؟ بابام میتونه باباتو بزنه،" که هیکس بهش جواب میده، "جدی؟ کِی زودتر؟ (خنده) یعنی همه ی دوران کودکی در سه کلمه. (خنده) بگذریم از اینکه چی نشون میده درباره‎ی آدم بزرگی کهداره اونو میگه.
و آخرین جنبه‎ی قدرتمند یه کمدی برای برقراری ارتباط این که ذاتاً سرایت‎پذیر هست. مردم نمیتونن بی‎تفاوت از کنار اون جوک جدید رد بشن. و این یه پدیده جدیداز دنیای ارتباطاتی ماست. کمدی همه جا رو گرفته با سرعت شگفت آور سریع تر از اینترنت، رسانه‎های اجتماعی، حتی تلویزیون کابلی. سالها پیش در ۱۹۸۰ وقتی ریچارد پریور کمدینتصادفاً خودشو آتیش زد موقع مصرف مواد مخدر، من روز بعد از اون حادثهدر لس آنجلس بودم و دو روز بعد در واشنگتن بودم. و یه شاه بیت رو دقیقاًتو هر دو صحنه شنیدم-- چیزی درباره صندوق کالج سیاه سوخته‎ها. واضحه که جزو تک گوییهایشوی امشب نبود. و حدس میزنم-- درباره ش تحقیق نکردم-- اگه واقعاً به عقب برگردید ودرباره‎ش تحقیق کنید، متوجه خواهید شد که کمدی دومین حرفه‎ی سرایت پذیر هست. اولی طبل زدن بود و بعدی جوکهای بازی با کلمات.
(خنده)
اما وقتی همه ی اینها روکنار هم میذارین-- خاصیت سرایت پذیری یه جوک عالی رو با یه شاه بیت قدرتمند که از صداقت و راستی منشاء گرفته، واقعاً میتونه تأثیر جهانی داشته باشه در تغییر یه مکالمه. حالا یه دوست نزدیک دارم،جوئل پت، که کارتونیست مطبوعاتیه در لکسینگتون هرالد-لیدر. و قبلاً صبحهای دوشنبه دریو اس اِی تودِی بود. رفته بودم پیش جوئل آخر هفته ی قبل از افتتاح کنفرانس کپنهاگدرباره تغییرات آب و هوایی در دسامبر ۲۰۰۹. و جوئل داشت به من توضیح می‎داد که چون یو اس اِی تودِی یکی از چهار روزنامه ی بزرگ آمریکاست، تقریباً همه ی حاضرین در کنفرانساونو میخونن، که معنیش این بود که،اگه اون میتونست کارتون خوبی بکشه در روز دوشنبه، روز افتتاح کنفرانس، احتمالاً همه جا پخش می‎شد در بالاترین سطحبین تصمیم گیران واقعی.
پس شروع کردیم به صحبت درباره تغییرات آب و هوا. و معلوم شد که جوئل و من هر دو از یه چیز ناراحتیم، اینکه چرا این همه بحث میشه هنوز درباره علم و اینکه چقدر کامل هست یا نیست، که برای هر دوی ما، بی‎اهمیت به نظر میرسه. چون اول از همه، این تصور کاذب پیش میاد که چنین چیزی به اسم علم کامل وجود داره. حالا یکی از مسئولین ایالت تگزاس به اسم پِریکه من به تازگی رفته م اونجا همین تابستان گذشتهبه همین موضوع تأکید میکرد در آغاز مبارزات انتخابالتی خودش،که البته ناکام موند برای نامزدی جمهوریخواهاندر انتخابات ریاست جمهوری، و مرتب تکرار می‎کرد کهعلم کامل نیست همون موقعی که ۲۵۰ تا از ۲۵۴ شهر در ایالت تگزاس داشت تو آتیش میسوخت. و راه حل پِری این بود که از مردم تگزاس بخواد برای بارون دعا کنند. من شخصاً دعا می‎کردماون چهار تا شهر دیگه هم آتیش بگیره تا بالاخره علم لعنتی کامل بشه.
(خنده)
اما اون موقع در ۲۰۰۹، سؤالی که جوئل و من با خودمون تکرار می‎کردیم این بود که چرا آخر این بازی این همه انرژی صرف صحبتدرباره ی علم می شد وقتی که سیاستهای لازم برایحل مشکل تغییرات آب و هوا بی شک در طولانی مدتبرای بشریت مفید بود بدون توجه به علم. پس این ور اون ورش کردیم تا اینکهجوئل این رو کشید. کارتون: "اگه دستمون انداخته باشن وواسه هیچی یه دنیای بهتر بسازیم چی؟" (خنده) باید ازش خوشتون اومده باشه. (تشویق) نظرتون چیه؟ اگه دستمون انداخته باشن وواسه هیچی یه دنیای بهتر بسازیم چی؟ نه بخاطر خدا، نه بخاطر کشور، نه به خاطر منفعت-- فقط به عنوان یه معیار پایه برای تصمیمات جهانی.
و این کارتون درست زد به هدف. کمی بعد از پایان کنفرانس، از جوئل یه نسخه ی امضا شده خواستن از طرف رئیس آژانسحفاظت از محیط زیست واشنگتن که الان از دیوار اتاقش آویزونه. و پس از مدت کوتاهی،یه درخواست دیگه برای یه نسخه از طرف رئیس آژانسحفاظت از محیط زیست کالیفرنیا که اونو سال گذشته در سخنرانی خودش در یه کنفرانس بین المللیدرباره ی تغییرات آب و هوا در ساکرامنتو نشون داد. و قضیه اونجا تموم نشد. تا امروز، جوئل از بیش از ۴۰ گروهمحیط زیست درخواست داشته، در آمریکا، کانادا و اروپا. و اوایل امسال، درخواستی از حزب سبز استرالیا داشت که ازش در کمپین خودشون استفاده کردن که بخشی از بحثی شد که باعث شد مجلس استرالیا سخت‎ترین برنامه مالیاتی رودرباره ی آلاینده‎های هیدروکربنی در بین همه کشورهای جهانتصویب کنه. (تشویق) این همه مهر تأیید برای ۱۴ کلمه زیاد هست.
بنابراین توصیه‎امبرای اونایی از شما که به طور جدی میخواندنیای بهتری بسازن این که هر روز کمی وقت بذارین و تمرین کنید کهطنازانه فکر کنید، چون ممکن هست پرسشی رو کهدنبال جوابش بودید پیدا کنید.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *