آنچه که از نابینا شدن در فضا آموختم

متن سخنرانی :
ترسناک‌ترین کاری کهتا به حال انجام داده‌اید چه بوده؟ و یا به شکل دیگری بگویم، خطرناک‌ ترین کاری کهتا به حال انجام داده‌اید چه بوده؟ و چرا انجامش دادید؟ من می‌دانم که خطرناک‌ ترین کاری که تا به حال انجام داده‌ام چه بوده، چون که «ناسا» محاسباتش را انجام داده. وقتی که به پنچ پرتاب اول شاتلنگاه می‌کنید، احتمال وقوع فاجعه، در پنج پرتاب اول، یک به نه بود. و حتی وقتی که من برای اولین باربا شاتل پرواز کردم، در پرواز ۷۴ شاتل سال ۱۹۹۵ اگربه احتمالات آن وقت نگاه کنیم تقریبا یک به ۳۸ بود -- یک به ۳۵، یک به ۴۰. احتمال زیادی نیست،پس روز جالبی خواهد بود اگر در مرکز فضایی کندی از خواب بیدار شوید روزی که قرار است به فضا بروید. چون که در پایان روز یا بدون زحمت و شکوهمندانه در فضا شناورید، یا که مردید. در مرکز فضایی کندی، وارد رختکن می‌شوید، همان اتاقی که قهرمانان دوران کودکی ما در آن لباس فضایی پوشیده‌اند، اتاقی که نیل آرمسترانگ و باز آلدریندر آن لباس پوشیده‌اند تا با موشک آپولو به ماه بروند. و من لباس فضایی ام را پوشیدم و با مینی‌بوس راه افتادیم به سوی سکوی پرتاب -- در مینی‌بوس آسترو -- به سمت سکوی پرتاب، و وقتی، سر پیچ برسی، در مرکز فضایی کندی، معمولا قبل از طلوع است، و در فاصله‌ای دور، که با لامپ‌های بزرگ زنون روشن شده، فضاپیمای شما قرار دارد -- وسیله‌ای که قرار است شما رابه بیرون از این سیاره ببرد. فضانوردان در داخل آسترو نشسته‌اند تقرییا ساکت،انگار دست‌های هم را گرفته‌اند، و به فضاپیما کهبزرگ و بزرگتر می‌شود نگاه می کنند. ما با آسانسور بالا می‌رویم چهار دست و پا، به داخل می‌خزیم و یکی یکی وارد فضاپیما می‌شویم، و مثل کرم خود را به سمت بالا می‌کشی که صندلی‌ات آنجاستو خود را محکم به پشتی آن می کوبی. و دریچه ورود بسته می‌شود، و ناگهان، چیزی که در سراسر عمر،هم آرزویم بوده و هم نمی خواستمش تبدیل به واقعیت می‌شود، چیزی که رویایش را می‌دیدم، درواقع، کاری که از نه سالگی می‌خواستم انجام دهم، الان یکباره و کمتر از چند دقیقه‌ دیگر واقعا اتفاق می‌افتد. در کار فضانوردی -- شاتل وسیله‌ای بسیار پیچیده است؛ پیچیده‌ترین وسیله پروازیکه تا به حال ساخته شده. و در صنعت فضانوردی،یک ضرب المثل داریم، هیچ مشکلی انقدر بد نیست که نشود بدترش کرد. (خنده حضار) و در کابین شاتل، بسیار هوشیار هستید؛ وبه تمامی چیزهایی فکر می‌کنید که ممکن است مجبور به انجامش شوید، تمامی کلیدها و دریچه‌هاییکه باید بررسی کنید. و همینطور که زمانش نزدیک و نزدیکتر می‌شود، هیجان بیشتر می‌شود. و حدود سه دقیقه و نیم قبل از پرتاب، نازل‌های بزرگی که در عقب قرار دارند، درست به اندازه ناقوس‌های کلیسا، به عقب و جلو تاب می‌خورند و وزن آنها آنقدر است، که کل وسیله را تکان می دهد، مثل اینکه وسیله زیر پای شما زنده است، مثل فیلی که دارد روی زانو بلند می‌شود،یا چیزی شبیه به این. و حدود ۳۰ ثانیه قبل از پرتاب، این ماشین کاملا زنده است -- و آماده حرکت -- واحدهای پردازشگر شتاب ای‌ام‌دی (APU)کار می‌کنند، کامپیوترها به صورت خودکارعمل می‌کنند، و شاتل آماده ترک سیاره است. و ۱۵ ثانیه قبل از پرتاب، این اتفاق می‌افتد: (فیلم) صدا: ۱۲، ۱۱، ۱۰ نه، هشت، هفت، شش -- (شاتل فضایی آماده پرتاب می‌شود) -- شروع، دو، یک، احتراق شتاب دهنده، و پرتابشاتل فضایی دیسکاوری، که به ایستگاه فضایی بازمی‌گردد،و مسیر را هموار می‌سازد ... (شاتل فضایی پرواز می کند)
کریس هدفیلد: بی‌نهایت قدرتمند است وقتی سوار یکی از اینها هستید. در چنگال چیزی هستی که بی نهایت از تو قدرتمندتر است. به قدری شما را تکان می‌دهدکه نمی‌توانی تمرکز کنی روی ابزارهای مقابلت انگار در درون آرواره‌های سگی غول آسا قرار داری. و انگار کسی پای خود را روی کمرت گذاشته، و تو را به سمت فضا هل می‌دهد، با شتابی شدید درست رو به بالا، تو را در آسمان ها هل می‌دهد، در مکانی بسیار پیچیده هستی -- توجه می کنی ،و مواظب فضاپیما هستی هر کدام از دریچه ها را کنترل می‌کنی با لبخندی که دائماروی صورتت بازتر می‌شود. بعد از دو دقیقه، موشک‌های سوخت جامد،با انفجاری جدا می‌شوند و سپس شما تنها موتورهای سوخت مایع را داری، هیدروژن و اکسیژن، مثل اینکه توی ماشین مسابقه هستی و تخت گاز می‌روی و شتابی میگیری که تا حالا تجربه نکرده‌ای. سبک و سبک تر می‌شوی، و نیروی روی ما بیشتر و بیشتر می شد. انگار کسی رویت سیمان بریزد یا چیزی مثل آن. و نهایتا، بعد از حدود هشت دقیقه و چهل ثانیه، ما نهایتا در ارتفاع درستی هستیم، و دقیقا سرعتی درست، و در مسیر درست، و موتور خاموش می شود، و ما بی وزنیم. و ما زنده ایم.
تجربه شگفت آوری است. ولی چرا این خطر را می کنیم؟ چرا کاری به این خطرناکی میکنی؟
برای من پاسخ کاملا روشن است. از نوجوانی آرزو داشتم که این کار را انجام دهم. من اولین آدمهایی که روی ماهراه رفتند را تماشا کردم و برایم، موضوعی کاملا واضح بود -- که می‌خواهم انجامش دهم. اما سوال اصلی این است، چطور با خطرش کنار می‌آیی و ترسی که با آن هست؟ در برابر خطر چطور با ترس کنار می‌آیی؟ و با داشتن این هدف در ذهن،و فکر کردن به نتیجه‌اش، زندگی‌ام طوری هدایت شد تا به تمامی جزئیاتی توجه کنم که میسر شدن این را ممکن می‌کرد، تا بتوانم پرواز کنم وبه ساخت ایستگاه فضایی کمک کنم، جایی که سوار یک ماشینیک میلیون پوندی هستی که با سرعت پنج مایل در ثانیهدور جهان می‌چرخد، هشت کیلومتر در ثانیه، روزی ۱۶ بار دور دنیا، و آزمایشهایی که به ما می‌آموزد که جهان از چه موادی ساخته شده است و در داخلش ۲۰۰ آزمایش در حال انجام است. اما شاید مهمتر از همه، اجازه می‌دهد تا دنیا را جوری ببینیم که به شیوه دیگری ممکن نیست، بتوانیم پایین را نگاه کنیم و ببینیم-- اگر امکانش را داشتید، فکتان پایین می‌افتاد -- زیبایی حیرت‌انگیز این گوی چرخان مانند یک گالری هنریدر حال چرخیدن از عالی‌ترین، زیبایی‌های دائما در تغییرکه خود جهان است. و بخاطر سرعت، هر ۴۵ دقیقه طلوع یا غروبی را می‌بینی برای نصف یک سال. و باشکوه ترین قسمت همه اینها این است که برای فضا پیمایی به بیرون بروی. داخل یک سفینه یک نفره هستی که لباس فضایی تو است، و همراه زمین به داخل فضا می روی. اچشم اندازی کاملا متفاوت است. برای دیدن جهان به بالا نگاه نمی‌کنی، تو و زمین با هم در جهان حرکت می‌کنی. و با یک دست خود را گرفته‌ای، در حالی که به زمینی کهدر سکوت کنارت می‌چرخد نگاه می‌کنی. در سکوت می‌گردد در حالی که ترکیب و رنگ آمیزی سحرانگیزش را در کنارت بیرون می‌ریزد. و اگر بتوانی چشم از آن برداری و به زیر بازویت نگاه کنی پایین و به هر چیز دیگر، سیاه و ژرف است، جوری که فکر می‌کنی می‌توانی به آن دست بزنی و همینطور با یک دست خود را نگه داشته ای، اتصالی به هفت میلیارد انسان دیگر. و در اولین راهپیمایی فضائیم
چشم چپم نابینا شد، و نمی‌دانستم چرا. یکباره چشم چپم با دردی شدید بسته شد و نمی‌فهمیدم چرا چشمم نمی‌بیند. فکر می‌کردم حالا باید چکار کنم؟ با خودم گفتم، حتما به این دلیل است که دو چشم دارم، پس کارم را ادامه دادم. اما متاسفانه ، بدون جاذبه، اشک پایین نمی‌افتد. پس یک قطره بزرگ و بزرگتراز ماده‌ای خواهی داشت که با اشک چشمت مخلوط شده تا نهایتا، قطره آنقدر بزرگ شد که جاذبه سطحی آن را از روی تیغه یبنی ات مثل یک آبشار کوچک شلپی به داخل چشم دیگرت وارد می‌کند، و حالا دیگر هیچ چیز نمی‌دیدم در بیرون سفینه فضایی.
خوب حالا ترسناک ترین کاریکه تا حالا انجام داده‌ای چیست؟ ( خنده حضار ) شاید عنکبوتها باشند. خیلی از مردم از عنکبوتها می ترسند. فکر می‌کنم باید از عنکبوت ها بترسید -- عنکبوتها می‌خزند وپاهای بلند و پشمالویی دارند، و عنکبوتهایی مثل این، ریکلوس قهوه ای -- وحشتناکند، اگر یک ریکلوس قهوه اینیشتان بزند، نتیجه‌اش یک جراحت وحشتناک ، بزرگ روی پایتان خواهد بود و همین حالا ممکن است یکی از آنها آنجا درست پشت صندلی شما نشسته باشد. از کجا می فهمید؟ و حالا یک عنکبوت رویتان می‌پرد، و دچار این حمله و تشنج می‌شوید چون عنکبوتها ترسناکند. اما بعد شاید بگویید، خوب آیا ممکن استیک ریکلوس قهوه‌ای روی صندلی بغل من نشسته باشد یا نه؟ نمی‌دانم. آیا یک رکلوس قهوه‌ای اینجاست؟ خوب اگر واقعا تحقیق کنید، می‌فهمید که در دنیا حدود ۵۰٬۰۰۰ نوع مختلفعنکبوت وجود دارد، و حدود بیست تا از آنها سمی هستند از ۵۰٬۰۰۰ تا. و اگر در کانادا زندگی می‌کنیدبه خاطر زمستانهای سردش اینجا در بریتیش کلمبیا حدود ۷۲۰، ۷۳۰ نوع مختلف عنکبوت وجود دارد و تنها یک نوع -- یکی -- از آنها سمی است، وحتی سم آن هم کشنده نیست، فقط نیش زشتی دارد. و آن عنکبوت -- نه فقط آن، بلکه آن عنکبوت علامتهایزیبایی رویش دارد، مثل این « من خطر ناکم. یک علامت براقروی پشتم هست، این بیوه سیاه است.» پس اگر حتی کمی محتاط باشید می‌توانید با یک عنکبوت مواجه نشوید -- آنها روی زمین زندگی می‌کنند، و اگر راه بروید، هیچ وقت از توی یک تار عنکبوت عبور نمی‌کنیدتا یک بیوه سیاه نیشتان بزند. تارهای عنکبوتی مثل این،را او اینطوری درست نمی کند، آنها را در گوشه‌ها می‌سازد و اسمش بیوه سیاه است چون عنکبوت ماده، نوع نر را می‌خورد و کاری به شما ندارد. پس در واقع، دفعه بعد که به یک تار عنکبوت می‌رسید، دلیلی ندارد که بترسید و مثل انسانهای اولیه رفتار کنید. خطر، کاملا با ترس تفاوت دارد.
پس چطور از آن عبور کنیم؟ چگونه واکنش خود را تغییر می‌دهید؟ خوب، دفعه بعد که یک تار عنکبوت می‌بینید، با دقت نگاه کنید، مطمئن شویدکه بیوه سیاه نیست، و بعد از توی آن رد شوید. و بعد یک تار عنکبوت دیگر می‌بینید و از توی آن رد شوید. فقط یک ماده نرم است. چیز مهمی نیست. و عنکبوتی که ممکن است از آن بیرون بیایدخطری بیشتر از کفشدوزک برایتان ندارد یا یک پروانه. و تضمین می‌کنم اگر از توی ۱۰۰ تار عنکبوت عبور کنید تغییر خواهید کرد رفتار ذاتی انسانی شما، واکنش انسان اولیه‌ای شما، و حالا می‌توانید صبح در پارک راه بروید و دیگر نگران تارهای عنکبوت نباشید -- یا در اتاق زیر شیروانی مادر بزرگتان و یا هر چیزی، در زیر زمین منزل خود. و از این راه می‌شود برای هر کاری استفاده کرد.
اگر در بیرون سفینه در حالپیاده روی فضایی هستید و نابینا شوید، فکر کنم، واکنش طبیعی این است که بترسید، باعث می‌شود که عصبی و نگران شوید. ولی ما تمامی سم‌هایی کهممکن بود را در نظر گرفته بودیم، و با تمامی انواع تارهای عنکبوتتمرین کرده بودیم. ما تمامی آنچه که ممکن بود را می‌دانستیم در مورد لباس فضایی و هزاران بار زیر آب تمرین کرده بودیم. و فقط کارهایی که درست انجام می‌شدرا تمرین نمی‌کردیم، همیشه کارهایی که درست پیش نمی‌رفترا تمرین می‌کردیم، مثل این که دائما از بیناین تارهای عنکبوت عبور کنی. و نه فقط زیر آب، بلکهدر آزمایشکاه واقعیت مجازی با کلاه و دستکش فکر می‌کردید واقعی است. پس وقتی که نهایتا برایراهپیمایی فضایی واقعی بیرون می روید، حس نمی‌کنید تفاوت زیادی دارد و اولین بار است که بیرون می روید. و حتی اگر نتوانید ببینید، واکنش طبیعی ترس پیش نمی‌اید. در عوض کمی به اطراف توجه می‌کنید و ادامه می‌دهید، « باشد نمی بینم، اما می‌توانم بشنوم، می‌توانم حرف بزنم، اسکات پارازینسکی اینجا با من است. می‌تواند بیاید و به من کمک کند» ما واقعا نجات افراد ناتوانرا تمرین کرده بودیم، پس می توانست من را مثل یک بالن ببرد و اگر لازم بود داخل دریچه هوا بچپاند. می توانستم راه برگشتم را خودم پیدا کنم. خیلی موضوع مهمی نبود. و در واقع اگر برای مدتیاز چشمتان اشک بیاید، هر چیزی که در چشم باشد رقیق می‌شود و دوباره می توانید ببینید، و اگر با مرکز کنترل هیوستون صحبت کنید، اجازه می دهند به کار خود ادامه دهید. ما همه چیز را در راهپیمایی فضایی تمام کردیم و وقتی به داخل برگشتیم. جف کمی پنبه آورد و دور چشمانم را تمیز کرد، و بعدا معلوم شد ماده ضد بخار بوده، ترکیبی از روغن و صابون، که داخل چشمم رفته بود. و حالا ما از شامپو بی‌اشکجانسون استفاده می کنیم، که احتمالا باید از همان اول استفاده می‌کردیم. (خنده حضار)
اما کلید آن این است که به این تفاوت توجه کنیم بین خطر پیش بینی شده و خطر واقعی، مخاطره واقعی کجاست؟ آنچه واقعا باید از آن بترسید چیست؟ نه یک ترس عمومی ازاتفاقات بدی که ممکن است بیفتد. می توانید اساسا واکنش خود رابه چیزها عوض کنید تا بتوانید به جاهایی بروید چیزهایی را ببینید و کارهایی را کنید که در صورت دیگر هیچوقت نمی‌توانستید --
وقتی که خشکی‌های زمین درجنوب صحرای آفریقا را می‌بینید، یا وقتی که شهر نیویورک را می‌بینید جوری که شبیه رویاست، یا دشت‌های اروپای شرقی کهناخواسته به زیبایی گلیم شده یا دریاچه‌های بزرگ آمریکا شمالی که مثل گودالهای کوچک آب می‌ماند می‌توانی گسلهای سن فرانسیسکو را ببینید و شکلی که آب زیر پل جریان دارد، کاملا فرق می‌کند از راه دیگری می‌توانستید انجامش دهید در صورتیکه راهی برای غلبه به ترستان پیدا نکرده باشید. زیبایی را می‌بینید که امکان نداشت به شکل دیگری دیده شود.
در انتها، زمان برگشت به خانه است. این سفینه فضایی ماست، سویوز، همان که کوچک است. سه تا از ما داخل شدیم، و بعد این سفینه از ایستگاه جدا شد و در اتمسفر قرار گرفت. این دو قسمت اینجا واقعا ذوب می‌شوند،بیرونشان می‌اندازیم و در اتمسفر می‌سوزند. تنها قسمتی که می‌ماند این گلوله کوچک است که ما اینجا سوار می‌شویم، و داخل اتمسفر می‌شود، و در اصل شما مثل یک شهاب سنگ به خانه بر می‌گردید، و راندن شهاب سنگ، ترسناک است، و باید باشد. اما بجای آنکه موقع ورود به اتمسفر مثل شما فقط جیغ بکشیم، اگر یکدفعه خودتون را سوار بر شهابی به سمت خانه ببینید -- ( خنده حضار) -- در عوض، ۲۰ سال قبل ما یادگیری زبان روسی را شروع کردیم، و وقتی روسی یاد گرفتی، ما مکانیک مداری را به روسی یاد گرفتیم، و یعد از آن تئوری کنترل وسیله‌، و بعد به داخل شبیه ساز پرواز رفتیم و بارها و بارها تمرین کردیم. و واقعا شما می‌توانید با این شهاب پرواز کنید و آن را هدایت کنید تادر یک دایره ۱۵ کیلومتری فرود بیاید در هر جایی روی کره زمین. پس در واقع، وقتی خدمه ما در داخل سویوز به سمت اتمسفر بر می گشتند، ما جیغ نمی‌زدیم، می‌خندیدیم ; و کلی کیف داشت. و وقتی که چتر نجات بزرگ باز شد، می‌دانستیم که اگر باز نمی شد چتر دومی وجود داشت، که به شکل خودکارمکانیکی و خیلی خوب کار می‌کرد پس ما برگشتیم، بصورتی رعد آسا برگشتیم به زمین واین گونه است فرود با سویوز، در قزاقستان. ( فیلم ) گزارشگر: و شما دوباره یکی از هلیکوپترهایی که مسئولجستجو و بازیافت هستند را می‌بینید آن هلیکوپتر یکی از دهها هلیکوپترمشابه روسی Mi-8 است. تماس با زمین-- ۳:۱۴ و ۴۸ ثانیه، صبح به وقت مرکزی آمریکا. کریس هدفیلد: و تا توقف غلص می‌زنی انگار کسی سفینه ات را روی زمین پرت کرده و از این گوشه به آن گوشه می‌چرخد، ولی تو آماده‌ای روی یک صندلی مخصوص هستی، و میدانی که کمک فنرها چطور کار می‌کند. و نهایتا روسها می رسند، و بیرونت می آورند، و روی صندلی کوبیده می‌شوی و حالا می‌توانی به گذشته نگاه کنی به آنچه تجربه‌ای باور نکردنی بوده. تو آرزو های یک پسر نه ساله را، با خود بردی که غیر ممکن بودند و بسیار ترسناک. و بسیار دلهره آور و آن را عملی کردی، راهی پیدا کردی تا خود را دوباره بسازی، تا بر ترسهای نخستین‌ات غلبه کنی و این اجازه داد تا برگردی با کوله باری از تجربه و حدی از الهام برای دیگران که به هیچ شکل دیگری میسر نمی‌بود. در انتها، از من خواستند تا با آن گیتار آهنگی اجرا کنم. من این آهنگ را می‌دانم، و این واقعا ادای دین به نبوغ خود دیوید بویی است ، اما همچنین، فکر می‌کنم، انعکاسی از این واقعیت است که ما ماشینهایی برای جستجوی جهان نیستیم، ما انسانیم، و دارای توان انطباق و توان فهم و می‌توانیم ادراک شخصی مان را به محلی جدید هدایت کنیم. ( موسیقی ) ♫ از سرگرد تام به کنترل زمین ♫ ♫ برای همیشه از پیشتان می روم ♫ ♫ و به شکلی عجیب شناورم ♫ ♫ و ستارگان امروز بسیار متفاوتند ♫ ♫ و اینجا در یک قوطی حلبی شناورم ♫ ♫ آخرین نگاهم به زمین است ♫ ♫ کره زمین آبی است و کارهای زیادی باقی است ♫ ( موسیقی ) نترسید. ( تشویق حضار ) این لطف شماست . خیلی متشکرم. متشکرم.

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *