ماجراجویی در تخیل توییتر

متن سخنرانی :
خب در اوقات فراغتم در خارج از توييتر كمى سعى كردم تجربه قصه گويى انلاين را انجام بدم، اين كه تجربه كنم با ابزار ديجيتالى جديد چكار مى‌‌تونيم انجام بديم. و در شغلم در توييتر راستش يك كمى از زمان كاريم رو صرف كار كردن با نويسنده‌‌ و قصه‌‌گوها مى‌‌كنم، كمك مى‌‌كنم به گسترش يافتن مرزهايى كه آدمها با اون دست به تجربه مى‌‌زنند. و امروز قصد دارم درباره يكسرى مثالها حرف بزنم از کارهایی كه آدمها انجام داده‌‌اند و من فكر مى‌‌كنم كه خيلى جالبند با استفاده از ناشناس ماندن و هویت قابل تغییر در وب و محو کردن خطوط بین واقعیت و تخیل.
اما قصد دارم با برگشتن به دهه ۱۹۳۰ شروع کنم. خيلى قبلتر از اين چيز كوچولويى كه توييتر نام دارد، راديو پخش کردن برنامه‌‌ها را برامون به ارمغان آورد و ميليونها انسان را به نقاط منفرد پخش رادیویی متصل می کند. و از اون نقاط منفرد داستانهایی منتشر می‌شد. بعضی‌هاشون داستان‌های آشنایی بودند. بعضی‌هاشون داستان‌های جدیدی بودند. و برای مدتی اونها ساختارهای آشنایی داشتند، اما بعد شروع به تکامل دادن خودشون کردند ساختارهای بی‌نظیری که مختص اون رسانه بودند. به قسمتهایی فکر کنید که زنده توی رادیو اتفاق میفتاد.
ترکیب کردن اجرای زنده و سریال‌سازی از داستان نوشته شده، به این ساختار جدید می‌رسید. و به این دلیل رادیو را به میان آوردم که فکر می‌کنم رادیو مثالی عالی از این که یک رسانه جدید چطور میتونه ساختارهای جدیدی که بعد داستانهای جدید تعریف کنند را تعریف می‌کند.
و البته، امروز، ما رسانه کاملا جدیدی برای بازی کردن داریم، که این دنیای آن‌لاین است. این نقشه کاربران تایید شده روی توییترست، و ارتباط بین آنها. هزاران هزار تا از اونها وجود دارد. تک تک این نقاط پخش کننده خودشون هستند. ما به این دنیای چند به چند رفته‌ایم، جاییکه دستیابی به ابزار تنها مانع برای پخش عمومی است. و فکر می‌کنم که ما باید شروع کنیم به دیدن اینکه ساختارهای کاملا جدیدی ظهور می‌کنند در حالیکه آدمها نحوه قصه گفتن در این رسانه‌های جدید را میاموزند. من درواقع متعقدم که ما در زیست‌گاه وسیعی برای آزمایش خالق هستیم، بهتر از این نمی‌شود گفت، این که ما کنکاش کرده‌ایم و شروع به سکنا گزیدن در این سرزمین وحشی اینترنت نموده‌ایم و الان داریم آماده می‌شیم بناهایی را روی اون بسازیم، و اون ساختارها چارچوبهای جدید قصه‌گویی هستند که اینترنت به ما اجازه خلق کردنش را می‌دهد.
به باور من این با تکامل روش‌های موجود آغاز میشه. داستان کوتاه، برای مثال، مردم می‌گن که داستان کوتاه به لطف کتابخوانهای الکترونیکی و بازارهای دیجیتالی رنسانسی از انواع را تجربه می‌کند. یک نویسنده، به اسم هیو هاووی بواسطه قرار دادن داستان خیلی کوتاهی به نام «پشم»روی آمازون با داستانهای کوتاه دست به تجربه زد. و او در واقع می‌گوید که قصد نداشته که «پشم» مجموعه شود، اما چون مخاطبین داستان اول را خیلی زیاد دوست داشتند تعداد بیشتری را مطالبه کردند و او هم بیشتر بهشون داد. «پشم ۲» را به اونها داد، که کمی طولانی‌تر از اولی بود، «پشم ۳»حتی طولانی‌تر هم بود، که با «پشم ۵» به اوج رسید، و رمانی ۶۰٫۰۰۰ کلمه‌ای بود. فکر کنم هاووی بخاطر سیستم فیدبک سریع کتابخوان‌های الکترونیک قادر به انجام همه اینها بود. قادر بود به ترتیبی نسبتا کوتاه بنویسه و چاپ کند. بین او و مخاطبش واسطه‌ای نبود. فقط خودش بود که مستقیما با مخاطب ارتباط داشت و بر اساس فیدبک و علاقمندی که از اونها دریافت می‌کرد کارش را انجام میداد. بنابراین کل این پروژه یک آزمایش بود. با داستانی کوتاه شروع شد، و بنظرم آزمایش در واقع بخشی از ساختار هاووی گردید. و آن چیزیست که این وسیله اون را ممکن کرده، این که آزمایش کردن بخشی از خود قالب شود.
این داستان کوتاهیست از جنیفر اگان نویسنده به اسم «جعبه سیاه». در اصل با فکر به توییتر نوشته شده است. اگان نیویورکر را متقاعد کرد تا حساب داستانى نیویورکر را شروع کند تا از اون کلیه این خطوطی که او خلق میکرد را بتونند توییت کنند. خب توییتر البته محدودیت ۱۴۰ حرفی داره. اگان از اون بعنوان مدل آزمايشى جهت نوشتن دستى در اين دفترچه طراحی فیلمنامه مصور(استوری بورد) از محدودیتهای فضای فیزیکی آن دسته از مربع‌های فیلمنامه از مربع‌های فیلمنامه مصور جهت نوشتن هر توییت مجزا استفاده کرد، آن دسته توییت‌هابه چیزی بالغ بر ۶۰۰ عددی ختم شدند که از سوی نیویورکر سری سازی شدند. هر شب، در ساعت ٨، ميتونستيد به داستان كوتاهى از حساب كاربرى داستانی نيويوركر متصل شويد. فكر كنم خيلى هيجان‌‌انگيز است: وصل شدن به ادبيات داستانى. تجربه قصه إگان، البته، مثل هر چيزدیگه‌ای روى توييتر بود، روشهاى چندگانه‌ای براى آزمايش كردن اون وجود داشت. مى‌‌تونستيد بين سطور بالا و پايين كنيد، جالب اين كه، اگر اون را زنده تماشا مى‌‌كرديد، بخاطر توييتهاى واقعی این تعلیق به وجود میامد، شما وقتى كه اونها را ميخونيد هيچ كنترلى رويشان نداريد. اونها در قطعی كاملا منظم ميامدند، اما همانطور كه داستان ساخته ميشد، طبيعتاً، بعنوان خواننده، شما سرعت خود را در گذر از متن تنظيم مى‌كنيد. اما در اين مورد، نيويوركر. اين كار را كرد، و اونها ذره، ذره اون را براى شما مى‌‌فرستاند، و شما در انتظار سطر بعد اين تعليق را داشتيد.
مثال عالى ديگر از تخيل و داستان كوتاه روى توييتر، اليوت هولت نويسنده‌‌اى است كه داستانى به اسم " مدرك" را نوشته است. با اين توييت شروع شد: " در نوامبر ٢٨ ساعت ١٠:١٣ بعد از ظهر،" زنى بنام میراندا براون ۴۴ ساله اهل بروکلین، از بام هتل منتهن سقوط كرد و مرد." با صداى اليوت شروع شد اما بعد صداى اليوت عقب نشينى مى‌‌كند، و ما صداهاى السا، مارگوت و سيمون را مى‌‌شنويم، شخصيتهايى كه اليوت در توييتر خلق كرد تا بطور خاص اين داستان را تعريف كند، داستانى از نقطه نظرهاى چندگانه كه منتهى به اين لحظه در ١٠:١٣ بعد از ظهر مى‌‌شوند هنگامى كه اين زن سقوط مى‌‌كند و ميميرد. اين سه شخصيت ديد معتبرى را از نقطه ‌ظرهاى چندگانه مياورند. منتقدى داستان اليوت را اينطور نامید " داستان توييتر كارش درست بود،" چون او اين كار را كرد. او آن صدا را گرفت و شخصيتهاى چندگانه داشت و بلادرنگ اتفاق مى‌‌افتاد. جالب اين كه هر چند توييتر فقط مكانيزم توزيعى نبود بلكه همینطور بعنوان مكانيزم توليد نيز عمل كرد. اليوت بعداً به من گفت او تمام اون را با انگشتهاى شستش نوشته بود روى مبل لم ميداده و فقط بين حروف عقب و جلو مى‌‌رفته تا هر كدوم از خطوط را توييت كنه، خط به خط. فكر كنم اين نوع آفرينش آنى چيزى است كه از صداهاى حروف بيرون ميايد واقعاً به خود اين شخصيتها اعتبار مى‌‌بخشيد و همچنين براى اين ساختارى كه او از اين نقطه نظرهاى چندگانه در يك تك داستان روى توييتر خلق كرده بود.
همانطور كه شروع مى‌كنيد به بازى با هويت قابل تغيير آنلاين، حتى خيلى جالب‌‌تر ميشود هنگامى كه شروع به تعامل با جهان واقعى مى‌‌كنيد. چيزهايى مثل اوباماى نامرئى يا " كلاسورى پر از زنان" مشهور كه در طى چرخه انتخاباتى ٢٠١٢ بيرون آمد، يا حتى توييتر جهان تخيلى طرفداران (سریال معروف تلویزیونی) "west wing" در اون همه این حسابهاى كاربرى را براى تك تك شخصيتها در "west wing" داريد، كه شامل پرنده‌‌اى هم ميشود كه تنها در يك قسمت به پنجره جاش ليمن توك ميزند. ( خنده)
همه اينها بازگويهايى سريع در موضويى هستند. اونها آدمهاى خالقى هستند كه با محدوديتهاى ممكن در اين رسانه ممكن دست به تجربه مى‌‌زنند. شما به چيزى مثل توييتر"west wing" نگاه بياندازيد، در اون اين شخصيتهاى تخيلى را داريد كه درگير جهان واقعى مى‌شوند. درباره سياست نظر مى‌‌دهند، عليه شرارتهاى كنگره اعتراض سر مى‌‌دهند. خاطرتون باشه، همه اونها دمكرات هستند. و در جهان واقعى دخالت دارند. به اون پاسخ مى‌‌دهند. پس وقتى هويت قابل تغيير، ناشناسی، درگير شدن با جهان واقعى را اتخاذ كنيد، و وراى تجليل ساده يا تقليد آستهزاآمیزحركت كنيد و از اين ابزار براى گفتن يك داستان استفاده كنيد آن وقت كه چيزها واقعاً جالب مى‌‌شوند.
بنابراين در طى انتخابات وابسته به شهردارى شيكاگو يك حساب كاربرى تقليدى استهزاآمیز وجود داشت. شهردار امانوئل. اون به شما هر آنچه كه از شهردار راهم امانوئل ميخواستيد را مى‌‌داد بويژه در دپارتمان مکمل. اين حساب کاربری ياوه گو فعاليتهاى روزانه مربوط به این رقابت با تفسيرهايى كه متعاقباً انجام مى‌‌داد، را دنبال كرد. تمامى گرايشات طبيعى يك حساب توييتر تقليدى استهزاآمیز خوب و قابل اطمينان، اما بعد شروع شد به عجيب شدن. و همانطور كه پيشروى مى‌‌كرد، از اين تفسير به يك داستان حماسى علمى تخيلى بلادرنگ چند هفته‌‌اى تغيير كرد. كه در اون نقش اول شما، راهم امانوئل، درگير سفرى چندى بعدى در روز انتخابات ميشود، چيزى كه در واقعیت اتفاق نمى‌‌افتاد. روزنامه‌‌ها را مجدد چك كردم.
و سپس، جالب اين كه به پايان رسيد. اين چيزيست كه معمولاً با حساب تقليدى استهزاآمیز در توييتر اتفاق نمى‌‌افتد. تمام شد، يك پايان روايتگرانه حقيقى. و همينطور، دن سينكر نويسنده، كه روزنامه نگار بود، تمام اين مدت كاملاً ناشناس بود، بنظرم دن-- خيلى براش منطقى بود كه اون را به كتاب برگرداند، چون دست آخر ساختارى روايتگرانه بود، و فكر كنم تغيير دادن اون به كتاب نمايانگر اين ايده است كه چيزى تازه خلق شده بود كه نياز داشت به ساختارهاى قبلى ترجمه شود.
يكى از مثالهاى مطلوبم چيزيست كه همين حالا در توييتر در حال رخ دادن است، در واقع، مضحك‌‌ترين نمايش جنايتكار است. نمايش جنایتکار داستان يك ابرجنايتكار و كاراگاه بيچاره را مى‌‌گويد كه در اين زبان ويژه بطرز استثنايى و عجيبی با هم مواجه ميشوند با همه گرايشات يك برنامه تلويزيونى. نمايش جنايتكار گفته شده كه تقليدى مسخره‌‌آميز از نمايشى محبوب در بريتانياست. اما، مرد، اين عجيب نيست. و همه اين زمانهايى وجود دارد كه جنایتکار، این ابرجنايتكار، همه اين كارهاى توى تلويزيون را انجام مى‌‌دهد. او هميشه عينك آفتابيش را برمى‌‌دارد يا به سمت دوربين برمى‌‌گردد اما اين چيزها فقط در متن اتفاق مى‌‌افتد. فكر كنم وام گرفتن همه اين گرايشات از تلويزيون و مضاف بر اون ارائه كردن هر نمايش جنایتکار بعنوان يك اپيزود كه إ-پ-ا-ز-و-د هجى مى‌‌شود، " اپازود"، اونها را بعنوان اپيزودها ارائه مى‌‌كند، واقعاً، چيز كاملاً جديديه. تقريبا هر روز روى توييتر يك اپازود جديد از نمايش جنایتکار وجود دارد. و اونها به اون روش آرشيوبندى شده‌‌اند. و فكر كنم اين يك تجربه جالب در ساختار است. چيزيى كاملاً تازه در اينجا خلق شده است بدور از نمايش دادن چيزى در تلويزيون.
بنظرم در داستان‌‌سرايى بلادرنگ غيرتخيلى، كلى مثال واقعاً عالى نيز وجود دارد. RealTimeWWII حسابى است كه چيزهايى را كه در چنين روزى در ٩٠ سال گذشته اتفاق افتاده را ثبت مى‌‌كند با جزيياتى استثنايى، جوريكه شما گزارشات خبری مربوط به اون روز را می‌خواندید. و نویسنده تئو كول با آب و تاب دادن ادبى به رويدادهاى خبری يك عالم آزمايش انجام داده است. در این مورد خاص، او درباره ضربات زنبور عسل نر صحبت می‌کند. فکر کنم در هر دو این مثالها، شما شروع می‌کنید به دیدن روشهایی كه در اون آدمها قصه‌هایی با محتوی غیرتخیلی می‌گویند که در انواع جدیدی از قصه‌گویی تخیلی می‌توانند ساخته شوند.
بنابراین باقصه‌گویی بلادرنگ، محو کردن خطوط بین حقیقت و تخیل، دنیای واقعی و دنیای دیجیتالی، هویت قابل تغییر، ناشناس ماندن، اینها همگی ابزاری هستند که به اونها دستیابی داریم، و فکر می‌کنم که اونها فقط عناصر سازنده هستند. اونها اجزایی هستند که ما برای خلق بناها، چهارچوبها استفاده می‌کنیم، که بعدا زیست‌گاه ما در این سرحد کاملا وسیع برای آزمایش خالق می‌شود.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *