دین خوب است یا بد؟ پاسخ های متفاوت برای افراد متفاوت

متن سخنرانی :

 

دین خوب است یا بد؟

حالا، این جور اظهار نظرها درباره جنبه های منفی و مثبت قضیه، سلبقه بسیار طولانی دارند. من یکی از آنها را اینجا در جیبم دارم از اوایل قرن اول پیش از میلاد، از لوکرتیوس نویسنده کتاب “در طبیعت اشیا،” کسی که گفت، ‏”دين، انسان را به چنين رذالت شيطانی رسانده است”– خیلی سعی کردم این جمله را حفظ کنم– یعنی این که، دین تا چه حد قادر است افراد را برای انجام شرارت متقاعد کند، و او درباره این حقیقت صحبت می کرد که آگاممنون (رهبر یونانیان در جنگ تروا) تصمیم گرفت دختر خود ایفیگنیا را به قربانگاه بفرستد تا امید پیروزی ارتش خود را حفظ کند. بنابراین بحث های طولانی ای در طول چندین قرن و در واقع، در این مورد می تونیم بگیم هزاران سال، درباره دین وجود داشته. مردم درباره آن زیاد صحبت کرده اند، و چیزهای خوب و بد و ممتنعی درباره آن گفته اند.

 

هیچ چیزی مثل دین نیست

چیزی که من امروز می خوام شما را به آن متقاعد کنم درباره یک ادعای بسیار ساده است، به همین دلیل، این بحث ها تا حدودی مضحک اند، چرا که هیچ چیزی مثل دین نیست که این ادعاها درباره اش وجود داشته باشد. چیزی با نام دین وجود ندارد، پس نمی تواند خوب یا بد باشد. یا حتی نمی تواند بی طرف باشد . و اگر درباره ادعاها در مورد انکار وجود چیزها (انکار هستی) فکر کنید، یک راه آشکار برای امتحان و اثبات عدم وجود چیزی که ادعا می شود ارائه یک تعریف برای آن چیز است و اینکه سپس ببینیم آیا چیزی در قالب آن تعریف می گنجد. براي اولين گام از آن راه باريك آغاز خواهم كرد.

اگر فرهنگ لغات را نگاه کنید و اگر درباره آن فکر کنید، یکی از طبیعی ترین تعاریف دین این است که شامل باور به خدایان یا باور به موجودات ماورایی است. همانطور که گفتم، این در بسیاری از فرهنگهای لغت هست، ولی البته آن را در واقع در نوشته های سِر ادوارد تایلور هم پیدا خواهید کرد، کسی که اولین استاد انسان شناسی دانشگاه آکسفورد، و یکی از اولین انسان شناسان معاصر است.

او در کتاب خود درباره فرهنگ بدوی، می گوید قلب دین چیزی به نام روح باوری است، یعنی، باور به اصالت روح، اعتقاد به ارواح. اولین مشکل این تعریف از رمان جدید پُل بیتی به نام “تاف” است. شخصی با یک خاخام صحبت می کند. خاخام می گوبد به خدا اعتقاد ندارد. شخص می گوید: “تو یک خاخام هستی چطور به خدا اعتقاد نداری؟” و پاسخ این است که، “این یکی از مزیت های بزرگ یهودی بودن است.

لازم نیست به خود خدا اعتقاد داشته باشی، فقط به یهودی بودن معتقد باش. (خنده) بنابراین اگر این شخص یک خاخام باشد، یک خاخام یهودی، و اگر مجبور باشید برای مذهبی بودن به خدا باور داشته باشید، پس به این نتیجه تقریباً خلاف واقع می رسیم که چون این امکان وجود دارد که یک خاخام یهودی باشی بدون اینکه به خدا باور داشته باشی، پس یهودیت یک دین نیست. این فکر کاملاً خلاف واقع به نظر می رسد.

 

یک استدلال دیگر

این هم یک استدلال دیگر در مقابل این دیدگاه. یکی از دوستان من ، یکی از دوستان هندی من، زمانی که خیلی کوچک، یک بچه بود پیش پدربزرگ خود رفت، و به او گفت، “می خوام درباره دین با تو صحبت کنم،” و پدر بزرگش گفت، “تو خیلی بچه ای. برو وقتی نوجوان شدی برگرد.” بنابراین وقتی نوجوان میشه برمیگرده، و به پدر بزرگش می گه، “ممکنه یه خورده دیر باشه چون من کشف کردم که به خدایان اعتقادی ندارم.” و پدربزرگ او که انسان عاقلی بود، جواب میده، “اوه، پس تو از خداناباور سنّتی هندو هستی.” (خنده)

و در نهایت، این شخص هست، که مشهور به خداناباور است. نام او دالای لاما ست. او اغلب به شوخی می گه تنها رهبر خداناباوران جهان است. اما این درسته، چون دین دالای لاما شامل اعتقاد به خدا نیست.

خب ممکنه شما فکر کنید این فقط نشون میده که من تعریف غلطی به شما داده ام و باید تعریف دیگری ارائه بدهم و ان را در برابر این موارد امتحان کنم و تلاش کنم و چیزی پیدا کنم که خدانشناسی یهودی و خدانشناسی هندو، و خدانشناسی بودایی را به عنوان شکلهایی از دین شامل شود، ولی در واقع فکر کنم که این ایده ی بدی است و دلیل اینکه من فکر می کنم ایده بدی است این است که من فکر نمی کنم تصور کلی ما از دین اینگونه باشد. من فکر میکنم تصور کلی ما از دین این است که در واقع فهرستی داریم از ادیان نمادین و زیرمجموعه های آنها، درسته، و اگر چیز جدیدی از راه برسه که ادعا می کنه دین هست، سوال ما این است که “خب، آیا این شبیه یکی از آنهاست؟” درسته؟

و من فکر می کنم این تنها تصور ما درباره دین نیست، و واقعیت دین همین بوده است، بنابراین از نقطه نظر ما، هر چیزی در آن فهرست بهتره یک دین باشه، که به همین دلیل من فکر نمی کنم فهرستی که بودائیسم و یهودیت را حذف کند برای شروع فهرست خوبی باشه، چون آنها در فهرست ما هستند. اما چرا ما چنین فهرستی داریم؟ چه خبر است؟ چطور شد که ما چنین فهرستی داریم؟

فکر کنم پاسخ بسیار ساده و در نتیجه خام و بحث برانگیز است. مطمئنم افراد بسیاری با آن مخالف خواهند بود، اما این داستان منه، و درست یا غلط، این داستانی است که فکر می کنم به شما حس خوبی میده از اینکه فهرست از کجا اومده، و در نتیجه به شما کمک می کنه درباره فایده احتمالی فهرست فکر کنید. فکر می کنم پاسخ، مسافران اروپایی هستند که تقریبا از زمان کریستف کلمب شروع کردند، به مسافرت دور دنیا. آنها از یک فرهنگ مسیحی بودند، و وقتی به یک محیط جدید می رسیدند، متوجه می شدند برخی افراد مسیحی نیستند، بنابراین، این سوالها را از خود می پرسیدند: آنها بجای مسیحیت چه دارند؟ و آن فهرست به تدریج شکل گرفت. فهرست شامل چیزهایی بود که سایر مردم بجای مسیحیت داشتند.

حالا اگر بخواهیم به همین ترتیب ادامه دهیم به مشکلی برخوریم، این که مسیحیت به شدت، حتی در آن فهرست، یک دین سنتی و به شدت خاص است. همه چیز در خود دارد که بسیار، بسیار منحصر به فرد هستند که حاصل ویژگیهای تاریخ مسیحیت هستند، و قلب تپنده آن، چیزی که در بطن بیشتر مفاهیم مسیحیت جای دارد، و حاصل تاریخ خاص مسیحیت است، این که یک دین به شدت وابسته به متون مقدس است. دینی است که مردم واقعاً نگران اعتقاد به چیزهای درست هستند.

 

تاریخ مسیحیت

تاریخ مسیحیت، تاریخ درونی مسیحیت، به طور عمده تاریخ مردمی است که یکدیگر را به دلیل اعتقاد نادرست می کشتند، و همچنین با دین های دیگر کشمکش داشته، کشمکشی که به وضوح از قرون وسطی، با اسلام شروع شد، که علت آن، باز هم، خیانت بود، این واقعیت که مسلمانان اعتقادات درستی ندارند، برای دنیای مسیحیت به شدت آزار دهنده بود. خب این یک تاریخ بسیار خاص و منحصر به فرده که مسیحیت داره، و اینطور نبوده که هر جایی هر چیزی به این شکل وارد این فهرست بشه. فکر می کنم اینجا یه مشکل دیگه هست.

یه اتفاق خیلی خاص افتاده. این در واقع برمی گرده به قبل، ولی یه اتفاق خیلی خاص در تاریخ مسیحیتی افتاده که امروز اطراف خودمون بیشتر در ایالات متحده می بینیم، و این اتفاق در اواخر قرن ۱۹ افتاد، و اون چیز خاص که در اواخر قرن ۱۹ اتفاق افتاد یک نوع قرارداد بود که بین علم، این شیوه جدید سازمان دادن به قدرت فکری، و دین بسته شد. به عنوان مثال، اگر به قرن ۱۸ فکر کنید، اگر به زندگی روشنفکری قبل از اواخر قرن ۱۹ فکر کنید، هر کاری می کردی، هر چیزی که درباره ش فکر می کردی، چه دنیای جسم، دنیای انسانی، دنیای طبیعت غیر از انسان، یا معنویات، هر کاری که می کردی در چارچوبی دیده می شد که شامل پس زمینه ای از پیش فرض های مذهبی بود، پیش فرض های مسیحی. نمی تونید به دنیای طبیعی اشاره بکنید و چیزی درباره رابطه ش با مذهب نگویید، مثلاً، درباره داستان خلقت در سنّت ابراهیمی (خدا یکی است)، داستان خلقت در کتاب اول تورات. پس همه چیز در این چارچوب دیده می شد.

 

قرن 19

ولی این تغییرات در اواخر قرن ۱۹ رخ داد، و برای اولین بار، این امکان فراهم شد که مردم بتوانند به طور جدی به روشنفکری بپردازند کاری که تاریخدانان طبیعی مانند داروین انجام دادند. داروین نگران ارتباط بین گفته های خود و حقایق مذهبی بود، ولی توانست پیش برود، توانست کتابهایی درباره موضوع خود بنویسد بدون اینکه مجبور شود به ارتباط آن با ادعاهای مذهبی اشاره کند، و به طور مشابه، زمین شناسان توانستندبیشتر و بیشتر درباره آن صحبت کنند.

در اوایل قرن ۱۹، اگر یک زمین شناس بودی و ادعایی درباره سنّ زمین مطرح می کردی، مجبور بودی توضیح دهی ادعایت تا چه حد با سنّ زمین در داستان خلقت سازگار یا ناسازگار است. در اواخر قرن ۱۹، می تونستی یه کتاب زمین شناسی بنویسی که در آن درباره سنّ زمین بحث کنی. خب، تغییر بزرگی است، و آن تقسیم، یعنی همان طور که خواهم گفت تقسیم کار روشنفکری، به نظر من، و طوری جا میفته که تا پایان قرن ۱۹ در اروپا، یک تقسیم کار روشنفکری واقعی وجود داره، و شما میتونی هر کاری انجام بدی، شامل حتی فلسفه، بدون اینکه توسط فکر و عقیده محدود بشی، “خوب، چیزی که میخوام بگم باید منطبق بر حقایق اصیلی باشه که سنّت مذهبی ما به من داده.”

خب، شخصی را تصور کنید که از آن دنیا، آن دنیای اواخر قرن ۱۹، خارج میشه، میاد به کشوری که من در آن بزرگ شده ام، غنا، جامعه ای که من در آن بزرگ شده ام، آسانته، ورود به آن دنیا در انتهای قرن بیستم و ابتدای قرن ۲۱ با این پرسش که فهرست را ایجاد کرد: آنها بجای مسیحیت چی دارند؟

خب، این شخص ممکنه متوجه یک چیزی بشه، و به هر حال، شخصی بود که واقعاً این کار را کرد. اسمش کاپیتان راترای بود، به عنوان انسان شناس از سوی دولت بریتانیا اعزام شد، و کتابی درباره مذهب آسانته نوشت.

این یک لوح روحانی است.(آکرافوکونمو نوعی طلسم طلایی قبایل افریقایی به شکل مدال) موزه بریتانیا پر از اینهاست. می تونستم تاریخ جذاب و متفاوتی از این بگم که چگونه چیزهای زیادی که از جامعه من سر از موزه بریتانیا درآورد، ولی وقت این کار را نداریم. خب، این شیء یک لوح روحانی است. لوح روحانی چیست؟ آن را دور گردن افرادی می انداختند که روح پادشاه آسانته را شستشو می دادند. وظیفه آنها چه بود؟ شستشو دادن روح پادشاه. وقت زیادی می خواست تا توضیح داده بشه چطور میشه روح را شستشو داد، ولی راترای میدونست این مذهبه چون پای ارواح در میان بود.

 

دیگر موارد مشابه

و به طور مشابه، چیزهای زیاد دیگری بودند، کارهای زیاد دیگر. مثلاً، هر وقت کسی چیزی می نوشید، کم و بیش، کمی از اونو می ریختند زمین طی سنّتی که تقدیم شراب نام داشت، و قسمتی از اونو به اجداد خود هدیه می کردند. پدرم این کار را می کرد. هر بار که یک بطری ویسکی باز می کرد، که خوشحالم بگم زیاد این کار را می کرد، در بطری را برمی داشت و کمی روی زمین می ریخت، و با طرف حرف میزد، به آکروما-آمپیم، جدّ ما، یا یائو آنتونی، عموی بزرگم، با آنها حرف میزد، کمی مشروب به آنها تعارف می کرد.

و در پایان، این مراسم بزرگ عمومی بودند. این یک نقاشی اوایل قرن ۱۹ اثر یک درجه دار ارتش بریتانیا از چنین مراسمی، که شاه در آن شرکت داشت، و کار شاه، یکی از کارهای اصلی او، صرف نظر از سر و سامان دادن به امور جنگ و کارهای مشابه، این بود که از آرامگاه اجداد خود مراقبت کند، و وقتی یک شاه می مرد، تختی که روی آن می نشست را مشکی می کردند و در آرامگاه اجدادی سلطنتی قرار می دادند، و هر ۴۰ روز، پادشاه آسانته باید می رفت و آیین مذهبی مخصوصی برای اجداد خود اجرا می کرد. این بخش بزرگی از کارش بود، و مردم فکر می کنند اگر او این کار را نکند، همه چیز از هم می پاشد. پس او یک شخصیت مذهبی است، همانطور که راترای گفته بود، و همچنین یک شخصیت سیاسی بود.

پس همه اینها برای راترای مذهب محسوب می شد، ولی نظر من اینه که وقتی به زندگی آن اشخاص نگاه کنید، متوجه می شین که هر بار کاری می کردند، به یاد اجداد خود بودند. هر روز صبح هنگام صبحانه، می تونین برین بیرون جلوی خونه و به نیام دوئا، درخت خداوند،(از نمادهای مقدس افریقا) در بیرون منزل تعارف کنید، و باز هم، با خدایان صحبت می کنید و خدایان بزرگ و خدایان کوچک و اجداد و غیره. این دنیایی نیست که در آن بین دین و علم فاصله ای باشد.

 

دین در لابلای زندگی

دین از هیچ موضوع دیگری در زندگی جدا نشده، و بخصوص، نکته حساسی که درباره جهان باید بفهمیم این است که در این جهان کاری که علم برای ما انجام میشه توسط چیزی انجام میشه که راترای بهش دین میگه، چون اگر توضیحی برای چیزی بخواهند، اگر بخواهند بدانند چرا محصول کم شده، اگر بخواهند بدانند چرا باران میبارد یا نمی بارد، اگر نیاز به باران دارند، اگر بخواهند بدانند چرا پدربزرگشان مرده است، به همان موضوعات متوسل خواهند شد، دقیقاً با همان زبان، با دقیقاً همان خدایان درباره موضوع گفتگو خواهند کرد. به عبارت دیگر، این جدایی بزرگ، بین دین و علم اتفاق نیفتاده است.

این جدایی در حا حاضر صرفاً یک کنجکاوی تاریخی می تواند باشد، با این استثناء که در بخشهای بزرگی از جهان، همچنان واقعیت دارد. این فرصت را داشتم که چند وقت پیش به یک عروسی در شمال نامیبیا برم، در حدود ۳۰ کیلومتری جنوب مرز آنگولا در روستایی با جمعیت ۲۰۰ نفر. اینها مردم امروزی بودند. «اونا چاپلین» با ما بود (نوه چارلی چاپلین)، که برخی از شما ممکنه اسمشو شنیده باشین، و یکی از روستائیها پیش او آمد، و گفت، من شما را در (سریال) “بازی تاج و تخت” دیده ام.

پس اینها مردمی نبودند که از دنیای ما جدا باشند، ولی در هر حال، برای آنها، خدایان و ارواح همچنان وجود دارند، و هنگامی که با اتوبوس این ور و آن ور به جاها (مراسم) مختلف می رفتیم، آنها علاوه بر دعاهای مرسوم برای بی خطر بودن سفر هم دعا می کردند، و جدی می گفتند، و و وقتی به من گفتند که مادر من، مادر داماد، با ما بود، تعارف نمی کردند. آنها جدی بودند، حتی با اینکه مادر من فوت کرده بود، آنها معتقد بودند او همان اطراف است. پس امروز در بخشهای بزرگی از جهان، جدایی بین علم و دین امروز در بخشهای بزرگی از جهان روی نداده است، و همان طور که گفتم، اینها– این مرد قبلاً در بانک جهانی شرکت «چیس» کار می کرد. این افراد با شما در یک جهان زندگی می کنند، ولی از جایی آمده اند که در آن دین نقش بسیار متفاوتی دارد.

پس چیزی که میخواهم درباره اش فکر کنید،این است که دفعه بعد اگر کسی خواست حرفی کلی درباره دین بزند به این فکر کنید که ممکنه چنین چیزی به اسم دین وجود نداشته باشه، چنین چیزی به اسم دین، و پس بنابراین چیزی که میگن شاید درست نباشه.
(نشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *