گفتگوی مارتین سلیگمن راجع به روانشناسی مثبت
متن سخنرانی :
وقتی که من رئیس انجمن روانشناسی آمریکا بودم آنها سعی کردند که مرا رسانه پرور کنند، و یک مواجههای که من با شبکه سی اِن اِن داشتم تمام آنچه را که قرار است امروز در موردش صحبت کنم خلاصه میکند، که یازدهمین دلیل برای خوشبینی است. ویراستار مجله دیسکاور، ۱۰ تا از آنها را به ما گفت، من یازدهمین را برایتان میگویم.خب، از سی اِن اِن پیش من آمدند و گفتند، «پروفسور سلیگمن، وضعیت کنونی روانشناسی را چگونه میبینید؟ ما میخواهیم در این باره با شما مصاحبه کنیم.» و من گفتم، «عالی.» و او گفت، «چون این سی اِن اِن هست، شما فقط مهلت یک پاسخ کوتاه را دارید.» و من هم گفتم، «بسیار خوب، چند تا کلمه میتوانم استفاده کنم؟» او گفت، «خب، یکی.»
(خنده)
فیلمبرداری شروع شد و پرسید، «پروفسور سلیگمن، وضعیت کنونی روانشناسی چیست؟» «خوب.»
(خنده)
«کات کات. این که نمیشه. بهتره که ما یک فرصت طولانیتری به شما بدیم.» «خب، این دفعه چند تا کلمه میتونم استفاده کنم؟» «فکر کنم خب دو تا. دکتر سلیگمن، وضعیت کنونی روانشناسی چیست؟“ «خوب نیست.»
(خنده)
«ببینید دکتر سلیگمن مشخص هست که شما زیاد با این نوع مصاحبهها راحت نیستید و آشنایی ندارید. بهتره که به شما یک فرصت بهتری بدهیم. این دفعه میتونید سه تا کلمه استفاده کنید. پروفسور سلیگمن، وضعیت کنونی روانشناسی چیست؟» «خوب کفایت نمیکنه.» و این چیزی است که میخواهم دربارهاش صحبت کنم.
میخواهم بگویم چرا روانشناسی خوب بود، چرا خوب نبود و چطوری در ده سال آینده شاید بتواند باندازه کافی خوب شود. و میخواهم همین نکته را به طور خلاصه در مورد تکنولوژی، سرگرمی، و طراحی نیز مطرح کنم، چون من معتقدم که این موضوعات بسیار به هم شبیهند.
پس چرا روانشناسی خوب بود؟ خب، برای بیش از ۶۰ سال، علم روانشناسی در قالب بیماری مطرح میشد. ۱۰ سال پیش، وقتی توی هواپیما بودم و خودم را به بقل دستیم معرفی میکردم، و شغلم را به آنها میگفتم، آنها از من فاصله میگرفتند. چون، به درستی میگفتند روانشناسی درباره پیدایش نقطه ضعفهای بشریست. دیوانه را کشف کردن. و در حال حاظر وقتی که به مردم میگم چه کارهام، بسوی من نزدیک میشوند.
و آنچه که در مورد روانشناسی خوب بود، سرمایهگزاری ۳۰ بیلیون دلاری اِن آی اِم اِیچ (NIMH)، در مورد کار با الگوهای بیماری بود، در مورد آنچه که شما روانشناسی میدانید، اینست که ۶۰ سال پیش هیچکدام از این اختلالات قابل درمان نبودند - کلاً تو خالی و باطل بود. و در حال حاظر ۱۴ تا از این اختلالات قابل درمانند، دو تاشون عملاً علاج پذیرند.
و دیگر اتفاقی که افتاد این بود که یک دانش رشد یافت، علم بیماری روانی. این بود که ما کشف کردیم که میتوانیم مسائل مبهمی چون افسردگی، و اعتياد به الكل، را بگیریم و با دقت آنها را اندازهگیری کنیم. اینکه توانستیم یک طبقه بندی برای بیماریهای روانی اختراع کنیم. اینکه توانستیم به علت بیماریهای روانی پی ببریم. توانستیم برای یک دوره زمانی افراد خاص را زیر نظر بگیریم - برای مثال، افرادی که بطور ژنتیکی، مستعد اسکيزوفرنى بودند، و پرسیدیم که سهم مادری و ژنتیکی در آن به چه میزان است، و توانستیم متغیر سوم را با استفاده از آزمایشهایی بر روی بیماریهای روانی، مجزا کنیم.
و از همه بهتر اینکه ما در ۵۰ سال اخیر قادر گشتیم، تا درمانهای دارویی و روانی اختراع کنیم، و بعد آنها را با دقت زیاد بوسیله تخصیص گمارش تصادفی و كنترل شده دارونماها آزمون نماییم - و روشهای ناکارامد را دور ریخته، و آنهایی را بطور مستمر کارا بودند نگه داشتیم.
و نتیجه آن این است که روانشناسی و روانپزشکی در طی ۶۰ سال اخیر، در واقع میتواند ادعا کند که توانایی فروکاستن آزردگی مردم را دارد. و من فکر میکنم که این واقعاً فوق العاده است. بهش افتخار میکنم. و اما پی آمدهای منفی آن سه چیز بودند.
اولی، اخلاقی بود - روانشناسان و روانپزشکان تبدیل به قربانیشناسان و آسیبشناسان شدند؛ و دیدگاه ما بسوی ذات انسانی بسیار بدبین و نومیدکننده بود. و ما فراموش کردیم که مردم قادر به انتخاب و تصمیم گرفتن هستند. ما مسئولیت را فراموش کردیم. این اولین ضربه بود.
دومین ضربه این بود که ما شما مردم را فراموش کردیم. ما بهبودی دادن به زندگی عادی را فراموش کردیم. ما این ماموریت را از یاد بردیم که هدفش شاد کردن مردم به نسبت بدون مشکل بود و پروراندن بیشتر، پرباری، و مستعد ساختن تبدیل به واژگان زشت شد. هیچکس روی آن کار نمیکند.
و سومین مشکل مدل بیماری این است که در شتابمان برای کمک به افراد مشکلدار، و در شتابمان برای رفع خسارت هیچوقت به ذهنمان خطور نکرد که مداخلاتی را پرورش دهیم که افراد را شادتر کنند. مداخلاتِ مثبت.
پس این خوب نبود. و به این دلیل اشخاصی چون نَنسی اِتکاف، دَن گیلبِرت، مایک چِکسِنتمیهایْ و شخص خودم بسوی کار کردن در روانشناسی مثبت گرا هدایت شدیم. که سه هدف دارد. اولین این است که روانشناسی به همان حدی که به ناتواناییها و ضعفهای بشری اهمیت میدهد میبایست به تواناییهای آنان نیز اهمیت دهد. به همان میزان که در اندیشه رفع خسارات است، میبایست به تقویت تواناییها بپردازد. میبایست که به بهترین چیزهای زندگی علاقمند باشد، و به همان میزان بایستی که به تکمیل زندگی مردم عادی اهمیت دهد و باید به پرورش نبوغ و استعداد بالا اهمیت دهد.
پس در ۱۰ سال گذشته و با امیدی به آینده ما آغاز دانش روانشناسی مثبت را شاهد بودهایم: دانشی که به زندگی ارزش زیستن میدهد. معلوم گشته که ما حتی میتوانیم وجههای مختلف شادی را بسنجیم. و هر یک از شما میتوانید بطور رایگان به آن سایت رفته و کُلی از تستهای شاد بودن را بگیرید. بوسیله این تستها میتوانید عواطفِ مثبت، معنا، و جریان زندگی خود را با هزاران اشخاص دیگر مقایسه کنید. ما در مقابل DSM که نظام طبقهبندی اختلالات و شناخت روان بیماران است: یک نظام طبقهبندی به نام CSV را به وجود آوردهایم که تواناییها و فضیلتهای آدمها را گروهبندی میکند که به نسبتهای جنسیتی توجه نشان میدهد، و اینکه چگونه میتوان آنها را تشخیص داد، و چه چیزی آنها را میسازد و چه چیزی مانع راهشان میشود. ما کشف کردیم که میتوانیم به علت کیفیتهای مثبت پی ببریم، رابطه میان فعالیتهای نیم کره چپ و راست مغز، دلیل شادی و سعادت است.
من تمام عمرم را صرف کار روی اشخاص بسیار تیرهروز کرده ام، و این سوال را پرسیدهام، چگونه اشخاص بشدت تیرهروز با باقی شما تفاوت دارند؟ و حدود ۶ سال پیش ما راجع به اشخاص بسیار شاد شروع به جستجو کردیم، که چگونه با بقیه ما فرق دارند؟ و مشخص شد که یک راه است. آنها دیندارتر نیستند، هیکل بهتری ندارند، پول بیشتری ندارند، تیپ بهتری ندارند، و اتفاقات مثبت بیشتر و اتفاقات بد کمتری برایشان نیافتاده است. تنها جهتی که آنها متفاوت هستند این است: آنها بسیار اجتماعی هستند. آنها شنبه صبح در یک سمینار نمینشینند. (خنده) آنها وقتشان را در تنهایی نمیگذرانند. هر یک از آنها در یک رابطه رومانتیک است و هر یک از آنها مجموعه غنی از دوستان و رفقا دارد.
ولی مواظب باشید. اینها صرفاً اطلاعات همبستگی هستند، نه سببی، و در مورد شادی در سطح هالیوودی دارم صحبت میکنم: شادی گرم و خنده و نشاط انگیز. و بزودی به شما پیشنهاد خواهم کرد که این نوع شادی کافی نیست. ما یافتیم که میتوانیم به مداخلات در طی قرون بنگریم، از دوران بودا تا تُنی رابینز. حدود ۱۲۰ مداخله پیشنهاد شدهاند که گفته میشود باعث شادی و خوشنودی مردم میشوند. و ما فهمیدیم که میتوانیم دستورالعمل بسیاری از آنها را بدست آوریم، و به واقع میتوانیم گمارشهای تصادفی روی کارایی و تاثیرگذاری آنها به انجام برسانیم. تا ببینیم کدام یک از آنها واقعا میتوانند شادی بادوام برای اشخاص بوجود آورند؟ در چند دقیقه دیگر بعضی از این نتایج را به شما خواهم گفت.
ولی نهایتاً، ماموریتی که من میخواهم روانشناسی داشته باشد، علاوه بر درمان اختلالات روانی، و کاهش سیهروزی مردم سیهبخت، اینست که آیا روانشناسی میتواند اشخاص را شادتر کند؟ و برای پرسیدن این سوال - شادی کلمهای نیست که من زیاد بکار ببرم - ما باید آن را به چیزی که من فکر میکنم قابل پرسیدن است بشکافیم. و من عقیده دارم که سه نوع مختلف وجود دارد-- و من آنها را جداگونه مینامم، زیرا بر طبق مداخلات متفاوتی بنا شدهاند، امکان پذیر است که یکی از آنها را بجای دیگری داشته باشیم -- سه نوع زندگی شاد مختلف هست. نخستین زندگی شاد، زندگی دلپذیر است. این زندگی است که شما در آن تا حدی که ممکن است عواطف مثبت داشته باشید، بعلاوه مهارتهایی برای تقویت آن. دومین، زندگی متعهدانه است: زندگی کاری شما، تربیت فرزندان، عشقتان، اوقات فراغتتان، زمانهای ایستا. آن همان چیزی که ارسطو در موردش صحبت کرده است. و سومین، زندگی معنادار است. خوب، میخواهم کمی در مورد هر یک از این زندگیها و دانشی که در موردشان داریم صحبت کنم.
اولین زندگی، زندگی دلپذیر است و آن به سادگی داشتنِ لذات به حدی که ممکن است میباشد، داشتن عواطفِ مثبت به حدی که ممکن است، و آموختن مهارت ها، طعم، و مراقبه بينشيابانهای که آنها را تواند تقویت کرده و در طی زمان و فضا بسط دهد. لیکن زندگی دلپذیر دارای سه مانع است، و به این دلیل، روانشناسی مثبت صرفاً شادی شناسی نیست و در اینجا فرجام نمیگیرد.
اولین مانع اینست که چون حدود پنجاه درصد تجربیات شما از عواطفِ مثبت، ارثی است، آنها نمیتوانند خیلی اصلاح وتعديل شوند. بنابراین، شیوههای متفاوتی که من و مَچیو و سایرین در مورد افزودن عواطفِ مثبت در زندگيیتان میدانیم ۱۵٪ تا ۲۰٪ است. دومین اینست که عاطفه مثبت خو گیر است. در واقع بسرعت خو میگیرد. همانند بستنی وانیلی است، اولین مزه ۱۰۰٪ است، وقتی که به ششمین رسیدید، آن مزه از بین رفته است. و همانطوری که گفتم، دقیقاً انعطاف پذیر نیست.
و اکنون، این ما را بسوی دومین زندگی میبرد. و من باید بشما راجع به دوستم، لِن، بگویم، تا ببینیم که چرا روانشناسی مثبت بیش از عواطف مثبت و بنا کردن لذات است. در دو از سه صحنه عالی زندگی، به هنگام ۳۰ سالگی، لِن به حد عالی موفق بود. اولین صحنه زندگیش، کار بود. به هنگام ۲۰ سالگی، او یگ بازرگان اپشن [توانگزینی] بود. به هنگام ۲۵ سالگی، او یک میلیونر بود و سرپرست یک کمپانی معاملات اپشن بود. دومین صحنه زندگیش در بازی و تفریح بود. او قهرمان ملی ورق بازی است. ولی در سومین صحنه زندگیش، در عشق، لِن یک بازنده ژرف است. و دلیلش این است که لِن شخصی بیعاطفه و سنگدل است. (خنده)
لِن خویشتنگرا [درونگرا] است. خانمهای آمریکايی بهش میگفتند، تو بیصفایی و عواطف مثبت نداری. برو گُم شو. و چون لِن به اندازه کافی ثروتمند بود، توانست برای خودش یک روانکاو پارک اَوِنویی تهیه کند، کسی که برای پنج سال سعی کرد آسیب جنسي لِن را که بطریقی تمام عواطف مثبت او را در وجودش پنهان کرده بود، پیدا کند. ولی مشخص شد که آسیب جنسی وجود نداشت. لِن در لانگ آیلَند بزرگ شد و ضمن بازی کردن فوتبال آمریکایی و نگاه کردن آن، ورق بازی نیز میکرد. لِن در تهِ ۵٪ آنچه که ما آنرا «متاثراتِ مثبت» نام دادهایم قرار دارد.
سؤال اینست که آیا لِن ناخوش است؟ و من میخواهم بگویم که خیر. برخلاف آنچه روانشناسی بما درباره افرادی که در تهِ ۵۰٪ این متاثرات مثبتند میگوید، من معتقدم که لِن یکی از خوشحالترین اشخاصیست که من میشناسم. او سپرده جهنم ناخوشی نیست چون لِن، همانند خیلی از شماها، کاملاً قادر بوجود آوردن لحظات فوقالعاده نشاطانگيزِ خویش است. از ساعت ۹:۳۰ صبح که وارد سالن اَمِریکَن اِکسچینج میشه، تا زنگ بستن سالن زمان برایش توقف میکند. از زمانی که اولین ورق در ورق بازی شروع میشه، تا ده روز بعد که مسابقات تمام میشوند، زمان برای لِن توقف دارد.
و این در واقع همان است که مایک چِکسِنتمیهایْ در موردش صحبت میکنه، درمورد لحظات فوقالعاده نشاطانگيز [flow]، و این به طرز مهمی از لذات متمایز است. لذات دارای احساسات خامند: شما از رویدادشان آگاه هستید. اندیشهها و احساساتند. ولی آنچه را که مایک، دیروز در مورد لحظات فوقالعاده نشاطانگيز به شما گفت، حس کردنی نیست. در آن، شما با موسیقی یگانه میشوید. زمان توقف میکند. دارای تمرکز شدید و قوی هستید. و براستی صفت زندگی خوب و سالمی که ما در نظر داریم همین است. و ما معتقدیم که دستور عمل این نوع زندگی واقف بودن به تواناییهای بالقوه شخص است. و دوباره، یک تست بسیار معتبر وجود دارد که پنج مورد از عالیترین تواناییهای شما را تشخیص میدهد. که میتوانید زندگی خود را بدانصورت شکلی نو داده تا بتوانید از آن تواناییها به حد نهایت استفاده کنید. یادگیری جدید و شکلی نو دادن به کارتان، به عشقتان، به تفریحتان، به دوستییتان، و به پدری و مادری کردنتان.
یک مثال: یکی از اشخاصی که من باهاش کار کرده ام کیسه پٌر کن مغازه جِنوواردی بود. از کارش نفرت داشت. داشت در طی تحصیلات دانشگاهیش کار میکرد. عالیترین توانایی او بینش و هوش اجتماعی بود، پس به این عملکرد کیسه پٌر کردن، یک شکلی نو داد، تا مواجه شدن مشتریها با او را تبدیل به برجستهترین تجربه اجتماعی روزانه آنها کند. خوب، مشخصاً شکست خورد. ولی کاری که او کرد این بود که شکلی نو به کار خود داد تا بتواند تواناهیهای بالقوه خود را به حد امکان استفاده کند. منظور آن ربطی به لبخند زدن نداشت. ربطی به شکل دِبی رِینولدز گرفتن نداشت. ربطی به ول خندیدن هم نداشت. در عوض نتیجهاش جذب کردن بسیار بود. که آن دومین طریق است. اولین طریق، عواطف مثبت است. دومین طریق، وجود لحظات فوقالعاده نشاطانگيز خوشحالی است.
و سومین طریق، معنی در زندگی است. که این رسماً مهمترین خوشحالی ارج نهاده شده است. و معنی در این نگاه - برابر خوشحالی است، و آن شامل واقف بودن به تواناییهای بالقوه شما، و استفاده از آنهاست به نحوی که بتوانند مورد تعلق و خدمت آنچه که والاتر از شماست قرار بگیرند.
من اشاره کردم که در حال حاظر، برای هر یک از این سه نوع زندگی، اشخاص به سختی بدنبال این سؤالند که آیا چیزی هست که بتواند این تغییرات زندگی را تداوم بخشد؟ و به نظر میرسد که جوابش آری است. و من تعدادی از نمونههایش را برایتان خواهم گفت. بازرسی آن به طرز بسیار دقیقی در حال انجام است. به همان طرزی که ما داروها را امتحان میکنیم تا ببینیم کدامشان واقعاً کار میکنند. پس ما مداخلات متفاوت را زیر روشهای مختلفی همانند تخصیص تصادفی، كنترل دارونما، و مطالعات بلند مدت امتحان میکنیم. یکی از نمونههای مداخله مؤثر این است که وقتی که ما به مردم زندگی کردن خوش و روش دریافت لذات بیشتر را یاد میدهیم، یکی از تکالیف شما اینست که مهارتهای مراقبه بينشيابانه و ذائقهگر را گرفته و یک روز بسیار قشنگ و زیبا را طرح کنید. شنبه آینده برای خودت یک روز بسیار قشنگ و زیبا بوجود آور، و با استفاده از مراقبه بينشيابانه و ذائقه، سعی کن که آن لذات را افزایش دهی. بدین وجه ما میتوانیم نشان بدهیم که زندگی لذتپذیر افزایش یافته است.
دیدار قدردانی و سپاسگزاری: از همه شما درخواست میکنم که این را لطفاً با من انجام بدهید. چشمهای خود را ببندید. میخواهم شخصی را که کار بسیار مهمی در زندگیيتان کرده بیاد بیاورید کاری که زندگییتان را بسوی بهبودی تغییر داده است، و کسی که شما هیچوقت بشایستگی از او قدردانی نکردهاید. این شخص باید زنده باشد. صحیح. میتوانید چشمهاتون را باز کنید. امیدوارم که همه شما یک چنین شخصی را داشته باشید. تکلیفتان در حین فراگرفتن دیدار قدردانی و سپاسگزاری اینست که یک رضایتنامه ۳۰۰ کلمهای برای آن شخص نوشته و با آن شخص تماس تلفنی گرفته و درخواست دیدار کنید. بهشون نگویید چرا. دم در خانه او که رسیدید رضایتنامه خود را بخوانید -- همه درچنین لحظاتی اشکافشان میشوند -- و وقتی که ما این اشخاص را یک هفته، یک ماه، و یا سه ماه بعد امتحان میکنیم میبینیم که هر دوشان شادکامتر و کمتر افسردهاند.
نمونه دیگر وعده دیدار قوهای است که ما از زوجها درخواست میکنیم که عالیترین تواناییهای خویش را بر مبنای تست قوه، تشخیص داده، و بدینوسیله یک ملاقاتی را طرح کنند که هر دو بتوانند توانایی خود را بکار برند، و ما به این نتیجه رسیدیم که این مسئله تقویتکننده روابط فردیست. و خوشی در برابر بشر دوستی. لیکن درچنین گروهی بودن بسی مایه دلگرمی است، و به همین دلیل خیلی از شما زندگییتان را بسوی بشردوستی جهت دادهاید. خوب، دانشجوهای دوره ليسانس من و همکاران من هنوز اینرا کشف نکردهاند، ما به افرادی گفتیم که یک عمل صرفاً نوع دوستی [خدمترسانی و ياری به ديگران] و یک عمل صرفاً تفریحی و خوش انجام دهند و بعد آنها را با هم مقایسه کنند. و اینرا کشف کردیم که وقتی یک عمل تفریحی انجام میدهید نتیجهاش موقتی و زودگذر است. ولی وقتی که یک عمل بشردوستی برای کمک به شخص دیگر انجام میدهید، خوشی پایدار میماند. پس اینها نمونههایی از مداخلات مثبتند.
پس اولین و آخرین حرفی که میخواهم بزنم اینست که ما علاقمندیم که بدونیم مردم چه میزان از زندگییشان راضی اند، و این واقعا تمام چیزی است که هستید. و هدف متغیر ماست. و ما این سؤال را به عنوان یک عملکرد برای این سه نوع زندگی متفاوت مطرح میکنیم، چقدر رضایت از زندگی خود دریافت میداری؟ پس ما میپرسیم -- و ما این را بوسیله ۱۵ آزمون تکراری که شامل بیش از هزاران نفر بوده انجام دادهایم -- تا چه حدی بدست آوردن لذات، دنبال کردن عواطف مثبت، زندگی دلپذیر، متعهد بودن، ایست زمان، و معنی، در رضایت شما از زندگی سهم دارند؟
و نتایج ما شگفت انگیز بود، ولی، برعکس آنچه که تصور میکردیم بودند. بدست آوردن لذات، تقریبا هیچ سهمی در رضایت از زندگی ندارد. بدست آوردن معنی از همه قویتر است. بدست آوردن تعهد هم بسیار قویست. موقعی لذات اهمیت دارند که متعهد بودن و معنی هر دو در چنگتان باشند بعد لذات همانند خامه و گیلاس خواهند بود. به عبارتی، در زندگی کامل، مجموعه بزرگ کاملتر از جمعِ عضوهاست اگر، هر سه زندگی را داشته باشید. و اگر هیچکدام از این سه زندگی را نداشته باشید، در زندگی پوچ و خالی، مجموعه بزرگ کمتر از جمع عضوهاست.
و سؤال کنونی ما اینست که آیا سلامت بدنی، ناخوشی، طول عمر و کارایی از همان روابط پیروی میکنند؟ یعنی آیا در یک مشارکت گروهی کارایی، عملکرد عواطف مثبت، تعهد و معنی اند؟ آیا سلامتی، عملکردی از عواطف مثبت، لذات و معنی در زندگی است؟ و دلایلی هست که فکر کنیم پاسخ هر دوی اینها احتمالا مثبت است.
خب کریس گفت که آخرین سخنگو این فرصت را یافته که چیزهایی را که اینجا شنیده بکار ببندد، و این برای من خیلی جالب بود. من هیچوقت در گردهمایی اینچنینی شرکت نداشتهام. من هیچوقت سخنگویانی را ندیده بودم که اینقدر به گفتار خود بسط دهند، که بسیار امر جالب توجهی است. ولی من این را کشف کردم که مشکلات روانشناسی به نوعی با مشکلات تکنولوژی، سرگرمی، و طراحی موازیست. ما همه میدانیم که تکنولوژی، سرگرمی، و طراحی میتوانند بقصد تخریب استفاده شوند. ما اینرا نیز میدانیم که تکنولوژی، سرگرمی، و طراحی میتوانند بقصد فروکاستن بدبختی استفاده شوند. و اتفاقا، تشخیص تفاوت میان کاستن بدبختی و بوجود آوردن سعادت خیلی مهم است. سی سال پیش که من تازه درمانشناس شده بودم، فکر میکردم که اگر قادر باشم کسی را افسرده، دلواپس و عصبانی نکنم مفهومش این بود که آنها را شاد کردهام. ولی هیچوقت این اتفاق نیافتاد. این را کشف کردم که بهترین کاری که میشود کرد اینست که به هیچی رسید. ولی آنها تهی بودند.
و معلوم گردید که مهارتهای سعادتمندی، زندگانی دلپذیر، متعهد بودن، و معنی، با مهارتهای کاستن بدبختی تفاوت دارند. پس من معتقدم که این موازی بودن روانشناسی با تکنولوژی، سرگرمی، و طراحی درست است. یعنی کاملاً امکانپذیر است که این سه محرک دنیای ما، شادی و عواطف مثبت را بیافزایند، و معمولا هم به همین وجه استفاده میشوند. و یکبار که، سعادتمندی را آنطوری که من تجزيه و تفكيک نمودم، شما نیز بنمایید نه فقط عواطف مثبت را -- که صرفاً کافی نیست -- خواهید دید که زندگی پُر از معنی و لحظات فوقالعاده نشاطانگيز است. همانطور که لٌرولی به ما گفت، طراحی، و بر این باورم که سرگرمی و تکنولوژی نیز هم، میتوانند بقصد افزایش تعهد پرمعنا در زندگی استفاده شوند.
پس در اختتام، یازدهمین دلیل برای خوشبینی، علاوه بر آسانسور فضایی، اینست که با استفاده از تکنولوژی، سرگرمی و طراحی ما عملاً میتوانیم میزان سعادتمندی و خوشحالی بشر را در این سیاره افزایش دهیم. و اگر تکنولوژی بتواند در یک یا دو قرن آینده زندگی دلپذیر، زندگ خوب، و معنی دار را افزون کند، باندازه کافی خوب خواهد بود. اگر اِنتِرتِینْمِنت [سرگرمی] بتواند بسوی افزودن عواطف مثبت، معنی، و خوشحالی، معطوف شود، باندازه کافی خوب خواهد بود. و اگر طراحی بتواند عواطف مثبت، خوشحالی، لحظات فوقالعاده نشاطانگيز و معنی دار را بیافزاید تمام تلاشی که در حال انجامش هستیم باندازه کافی خوب خواهد بود. متشکرم. (تشویق)