راگوا ک. ک. : برنامه ۲۰۰ ساله شما چیست؟

متن سخنرانی :
حدود ۷۵ سال پیش پدر بزرگم، یک مرد جوان بود وارد یه چادر شد که به یک سالن سینما بدین شکل تبدیل شده بود، که به یک سالن سینما بدین شکل تبدیل شده بود، و با ناامیدی عاشق زنی شد که روی پرده سینما دید، و با ناامیدی عاشق زنی شد که روی پرده سینما دید، اون کسی نبود جز "مِی وست"، بُتِ دهۀ ۳۰، و هیچوقت نتونست اونو فراموش کنه. در حقیقت، خیلی سالهای بعد وقت او صاحب دختری شد، در حقیقت، خیلی سالهای بعد وقت او صاحب دختری شد، قصد داشت اسمش رو "مِی وست" بزاره، ولی می تونید تصور کنید که اسم یه کودک هندی "مِی وست" باشه؟ ولی می تونید تصور کنید که اسم یه کودک هندی "مِی وست" باشه؟ خانواده هندی او گفتند، به هیچ وجه!
بدین ترتیب وقتی برادر دوقلوی من، "کی شاوا" بدنیا آمد، او تصمیم گرفت حروف اسم "کی شاوا" را دستکاری کنه. او تصمیم گرفت حروف اسم "کی شاوا" را دستکاری کنه. گفتش اگه "مِی وست" می تونه M-A-E باشه چرا "کی شاوا" نمی تونه K-A-E باشه؟ بنابراین او حروف کلمه "کی شاوا" را عوض کرد. حالا "کی شاوا" چند هفته پیش صاحب پسر بچه ای بنام "ریحان" شده. حالا "کی شاوا" چند هفته پیش صاحب پسر بچه ای بنام "ریحان" شده. او تصمیم گرفت املای کلمه "ریحان" را بصورت غلط با A-E هجی کند. او تصمیم گرفت املای کلمه "ریحان" را بصورت غلط با A-E هجی کند.
می دونید، پدر بزرگم سالها پیش وقتی من کوچک بودم، مُرد، می دونید، پدر بزرگم سالها پیش وقتی من کوچک بودم، مُرد، اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اون برای من یه ارثیه مفید است. (خنده حاضرین)
می دونید، در مورد من، همسرم و من پروژه احمقانۀ میراث خود را داریم. همسرم و من پروژه احمقانۀ میراث خود را داریم. ما در واقع هر چند سال می شینیم، بحث، جدل و جنگ کرده و در واقع برنامۀ ۲۰۰ سالۀ خود را می ریزیم. و در واقع برنامۀ ۲۰۰ سالۀ خود را می ریزیم.
دوستانمان فکر می کنند ما دیوانه ایم. پدر مادرمان فکر می کنند ما خُلیم. چون می دونید، هر دوی ما از خانواده هایی آمدیم چون می دونید، هر دوی ما از خانواده هایی آمدیم که تواضع و خرد را ارج می نهند ولی هر دوی ما دوست داریم فراتر از زندگی، زندگی کنیم. ولی هر دوی ما دوست داریم فراتر از زندگی، زندگی کنیم. من به مفهوم "راجا یوگی"، عقیده دارم : قبل از اینکه یه زاهد بشوید، یه قرتی باشید. قبل از اینکه یه زاهد بشوید، یه قرتی باشید. این منم که یه ستاره پاپ شدم، حتی اگه در خانه خودم باشم. می دونید؟
خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، گفتیم که مایلیم تمرکز این برنامه خیلی فراتر از خودمان پیش بره. گفتیم که مایلیم تمرکز این برنامه خیلی فراتر از خودمان پیش بره. منظورمان از فراتر از خودمان چی بود؟
خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. هیچ آدمی که در طول زندگی ام ملاقات کنم، بیشتر از ۲۰۰ سال زندگی نمی کنه هیچ آدمی که در طول زندگی ام ملاقات کنم، بیشتر از ۲۰۰ سال زندگی نمی کنه پس فکر کردیم که اون بهترین جای برای اینه که پس فکر کردیم که اون بهترین جای برای اینه که برنامه خود را پیاده کرده و بزاریم خیالمان به آنجا پرواز کنه. برنامه خود را پیاده کرده و بزاریم خیالمان به آنجا پرواز کنه.
می دونید، من هیچوقت واقعا" به میراث اعتقادی نداشتم. می دونید، من هیچوقت واقعا" به میراث اعتقادی نداشتم. چی از خودم باقی خواهم گذاشت؟ من یه هنرمندم. تا وقتی که یه کارتون دربارۀ ۱۱ سپتامبر ساختم. کلی مشکل برام درست کرد. خیلی ناراحت بودم. می دونید، کارتونی که قرار بود کارتونِ هفته باشه می دونید، کارتونی که قرار بود کارتونِ هفته باشه خیلی بیشتر روی پرده موند.
حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی می کنه، حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی خواهد کرد، حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی خواهد کرد، و به این فکر می کنم که دوست دارم بواسطه‌ی این نقاشی ها چه چیزی از خودم باقی بزارم. و به این فکر می کنم که دوست دارم بواسطه‌ی این نقاشی ها چه چیزی از خودم باقی بزارم.
می دونید، کارتون ۱۱ سپتامبر، آنقدر منو ناراحت کرد که تصمیم گرفتم می دونید، کارتون ۱۱ سپتامبر، آنقدر منو ناراحت کرد که تصمیم گرفتم هیچوقت دیگه کارتون نسازم. گفتم، دیگه هیچوقت دوباره گزارش صادقانه مردمی نمی سازم. گفتم، دیگه هیچوقت دوباره گزارش صادقانه مردمی نمی سازم.
اما البته به ساخت کارهای هنری صادقانه و رُک و پوست کنده ادامه دادم اما البته به ساخت کارهای هنری صادقانه و رُک و پوست کنده ادامه دادم چون عکس العمل مردم نسبت به کارهایم را فراموش کردم. چون عکس العمل مردم نسبت به کارهایم را فراموش کردم.
می دونید، گاهی وقتها فراموشی مهمه تا آرمان گرا باقی بمونی. می دونید، گاهی وقتها فراموشی مهمه تا آرمان گرا باقی بمونی. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است.
یکی از مهمترین چیزها در برنامه ۲۰۰ سالۀ من که با "نترا" نوشتیم یکی از مهمترین چیزها در برنامه ۲۰۰ سالۀ من که با "نترا" نوشتیم اینه که چه چیزهایی را در مورد خودمان فراموش کنیم. اینه که چه چیزهایی را در مورد خودمان فراموش کنیم. می دونید، ما حامل تجربه‌های فراوانی هستیم، از پدر و مادرهایمان، از جامعه مان، از خیلی آدمها، ترس ها، نا امنی ها -- و برنامه ۲۰۰ سالۀ ما واقعا" شامل مشکلات دوران کودکی ماست که می بایست به آنها خاتمه دهیم. و برنامه ۲۰۰ سالۀ ما واقعا" شامل مشکلات دوران کودکی ماست که می بایست به آنها خاتمه دهیم. ما در واقع بر روی تمام مشکلات دوران کودکی مان تاریخ انقضاء گذاشتیم. ما در واقع بر روی تمام مشکلات دوران کودکی مان تاریخ انقضاء گذاشتیم. آخرین تاریخی که گذاشتیم این بود که گفتم من به ترسم از چپ گرایی، طرفداری از حقوق زن، من به ترسم از چپ گرایی، طرفداری از حقوق زن، مادر زن، و اینکه امروز وقتشه، خاتمه می دهم! (خنده) مادر زن، و اینکه امروز وقتشه، خاتمه می دهم! (خنده) اون داره نگاه می کنه. (خنده)
بهر حال، می دونید، من واقعا" همیشه در مورد اینکه چطور می خوام خودم را بخاطر بیاورم، تصمیم می گیرم، من واقعا" همیشه در مورد اینکه چطور می خوام خودم را بخاطر بیاورم، تصمیم می گیرم، و این مهمترین تصمیمی است که می گیرم. و این مهمترین تصمیمی است که می گیرم. و این بطور مستقیم به نقاشی هایم تبدیل می شود. و این بطور مستقیم به نقاشی هایم تبدیل می شود. ولی می تونم مثل دوستانم اینکارو خیلی بهتر در فیسبوک، تویتر، فلیکر و یوتوب انجام بدم. فیسبوک، تویتر، فلیکر و یوتوب انجام بدم. شما بگید، من حاضرم انجام بدم. من دارم از حافظه‌ی دنیای دیجیتال به جای حافظه‌ی خودم استفاده می‌کنم، من دارم از حافظه‌ی دنیای دیجیتال به جای حافظه‌ی خودم استفاده می‌کنم، می دونید؟ اما اینکار مشکلی بهمراه داره. می دونید؟ اما اینکار مشکلی بهمراه داره. خیلی راحته که تکنولوژی به عنوان استعاره‌ای از حافظه در نظر گرفته بشه، خیلی راحته که تکنولوژی به عنوان استعاره‌ای از حافظه در نظر گرفته بشه، اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره‌ سازیِ تمام عیار نیست. اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره‌ سازیِ تمام عیار نیست. اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره‌ سازیِ تمام عیار نیست. ما فقط چیزهایی را بخاطر می سپاریم که دوست داریم. حداقل من اینطورم. ما فقط چیزهایی را بخاطر می سپاریم که دوست داریم. حداقل من اینطورم. و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و اگه تکنولوژی استعاره‌ای از حافظه نیست، پس چیست؟ و اگه تکنولوژی استعاره‌ای از حافظه نیست، پس چیست؟
"نترا" و من از تکنولوژی خودمان در طرح ۲۰۰ ساله خود استفاده می کنیم "نترا" و من از تکنولوژی خودمان در طرح ۲۰۰ ساله خود استفاده می کنیم تا واقعا" شکل گیری میراث دیجیتالی خود را بدست بگیریم.
این عکس مادرمه، و او بتازگی یک صفحه فیسبوک باز کرده. شما می دونید این به چه سویی در جریان است. ومن حامی پر و پا قرص این ماجرا بودم تا اینکه این عکس در صفحه فیسبوک من ظاهر شد. (خنده) تا اینکه این عکس در صفحه فیسبوک من ظاهر شد. (خنده)
و من عملا" ابتدا اسم خودم را برداشتم، و بعدش گوشی تلفن را برداشتم. گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتش، "چرا؟ خیلی خوشگل افتادی، عزیزم." گفتش، "چرا؟ خیلی خوشگل افتادی، عزیزم." گفتم،" واقعا" متوجه نیستی."
شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما اولین کسانی باشیم که بطورحتی جدی زندگی خود را ثبت می کنیم. شاید ما اولین کسانی باشیم که بطورحتی جدی زندگی خود را ثبت می کنیم.
می دونید، شما چه با ارثیه موافق باشید چه نباشید، می دونید، شما چه با ارثیه موافق باشید چه نباشید، ما در واقع در همه زمانها، نشانه های دیجیتالی از خودمان بجای می گذاریم. ما در واقع در همه زمانها، نشانه های دیجیتالی از خودمان بجای می گذاریم. بنابراین "نترا" و من واقعا" دلمون می خواست برنامه ۲۰۰ ساله مان را برای شکل گیری این ارثیه دیجیتالی بکار ببریم. برنامه ۲۰۰ ساله مان را برای شکل گیری این ارثیه دیجیتالی بکار ببریم. و نه تنها ارثیه دیجیتالی بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم. بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم. بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم.
ممکنه بپرسید، چگونه؟
خُب وقتی من به آینده فکر می کنم، هیچگاه حرکت خودم را به سمت جلو در زمان نمی بینم. در حقیقت می بینم که زمان به سمت من به عقب بازمی گردد. در حقیقت می بینم که زمان به سمت من به عقب بازمی گردد. در واقع می تونم تصویر آینده ام که به سمت من نزدیک می شه را ببینم. در واقع می تونم تصویر آینده ام که به سمت من نزدیک می شه را ببینم. می تونم از آنچه نمی خواهم دوری کرده و آنچه را که می خواهم به سمت خود بکشانم. می تونم از آنچه نمی خواهم دوری کرده و آنچه را که می خواهم به سمت خود بکشانم. مثل موانعی که در مراحل بازیهای کامپیوتری است. و من روز به روز اینکار را بهتر انجام می دم. حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ اون وجود داره، و کسی داره به اون نگاه می کنه، و من می تونم ببینم که آیا اون آدمها با تمام وجود اون نقاشی را حس می کنند یا نه. و من می تونم ببینم که آیا اون آدمها با تمام وجود اون نقاشی را حس می کنند یا نه. آیا اونها، نقاشی را از ته دل حس می کنند، یا که فقط یه چیز متفکرانه است؟ آیا اونها، نقاشی را از ته دل حس می کنند، یا که فقط یه چیز متفکرانه است؟ و اینکار باعث شکل گیری نقاشی من می شه. حتی وقتی من یک نمایشگاهِ نقاشی دارم، واقعا" فکر می کنم مردم باید چی با خود از اینجا ببرند؟ واقعا" فکر می کنم مردم باید چی با خود از اینجا ببرند؟
یادم می یاد وقتی ۱۹ سالم بود، می خواستم اولین نمایشگاه نقاشی ام را راه بیندازم می خواستم اولین نمایشگاه نقاشی ام را راه بیندازم و می خواستم تمام دنیا این موضوع را بدونند. اونموقع از TED چیزی نمی دونستم٬ اما کاری که کردم این بود که چشمانم را محکم بسته و شروع به خیالبافی کردم. اما کاری که کردم این بود که چشمانم را محکم بسته و شروع به خیالبافی کردم. مردمی را تصور کردم که داخل شده، شیک و پیک، خوشگل، مردمی را تصور کردم که داخل شده، شیک و پیک، خوشگل، نقاشی هایم با همۀ نورپردازیها، و راستی راستی در تصورم یه هنرپیشۀ زن بسیار معروفی را دیدم که مراسم را اجرا کرده و یه هنرپیشۀ زن بسیار معروفی را دیدم که مراسم را اجرا کرده و اعتبار آنرا مدیون من می دونست. و از خیال پردازیم بیرون آمده و گفتم٬ و از خیال پردازیم بیرون آمده و گفتم٬ اون کی بود؟ تشخیص نمیدادم که "شابانا آزمی" بود یا " رِکا" اون کی بود؟ تشخیص نمیدادم که "شابانا آزمی" بود یا " رِکا" دو هنرپیشه زن خیلی معروف هندی، شبیه "مریل استریپز" هندی.
اینطور شد که صبح روز بعد به هر دوی آنها نامه ای نوشتم٬ اینطور شد که صبح روز بعد به هر دوی آنها نامه ای نوشتم٬ و "شابانا آزمی" پاسخ داد، اومد و اولین نمایشگاه مرا در 12 سال پیش راه اندازی کرد. اومد و اولین نمایشگاه مرا در 12 سال پیش راه اندازی کرد. و اولین کارم مثل توپ صدا داد، و اولین کارم مثل توپ صدا داد، می دونید، وقتی به این شکل به زمان فکر کنیم، نه تنها آینده، بلکه گذشته را نیز می تونیم شکل دهیم. نه تنها آینده، بلکه گذشته را نیز می تونیم شکل دهیم. این عکس خانوادۀ منه و این همسرم، "نترا" است. او همکارم در طرح برنامه ۲۰۰ ساله ام است. او همکارم در طرح برنامه ۲۰۰ ساله ام است.
"نترا" معلم تاریخ دبیرستانه. من عاشق نترام، اما از تاریخ بیزارم. من عاشق نترام، اما از تاریخ بیزارم. همش می گم، "نترا، تو در گذشته زندگی می کنی در حالیکه من آینده را خلق می کنم همش می گم، "نترا، تو در گذشته زندگی می کنی در حالیکه من آینده را خلق می کنم و وقتی کارم تمام شد، تو می تونی درموردش بخونی." و وقتی کارم تمام شد، تو می تونی درموردش بخونی." (خنده حاضرین)
او لبخندی از روی گذشت به من زد٬ و بعنوان تبیه بهم گفت، "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم." "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم." "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم."
گفتم، " اوه خدای من." و رفتم.
واقعا" رفتم سر کلاسش نشستم. او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت و من گفتم" عالیه." بعد ازشون خواست که حقیقت را از تعصب جدا کنند. بعد ازشون خواست که حقیقت را از تعصب جدا کنند. دوباره گفتم، "عالیه." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید."
تاریخ بعنوان وسیله تجسم؟ خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
رفتم و تعبیر خودم از تارخ هند را درست کردم. رفتم و تعبیر خودم از تارخ هند را درست کردم. در واقع داستانهای مادربزرگم را در اون گنجاندم. در واقع داستانهای مادربزرگم را در اون گنجاندم. او قبلا" در شرکت تبادلات مکالمات تلفنی کار می کرد او قبلا" در شرکت تبادلات مکالمات تلفنی کار می کرد و عملا" به مکالمات "نهرو" و "ادوینا مونباتن" گوش می داد. و عملا" به مکالمات "نهرو" و "ادوینا مونباتن" گوش می داد. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. اما می دونید، من چیزهایی مثل اینو نوشتم. این تعبیر من از تاریخ هنده.
می دونید، اگه اینطور باشه، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، خدمت به شأن و منزلت ماست. بروید به فیسبوک بگید تا از این موضوع سر دربیاره! بروید به فیسبوک بگید تا از این موضوع سر دربیاره!
نترا و من برنامه ۲۰۰ ساله خودمان را برای شخص دیگری نمی نویسیم نترا و من برنامه ۲۰۰ ساله خودمان را برای شخص دیگری نمی نویسیم تا بیاد و اونو در طی ۱۵۰ سال آینده اجرا کنه. مثل اینه که یه بسته ای از زمان گذشته دریافت کنید که می گه مثل اینه که یه بسته ای از زمان گذشته دریافت کنید که می گه خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. ما در واقع اونو فقط برای تعیین طرز صحیح نگرش خودمون می نویسیم. ما در واقع اونو فقط برای تعیین طرز صحیح نگرش خودمون می نویسیم.
می دونید، قبلا" اعتقاد داشتم که تحصیل، مهم ترین ابزاری است که با آن می توان یه میراث ارزشمند بجا گذاشت. که با آن می توان یه میراث ارزشمند بجا گذاشت. تحصیل عالیه. واقعا" بهمون یاد میده که کی هستیم، و کمکمون می کنه تا خودمون را در متن دنیا قرار بدیم. و کمکمون می کنه تا خودمون را در متن دنیا قرار بدیم. اما این واقعا" خلاقیت من بود که بهم یاد داد اما این واقعا" خلاقیت من بود که بهم یاد داد که می تونم خیلی بیشتر از اونی باشم که تحصیلاتم بهم گفته. که می تونم خیلی بیشتر از اونی باشم که تحصیلاتم بهم گفته.
خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. باعث می شه آنچه هستیم را خلق کرده، و آنچه در پیش است را شکل دهیم.
می خوام فکر کنم --- متشکرم.
میخوام خودمو بعنوان یه قصه گو بدونم جایی که گذشته و آینده من تنها یه قصه اند، جایی که گذشته و آینده من تنها یه قصه اند، داستانهای من، منتظر نقل شدن و دوباره نقل شدن. امیدوارم روزی همه شما موقعیتی پیدا کنید امیدوارم روزی همه شما موقعیتی پیدا کنید تا داستان ۲۰۰ ساله خودتون را نوشته و با مردم در میان بگذارید. تا داستان ۲۰۰ ساله خودتون را نوشته و با مردم در میان بگذارید.
بسیار سپاسگزارم.
شُکرن! (تشویق حاضرین)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *