آنتونیو دامازیو: جستجو برای درک هشیاری مغز
متن سخنرانی :
من به اینجا اومدم تا درباره اعجاب و رمز و راز ذهن هشیار صحبت کنم. اعجاب و رمز و راز ذهن هشیار صحبت کنم. این واقعیت اعجاب انگیزه که همه ما صبح از خواب بیدار شدیم اعجاب درباره این واقعیته که همه ما صبح از خواب بیدار شدیم و همراه با این بیدار شدن ذهن ما بصورت اعجاب انگیزی هشیاری خودش رو به دست آورد. ما ذهن ها رو با حس کاملی از مفهوم خویشتن بازیابی کردیم و با حس کاملی از خودوجود داشتنمون، با این وجود خیلی کم پیش میاد که درباره این اعجاب تامل کنیم. در واقع، ما باید این کار رو بکنیم، چون اگر ذهن هشیار این قابلیت رو نداشت، ما هیچ اطلاعاتی از انسانیت مون نداشتیم; ما هیچ اطلاعاتی از انسانیت مون نداشتیم; ما هیچ اطلاعاتی درباره جهان نداشتیم. هیچ رنجی برایمان بوجود نمی آمد، ولی همچنین هیچ لذتی هم درکار نبود. ما هیچ راهی برای دستیابی به عشق یا به توانایی خلق کردن نداشتیم. ما هیچ راهی برای دستیابی به عشق یا به توانایی خلق کردن نداشتیم. و البته، اسکات فیتزجرالد جمله معروفی داره که میگه "هرکس که هشیاری رو اختراع کرده، به اندازه کافی دلیل برای سرزنش کردنش هست." "هرکس که هشیاری رو اختراع کرده، به اندازه کافی دلیل برای سرزنش کردنش هست." ولی همچنین او فراموش کرده بوده که بدون هشیاری، ولی همچنین او فراموش کرده بوده که بدون هشیاری، او هیچ دسترسی ای به خوشبختی واقعی و حتی به امکان برتر بودن نداشت. او هیچ دسترسی ای به خوشبختی واقعی و حتی به امکان برتر بودن نداشت.دیگه صحبت کردن درباره اعجاز کافیه، حالا نوبت رمز و راز و معمای هشیاریه. این معمایی است که شرح و بیانش بینهایت مشکل بوده. این معمایی است که شرح و بیانش بینهایت مشکل بوده. از گذشته های دور، اوایل علم فلسفه و یقینا در خلال تاریخ علم مغز و اعصاب، این یک معمایی بوده که همیشه در مقابل روشن شدن از خودش مقاومت نشون میداده، این یک معمایی بوده که همیشه در مقابل روشن شدن از خودش مقاومت نشون میداده، و بحث و جدل های زیادی درباره اش بوده. و در واقع افراد زیادی وجود دارند که معتقدند اصلا ما نباید سراغ حل کردن این معما بریم; و در واقع افراد زیادی وجود دارند که معتقدند اصلا ما نباید سراغ حل کردن این معما بریم; معتقدند که ما باید اون رو به حال خودش رها کنیم، اون معما حل شدنی نیست. من این عقیده رو باور ندارم، و معتقدم که شرایط در حال تغییر هستند. خیلی مسخره خواهد بود اگر ما ادعا کنیم که میدونیم چطوری هشیاری رو توی مغزمون میسازیم، که میدونیم چطوری هشیاری رو توی مغزمون میسازیم، ولی یقینا ما میتونیم برای پیدا کردن پاسخ، به سراغ این سوال بریم، ولی یقینا ما میتونیم برای پیدا کردن پاسخ، به سراغ این سوال بریم، و میتونیم کم کم شکل و قیافه راه حل این مساله رو ببینیم.
و یکی دیگر از اعجابی که میتونیم از داشتنش خوشحال باشیم این واقعیته که ما دارای تکنولوژی های تصویر برداری هستیم که امروزه به ما اجازه میدن به داخل مغز انسان بریم و مثلا قادر به انجام این کاری باشیم که شما الان دارید میبینید. و مثلا قادر به انجام این کاری باشیم که شما الان دارید میبینید. اینها عکس هایی هستند که در لابراتوار هانا داماسیو تولید شدن، که بازسازی مغز داخل یک مغز زنده رو به شما نشون میدن. که بازسازی مغز داخل یک مغز زنده رو به شما نشون میدن. و این شخص، شخص زنده ایه. این شخص در کالبد شکافی مورد مطالعه قرار نگرفته. این شخص در کالبد شکافی مورد مطالعه قرار نگرفته. و حتی بیشتر -- و این چیزیه که ممکنه آدم رو متحیر کنه -- چیزی که الان میخوام بهتون نشون بدم، که به بخش زیرین قشر مغز میره و در واقع به ارتباطات و اتصالات، و گذرگاه های واقعی یک مغز زنده نگاه میکنه. و در واقع به ارتباطات و اتصالات، و گذرگاه های واقعی یک مغز زنده نگاه میکنه. بنابراین همه این خط های رنگی به گروهی از آکسون ها مربوط اند. رشته هایی که بدنه سلول رو به سیناپس ها متصل میکنند. رشته هایی که بدنه سلول رو به سیناپس ها متصل میکنند. و متاسفم که نا امیدتون میکنم، اونها رنگی نیستند. ولی در هر شرایطی، آنها اونجا هستند. رنگ ها کدهایی برای سمت و سوی ارتباط هستند، که یا از پشت به جلو و یا برعکسه. که یا از پشت به جلو و یا برعکسه.
در هر صورت، هشیاری چه چیزیه؟ مغز هشیار چیه؟ و ممکنه ما از زاویه ساده ای به این سوال ها نگاه کنیم و بگیم، خب، چیزیه که ما اون رو از دست میدیم وقتی که به یه خواب خیلی خیلی عمیق و بدون رویا فرو میریم، و یا وقتی که بیهوش میشیم، و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم. و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم. و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم. ولی اون چیزی که در حین بی هوشی، یا وقتی که به یه خواب عمیق بدون رویا فرو رفتیم از دست میدیم، دقیقا چه چیزیه؟ خب، اول از همه اینکه، یک ذهن وجود داره، خب، اول از همه اینکه، یک ذهن وجود داره، که جریانی از تصاویر ذهنیه. و البته تصاویری رو در نظر بگیرید که میتونن الگوهای حس شده از مراکز حسی، تصویری، مثل این هایی که دارید الان مشاهده میکنید در رابطه با این صحنه که من رو هستم و خود من، یا تصاویر صوتی، که شما در رابطه با حرف های من میشنوید. اون جریان تصاویر ذهنی، ذهنه. اون جریان تصاویر ذهنی، ذهنه.
ولی چیز دیگری هم وجود داره که همه ما در این اتاق داریم اون رو تجربه میکنیم. ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم. ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم. ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم. ما دارای 'خویشتن' ها هستیم. ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره. ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره. ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره. ما صاحب و مالک ذهنمون هستیم. و ما دارای حسی هستیم که تک تک ما داریم اون رو تجربه میکنیم -- و ما دارای حسی هستیم که تک تک ما داریم اون رو تجربه میکنیم -- نه فرد دیگری که در کنار شما نشسته. بنابراین برای اینکه یک ذهن هشیار داشته باشیم باید دارای یک مفهوم 'خویشتن' داخل ذهن هشیار باشیم. بنابراین یک ذهن هشیار، ذهنیه که مفهوم 'خویشتن' رو داخل خودش داره. این خویشتن درون، یک چشم انداز شخصی و فاعلی ای رو به ذهن معرفی میکنه، و ما فقط وقتی کاملا هشیار هستیم که این مفهوم 'خویشتن' در ذهن ما باشه. و ما فقط وقتی کاملا هشیار هستیم که این مفهوم 'خویشتن' در ذهن ما باشه. پس چیزهایی که برای حل این معما باید بدونیم، اینها هستند، مورد اول اینکه ذهن ها چطوری در داخل مغز قرار داده شده اند، و، مورد دوم اینکه، این 'خویشتن' ها چگونه ساخته شده اند.
حالا اولین قسمت، اولین مورد، تقریبا آسونه --اصلا هم آسون نیست -- حالا اولین قسمت، اولین مورد، تقریبا آسونه --اصلا هم آسون نیست -- ولی چیزیه که تدریجا در علم مغز و اعصاب برای حل کردنش سعی شده. و کاملا روشنه که، برای ساختن ذهن ها، لازمه که ما نقشه های عصبی بسازیم. بنابراین یک شبکه توری مانند، مثل این که الان دارم نشون میدم رو تصور کنید، و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید. و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید. و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید. و اگر موافقید، یک بیلبورد، یک بیلبورد دیجیتالی رو تصور کنید، و اگر موافقید، یک بیلبورد، یک بیلبورد دیجیتالی رو تصور کنید، که روی آن چیزهایی وجود دارند که میتوانند یا روشن باشند یا خاموش. که روی آن چیزهایی وجود دارند که میتوانند یا روشن باشند یا خاموش. و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی، و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی، و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی، یا، نورون هایی که روی آن صفحه وجود دارند، میتوان قادر به ساختن یک نقشه بود. البته، این نقشه ای که دارم به شما نشون میدم، یه نقشه بصریه، ولی این در مورد انواع نقشه ها صادقه -- برای مثال، نقشه های شنیداری، مربوط به فرکانس های صدا، یا مربوط به نقشه هایی که ما با پوستمون میسازیم که به جسمی که لمسش میکنیم مربوطه.
حالا برای اینکه بتونیم این نکته رو بفهمیم که حالا برای اینکه بتونیم این نکته رو بفهمیم که رابطه بین شبکه نورون ها و چینش مکانی فعالیت های نورون ها رابطه بین شبکه نورون ها و چینش مکانی فعالیت های نورون ها و تجربه های روانی ما تا چه مقداری به همدیگه نزدیکه، و تجربه های روانی ما تا چه مقداری به همدیگه نزدیکه، من میخوام براتون یه داستان شخصی تعریف کنم. اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم -- من دارم راجع به خودم صحبت میکنم، نه درباره شما -- اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم، و به اون شکل شبکه ای نگاه کنم -- که شبیه به اونیه که دارم نشونتون میدم. همه چیز خوب و عالی و عمودی و قائمه است. ولی چند وقت پیش، من متوجه شدم که اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم، بجاش اون چیزی که میبینم، اینطوریه. من به شبکه نگاه میکنم و یک تاب روی لبه ناحیه مرکزی-چپی ام میبینم. من به شبکه نگاه میکنم و یک تاب روی لبه ناحیه مرکزی-چپی ام میبینم.
خیلی عجیب -- من یه مدتی این رو بررسی کردم. ولی چند وقت پیش، به کمک یکی از همکاران متخصص چشم پزشک ام، کارمن پولیافیتو، که یک اسکنر لیزری برای شبکیه چشم ساخته، من چیزی رو متوجه شدم. اگر من شبکیه چشمم رو از طریق اون سطح افقی که شما میتونید اون گوشه ببینید اسکن کنم، اگر من شبکیه چشمم رو از طریق اون سطح افقی که شما میتونید اون گوشه ببینید اسکن کنم، نتیجه اسکن به این صورت خواهد شد. در طرف راست، شبکیه چشم من کاملا متقارنه. شما میتونید در قسمت فوویا (مرکز بینایی در شبکیه)، جایی که اعصاب بینایی شروع میشوند، فرورفتگی رو ببینید. ولی روی شبکیه چشم چپم یک برآمدگی وجود داره، که اونجا با یک فلش قرمز نشون داده شده. که مربوط به یک کیست که زیر اون قرار داره میشه. که مربوط به یک کیست که زیر اون قرار داره میشه. و اون دقیقا چیزیه که باعث تاب داشتن تصویری که من میبینم میشه. و اون دقیقا چیزیه که باعث تاب داشتن تصویری که من میبینم میشه.
خب حالا به این فکر کنید: شبکه ای از نورون ها وجود دارند، و حالا یک تغییر مکانیکی در موقعیت شبکه قرار داره، و حالا یک تغییر مکانیکی در موقعیت شبکه قرار داره، و این باعث میشه که شکلی که در ذهن دیده میشه دچار اعوجاج بشه. بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه، بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه، بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه، شبکیه چشم قسمتی از مغزه که داخل کره چشم قرار گرفته، یا، اصلا، صفحه ای از قشر بصریه. بنابراین از قسمت شبکیه به قسمت قشر بصری مربوط میشه. بنابراین از قسمت شبکیه به قسمت قشر بصری مربوط میشه. و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه. و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه. و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه. و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه. و شما در اون تصویر اونجا، جزیره های متنوعی میبینید که من اسمشون رو گذاشتم مناطق تصویر-سازی مغز. جزیره های متنوعی میبینید که من اسمشون رو گذاشتم مناطق تصویر-سازی مغز. برای مثال سبز که مربوط به اطلاعات لمسی هستند، برای مثال سبز که مربوط به اطلاعات لمسی هستند، یا آبی که مربوط به اطلاعات شنوایی هستند.
و اتفاق دیگری که میافته اینه که اون مناطق تصویر-سازی اونجا که طرح این نقشه های نورونی وجود داره، اونجا که طرح این نقشه های نورونی وجود داره، میتونن برای این اقیانوس بنفش که این اطراف میبینید سیگنال هایی فراهم کنند، میتونن برای این اقیانوس بنفش که این اطراف میبینید سیگنال هایی فراهم کنند، که قشر ارتباطی مغز هستند، قسمتی که اتفاقاتی که افتاده، در اون جزیره های تصویر-سازی بایگانی میشه. قسمتی که اتفاقاتی که افتاده، در اون جزیره های تصویر-سازی بایگانی میشه. و زیبایی بزرگ اینجاست که میشه از بخش حافظه مغز، و زیبایی بزرگ اینجاست که میشه از بخش حافظه مغز، به قسمت قشرهای ارتباطی رفت، و تصاویر رو دقیقا در بخش هایی که مشاهده شدن دوباره تولید کرد. و تصاویر رو دقیقا در بخش هایی که مشاهده شدن دوباره تولید کرد. بنابراین به این فکر کنید که مغز ما تا چه حد اعجاب برانگیزی راحت طلب و تنبله. بنابراین به این فکر کنید که مغز ما تا چه حد اعجاب برانگیزی راحت طلب و تنبله. مغز مناطق مشخصی رو برای درک و ساختن تصویر فراهم میکنه. مغز مناطق مشخصی رو برای درک و ساختن تصویر فراهم میکنه. و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن. و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن. و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن.
تا اینجا رمز و راز ذهن هشیار یه مقدار کمتر شد تا اینجا رمز و راز ذهن هشیار یه مقدار کمتر شد چون ما یک مفهوم کلی از اینکه چطوری این تصویرها رو میسازیم، داریم. چون ما یک مفهوم کلی از اینکه چطوری این تصویرها رو میسازیم، داریم. ولی مساله 'خویشتن' چی؟ 'خویشتن' واقعا مساله مشکلیه. و برای مدت طولانی ای، حتی هیچ کس نمیخواست سراغش بره، چون ممکن بود این رو بگن که، "ما چطور و چگونه دارای این اصل ارجاع، این ثبات، که برای حفظ کردن استمرار خویشتن خود نیاز داریم، هستیم؟" که برای حفظ کردن استمرار خویشتن خود نیاز داریم، هستیم؟" و من درباره راه حل این مشکل فکر کردم. به این صورته. ما از قسمت های داخلی بدن نقشه های مغزی تولید میکنیم ما از قسمت های داخلی بدن نقشه های مغزی تولید میکنیم و از اونها به عنوان مرجع برای همه نقشه های دیگه استفاده میکنیم.
خب بزارین یک کم راجع به اینکه چطوری به این نتیجه رسیدم بهتون بگم. من به این نتیجه رسیدم چون، اگر بخوایم مرجعی از اون چیزی که به عنوان 'خویشتن' میشناسیم-- اگر بخوایم مرجعی از اون چیزی که به عنوان 'خویشتن' میشناسیم-- این 'من'، در پردازش هایمان داشته باشیم -- ما به چیزی احتیاج داریم که ثابت باشه، چیزی باشه که روز به روز همش تغییر نکنه. چیزی باشه که روز به روز همش تغییر نکنه. خب این خیلی اتفاق میافته که ما یه بدن داریم. ما یک بدن داریم، نه دوتا، نه سه تا. و خب این آغازه. فقط یک نقطه مرجع وجود داره، که بدنمونه. ولی بعدش، البته که، این بدن اعضاء زیادی داره، و عضوها با سرعت های مختلفی رشد میکنند، و آنها اندازه های مختلفی دارند و آدم های مختلف; اگرچه، بخش داخلی اینطور نیست. اون چیزهایی که به یه قسمت در درون ما، که به قلمرو داخلی ما معروفه مربوطند -- اون چیزهایی که به یه قسمت در درون ما، که به قلمرو داخلی ما معروفه مربوطند -- برای مثال، کل قسمت مدیریت مواد شیمیایی درون بدن ما برای مثال، کل قسمت مدیریت مواد شیمیایی درون بدن ما در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن. در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن. در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن. اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط محدوده ای که بقا برای زندگی امکان پذیره، صورت بگیره، فرد مریض میشه یا میمیره. بنابراین ما یک سیستم داخلی درون زندگیمون داریم بنابراین ما یک سیستم داخلی درون زندگیمون داریم که یه جورایی دوام و استمرار رو تضمین میکنه. من دوست دارم اسمش رو 'یک یکنواختی تقریبا بی نهایت در طول روزگار بگذارم.♪ چون اگر فردی اون یکنواختی رو از نظر فیزیولوژیکی نداشته باشه، مریض میشه یا میمیره. پس این یکی دیگه از اصل ها، برای برقراری این استمراره.
و مورد آخر اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره، اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره، اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره، برخلاف دیگر رابطه ها. برای مثال، من از شما تصاویری رو میسازم، ولی رابطه فیزیولوژیکی ای بین تصاویری که من از شما به عنوان حاضرین دارم ولی رابطه فیزیولوژیکی ای بین تصاویری که من از شما به عنوان حاضرین دارم و مغز من وجود نداره. اما، یک رابطه نزدیک و پایدار بین بدن من که قسمت هایی از مغز من رو تنظیم میکنه، اما، یک رابطه نزدیک و پایدار بین بدن من که قسمت هایی از مغز من رو تنظیم میکنه، و بدن خود من وجود داره.
پس قیافه اش اینطوریه. به این قسمت نگاه کنید. اون بخش ساقه مغزه که بین مخچه و ستون فقرات قرار داره. اون بخش ساقه مغزه که بین مخچه و ستون فقرات قرار داره. و داخل اون ناحیه، که الان میخوام براتون مشخص اش کنم و داخل اون ناحیه، که الان میخوام براتون مشخص اش کنم قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند. قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند. قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند. این انقدر مشخصه که برای مثال، اگر به اون قسمت که با رنگ قرمز مشخص شده نگاهی بندازید در قسمت بالایی بخش ساقه مغز، اگر اون قسمت برای مثال به دلیل سکته آسیب ببینه، طرف به کما یا وضعیت زندگی گیاهی میره، طرف به کما یا وضعیت زندگی گیاهی میره، که البته، موقعیتیه که ذهن فرد از بین میره، که البته، موقعیتیه که ذهن فرد از بین میره، هشیاری اش از بین میره. اتفاقی که در واقع میافته اینه که طرف اساس 'خویشتن' اش رو از دست میده، طرف هیچ دسترسی ای به احساس وجود داشتن خودش نداره، در واقع، ممکنه تصاویری در مخچه شکل بگیره، در واقع، ممکنه تصاویری در مخچه شکل بگیره، ولی طرف ازشون خبری نداره. در نتیجه، اگر اون قسمت قرمز رنگ از مغز آسیب ببینه، طرف هشیاری اش رو از دست میده. در نتیجه، اگر اون قسمت قرمز رنگ از مغز آسیب ببینه، طرف هشیاری اش رو از دست میده.
ولی اگر اون بخش سبز رنگ از ساقه مغز آسیب ببینه، اتفاقی مثل حالت قبل نخواهد افتاد. به این اندازه مشخصه. حالا اون قسمت سبز تشکیل دهنده ساقه مغز، اگر آسیب ببینه، که معمولا این اتفاق میافته، طرف فلج کامل میشه، ولی ذهن هشیارش باقی میمونه. طرف حس میکنه، میدونه، کاملا یک ذهن هشیار داره که میتونه خیلی دقیق گزارش بده. این یه موقعیت خیلی ناگواره. بهتره نبینیدش. و افراد در واقع در بدن خودشون زندانی هستند، و افراد در واقع در بدن خودشون زندانی هستند، ولی ذهن شون کار میکنه. یه فیلم جالب بود، یکی از اونایی که به ندرت خوب روش کار شده بود یه فیلم جالب بود، یکی از اونایی که به ندرت خوب روش کار شده بود که درباره یه موقعیت شبیه به این بود، جولیان اشنابل چند سال پیش اون رو در باره یه مریض که در همچین موقعیتی بود، ساخته بود. جولیان اشنابل چند سال پیش اون رو در باره یه مریض که در همچین موقعیتی بود، ساخته بود.
حالا میخوام بهتون یه عکس نشون بدم قول میدم راجع به این عکس هیچ چیزی بهتون نمیگم، فقط اینکه شما رو خواهد ترسوند. فقط بهتون میگم که در اون قسمت قرمز رنگ بخش ساقه مغز، فقط بهتون میگم که در اون قسمت قرمز رنگ بخش ساقه مغز، برای اینکه ساده بهتون بگم، همه اون بخش های کوچکی هستند که به واحدهایی که در واقع نقشه های مغزی از جنبه های مختلف درون ما، در واقع نقشه های مغزی از جنبه های مختلف درون ما، و جنبه های مختلف بدن ما رو میسازند، مربوط میشوند. آنها بسیار عالی جایگذاری شده اند و به صورت بدیع ای در یک الگوی بازگشتی به همدیگه متصل هستند. و به صورت بدیع ای در یک الگوی بازگشتی به همدیگه متصل هستند. و بخاطر این وابستگی نزدیک بین ساقه مغز و بدنه که من معتقدم -- و بخاطر این وابستگی نزدیک بین ساقه مغز و بدنه که من معتقدم -- و ممکنه در اشتباه باشم، ولی فکر نکنم -- و ممکنه در اشتباه باشم، ولی فکر نکنم -- که نقشه های بدن فرد ساخته میشه که اساس 'خویشتن' رو برای او فراهم میکنه که نقشه های بدن فرد ساخته میشه که اساس 'خویشتن' رو برای او فراهم میکنه و به صورت احساسات خودش رو نشون میده -- احساسی که اساسی و دیرینه است.
حالا توی این عکسی که اینجا میبینیم چی هست؟ به "قشر مخچه" مغز نگاه کنید، به "ساقه مغز" نگاه کنید، به "بدن" نگاه کنید، به "قشر مخچه" مغز نگاه کنید، به "ساقه مغز" نگاه کنید، به "بدن" نگاه کنید، و شما تصویری از اتصالات داخلی بدست میاورید که میبینید ساقه مغز اساس و پایه 'خویشتن' رو با رابطه ای جدا نشدنی با بدن، فراهم میکنه. که میبینید ساقه مغز اساس و پایه 'خویشتن' رو با رابطه ای جدا نشدنی با بدن، فراهم میکنه. و شما قشر مخچه رو میبینید که منظره و دیدگاه فوق العاده زهن ما رو با استفاده از تصاویر فراوانی که در واقع محتویات ذهن ما هستند فراهم میکنه با استفاده از تصاویر فراوانی که در واقع محتویات ذهن ما هستند فراهم میکنه و معمولا ما بیشتر حواسمون رو به اون تصاویر میدیم، و باید هم اینکار رو بکینم، چون اونها در واقع فیلمی هستند که داخل مغز ما در حال پخش شدن هستند. و باید هم اینکار رو بکینم، چون اونها در واقع فیلمی هستند که داخل مغز ما در حال پخش شدن هستند. ولی به اون فلش ها نگاه کنید. اونها برای خوشگلی اونجا نیستن. اونها بخاطر این این فعل و انفعال نزدیک و فشرده اونجا وجود دارند. شما یک ذهن هشیار نخواهید داشت اگر این کنش و واکنش ها بین قشر مخچه و ساقه مغز رو نداشته باشید. اگر این کنش و واکنش ها بین قشر مخچه و ساقه مغز رو نداشته باشید. شما یک ذهن هشیار نخواهید داشت اگر کنش و واکنش بین ساقه مغز و بدن رو نداشته باشید. اگر کنش و واکنش بین ساقه مغز و بدن رو نداشته باشید.
موضوع دیگه ای که جالب توجهه اینه که ساقه مغزی که ما دارای اون هستیم بین موجودات مختلف دیگه ای مشترکه. بنابراین در میان همه مهره داران، طراحی ساقه مغز خیلی شبیه به ما است، که به نظر من یکی از دلایلیه که اون موجودات هم مثل ما ذهن هشیار دارن. با این تفاوت که مال اونا به اندازه ما غنی و کامل نیست، چون اونها مثل ما قشر مخچه مغز را ندارند. فرقش اونجاست. و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم. و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم. و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم. فقط سرمایه و وجود داشتن ذهن ما محصول مخچه است، نه این واقعیت که ما دارای 'خویشتن' هستیم که میتونیم اون رو به وجود داشتنمون ارجاع بدیم، که میتونیم اون رو به وجود داشتنمون ارجاع بدیم، و حسی از فرد بودن رو حس کنیم.
حالا میتونیم سه سطح از 'خویشتن' را در نظر بگیریم -- دلالتی، ذاتی و شرح حالی. دوتای اولی بین خیلی، خیلی از موجودات دیگه شریک هستن، دوتای اولی بین خیلی، خیلی از موجودات دیگه شریک هستن، و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند. و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند. و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند. خویشتن شرح حالی اونیه که من معتقدم بعضی از موجودات دارا هستند. خویشتن شرح حالی اونیه که من معتقدم بعضی از موجودات دارا هستند. آببازسانان و نخستینیان هم تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند. آببازسانان و نخستینیان هم تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند. و همه سگ هایی که افراد توی خونه شون دارن تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند. ولی مساله نوظهور اینجاست.
خویشتن شرح حالی بر پایه خاطرات گذشته خویشتن شرح حالی بر پایه خاطرات گذشته و خاطرات کارهایی که انجام دادیم ساخته شده; اون زندگی گذشته و انتظار کشیدن و پیش بینی برای آینده است. و خویشتن شرح حالی از حافظه گسترده، استدلال کردن، خیال و تصور، قوه ابتکار و زبان استفاده کرده. از حافظه گسترده، استدلال کردن، خیال و تصور، قوه ابتکار و زبان استفاده کرده. و از نتیجه اون ابزار فرهنگ، دین ها، عدالت، و از نتیجه اون ابزار فرهنگ، دین ها، عدالت، تجارت، هنرها، علم، تکنولوژی رو بوجود آورده. و با استفاده از اون فرهنگه که ما واقعا میتونیم -- و اینه که نوظهوره -- که ما واقعا میتونیم -- و اینه که نوظهوره -- چیزی رو به دست بیاریم که کاملا توسط بیولوژی به ما دیکته نشده. اون داخل فرهنگ ها ایجاد شده. اون داخل اجتماعی از انسان ها تولید شده. و البته این، فرهنگه که ما با استفاده از اون چیزی رو که من مایلم اون رو آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی بنامم، تولید کردیم. چیزی رو که من مایلم اون رو آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی بنامم، تولید کردیم.
و در انتها، ممکنه شما این سوال رو بپرسید، که چرا باید این مساله برامون مهم باشه؟ و در انتها، ممکنه شما این سوال رو بپرسید، که چرا باید این مساله برامون مهم باشه؟ چرا باید برامون مهم باشه که توی ساقه مغزه یا توی قشر مخچه است و چطوری ساخته شده؟ سه دلیل داره. اول، کنجکاوی. نخستینیان به شدت کنجکاو هستند -- و انسانها از همه بیشتر. و اگر برای مثال ما علاقمند به این واقعیت هستیم که نیروی خلاف جاذبه و اگر برای مثال ما علاقمند به این واقعیت هستیم که نیروی خلاف جاذبه داره کهکشان ها رو از سیاره زمین دورتر میکنه، چرا نباید به اتفاقاتی که درون بدن ما انسانها میافته علاقمند نباشیم؟ چرا نباید به اتفاقاتی که درون بدن ما انسانها میافته علاقمند نباشیم؟
دوم، درک و فهمیدن جامعه و فرهنگ. ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند. ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند. ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند. ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند. و در نهایت، دارو. نباید فراموش کنیم که بعضی از وخیم ترین بیماری های نوع انسان نباید فراموش کنیم که بعضی از وخیم ترین بیماری های نوع انسان بیماری هایی مثل افسردگی، آلزایمر، اعتیاد به مواد مخدر هستند. بیماری هایی مثل افسردگی، آلزایمر، اعتیاد به مواد مخدر هستند. به سکته فکر کنید که میتونه ذهن رو ویران و فرد رو بی هوش کنه. به سکته فکر کنید که میتونه ذهن شما رو ویران، شما رو بی هوش کنه. هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول وجود نخواهد داشت اگر ندونیم که اون چطوری کار میکنه. بنابراین دلیل خیلی خوبی، فرای کنجکاویه بنابراین دلیل خیلی خوبی، فرای کنجکاویه که کاری که داریم میکنیم رو توجیه کنیم، و علاقمندی مون رو به اینکه توی مغزهامون چی میگذره توجیه کنیم.
از شما بخاطر توجهتون تشکر میکنم.
(تشویق حاضرین)