پل نیکلن: داستانهايي از سرزمین عجایب محاط در يخ
متن سخنرانی :
سفر من برای متخصص قطب شدن، عکاسی، تخصص يافتن در خصوص مناطق قطبی، از زمانی شروع شد که من چهار ساله بودم، وقتی خانواده من از جنوب کانادا به شمال جزیره بافین در گرینلند مهاجرت کردند. جایی که ما با مردم اینویت( مردم بومی قطب) زندگی می کردیم. در یک جامعه کوچک ٢۰۰ نفری از مردم اینویت، ما یکی از سه خانواده غیر اینوییتی بودیم. در این جامعه ما تلویزیون نداشیتم; کامپیوتر نداشتیم، و بدیهیست که رادیو هم نداشتیم. ما حتی یک تلفن هم نداشتیم. تمام وقت من در بیرون با بازی با اینویت ها می گذشت. برف و یخ جعبه شنی من بودند، و اینویت ها معلم من. و از آنجا بود كه من كاملا تحت تاثير قلمرو قطب قرار گرفتم. میدانستم که روزی کاری خواهم كرد که باید انجام دهم، از طريق تلاش براي در ميان گذاشتن اخبار آن و محافظت کردن از قلمرو قطب.علاقمندم که برای تنها مدت دو دقیقه چند تصویر را که بخشی از کار من است با شما در ميان بگذارم، همراه با موسیقی زیبای " آیا تا به حال" براندی کارلیل نمی دانم چرا نشنال جئوگرافی این کار را انجام داده زیرا آنها قبل از اين این کار را نکردند، اما آنها به من اجازه دادند که چند تصویر از کاری که به تازگی تمام کردم وهنوز منتشر نشده را به شما نشان دهم. نشنال جئوگرافی این کار را نمی کند. من خیلی هیجان زده ام که می توانم اینها را به شما نشان دهم.
و این تصاویر چه هستند-- شما این اسلایدها را از ابتدا خواهید دید -- تقریبا" چهار تصویر از خرس کوچکي که در جنگل گريت بير رين فرست زندگی می کند. او سفید یکدست است، اما خرس قطبی نیست. خرس روحي و یا خرس کرمود است. تقریبا" ٢۰۰ تا از اینها باقی مانده. اینها از خرس پاندا نادرترند.
من دو ماه کنار رودخانه ماندم اما حتي یکی از آنها را نديدم. فکر کردم که کار حرفه ای من تمام شد. من این پيشنهاد احمقانه را به نشنال جئوگرافی پیشنهاد کرده بودم. چرا فکر نکردم که چه کار احمقانهای ميکنم؟ بنابراين، من دو ماه وقت داشتم که آنجا بنشینم و راه های مختلف را بررسی کنم که امورات زندگیم را در آینده چگونه بگذرانم، بعد از سالها عکاسی ،چون آنها مرا اخراج ميکردند. چون نشنال جئوگرافی یک مجله است، آنها هميشه این را به ما يادآوري میكردند، آنها عکسها را منتشر میکنند نه عذر و بهانهها را.
( خنده تماشاگران)
و بعد از دو ماه نشستن در آنجا-- یک روز، وقتي فكر ميكردم كه اين كار بينتيجه است این ( خرس) نر سفید باور نکردنی آمد پائین. درست کنار من، سه قدم دورتر از من، رفت پائین و یک ماهی گرفت بعد رفت به جنگل و آن را خورد. بعد كل روز را من با رویاي دوران کودکیم سپري كردم که همرا با این خرس در اطراف جنگل راه بروم. اون خرس از اين جنگل قدیمی راهش رو ادامه داد و کنار اين درخت ٤۰۰ساله كه به لحاظ فرهنگي تغييرات زيادي را شاهد بوده، نشست و بعد به خواب رفت. و من هم سه قدم آنطرفتر به خواب رفتم، همانجا در جنگل، و هنگام عکاسی از او.
به همين خاطر، من خیلی هیجانزده هستم که ميتونم این تصاویر و بخشي از کارم که در مناطق قطبی انجام دادهام، را به شما نشان دهم لطفا" لذت ببرید.
( موسیقی)
براندي كارلايل:♫آیا تا به حال تنها در میان جنگل سرگردان بودید؟♫ ♫ همه چیز در آنجا همانطور که باید باشند احساس می شوند♫ ♫شما بخشی از زندگی آنجا هستید♫ ♫شما بخشی از یک چیز خوب هستید♫ ♫اگر تا به حال در تنها در میان جنگل سرگردان بودید♫ ♫اوه اوه اوه اوه♫ ♫اگر تا به حال تنها در میان جنگل سرگردان بوده باشيد♫ ♫آیا تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شدهاید؟♫ ♫به پشت دراز بكشيد و بپرسيد چرا♫ ♫هدف چیست؟♫ ♫ من واقعا که هستم؟♫ ♫اگر تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شده باشید♫ ♫اوه ، اوه ، اوه، اوه♫ ♫آه ،آه، آهه♫ ♫آه، اوه ، اوه ، ها ، ها ، اوه ، اوه♫ ♫آیا تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شدهاید؟♫ ♫آیا تا به حال بر روی برف راه رفتهاید؟♫ ♫كه سعی کنید برگردید به جایی که قبلا بودید♫ ♫شما همیشه به جایی می رسید♫ ♫بدون اينكه بدانید کجا ميروید♫ ♫اگر تا به حال روی برف راه رفته باشید♫ ♫اوه، اوه، اوه، اوه،♫ ♫آه ، آه ، آه ، آه ، آه ،♫ ♫آه ، آه ، اوه، آه ، آه ، اوه، آه ،♫ ♫ها ، آه ، آه ، آه ،♫ ♫آه ، آه ، اوه، آه ، آه ، اوه، آه ،♫ ♫اگر تا به حال روی برف راه رفته باشی♫
( تشویق تماشاگران)
بسیارسپاسگزارم. نمایش تمام نشده . ساعت من تيك تاك ميكند، باشد، بگذاريد تمامش كنيم. بسیارسپاسگزارم. قدر دانی می کنم.
ما همواره با خبری هولناک مواجه ایم که یخهای دریا در حال ناپدید شدن هستند و اينكه اين يخها در كمترين حد خود هستند. در حقیقت، دانشمندان در ابتدا می گفتند یخهای دریا در صد سال آينده ناپدید خواهد شد، سپس آنها گفتند پنجاه سال آینده. حالا آنها می گویند که یخهای قطب شمال، در طول فصل تابستان طي چهار تا ده سال آينده از بین می روند. معنی این چیست؟ بعد از مدتی خواندن آن در اخبار ، این فقط تبدیل به خبر شد. شما نسبت به آن بی تفاوت شدید. چیزی که من تلاش می کنم که با کارم انجام دهم شناساندن آن است. من می خواهم مردم مفهوم آن را بفهمند که، اگر ما یخ ها را از دست بدهیم، ما به جهتی می رویم که همه اکوسیستم را از دست بدهیم. می بینید که ما می توانیم خرس های قطبی را از دست دهیم، آنها در پنجاه تا صد سال آیند منقرض خواهند شد.
و براي من هيچ موجودی بهتر، جذابتر زیباتر از گونههاي حيوانات بزرگ براي مبارزه در اره آنها نيست. خرسهای قطبی شکارچیان شگفت انگیزی هستند. این خرسي بود که من مدتی با او در ساحل نشستم. در آن اطراف هیچ یخی نبود. اما یک تكه یخچال طبیعی در آب بود که یک فک روي آن رفته بود. این خرس شنا کرد به طرف آن فک فک ریشو ٨۰۰ پوند بود، او را گرفت، شنا كنان برگشت و آن را خورد. او از خوردن آن فك كاملا سیر، خیلی خوشحال و خیلی هم تپل شده بود وقتي که من نزدیکش شدم-- براي گرفتن اين عكس، تقریبا" ٢۰ قدم دورتر-- تنها دفاع او، خوردن بیشتر فک بود. همانطور که میخورد، او خيلي سير و پر شده بود-- احتمالا" ٢۰۰ پوند گوشت در شکمش داشت-- و همانطور یک با یک طرف دهانش داخل شکم او را می خورد با طرف دیگر دهانش بر می گرداند.
تا زمانی که این خرس ها یک قطعه یخ داشته باشند می توانند زنده بمانند، اما این یخ هادر حال ناپدید شدن هستند. و ما خرس های مرده بيشتر و بيشتري در قطب شمال پیدا می کنیم. وقتی که بیست سال پیش من بعنوان زیست شناس با خرس های قطبی کار می کردم، ما هرگز خرس مرده پیدا نمی کردیم. اما در چهار تا پنج سال گذشته، ما خرس های مرده را همه جا پیدا می کنیم. ما آنها را در دریای بیافورد می بینیم. که روی اقیانوس آزاد جایی که یخ ها آب شده شناورند. من سال گذشته یک جفت در نروژ یافتم. ما آنها را روی یخ ها می بینیم. این خرس ها نشانه های اضطراب ناشی از ناپدید شدن یخ ها را نشان می دهند.
این یک مادر و بچه دو ساله او است که صد ها مایل در دریا به سوی ناکجا آباد سفر می کنند، و آنها سوار بر اين تكه یخچال بزرگ طبیعی هستند، که برای آنها عالیست; آنها از اين نظر ایمن هستند. آنها در اثر گرما نخواهند مرد. آنها میروند که به خشکی برسند. اما متاسفانه، در حال حاضر ٩٥ در صد از یخچال های طبیعی قطب شمال در حال عقب نشینی هستند تا جايي که یخها در نهایت به خشکی میرسند اما در مقابل هیچ یخی به اکوسیستم تزریق نمی شود.
این فکهای گرد، موجودات سرشار از چربي قطب شمال هستند. این پبراشکهای تپل کوچك بستههاي ١٥۰ پوندی چربی ، که خرس های قطبی به آنها شديدا وابستهاند. آیها مشابه فک های ساحلی که شما اینجا دارید نیستند. همچنین این فک های حلقه ای، همه چرخه زندگیشان وابسته و متصل به یخ دریا است. آنها در داخل یخ زایمان می کنند، و از ماهیهای قطب شمال که زیر یخ ها زندگی می کنند تغذیه می کنند. این تصویری از یک یخ بیمار است. این یک قطعه یخ ساله ١٢ ساله است. چیزی را که دانشمندان پیش بینی نکرده بودند این است که، همچنان كه این یخ آب ميشود این پاکتها بزرگ آبهای سیاه رنگ را تشکیل می دهند آنها انرژی خورشید را جذب کرده و فرایند ذوب ( یخها را) شتاب می دهند.
در این جا ما در دریای بیافورد شيرجه ميزنيم. ميدان دید ٦۰۰ پا است; ما در خط امنی هستیم ; این یخ در همه جا در حرکت است. کاش می توانستم نیم ساعت برایتان درباره اینکه چگونه ما در حالی که غواصی می کردیم تقریبا مردیم ، بگویم. اما چیزی که در این تصویر مهم است اين است که شما یک تکه یخ چند ساله دارید، که یک قطعه بزرگ از یخ در این گوشه بیرون امده. در این قطعه خاص از یخ شما ٣۰۰ گونه از موجودات ذرهبینی دارید. و در بهار، وقتی خورشید به طرف یخها بر می گردد، گیاهان شناور در دریا در زیر یخ شروع به رشد می کنند ، آنوقت شما صفحات بزرگي از چلبکها دارید، و باغ وحشي از جلبکهایی که همه موجودات آنجا را تغذیه می کنند. در حقیقت یخ مثل باغ عمل می کند. این ( یخ)مثل خاک یک باغ است.این باغ واژگون است از دست دادن این یخ مانند از دست دادن خاک یک باغ می ماند.
این منم که در دفترم هستم. امیدوارم که قدر دفتر خودتان را بدانید. این بعد از یک ساعت زیر یخ بودن است. لبهایم را نمی توانستم حس کنم، صورتم يخ زده، دستهایم را حس نمیکردم: پاهایم را حس نمی کردم. من بالا آمدم، تمام چیزی را که میخواستم این بود که از آب بیرون بیام. بعد از یک ساعت در این شرایط ، آنقدر وضعيت غيرعادي بود كه وقتی من پائین می رفتم، در هر شيرجه من استفراغ می کردم تا به حال طبیعی برسم، زیرا بدنم نمی توانست با فشار سرما در سرم مقابله کند. به همين خاطر من خیلی خوشحالم که غواصی تمام شد. رفتم كه دوربينم را به دست دستیارم بدهم، به او نگاه می کنم و می لرزم، " ووو. ووو. ووو." كه معني آن اين است كه " دوربین من را بگیر." و او فکر می کند من می گویم از "من عکس بگیر." خوب ما گفتگوي کوتاهی داشتیم. ( خنده تماشاگران) اما این ارزشش را داشت.
قصد دارم امروز به شما تصاویری از نهنگ بلوگا ، نهنک بوهد، نهنگ قطب شمال، خرس قطبی و فک پلنگی را نشان دهم، اما این عکس برای من بيشتر از هر عكس دیگری كه گرفتهام ارزش دارد. من در این گودال یخی افتادم ، از آن سوراخی که شما الان آن را دیدید، و به لایه زیرین یخ نگاه کردم، و سرم گیج رفت، فکر کردم سر گیجه دارم. خیلی عصبی شدم-- نه طنابی، نه خط ایمنی، تمام دنیا دور سرم می چرخید-- فکر کردم، " دچار مشگل شدم" اما چیزی که اتفاق افتاد این بود که همه لایه زیرین پر بود از میلیونها موجود ریز دریایی که به اطراف حرکت می کردند و زير لایه یخ تغذیه می کردند، زاد و ولد می كردند و همه طول زندگیشان آنجا زندگي ميكردند. اساس کل زنجیره غذایی در قطب شمال همين است. وقتی در اين بخش، در اين يخ، بهرهوری پائین باشد، بهرهوری در موجودات ریزدریایی هم پائین می آید.
این نهنگ بوهد است. ظاهرا"، علم می گوید که این می تواند مسنترین حیوانی باشد که بر روی زمین زندگي ميكند. این نهنگ كه اینجا ميبينيد می تواند دویست و پنجاه ساله باشد. این نهنگ میتواند حول و حوش شروع انقلاب صنعتی بدنیا آمده باشد. توانسته ١٥۰ سال از صید در امان مانده باشد. و حالا بزرگترین تهدید براي وي، ناپدید شدن یخهاي شمال به دلیل نحوه زندگی ما در جنوب است.
نهنگها، اين نهنگهاي عظيم با عاج دراز هشت فیتی شان، نبايد اینجا باشند; آنها می توانند در آبهای آزاد باشند. اما خودشان را به زور به این گودالهاي کوچک يخ می کشانند که بتوانند نفس بکشند، جان بگيرند، زیرا درست زیر این یخها انبوهي از ماهی زندگی میکنند. و ماهیهاي کد آنجا هستند به دلیل اینکه ماهيهاي كد از همه موجودات ریز دریایی درون يخ تغذیه می کنند.
خیلی خوب، بخش مورد علاقه من. وقتی من در بستر مرگم، یک داستان را بیشتر از بقيه به خاطر ميآورم. بااينكه لحظه ديدن آن خرس روحی بسیار تاثيرگذار بود، فکر نمی کنم که هيچگاه تجربه دیگری مثل زماني كه اين فکهاي پلنگی را ديدم داشته باشم. از زمان شاکلتون، فکهاي پلنگی شهرت بدي داشتهاند. آنها لبخند مرموزی بر لب داشته چشمان سیاه شوم و بدنی خالدار دارند. اما از جنبه مثبت، آنها شبیه موجودات ماقبل تاریخ و کمی ترسناک هستند. در سال ٢۰۰٤ به شکل غم انگیزی، یک فک پلنگی یک دانشمند را گرفت، و به آب کشیده شده و سپس خورده شد. و مردم پيش خودشان می گفتند، " ما می دانستیم آنها شرورند، ما می دانستیم." مردم دوست دارند اينجوري نظر بدهند. و آن موقع بود که ايده این داستان به ذهنم رسيد: میخواستم در قطب جنوب، داخل آب رفته و تا جایی که امکان دارد با فک های پلنگی باشم و با آنها یک دست زیبا بدهم-- بفهمم آیا آنها حیوانات شروری هستند، یا اینکه اين يك سوء تفاهم است. بنابراين، این آن داستان است. آه، اتفاق ميفتد كه آنها پاهاي خوشحال را بخورند.
( خنده تماشاگران)
ما پنگونها را به دليل اينكه گونهاي شبيه انسان هستند خیلی دوست داشتنی می دانیم، از آنجا که فک پلنگی آنها را می خورد، بنابر این فكهاي پلنگي خیلی بد و کریهاند. ولی اینطور نیست. پنگونها نمی دانند که با مزه و دوست داشتنی هستند. و فک های پلنگی هم نمی دانند که آنها گند و هیولا هستند. این فقط چرخه غذایی است. آنها گنده هم هستند. آنها فک های ساحلی کوچک نیستند. آنها ١٢ فیت قد و هزار پوند وزن دارند. و مشتاق تهاجم هستند. شما دوازده گردشگر را در داخل يك قايق زودیاک ميگذاريد، كه در اين آبهای یخی شناور است، و یک فک پلنگی ميآيد و قايق شناور را گاز ميگيرد. قایق در حال غرق شدن است و آنها به سرعت به طرف كشتي ميروند تا به خانه برسند و داستان نحوه مورد حمله قرار گرفتن خود را تعریف کنند. تنها كاري كه فکهای پلنگی كردند اين بود كه گوشه بالن را گاز گرفتند. فك پلنگي فقط یک بالن بزرگ را در آقیانوس دیده است-- او دست ندارد-- اون فقط یک گاز کوچک ميگيرد، قایق ميتركد، و همه از انجا ميروند.
( خنده تماشاگران)
پس از پنج روز عبور از گذرگاه دریک-- که زیبا هم نیست. پس از پنج روز عبور از گذر گاه دریک، بالاخره ما به قطب جنوب رسیدم من با دستیار و راهنماي سوئدیم هستم. اسمش گوران الما و اهل سوئد است-- او تجربه زیادی در مورد فک های پلنگی دارد. من هرگز كسي مثل او در اين خصوص ندیدهام. ما با قایق زودایاک مان اطراف این غار آمدیم. و اين فکهاي پلنگی هيولاوار در آنجا هستند. حتی كسي مثل گوران در مورد فكها چنين قضاوتي داره: " این یک فک بزرگ خونخواره، آره." ( خنده تماشاگران) این فک یک پنگون را از سرش می گیرد و آن را به جلو و عقب می چرخاند. تلاش می کند که بدن پنگون را بیرون بکشد، تا بتواند گوشت بدون استخوان بخورد، بعد می رود و یکی دیگر را می گیرد.
به همين ترتيب، این فک پلنگی یک پنگوئن دیگر را گرفت، آورد زیر قایق، زودیاک، و شروع به زدن به زیر قایق کرد. و ما سعی می کرديم توی آب نیفتیم . ما كف قايق نشستیم، و آن موقع گوران به من گفت، " این فک خوبی است، آره." "وقتش است كه داخل آب بروی." ( خنده تماشاگران) نگاهی به گوران کردم و گفتم، " فراموشش کن." اما فکر کنم احتمالا" لغت دیگری که با ف شروع می شد را بکار بردم. اما او درست می گفت. او غرولند كرد كه: " ما براي همين اینجا هستیم." و تو این داستان احمقانه را به نشنال جئوگرافی پیشنهاد کردی. و حالا باید آن را انجام دهی. نمی توانی عذر و بهانه را منتشر کنی."
دهانم خيلي خشک شده بود-- احتمالا به خشكي امروز دهانم الان نبود-- ولی دهانم واقعا خشک شده بود. پاهایم می لرزید. نمی توانستم پاهایم را حس کنم. كفشهاي غواصيام را پوشیدم. لبهایم را بهسختی ميتوانستم باز كنم. لوله تنفسی را در دهانم گذاشتم، و از کناره قایق زودیاک به آب غلطیدم. این اولین چیزی بود که او انجام داد. به طرف من آمد، همه دوربینم را توي آب برد-- دندانهایش را باز و بسته ميكرد-- ولی قبل از اینکه من به آب بروم ، گروان نصیحت خوبی به من کرد. او گفت، " اگر ترسیدی، چشمهایت را ببند، و او دور می شود."
( خنده تماشاگران)
اما این تنها چیزی بود که آن موقع من باید باهاش كار ميكردم. و من شروع کردم به گرفتن این عکسها. خوب او رفتار تهدید آمیزی برای چند دقیقه داشت. و بعد شگفت انگیز ترین چیز اتفاق افتاد-- او کاملا آرام شد. رفت و یک پنگون گرفت. حدود ده فیت دورتر ایستاد. آنجا با این پنگون نشست، پنگون بال و پر می زد، او( پنگون)را ول كرد كه برود. پنگون به طرف من شنا کرد، و رها شد. او یکی دیگر را گرفت. این کار را بارها و بارها کرد. و به من فهماند که تلاش می کند که به من پنگون بخوراند. اگر نه چرا او این پنگونها را برای من رها می کرد؟ بعد از اینکه او چهار یا پنج بار این کار را کرد، با اين نگاه غمگيني كه در صورتش پیدا است، با من شنا کرد. لازم نيست كه قضيه را خيلي شبهآدميزادي كنيم، ولی قسم میخورم که او به من نگاه کرد توي نگاهش ميخواندي "این شکارچی بيمصرف توي اقيانوس من از گرسنگي ميميرد."
( خنده تماشاگران)
متوجه شد که من نمی توانم پنگون در حال شنا را بگیرم، او رفت اين پنگوئنها را گرفت و آنها را آهسته به طرف من آورد، ضریه کوچکی مثل این زد و آنها را روانه كرد من آنها را نگرفتم. من به شدت می خندیدم و عاطفی شده بودم طوري كه ماسک من شناور شد، زیرا من زیر آب گریه می کردم، چون اين كار او خيلي شگفت انگیز بود. خوب من پنگوئنها را نگرفتم. بنابر این او یک پنگون دیگر را گرفت و سعي کرد با اين نمايش باله مانند جذاب این تکه یخ را به این شکل به پائین سر بدهد. او به نوعی می خواست آنها را برای من بیاورد و آن را به من تعارف کند. برای چهار روز این ادامه داشت. فقط چند بار اتفاق نیفتاد. و بعد او كه متوجه شده بود من نمی توانم آنها را زنده بگیرم، رفت و برايم پنگوئنهاي مرده آورد. ( خنده تماشاگران) من چهار یا پنج تا پنگوئن در اطرافم سرم داشتم. ومن هم فقط اینجا نشسته بودم و عکس می گرفتم. و او غالبا میايستاد اين نگاه غمزده روي چهرهاش بود مثل اینکه می گفت، " آیا تو واقعی هستی؟" زیرا او نمی توانست باور کند که من نمی توانم پنگون را بخورم. جون در دنیای او، تو یا توليد مثل میكنی یا ميخوري-- و من بچه نمی آوردم.
( خنده تماشاگران)
و این کافی نبود; شروع کرد به چرخاندن پنگون دور سر من. سعی کرد منرا مجبور به خوردن کند. من را به اطراف هل می داد. و سعي می کرد به زور غذا را وارد دوربین من بكند که هر عکاسی آرزویش را دارد. او ناامید شد، حباب ها را بصورت من فوت کرد. فکر می کنم ، او ميخواست به من بفهماند كه اگر اينطوري پيش برم گرسنه ميمانم. اما دست بر نداشت. او نميخواست از غذا دادن من با پنگونها دست بكشد.
در آخرین روز با این خانم زماني که فکر کردم او را بیش از حد تحت فشار قرار دادم دست پاچه شدم، زیرا او آمد به طرف من به پشت چرخید، صدایی ژرفی مانند مته برقی، گوک گوگ گوک سر داد. فکر کردم می خواهد گاز بگیرد شايد می خواست به من بفهماند که از من خسته شده. اما چیزی که اتفاق افتاد این بود که فک دیگری پنهانی پشت من می آمد و او سعي كرده بود كه اعلام خطر كند. او فک بزرگ را تعقیب کرد، رفت پنگوئنش را گرفت و آن را برای من آورد.
( خنده تماشاگران)
او تنها فکی نبود که من در آب با او بودم. من در آب با سی تا فک پلنگی دیگر هم بودم، و هرگز به مواجهه ترسناکي برخورد نکردم. آنها بی نظیر ترین حیواناتی هستند که من تا به حال با آنها کار کردم، درست مثل خرس های قطبی. و اين حيوانات دقیقا" مثل خرسهاي قطبی، به محیط یخی اطرافشان وابسته هستند من احساساتی شدم. معذرت ميخواهم.
این داستانی است که در ژرفای قلب من زنده است، و مفتخرم که آن را با شما در ميان گذاشتم. من در این خصوص بسيار مشتاقم. اگر کسي ميخواهد با من به قطب جنوب يا شمال بیاید من میبرمتان، بيائيد برويم. حالا ما بايد اين داستان را همه جا تعريف كنيم. از همهتان بسیار سپاسگزارم
(تشویق تماشاگران)
سپاسگزارم .
(تشویق تماشاگران)
سپاسگزارم .
(تشویق تماشاگران)
سپاسگزارم . بسیار سپاسگزارم .
(تشویق تماشاگران)
سپاسگزارم .
(تشویق تماشاگران)