نظام قضایی بهتر از دید یک دادستان
متن سخنرانی :
اینها نظرات من است و بازتاب نظرات یا سیاستهای هیچ دفتر دادستانی خاصی نیست. (خنده) من یک دادستان هستم، و به قانون و نظم اعتقاد دارم. من فرزند خوانده یک افسر پلیس،تفنگدار دریایی و آرایشگر هستم. من به مسئولیت پذیر بودن اعتقاد دارم و این که همه ما بایددر جوامع خود احساس امنیت کنیم. من عاشق شغل خود هستم و افرادی که انجامش میدهند. به عقیده من وظیفه ما این است که بهتر انجامش بدهیم. با دست نشان دهید، چند نفر از شما، قبل از ۲۵ سالگی، در مدرسه رفتار بدی داشتید، یا جایی رفتید که به طور خاصبه شما گفته بودند نباید بروید، یا قبل از سن قانونی الکل مصرف کردید؟ (خنده) بسیار خوب. چند نفرتان تا به حالاز مغازه چیزی بلند کردید، یا مواد مخدر امتحان کردید یا کتک کاری راه انداختید -- بله، حتی با خواهر یا برادرتان؟ کدام یک از شما، حتی یک روز را به خاطر آن تصمیمها در زندان گذراندید؟ چند نفر از شماکه امروز اینجا نشستید فکر میکنید برای جامعه خطرناک هستید یا با توجه به آن کارهامشمول تعریف جوان بیخرد هستید؟ (خنده) نکته را گرفتید. وقتی از اصلاح عدالت کیفریحرف میزنیم، اغلب منظور ما چند چیز است، و این چیزی است که امروزمیخواهم دربارهاش صحبت کنم. اما اول میخواهم --چون شما اعتراف کردید من هم میخواهم اعتراف کنم. من به مدرسه حقوق رفتم تا پول در بیاورم. اصلاً دوست نداشتممستخدم دولت باشم. به قانون کیفری هیچ علاقهای نداشتم، و به هیچ عنوان فکر نمیکردمکه ممکن است روزی دادستان شوم. در اواخر سال اول مدرسه حقوق، به عنوان کارورز درشعبه راکسبریدادگاه مدنی بوستون مشغول شدم. من راکسبری را به عنوانحومه فقیرنشین بوستون میشناختم، پر از خشونت مسلحانه و جرائم مواد مخدر. در اولین روز آن کارورزی،زندگی شخصی و حرفهای من عوض شد. وارد یکی از اتاقهای دادرسی شدمو هیئت منصفه را دیدم که به نوبت جلو میرفتند تا دو کلمه بگویند و تنها دو کلمه: "بیگناه." عمدتاً سیاه و قهوهای بودند. و بعد یک قاضی، یک وکیل مدافع،و یک دادستان، بدون دخالت آنها، درباره یک نفرتصمیمهای حیاتی میگرفتند. آنها عمدتاً سفید بودند. و هریک به نوبت،جلو میرفتند، و ناخودآگاه به فکر من رسید: چطور به اینجا رسیدند؟ میخواستم داستان آنها را بدانم. و به عنوان دادستانی کهحقایق همه پروندهها را میخواند، با خود فکر میکردم، میتوانیم پیشبینی کنیم قابل پیشگیری به نظر میرسد. نه به این دلیل که به قانون جزا وارد بودم، بلکه به این دلیل که عقل سلیم میگفت. در طول دوره کارورزی، هیئت منصفه را کمکم شناختم، نه به این دلیل که صاحبنظر بودند بلکه به این دلیل کهبرای کمک به ما میآمدند و ما آنان را دست خالی بیرون میکردیم. در سال دوم مدرسه حقوقبه عنوان دستیار نزد یک وکیل کار کردم، و طی آن تجربه، مردان جوان زیادیدیدم که متهم به قتل بودند. حتی در «بدترین» مواردداستانهای واقعی انسان را دیدم. و همه آنها حاوی موارد کودک آزاری، سوء استفاده، فقر، بیسرپرستی، ناسازگاری در مدرسه، مشکل با پلیس و نظام عدالت کیفریدر سنین پایین بود، که همگی به یک صندلیدر دادگاه منتهی میشد. مرتکبین قتلمحکوم به مرگ در زندان بودند، و در جریان آن ملاقاتهابا آن مردان بود که به فکرم رسید چرا باید این همه پول صرف کنیم تا این یک نفر را برای ٨٠ سال آیندهدر زندان نگاه داریم وقتی که میتوانیم آن را برایآینده سرمایه گذاری کنیم، و شاید از ابتدا از همهی آنپیشگیری کنیم. (تشویق) سال سوم مدرسه حقوق، از متهمین به جرایمکوچک خیابانی دفاع کردم، بیشتر بیماران ذهنی، بیشتر بیخانمانها، بیشتر معتادان، که همگی نیاز به کمک داشتند. پیش ما میآمدند، و ما بدون هیچ کمکیآنان را بیرون میفرستادیم. آنها به کمک ما احتیاج داشتند. اما ما به آنان کمک نمیکردیم. دادستانی، قضاوت، و دفاعشده توسط افرادی که درباره آنانچیزی نمیدانستند. ناکارآمدی گیج کنندهای کهمرا به کار در دادگاه کیفری کشاند. این بیعدالتی مرا وادار کردیک وکیل مدافع باشم. فهم من از سلسله مراتب قدرت باعث شد بخواهم که یک دادستان باشم. نمیخواهم وقت زیادی راصرف توضیح مسئله کنم. میدانیم که نظام عدالت کیفرینیاز به اصلاح دارد، میدانیم ٢.٣ میلیون نفردر زندانهای آمریکا هستند که بیشترین تعداد زندانیدر میان ملل جهان است. میدانیم ٧ میلیون نفر دیگرعفو یا آزادی مشروط دارند، میدانیم نظام عدالت کیفری رفتار ناعادلانهایبا رنگین پوستان دارد، به ویژه فقرای رنگین پوست. و میدانیم این نظامدر همه جا نواقصی دارد که افراد را به دادگاه میکشاند. اما دراین باره حرف نمیزنیم که دادستانهای ما آمادگیپذیرش آنان را ندارند. وقتی درباره اصلاح نظامعدالت کیفری حرف میزنیم، ما به عنوان جامعهروی سه چیز تمرکز میکنیم. مینالیم، توئیت میکنیم،اعتراض میکنیم از دست پلیس، از دست قانون و از دست زندان. به ندرت، اگر نه هرگز،از دادستان حرف میزنیم. در پاییز ٢٠٠٩، مرد جوانی توسط پلیس بوستونبازداشت شد. او ١٨ سال داشت،سیاهپوست بود و دانشآموز سال آخریک مدرسه دولتی بود. نگاهش را به کالج دوخته بود اما شغل پارهوقت و دستمزد کم او،امکان مالی را که برای ثبت نام لازم بود فراهم نمیکرد. او طی چند تصمیم بد از مغازهای ٣٠ لپتاپ دزدیدو در اینترنت فروخت. این منجر به بازداشت او و صدور ٣٠ فقرهقرار مجرمیت شد. چیزی که کریستوفر بیشتر نگرانی داشتمدت بازداشت احتمالی بود. اما چیزی که نمیدانست تأثیر این پرونده جناییدر آینده او بود. آن روز در قسمت احضاریهها بودم که پرونده کریستوفر به دستم رسید. و شاید به نظر برسد آنلحظه احساساتی شده بودم، حس میکردم زندگی کریستوفردر دستان من است. ٢٩ ساله بودم،یک دادستان تازه کار، و توجهی نداشتمتصمیمهای من چقدر ممکن استبر زندگی کریستوفر مؤثر باشد. مورد کریستوفر جدی بود و باید به طور جدی رسیدگی میشد، اما به نظر من یک برچسب جناییبرای تمام طول عمر او پاسخ درستی نبود. به طور کلی،ما دادستانها در ابتدای کار توجه چندانی به پیامدهایتصمیمات خود نداریم، کاری با نیّت ندارم. با وجود بینش وسیع، یاد میگیریم به هر قیمتاز خطر دوری کنیم، و این باعث میشودبینش ما عملاً بیفایده باشد. تاریخ ما را طوری شرطی کردهکه تقریباً باور کردهایم نظام عدالت کیفری باعثمسئولیت پذیری افراد میشود و امنیت عمومی را ارتقا میدهد. در حالی که شواهد نشان میدهدواقعیت برعکس است. درباره احکامی که صادر میکنیم وپروندههاییکه برنده میشویم قضاوت میشود و ما دادستانها در واقع انگیزهایبرای نشان دادن خلاقیت در نحوه طرح پروندهها یا پذیرش خطر برای افرادی کهنمیشناسیم نداریم. ما به یک روش قدیمی چسبیدهایم که ما را از هدفی که همه میخواهیمبه آن برسیم، دورتر میکند، و آن جوامع امنتر است. بیشتر دادستانها اگر جای من بودندکریستوفر را احضار میکردند. کسی اهمیت نمیدهدکه چه کار میتوانیم بکنیم. احضار کریستوفربرای او سابقه محسوب میشد. پیدا کردن کار برایش سختتر میشد. چرخهای شروع میشد که نشان دهنده ناکارآمدینظام عدالت کیفری امروز است. کریستوفر با پرونده کیفری و بدون کار، نمیتوانست مدرسهیا محل سکونت ثابتی داشته باشد. بدون این عوامل نگهدارنده در زندگی احتمال ارتکاب جرایم بیشتر و جدیترتوسط کریستوفر افزایش مییافت. هر چه کریستوفر تماس بیشتریبا نظام عدالت کیفری داشت احتمال بیشتری وجود داشتکه او دوباره بازگردد و دوباره و دوباره -- هر بار با هزینههای زیادبرای فرزندان او، برای خانواده او و برای دوستان او. و خانمها و آقایان، این برای بقیه ما یک پیامد وحشتناکاز نظر امنیت عمومی است. وقتی از مدرسه حقوق بیرون آمدم، همان کاری را کردم که همه میکنند. به عنوان دادستانی بیرون آمدمکه باید عدالت برقرار کند اما هرگز در کلاسهایمیاد نگرفتم عدالت چیست -- هیچیک از ما یاد نگرفتیم. هیچیک از ما. و با این حال،دادستانها قدرتمندترین افراد در نظام عدالت کیفری هستند. قدرت ما عملاً نامحدود است. در بیشتر موارد، نه قاضی، نه پلیس، نه قانون، نه شهردار، نه دولت،نه رئیس جمهور نمیتوانند به ما بگویندبا متهمین چه کار کنیم. تصمیم به احضار کریستوفرو تشکیل پرونده کیفری برای او منحصراً مربوط به من بود. میتوانستم برای ۳٠ جرم اوقرار مجرمیت صادر کنم، برای یک جرم، یک خلاف، یا هیچکدام. باید تصمیم میگرفتماز کریستوفر تعهد بگیرم یا پرونده کیفری تشکیل دهم و در نهایت به جایی میرسیدم که کریستوفرباید به زندان میرفت. اینها تصمیمهایی است که دادستانهاهر روز به تعداد بیشمار میگیرند و ما نمیدانیم و یاد نگرفتهایم این تصمیمها میتواندچه پیامدهای شومی داشته باشد. یک شب همین تابستان گذشته، در جمع کوچکی از مردان سیاهپوستاز حرفههای مختلف و مناطق مختلف شهر بودم. ایستاده بودم و ساندویچ میخوردم مثل همه مستخدمین دولت -- (خنده) متوجه شدم آن سوی اتاق مرد جوانی منتظر استو با لبخندی به من نزدیک شد. برایم آشنا بوداما نمیدانستم از کجا، و قبل از این که بفهمماین مرد جوان مرا بغل کرد. و ضمن تشکر گفت "شما به من اهمیت دادیو زندگیام را عوض کردی." او کریستوفر بود. خب، هرگز کریستوفر را احضار نکردم. هرگز کارش به قاضی و زندان نکشید. هرگز صاحب پرونده کیفری نشد. در عوض، با کریستوفر کار کردم: اول روی این که در مقابلکارهایش مسئولیت پذیر باشد، و بعد قرار دادن او در موقعیتیکه دوباره اشتباه نکند. ما ٧٥ درصد رایانههایی راکه فروخته بود پس گرفتیم و به شرکت بستبای پس دادیم و یک طرح مالی آماده کردیم تا پول رایانههایی را که نتوانستیمپس بدهیم، پرداخت کنیم. کریستوفر مشغول خدمات عمومی شد. مطلبی نوشت درباره اینکهاین قضیه میتوانست چقدر بر آینده او و جامعه مؤثر باشد. در امتحان ورودی کالج شرکت کرد توانست کمک مالی دریافت کند و پس از چهار سال فارغالتحصیل شد (تشویق) بعد از این که هم را بغل کردیمبه برچسب نامش نگاه کردم و فهمیدم کریستوفر مدیر یکبانک بزرگ در بوستون است. کریستوفر موفق شده بود --و بسیار بیشتر از من پول در میآورد -- (خنده) همه این موفقیتها را در عرض شش سال پس از اولین بار که او رادر دادگاه راکسبری دیدم به دست آورده بود. نمیتوانستم برای موفقیت کریستوفرتضمین بدهم، اما قطعاً به سهم خود تلاش کردمتا موفق شود. آن بیرون هزاران کریستوفر است، برخی در زندانهای ما محبوس هستند. هزاران دادستان لازم داریم تا این را بفهمندو از آنان حفاظت کنند. و کریستوفر شاغل برای امنیت عمومیبهتر از کسی است که محکوم شده. این پیروزی بزرگتریبرای همه ماست. وقتی به عقب نگاه میکنم،تصمیم به عدم احضار کریستوفر حس خوبی میدهد. وقتی اولین روز او رادر دادگاه راکسبری دیدم، مجرمی ندیدم که آن جا ایستاده. خودم را دیدم -- جوانیکه نیاز به کمک داشت. وقتی که نوجوان بودم و به اتهام فروشمقدار زیادی مواد مخدر بازداشت شدم. اولاً میدانستم این فرصت چقدر در مقابل قهر نظام عدالت کیفریقدرت دارد. در آن مدت با کمک و راهنمایی وکیل و سرپرست و قضّات، به قدرت دادستان پی بردم در این که زندگیها را به جای خراب کردنتغییر دهد. و این نحوه کار ما در بوستون است. به زنی که به جرم دزدی از خواربارفروشی برایسیر کردن شکم بچههایش بازداشت شده بود کمک کردیم کار پیدا کند. به جای انداختن نوجوانی که مورد آزارقرار گرفته بود در زندان بزرگسالان به جرم کتک زدن نوجوان دیگر، او را تحت درمان روانپزشکیو حمایت اجتماعی قرار دادیم. دختر فراری که به جرم فحشا بازداشت شد فحشا برای زنده ماندن در خیابانها، نیاز به مکان امنی داشتتا زندگی کند و بزرگ شود-- این کمکی بود که از دست ما بر میآمد. حتی به مرد جوانی کمک کردم که از لاتهایی میترسید کهبعد از مدرسه سروکله شان پیدا میشد طوری که یک روز صبح داخل کیفشبه جای ظرف غذا یک تپانچه ٩ میلیمتری گذاشت. ما ترجیح میدهیم وقتی را که به طور طبیعیبرای آماده کردن پروندههایمان ماهها و ماهها برای دادرسیو مراحل بعدی صرف میکنیم، برای راه حلهای واقعی صرف کنیمبرای مسائلی که مطرح میشود. کدام راه برای صرف وقت بهتر است؟ ترجیح میدهید دادستانهای شماوقت خود را چگونه سپری کنند؟ چرا ما ٨٠ میلیارد دلار صرف زندانی میکنیمکه میدانیم بیفایده است در حالی که میتوانیم آن پول راصرف آموزش کنیم، صرف بهداشت روانی، صرف درمان اعتیاد، و صرف سرمایهگذاری برای اقشار ضعیفجامعه و توسعه مناطق حومه نشین؟ (تشویق) چرا باید این برای شما مهم باشد؟ خب، اول اینکه پول زیادیصرف میکنیم. پول ما. در برخی ایالتها ١٠٩ هزار دلار برای یک سال حبس یک نوجوان خرج میشود با شانس ٦٠ درصد که همان فردبه همان سیستم باز خواهد گشت. این میزان بازگشت سرمایه وحشتناک است. دوم: این کار درست است. اگر دادستانها در ایجاد مشکل سهم دارند لازم است در پیدا کردن راهحل هم تلاش کنیم و این کار را با ابزارهایی انجام میدهیم که حاصل پردازش دادهها و پژوهش است. و سوم: صدای شما و رأی شمامیتواند مؤثر باشد. دفعه بعد که انتخابات وکلایمحلی برگزار شود در حوزه قضایی شما، این سؤالات را از کاندیداها بپرسید. یک: برای امنیت منو همسایههایم چه خواهی کرد؟ دو: چه اطلاعاتی جمع میکنی و دادستانهایت را چگونه آموزش میدهی تا مطمئن شوی درست کار میکنند؟ و سه: اگر درست کار نکند برای درست کردنش چه میکنی؟ اگر نتوانند پاسخ دهند نباید این کار را انجام دهند. هر یک از شما که دستش رادر آغاز این سخنرانی بلند کرد نمونه حیّ و حاضراز قدرت موجود در این فرصت، این اقدام، این حمایت، و این عشق است. شاید هر یک از شما به نحوی به خاطر هر کار بدی که کردهاید مجازات شدهاید اما شاید هیچ از شمایک روز زندان لازم نداشتید تا تبدیل به افرادی شوید که امروز هستید-- تعدادی از بزرگترین متفکرین جهان. هر روز، هزاران بار در روز، دادستانهای سراسر ایالات متحدهچنان قدرتی اعمال میکنند که میتواند فاجعه بار باشد به همان سرعتی که میتواندایجاد فرصت، مداخله، حمایت، و بله، حتی ایجاد عشق کند. این کیفیتها نشانههاییک جامعه قدرتمند است، و یک جامعه قدرتمند، امنیت دارد. اگر جوامع ما از هم بپاشد، نگذارید وکلایی که انتخاب میکنید آنها را با روشهای کهنه، ناکارآمدو پرهزینه درست کنند. بیشتر بخواهید؛ به دادستانی رأی دهیدکه به مردم کمک کند بیرون زندان بمانند، نه اینکه آنها را زندانی کند. بهتر بخواهید. شما شایسته آنید،فرزندان شما شایسته آنند، افرادی که در این نظام گیر افتادهاندشایسته آن هستند اما بیش از همه، مردمی که ما قسم خوردهایم حمایتشان کنیمو دادشان را بستانیم، نیاز به آن دارند. ما باید ما باید بهتر باشیم. متشکرم. (تشویق) متشکرم. (تشویق) خیلی متشکرم.