فیل بورگس دربارهی فرهنگهای در خطر انقراض میگوید
متن سخنرانی :
چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. "کِن هیل" که یک زبانشناس است، گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت میشه، گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت میشه، ۳۰۰۰ تا از اونها توسط بچهها صحبت نمیشه. یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگیمان را نصف میکنیم. یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگیمان را نصف میکنیم. او در ادامه گفت که هر دو هفته، او در ادامه گفت که هر دو هفته، یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. پس یک فلسفهی کامل، بدنهای از دانش در مورد دنیای طبیعی پس یک فلسفهی کامل، بدنهی دانش در مورد دنیای طبیعی که در طول قرنها با تجربه انباشته شده، از بین میره. که در طول قرنها با تجربه انباشته شده، از بین میره. و این اتفاق هر دو هفته یکبار تکرار میشه.پس من از ۲۰ سال پیش، از زمان تجربهی دندانیام، به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. الان دوست دارم که برخی از اون داستانها را با شما در میون بگذارم. الان دوست دارم که برخی از اون داستانها را با شما در میون بگذارم. این "تامدین" است. او یک راهبهی ۶۹ ساله ست. او برای دو سال در تبت به زندان افتاد چون یک پلاکارد کوچک اعتراضی بلند کرده بود که به اشغال کشورش اعتراض میکرد. وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیادهروی روی هیمالیا برگشته بود وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیادهروی روی هیمالیا برگشته بود از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند- از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند- ۳۰ روز - تا با رهبرش، دالاییلاما، دیدار کند. دالاییلاما در دارامسالای هند زندگی میکنه. من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم، من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم، او یک جفت کفش داغون تنیس پوشیده بود، که انگشتهای پاش ازش بیرون زده بود. او در ماه مارس از هیمالیا گذشت، و در ارتفاع ۱۸۵۰۰ پایی (حدود ۵۶۰۰ متر) در ماه مارچ برف زیادی هست.
این "پالادین" است. پالادین یک راهب ۶۲ ساله ست. و او ۳۳ سال را در زندان گذرانده. کل صومعهاش را در زمان شورش به زندان انداختند، کل صومعهاش را در زمان شورش به زندان انداختند، زمانیکه دالاییلاما مجبور شد تبت را ترک کنه. زمانیکه دالاییلاما مجبور شد تبت را ترک کنه. و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند او تمام دندانهایش را در زندان از دست داد. و وقتی من او را ملاقات کردم، پیرمرد مهربان ملایمی بود. من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت. که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت.
خُب من در دارامسالا بودم که با این افراد ملاقات میکردم، و حدود پنج هفته را آنجا گذراندم، و این داستانهای مشابه را در مورد این پناهندگان میشنیدم که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند. که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند. وبر حسب اتفاق درهفتهی پنجم، دالاییلاما برای عموم تدریس میکرد. و بر حسب اتفاق در هفتهی پنجم، دالاییلاما برای عموم تدریس میکرد. و من به این جمعیت راهبها و راهبهها نگاه میکردم، و من به این جمعیت راهبها و راهبهها نگاه میکردم، که با بسیاری از اونها به تازگی مصاحبه کرده بودم، و داستانهایشان را شنیدم، و چهرههایشان را تماشا کردم، و داستانهایشان را شنیدم، و چهرههایشان را تماشا کردم، و اونا به ما یک رادیوی افام کوچک دادند، و ما میتونستیم به ترجمهی تدریسش گوش بدیم. او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزندهای هستند، او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزندهای هستند، چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. این برای من تکان دهنده بود، گفتن این، به آدمهایی که این تجربه را از سرگذرانده بودند.
خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم، خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم، و شروع به مصاحبه با مردم آنجا کردم و عکس گرفتم. این کار منه. من مصاحبه میکنم و پرتره میگیرم. این یه دختر کوچولو است. من پرترهاش را بالای معبد جوکانگ گرفتم. و من دزدکی - چون داشتن عکسهای دالاییلاما در تبت کاملاً غیرقانونیه - سریعترین راه برای بازداشت شدنه. پس من دزدکی چند تا از عکسهای اندازهی کیف پول دالاییلاما را میبُردم، و پخش میکردم. و وقتی اونها رو به مردم میدادم، اونا یا عکسها را روی قلبشون میگذاشتند، یا اونا رو روی پیشونیشون میگرفتند و همونجا نگه میداشتند. و این - خوب در زمان خودش - من این عکس را ۱۰ سال پیش گرفتم- ۳۶ سال بعد از اینکه دالاییلاما رفت.
پس من به اونجا میرفتم، با این مردم مصاحبه میکردم و از اونا پرتره میگرفتم. پس من به اونجا میرفتم، با این مردم مصاحبه میکردم و از اونا پرتره میگرفتم. این "جیگمی" است و خواهرش "سونام". اونا در "چَنْگْ تَنْگْ"، در بالای فلات تبت زندگی میکنند، که قسمت غرب کشور است. اینجا ۱۷۰۰۰ پا (حدود ۵۰۰۰ متر) ارتفاع داره. و اونا تازه از مراتع مرتفع در ارتفاع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند. و اونا تازه از مراتع مرتفع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند. همون اتفاق: من یک عکس بهش دادم، او آن را به پیشونیش چسبوند. من معمولاً عکس فوری میگرفتم وقتی این کار را میکنم، چون دارم نور را تنطیم میکنم و نور را چک میکنم، وقتی این کار را میکنم، چون دارم نور را تنطیم میکنم و نور را چک میکنم، و وقتی عکسش را به خودش نشون دادم، او جیغ زد و به چادر دوید.
این "تانزین جیاتسو" است؛ او در سن دو سالگی به عنوان بودای دلسوزی شناخته شد، در یک خانهی روستایی، در وسط ناکجا آباد. در یک خانهی روستایی، در وسط ناکجا آباد. در سن چهار سالگی، او به عنوان دالاییلامای چهاردهم شروع به کار کرد. در سن چهار سالگی، او به عنوان دالاییلامای چهاردهم شروع به کار کرد. به عنوان یک نوجوان، او با حمله به کشورش روبرو شد، و باید با آن دست و پنجه نرم میکرد - او رهبر کشورش بود. هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئهای برای کشتن او هست، هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئهای برای کشتن او هست، به او لباس یک گدا را پوشاندند و دزدکی و بر روی اسب از کشور خارجش کردند، و او همان راهی را طی کرد که تامدین رفت. و از آن زمان هرگز به کشورش بازنگشته است. و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. و مردم جوان، تبتیهای جوان، تازگیها میگن، ببین، این روش کارایی نداره. و مردم جوان، تبتیهای جوان، تازگیها میگن، ببین، این روش کارایی نداره. میدونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است. میدونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است. و او هنوز همین راه را در پیش گرفته. و او هنوز همین راه را در پیش گرفته. پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست - پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست - یکی از الگوهای زندهی ماست.
این یکی دیگر از رهبران این مردمه. این "موی" است. اینجا جنگل آمازون اکووادور است. موی ۳۵ ساله ست. این منطقه از آمازون اکوادور - این منطقه از آمازون اکوادور - نفت در سال ۱۹۷۲ کشف شد. و در این دوره از زمان - از آن زمان- به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر ازمقدارنفتی که درحادثهی اکسون والدزریخته شد، به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر از مقدار نفتی که در حادثهی اکسون والدزریخته شد، در این منطقهی کوچک آمازون ریخته شد. و قبایل این منطقه دائماً مجبور بودند جابجا شوند. و موی از قبیلهی "هُوارانی" است، و موی از قبیلهی هُوارانی است، و اونا به بیرحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته میشن. و اونا به بیرحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته میشن. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفگ بادی بیرون نگه دارند. و ما - من به همراه یک تیم بودم- دو هفته را با این آدمها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم. دو هفته را با این آدمها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم. این یک شکار میمون بود، با پیکانهایی که در کورار (سَم استوایی) زده بودند. و دانشی که این مردم دربارهی محیط طبیعی دارند باور نکردنیه. و دانشی که این مردم دربارهی محیط طبیعی دارند باور نکردنیه. اونا میتونستند صداهایی را بشنوند، بوهایی را حس کنند، چیزهایی را ببینند که من نمیتونستم. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند.
این "یادیرا" است. یادیرا پنج ساله ست. او در قبیلهی همسایهی هُوارانی است. او در قبیلهی همسایهی هُوارانی است. و به خاطر لکههای نفت قبیلهاش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه. و به خاطر لکههای نفت قبیلهاش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه. و ما هرگز در مورد اون نشنیدیم. و آخرین تخلف نسبت به این مردم اینه که، به عنوان بخشی از "پلان کلمبیا"، ما "پاراکویت" یا "راند آپ"، هر چی که هست- میپاشیم ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. و اینها مردمی هستند که سوختهاش را تحویل میگیرند.
این "مانگاتویی" است. او شامان قبیلهی هُوارانی ست و و او به ما گفت، میدونی، من حالا مرد پیری هستم؛ من دارم خسته میشم، میدونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خستهام. من دارم خسته میشم، میدونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خستهام. آرزو میکنم اونا فقط میرفتند. و من معمولاً تنها سفر میکنم و وقتی برای کار میرم، اما این کار را کردم - یک برنامه را برای [شبکه تلویزیونی] دیسکاوری میزبانی کردم، و وقتی با گروه پایین رفتیم، من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیلهها بریم، بخصوص هُوارانی، من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیلهها بریم، بخصوص هُوارانی، به عمق قبیلهی هُوارانی. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. (خندهی حاضران)
یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر- یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر- در آگوست ۲۰۰۱- پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود، پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود، به پاکستان بردم. چون در وهلهی اول من میخواستم- میدونید، من او رو با خودم چند سفر بردهام، اما میخواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی میکنند. اما میخواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی میکنند. میخواستم او تجربهای از دنیای اسلام داشته باشه میخواستم او تجربهای از دنیای اسلام داشته باشه و من میخواستم او - من به اونجا میرفتم تا با یک گروه کار کنم، و روی داستان گروهی به اسم "کَلاش" کار کنیم، که گروهی روحباورند. ۳۰۰۰ روحباور، که در یک منطقهای خیلی کوچک زندگی میکنند، که با اسلام محاصره شده. ۳۰۰۰ نفر از این کلاشها باقی ماندهاند؛ اونا مردم باور نکردنیای هستند. پس این تجربه ی عالیای برای او بود. او تمام شب با اونا بیدار میموند، طبل میزد و میرقصید. و او یک توپ فوتبال آورد، و ما هر شب در اون دهکدهی کوچک فوتبال داشتیم.
و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم. و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم. ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیلهی خودش بود. ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیلهی خودش بود. و این "جان دولیکان" است، که شامان کَلاش است. و او در بالای کوههاست، درست در مرز افغانستان. و او در بالای کوههاست، درست در مرز افغانستان. در واقع، در سمت دیگه، منطقهی تُرا بُراست، جایی که قرار بود اسامه بن لادن باشه. این منطقهی قبیلهای است. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و شامان -من یک مجموعهی کامل راجع به شامانیسم درست کردم، که پدیدهی جالبیه. که پدیدهی جالبیه. اما در اطراف دنیا، اونا با روشهای مختلفی به حالت خلسه میرن، و در پاکستان، اونا با سوزاندن برگ اورِس این کار را انجام میدن و اونا یک حیوان را قربانی میکنند، خون حیوان را روی برگها میریزند و سپس دود آن را تنفس میکنند. و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند
میدونید، عادت دادن بچهها به حقیقتهای مختلف، میدونید، عادت دادن بچهها به حقیقتهای مختلف، از نظر من خیلی مهمه. چیزی که "دَن دِنِت" دیروز گفت - داشتن برنامهی درسیای که در آن مذاهب مختلف را مطالعه کنند، فقط برای اینکه از نظر ذهنی انعطافپذیر باشند، به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستمهای اعتقادی مختلف- به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستمهای اعتقادی مختلف- من فکر میکنم در دنیای امروز ما خیلی مهمه وقتی که این جنگ اعتقادها را میبینید که اتفاق میافته. و این همه مشکلات امنیتی که اونا برای ما درست میکنند. پس، کاری که ما پنج سال پیش کردیم: ما یک برنامه درست کردیم که بچههای جوامع بومی را با بچههای ایالات متحده مرتبط میکنه. پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم. پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم. ما حالا ۱۵ پایگاه داریم. یکی در "کاتماندو" در نپال داریم؛ دارامسالا در هند؛ "تاکونگو" در کنیا- یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روحباورند. یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روحباورند. "اولانتایتامبو" در پرو، و دهکدهی قطب شمال در آلاسکا.
این "دانیل" است؛ یکی از دانشآموزهای ما در دهکدهی قطب شمال، آلاسکا. این "دانیل" است؛ یکی از دانشآموزهای ما در دهکدهی قطب شمال، آلاسکا. او در این کلبهی چوبی زندگی میکنه- بدون آب لولهکشی، بدون گرما به جز - بدون پنجره و اینترنت پر سرعت. بدون پنجره و اینترنت پر سرعت. و این- من دیدم که این تغییر کرد - این پایگاه ماست در اولانتایتامبو در پرو، ۴ سال پیش، وقتی که اونا برای اولین بار کامپیوتر میدیدند؛ حالا اونا در کلاسهای درسشان کامپیوتر دارند. و روشی که ما این کار را انجام دادیم - ما داستان گویی دیجیتال را به این بچهها آموزش میدیم. و از اونا میخوایم در مورد مشکلات جامعهشون داستانهایی بگن در جامعهشون که براشون مهمه. و این در پرو است جایی که بچهها داستان رودخانهای را گفتند که تمیز کردند. و این در پرو است جایی که بچهها داستان رودخانهای را گفتند که تمیز کردند. ما این کار را در کارگاهها انجام میدیم، و ما مردمی را میاریم که میخواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند، و ما مردمی را میاریم که میخواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند، و از اونا بخوایم که با بچهها کار کنند. و از اونا بخوایم که با بچهها کار کنند. و فقط در سال گذشته ما یک گروه از نوجوانان را گرفتیم، و به بهترین شکل کار کرده است. پس رؤیای ما اینه که نوجوانان را کنار هم بیاریم، تا اونا تجربهی خدمت به جامعه را به اندازهی تجربهی بین فرهنگها، داشته باشند، در حین اینکه در این مناطق به بچهها آموزش داده میشه و به اونا کمک میشه تا زیرساخت ارتباطیشون را بسازند.
این آموزش فتوشاپ در دهکدهی بچههای تبتی در دارامسلاست. این آموزش فتوشاپ در دهکدهی بچهها تبتی در دارامسلاست. ما یک وبسایت داریم، که اونجا هر بچهای یک صفحه داره. این تمام فیلمهای اوناست. ما حدود ۶۰ فیلم داریم که این بچهها ساختهاند، و اونا باور نکردنیاند. فیلمی که میخواهم به شما نشون بدم - بعد از اینکه آنها فیلمهایشان را ساختند، یک شب ما فیلمها را به جامعه نشون میدیم. اینجا تاکونگو است - ما یک ژنراتور و یک پروژکتور دیجیتالی داریم، و فیلم را روی دیوار یک انبار میاندازیم، و یکی از فیلمهایی که اونا ساختند را نشون میدیم. و اگر فرصت کردید، میتونید به وبسایت ما بروید، و کار باورنکردنی که این بچهها میکنند را ببینید.
مورد دیگه: من میخواستم به مردم بومی صدایی بدم. این یکی از عوامل بزرگ انگیزه بخش بود. اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست. اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست. نشنال جیوگرافیک به تازگی یک مطالعه به روش پرسش روپر روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. این مطالعه ۲ میلیون دلار هزینه داشت. ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد. ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد. ۷۰ درصد بچهها نمیتونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛ ۷۰ درصد بچهها نمیتونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛ ۶۰ درصد نمیتونستند هند را پیدا کنند:؛ ۳۰ درصد نمیتونستند اقیانوس آرام را پیدا کنند. و این مطالعهای است که چند سال پیش انجام شده. و این مطالعهای است که چند سال پیش انجام شده.
خوب حالا من دوست دارم به شما در چند دقیقهای که برام باقی مونده، فیلمی را نشون بدم، که یک دانشآموز در "گواتمالا" ساخته. ما به تازگی یک کارگاه در گوتمالا داشتیم. یک هفته قبل از اینکه ما به کارگاه بریم، یک لغزش زمین عظیم که به خاطر طوفان استَن در اکتبر گذشته ایجاد شده بود، آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکدههایشان زنده به گور کرد. آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکدههایشان زنده به گور کرد. و این بچه در این دهکده زندگی میکرد - او در آن زمان در دهکده نبود - و این فیلمی است که او در مورد این حادثه درست کرده. و قبل از اینکه ما این فیلم را بسازیم او کامپیوتر ندیده بود. ما به او فتوشاپ یاد دادیم و - بله، میتونیم نمایشش بدیم.
این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت. این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت.
خیلی ممنونم. (تشویق حاضران)