مت ریدلی: وقتی ایده ها با هم لقاح و زناشوئی می کنند

متن سخنرانی :
در دهه 1970 وقتی من اینجا در آکسفورد دانشجو بودم، تصویر آینده جهان خیلی غم انگیز بود. انفجار جمعیت غیر قابل کنترل بود. قحطی در جهان غیر قابل پیشگیری بود. سرطان به صورت یک اپیدمی ناشی از مواد شیمیائی موجود در محیط داشت به کوتاه شدن عمر ما منجر می شد. باران اسیدی بر روی جنگلها می بارید. بیابان ها سالی یکی دو مایل گسترده تر می شدند. ذخائر نفت در حال اتمام بود. و ممکن بود یک زمستان اتمی کار ما را یکسره کند. هیچکدام از اینها اتفاق نیفتاد! (خنده حضار). در کمال تعجب، اگر به آنچه در واقع در این سالهای عمر من رخ داد بنگرید، در آمد متوسط سرانه ی یک فرد نوعی روی کره ی زمین، به عبارت صحیح، با احتساب تورم، سه برابر شده است. در طی سالهای زندگی من، متوسط طول عمر سی درصد افزایش یافته است. مرگ و میر کودکان تا دو-سوم کاهش یافته است. تولید سرانه ی غذا یک سوم افزایش یافته است. و همه اینها در زمانی رخ داده که جمعیت جهان دو برابر شده است.
چطور به این همه رشد رسیدیم؟ -- فارغ از اینکه به نظر شما این چیزها خوب بوده یا بد -- چگونه ما این همه رشد را به دست آوردیم؟ چگونه ما تنها جانورانی شدیم که هرچه جمعیتش بیشتر می شود، موفقتر می شود؟ بزرگی حباب در این نمودار اندازه ی جمعیت را نشان می دهد. و سطح افقی نمودار بیانگر سرانه تولید ناخالص داخلی است. فکر می کنم برای پاسخ دادن به این پرسش باید درک کنیم که چگونه انسان ها فکرهایشان را کنار هم می گذارند و به ایده هایشان این اجازه را می دهند که با هم ترکیب شوند، بارها و بارها ترکیب شوند، باهم تلاقی پیدا کنند و در اصل، با هم بیامیزند. به عبارت دیگر، شما نیاز دارید بفهمید که چطور ایده ها باهم لقاح و زناشوئی می کنند.
از شما می خواهم تصور کنید ما چطور از ساختن اشیائی مانند این به ساختن چیزهایی مثل این رسیدیم. اینها هردو اشیائی واقعی هستند. یکی، یک تبر دستی متعلق به عصر پارینه سنگی است، حدود نیم میلیون سال قبل از نوع ساخته شده توسط انسان های راست قامت (همو ارکتوس). خیلی واضح است که آن یکی یک ماوس کامپیوتر است. این ها هر دو بطرز اسرار آمیزی هم اندازه و هم شکلند. من سعی کردم بفهمم کدامیک بزرگتر است، و تقریبا غیر ممکن بود. علتش این است که هر دو بگونه ای طراحی شده اند که در دست انسان جا شوند. هردوی این ها تکنولوژی اند. در نهایت، شباهتشان چندان هیجان انگیز نیست. تنها به شما می گوید که هر دو برای جا شدن در دست انسان طراحی شده. تفاوتها چیزی است که توجه مرا جلب کرده. چرا که سمت چپی به گونه ای ساخته شده که کاملا غیر قابل تغییر باشد، برای حدود یک میلیون سال -- از یک و نیم میلیون تا نیم میلیون سال قبل. انسان های راست قامت (همو ارکتوس)، چنین ابزاری را برای 30 هزار نسل می ساختند. البته تغییرات اندکی وجود داشت، ولی در آن زمان ابزار کندتر از ساختار اسکلت بدن تغییر می کردند. هیچ پیشرفتی نبود، هیچ نوآوری. این مسئله، غیر قابل باور است؛ ولی واقعیت دارد. در حالی که شیء سمت راست بعد از پنچ سال از رده خارج می شود. و تفاوت دیگری هم هست، و آن اینکه شیء سمت چپ، فقط از یک ماده تشکیل شده است. شیء سمت راست از معجونی از مواد مختلف تشکیل شده، از سیلیکون گرفته تا فلز و پلاستیک و غیره. وعلاوه بر این، معجونی است از ایده های مختلف، ایده ی پلاستیک، ایده ی لیزر، ایده ی ترانزیستورها. همه ی این ها در این فن آوری با هم ترکیب شده اند.
و آن همین ترکیب است، این فن آوری بر روی هم انباشته، این چیزی است که مرا مجذوب می کند. چرا که من فکر می کنم این همان کلید فهم همان چیزی است که در جهان دارد اتفاق می افتد. بدن من هم انباشته ایی از ایده ها است، ایده ی سلول های پوست، ایده ی سلول های مغز،ایده ی سلول های کبد. اینها با هم جمع شده اند. چگونه تکامل این انباشتن ها و ترکیب ها را انجام می دهد؟ خوب، از تکتیر و لقاح جنسی استفاده می کند. در گونه ای از جانوران که فاقد خاصیت جنسی هستند، اگر دو جهش ژنتیکی مختلف را در دو جانور مختلف در نظر بگیرید، یکی سبز و دیگری قرمز، یکی باید قاعدتا بهتر از دیگری باشد. یکی منقرض می شود تا دیگری زنده بماند. اما اگر یک گونه جانور دارای خاصیت جنسی را در نظر بگیرید، آن وقت این امکان هست که یک جانور هردو جهش ژنتیکی را از اجداد مختلفش به ارث ببرد. بنابرین، آنچه لقاح جنسی می کند این است که شخص را قادر می سازد تا نقش جدیدی بر نوآوری های ژنتیکی کل جانوران آن گونه طرح بزند. این فقط به تیره وراثتی خودش محدود نمی شود.
چه فرایندی همان تاتیر را در تکامل فرهنگی دارد تاثیری که لقاح جنسی در تکامل زیستی دارد؟ و من فکر می کنم پاسخ این سوال "تبادل" است، روال مبادله ی یک چیز در قبال چیز دیگر. این یک ویژگی منحصر به فرد انسان ها است. هیج حیوان دیگری اینکار را نمی کند. در آزمایشگاه می توانید مبادله کردن خیلی مختصر را به آن ها بیاموزید. و مسلما در میان حیوانات دیگر هم تعامل وجود دارد. اما مبادله ی یک چیز در قبال چیز دیگر هیچ وقت رخ نمی دهد. چنانکه آدام اسمیت گفت: "هیچ وقت هیچ کسی ندیده که یک سگ استخوانی را با یک سگ دیگر عادلانه مبادله کند." (خنده حضار). شما می توانید یک فرهنگ بدون مبادله داشته باشید. شما می توانید یک فرهنگ بدون لقاح جنسی داشته باشید، همان طور که در گذشته این گونه بوده، شامپانزه ها، نهنگ های قاتل و مخلوقاتی از این دست، این ها دارای فرهنگ هستند. آنها برخی روشها را به یکدیگر یاد می دهند چیز هایی که دست به دست از والدین به فرزند منتقل می شود. چنانکه، شامپانزه ها به یکدیگر یاد می دهند که چطور با سنگ دانه های سفت را بشکنند. اما تفاوت در این است که این فرهنگ ها هیچ گاه توسعه پیدا نمی کنند، هیچ وقت رشد نمی کنند، هیچ وقت انباشته نمی شوند، و هیچ وقت با یکدیگر ترکیب نمی شوند. و دلیلش این است که لقاح جنسی وجود ندارد، همان طور که قبلا این گونه بود، هیچ گونه تبادل ایده ایی رخ نمی دهد. گروههای مختلف شامپانزه فرهنگهای متفاوتی نسبت به هم دارند. ولی تبادل ایده ها بین آنها وجود ندارد.
اما چرا تبادل سطح زندگی را ارتقاء می دهد؟ خب، پاسخ این سوال را دیوید ریکاردو در سال 1817 داد. و ما در اینجا نظر او را از طریق یک داستان مربوط به "عصر حجر" بیان کردیم، اگرچه که روش بیان او بر اساس وجود معاملات میان کشورها بود. ساختن یک نیزه برای آدام 4 ساعت و ساختن یک تبر برای او 3 ساعت طول می کشد. ساختن یک نیزه برای اوز 1 ساعت و ساختن یک تبر برای او 2 ساعت طول می کشد. بنابرین، اوز هم در ساختن نیزه و هم در ساختن تبر مهارت بیشتری نسبت به آدام دارد. او احتیاجی به آدام ندارد. او می تواند برای خودش نیزه و تبر بسازد. اما نه! اگر خوب دربارش فکر کنید، اگر اوز دو نیزه بسازد و آدام دو تبر بسازد، و سپس با هم معامله کنند، در اینصورت هر کدام یک ساعت در زمان کار صرفه جوئی کرده اند. و هر چه بیشتر اینکار را ادامه دهند این مسئله نمایان تر خواهد شد. چرا که هر چه بیشتر این کار را انجام بدهند، آدام در ساختن تبر مهارت بیشتری پیدا می کند، و مهارت اوز در ساختن نیزه بیشتر می شود. پس سود حاصل از معامله، فقط بیشتر و بیشتر خواهد شد. و این یکی از زیبایی های مبادله است، که در واقع، سرعت و شتاب بیشتری برای برای کسب تخصص بیشتر بوجود می آورد، که بنوبه خود انگیزه ای بیشتر برای تبادل بیشتر ایجاد می کند و این روند همچنان ادامه می یابد. آدام و اوز هر کدام یک ساعت در وقت صرفه جوئی کرده اند. این یعنی موفقیت، صرف جویی در وقت برای برآورده کردن نیازهایتان.
از خودتان بپرسید، چند ساعت باید کار کنید تا برای خودتان به اندازه ی یک ساعت نور برای مطالعه فراهم کنید که امشب با آن یک کتاب بخوانید. اگر می خواستید همه چیز را خودتان از اول شروع کنید، باید می رفتید به حومه شهر. گوسفندی پیدا می کردید، اون را می کشتید، چربیش را می گرفتید. چربی را پرداخت می کردید؛ یک شمع می ساختید، و الی آخر.. این کار چقدر از شما وقت می گیرد؟ نسبتا وقت زیادی. چه مدت در عمل باید کار کنید، تا به اندازه یک ساعت نور برای مطالعه درآمد کسب کنید، اگر یک درآمد متوسط در بریتانیای امروز داشته باشید؟ جوابش تقریبا نیم تانیه است. آگر به دهه 1950برگردیم، با حقوق متوسط باید هشت تانیه کار می کردید، تا همین مقدار نور را بدست می اوردید. یعنی حالا 7.5 تانیه به آسایش و رفاه شما اضافه شده. از سال 1950 تا الان. زیرا شما 7.5 تانیه وقت دارید که می توانید در آن به کار دیگری بپردازید. یا می توانید به ازای آن کالا و خدمات دیگری به دست بیارید. و در سال 1880، 15 دقیقه طول می کشید که همان مقدار نور با حقوقی متوسط بدست آید. عقب تر در سال 1800، شما باید 6 ساعت کار می کردید تا شمعی را برای یک ساعت نور مطالعه خود فراهم کنید. به عبارت دیگر، یک فرد عادی با حقوق متوسط قدرت خرید یک شمع را در سال 1800 نداشت.
برگردید به تصویر تبر و ماوس کامپیوتر، و از خود بپرسید "چه کسی آنها را ساخت و برای کی"؟ تبر سنگی را شخصی برای خودش ساخت. این کار خوکفائی بود. ما امروز آنرا فقر می نامیم. . اما شئ سمت راست را دیگران ساختند برای من. این دیگران چند نفرند؟ ده ها؟ صدها؟،هزارها نفر؟ می دانید، فکر می کنم شاید میلیونها نفر بوده باشند. زیرا باید کسی را هم که قهوه را کاشت در نطر بگیرید، تا قهوه آماده شد برای کسی که سر دکل چاه نفت بود و مشغول مشغول حفر چاه برای نفت بود، نفتی که آماده می شد برای تبدیل به پلاستیک و ... . اینها همه برای من کار می کردند، تا برای من یک ماوس بسازند. و جامعه اینجوری عمل می کند. این آن چیزی است که ما بعنوان نژاد آدمی بدان دست یافته ایم.
در روزگار قدیم، شما اگر تروتمند بودید، کسانی را داشتید که بمعنی واقعی کلمه خدمتکار شما بودند. اینطور بود که شما باید تروتمند می بودید تا آنها را به خدمت بگیرید. لوئی چهاردهم تعداد زیادی از مردم را در خدمت خودش داشت. اون ها لباس های خنده دارش رو می ساختند، چیزی مثل این. (خنده حضار) و آنها مدل های موی احمقانه اش را انجام می دادند و یا هر چیز دیگر. او 498 نفر خدمه داشت که هر شب شام وی را اماده می کردند. اما یک توریست مدرن که برای بازدید کاخ ورسای و تماشای تصاویر لوئی چهاردهم می رود، او هم برای شامش امشب 498 نفر خدمه در اختیار دارد. این افراد در اغذیه فروشی ها، کافه ها و رستوران ها و و در مغازه ها در سرتاسر پاریس هستند. و اینها همه با یک اطلاع قبلی یک ساعته با بهترین غذاها آماده ارائه سرویس به شما هستند و آن غذا احتمالا کیفیتی بالاتر از حتی غذایی که لوئی چهاردهم در اختیار داشت، خواهد بود. و این همان کاریست که ما انجام داده ایم ، چرا که همه ی ما برای هم کار می کنیم. ما قادریم از تخصص و مبادله استفاده کنیم تا سطح زندگی یکدیگر را ارتقاء بخشیم.
اکنون، شما ملاحظه می کنید که حیوانات هم برای یکدیگر کار می کنند. . یک مثال کلاسیک مورچه ها هستند، کارگران برای ملکه ها، و ملکه ها برای کارگران کار می کنند. ولیکن یک فرق اساسی وجود دارد، و آن اینکه این همکاری فقط در داخل کلنی خودشان صورت می گیرد. افراد یک کلنی برای افراد کلنی دیگر کار نمی کنند. و آن بدین دلیل است که یک تقسیم کار برای تولید مثل وجود دارد. این بدین معنی است که تخصصها بر اساس تولید مثل شکل می گیرد. ملکه تمام کار را انجام می دهد. ما آدمیان، اینکار را دوست نداریم. فقط یک چیزهست که ما انسانها اصرار داریم خودمان انجامش دهیم و آن مسئله تولید مثل است. (خنده حضار). حتی در انگلستان، ما تولید مثل را به ملکه واگذار نمی کنیم.
(تشویق حضار)
پس این عادت از کی شروع شده؟ و چه مدت جریان داشته؟ و دارای چه مفهومی است؟ خوب، من فکر می کنم، احتمالا، قدیمی ترین شکل این احتمالا تقسیم کار جنسیتی است. اما من هیچ مدرکی برای آن ندارم. فقط اینطور بنظر می رسد که اولین کاری که کردیم کارکردن مرد برای زن و زن برای مرد بود. در تمام جوامع شکارچی – گرداورنده کنونی، تقسیم کاری برای جستجوی علوفه وجود دارد در مجموع، میان مردان شکارچی و زنان جمع آوری کننده. همیشه قضیه کاملا به این سادگی نیست. اما تمایزی میان نقشهای تخصصی زنان و مردان موجود است. و زیبایی این سیستم آن است که به هردو طرف سود می رساند. زن می داند که، اینجا در مورد هادزاها -- جمع آوری ریشه و دادن آن به مردان به ازای گرفتن گوشت -- می داند که تمام کاری که او باید انجام دهد تا پروتیین بدست آورد کندن ریشه بیشتر و معاوضه آن در مقابل گوشت است. و او مجبور نیست به یک شکار خسته کننده برود و تلاش کند و یک گراز را بکشد. و مرد می داند که نیازی به کندن زمین ندارد برای یافتن ریشه. همه آنچه او باید انجام دهد اینست که مطمئن شود که وقتی یک گراز را می کشد آنقدر بزرگ هست که بشود بخشی از آن را با کسی قسمت کرد. و به این ترتیب هر دو طرفین سطح زندگی یکدیگر را ارتقاء می دهند از طریق این تقسیم جنسیتی کار.
این واقعه کی اتفاق افتاد؟ ما نمی دانیم، ولی این احتمال هست که انسان های اولیه غار نشین (نئاندرتال) این کار را نمی کردند. آنها دسته جانورانی با همکاری بسیار بالا بودند. آنها گونه ای بسیار هوشمند بودند. مغزشان بطور متوسط بزرگتر بود از مغز من و شمایی که امروز در اینجا هستیم. آنها دارای قوه تخیل بودند. مردگانشان را دفن می کردند. احتمالا دارای زبان محاوره بودند، زیرا می دانیم که آنها هم مانند ما دارای ژن فاکس پی 2 بودند، که همینجا در آکسفورد کشف شد. و بنظر می رسد احتمالا مهارت زبانی داشتند. انها افراد بسیار با استعدادی بودند. من نئاندرتال ها(انسان های اولیه ی غار نشین) را تحقیر نمی کنم. اما هیچ مدرکی وجود ندارد که از تقسیم کار جنسیتی میان آنان حکایت کند. هیچ مدرکی حاکی از جمع اوری علوفه توسط زنان موجود نیست. به نظر می رسد که زنان هم پا بپای مردان شکار می کردند. علاوه برین مدرکی نیست که حکایت کند از مبادله میان گروه ها. زیرا اشیائی که از بقایای انسان نئاندرتال پیدا می کنید، ابزارهایی که آنها می ساختند، همواره از مواد محلی درست شده. بعنوان مثال، در قفقاز محل هایی هست که ابزار های محلی نئاندرتالها در ان پیدا شده است. این ابزار همیشه از نوعی سنگ محلی درست شده است. در همان دره بقایایی از انسان مدرن موجود است متعلق به تقریبا همان دوره، 30،000 سال پیش. و بعضی از آنها از همان سنگ محلی است، اما علاوه بر آن، بلکه بسیاری از آنها ساخته شده از نوع سنگ اوبسیدیان که از مناطق بسیار دور به دست آمده. و هنگامی که انسانها شروع کردند اشیاء را اینگونه از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل کنند، بوضوح میان گروهها مبادله وجود داشته.
تجارت 10 مرتبه از کشاورزی قدیمی تر است. مردم این مسئله را فراموش می کنند. مردم تجارت را پدیده ای مدرن می دانند. مبادله میان گروهها برای صد هزار سال ادامه داشته. و شواهد اولیه آن بگونه ای غیرمنتظره بدست می آید حدود 80 تا 120 هزار سال قبل در افریقا، جایی که شما انواع سنگ های اوبسیدیان و جاسپر را می بینید که مسافتهای طولانی را در اتیوپی طی کرده اند. شما همچنین صدف هایی می بینید -- همانطور که توسط تیمی اینجا در اکسفورد کشف شد -- که 125 مایل در بر روی زمین حرکت کرده اند از مدیترانه در الجزائر. و این دلیلی است که انسان ها مبادله میان گروهها را آغاز کرده اند. و این منجر به تخصص گرائی شده است.
از کجا می دانید که این جابجائی های مسافت طولانی در اثر تجارت بوده و نه مهاجرت؟ خب، نگاه کنید به شکارچی-گرداورنده های مدرن مانند بومیهایی که به دنبال تبرهای سنگی بودند، در محلی بنام کوه ایسا که معدنی از سنگ بود، متعلق به قبیله "کال کادوون". آنها این تبرها را با همسایگانشان معاوضه می کردند به ازای گرفتن چیزهائی مانند قلابهای ماهیگیری. و نتیجه این بود که تبرهای سنگی از بخش عمده ای از استرالیا سر دراوردند. بنابرین، جابجائی ابزارها در مسافتهای طولانی نشانه ای از تجارت است، و نه مهاجرت.
چه اتفاقی می افتد وقتی مردم را از مبادله کردن محروم می کنید، از توانائی تبادل کردن و متخصص شدن؟ و پاسخ این است که، نه تنها پیشرفت تکنولژیک را کند می کنید، بلکه عملا آنرا در مسیری وارونه می اندازید. تاسمانیا یک نمونه است. وقتی سطح دریا بالا آمد، و تاسمانیا 10000 سال پیش تبدیل به یک جزیره شد، مردم آن، نه تنها پیشرفتی کندتر از مردمی که در سرزمین اصلی زندگی می کردند تجربه کردند، بلکه عملا دچار عقبگرد شدند. آنها قابلیت ساختن ابزار (از استخوان) را از دست دادند به همین ترتیب ابزار ماهیگیری و تهیه پوشاک خیلی ساده، چرا که جمعیت تقریبا 4000 نفری آنقدر بزرگ نبود که مهارتهای تخصصی لازم برای تکنولوژیی که زمانی در اختیار داشتند را حفظ کند. این مثل این است که افرادی که در این سالن هستند را به یک جزیره متروکه ببرند. چه مقدار از چیزهایی که در جیبهای ما هست را می توانیم بعد از گذشت 10000 سال دوباره بسازیم؟ این مسئله در تیرا دلفوئگو اتفاق نیفتاد -- جزیره ای مشابه، با مردمی مشابه. دلیلش آن که تیرا دلفوئگو از آمریکای جنوبی با تنگه ای بسیار باریک تر جدا می شد. و ارتباطات تجاری از طریق این تنگه وجود داشت در خلال 10000 سال. ساکنین تاسمانیا منزوی شده بودند.
دوباره به تصویر برگردید و از خودتان بپرسید، نه این که فقط چه کسی آنرا ساخت و برای چه کسی، بلکه چه کسی می دانست که چطور باید آنرا درست کرد. در مورد تبر سنگی، کسی که آن را ساخته بود می دانست چگونه باید آن را درست کرد. اما چه کسی می داند چطور باید یک ماوس کامپیوتر ساخت؟ هیچکس، واقعا هیچکس نمی داند. هیچ کس روی کره زمین نمی داند چطور باید یک ماوس کامپیوتر ساخت! من این را کاملا جدی می گم. رئیس شرکت ماوس کامپیوتری نمی داند چطور باید آنرا ساخت. او تنها می داند چطور شرکت را اداره کند. شخصی که در خط مونتاژ کار می کند هم نمی داند چون او نمی داند چطور چاه نفت حفر کند تا از آن نفت استخراج کند تا پلاستیک بسازد و الی آخر. ما همه یکی یه کم می دانیم، ولی هیچکدام کل مطلب را نمی دانیم.
البته این را من دارم نقل قول می کنم از یک نوشته ی مشهور از لئونارد رید، اقتصاد دان دهه 1950، با عنوان "من، مداد" که در آن او درباره این که یک مداد چطور ساخته می شود نوشته است، و اینکه چگونه هیچکس نمی داند چطور باید حتی یک مداد ساخت، چرا که افرادی که قطعات آن را سرهم می کنند نمی دانند چطور گرافیت را از معدن استخراج کنند. و آنها هم نمی دانند چطور درختان را قطع کنند و همینطور چیزهائی از این قبیل. و آنچه ما در جامعه انسانی انجام داده ایم، از طریق مبادله و تخصص گرائی، این چیزی است که ما بوجود آورده ایم قابلیت ساختن چیزهائی که حتی خودمان آنرا نمی فهمیم. در مورد زبان اینگونه نیست. با زبان ما باید ایده ها را منتقل کنیم ایده هایی که ما به کمک همدیگر آن را می فهمیم. اما با تکنولوژی، ما عملا قادر به انجام اموری هستیم که ورای قابلیتهای ما هستند.
ما از حد ظرفیت ذهن آدمی فراتر رفته ایم به حدی خارق العاده. و راستی! این یکی از دلایل عدم علاقه ی من به بحث در مورد اندازه ی بهره هوشی است. در مورد اینکه آیا بعضی گروه ها بهره هوشی بالاتری نسبت به گروه های دیگر دارند. این بحث کاملا بی جا است. آنچه به یک جامعه مربوط می شود این است که مردم تا چه حد افکارشان را مبادله می کنند، و تا چه حد با هم همکاری می کنند، و نه اینکه تک تک افراد چقدر باهوش هستند. بنابرین، ما چیزی خلق کرده ایم به نام عقل جمعی. ما فقط نقطه هائی در این شبکه هستیم. ما هریک سلولی از این مغز جمعی هستیم. این مبادله ایده ها است، تلاقی افکار و جفت یابی میان آنها، که باعث پیشرفت تکنولوژی می شود، با روی هم رفتن ایده ها، ذره ذره، قدم به قدم. با این همه، حوادث بد هم اتفاق می افتد. و در آینده، هر چه جلوتر می رویم، مسلما شاهد چیزهای وحشتناکی هم خواهیم بود. جنگ خواهد بود؛ رکود اقتصادی خواهد بود؛ بلایای طبیعی رخ خواهد داد. حوادت وحشتناکی دراین قرن اتفاق خواهد افتاد، من کاملا مطمئنم. ولی من همچنین باور دارم، به ارتباطی که مردم با هم دارند، و قابلیت افکار در در کنار هم قرار گفتن و جفت یابی ایده ها. بگونه ای که در گذشته سابقه نداشته. همین طور من اطمینان دارم که تکنولژی پیشرفت خواهد کرد، و در نتیجه سطح کیفیت زندگی پیشرفت خواهد کرد. چرا که از میان ابرها، از طریق کار های دسته جمعی، ازطریق دنیایی با ساختار پایین به بالا که ما خلق کرده ایم، -- و حرف اصلی را تک تک مردم می زنند و کار اصلی را تک تک مردم با علاقه می کنند -- دنیایی که در آن نه فقط نخبگان، بلکه همه ی مردم قادرند ایده ی خود را داشته باشند و اجازه دهند افکارشان با افکار دیگر آشنا شوند و جفت یابی میان ایده ها رخ دهد ما مطمئنا در حال افزایش سرعت نوآوری ها هستیم.
متشکرم
(تشویق حضار)

2 دیدگاه درباره “مت ریدلی: وقتی ایده ها با هم لقاح و زناشوئی می کنند

    1. اگر قابلیت و دکمه اینکه چند ثانیه به عقب برگردیم یا به جلو برویم را به پخش کننده ویدئو بدهید، خیلی ممنون می شویم

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *