کیت بری جادوگری ذهن انجام می دهد

متن سخنرانی :
جادوگری ذهن. اصلاً جادوگری ذهن در مورد جیست؟ از نظر من جادوگری ذهن اون قسمت از جادوگری است که با مفاهیم خواندن ذهن و روانشناسی سر و کار داره بنابراین بر خلاف جادوگری سنتی، از قدرت کلمات استفاده می کنه فریب زبانی، ارتباطات غیر کلامی و بسیاری از روشهای دیگر برای خلق توهم حس ششم.
حالا من می خوام به همه شما نشون بدم که چقدر راحته که با شناخت مغز انسان، اون رو دست کاری کنیم. و من می خوام همه اون پایین و همچنین همه اینجا با من همکاری کنند. اول از همه می خوام همه دست هاشون رو اینطوری بیرون نگه دارند. خوبه حالا یک بار اون ها رو به هم بزنید. حالا دست هاتون را برعکس کنید. حالا دقیقاً کاری که من می کنم را انجام دهید. خب تقریباً نصف شما دست چپتان بالاست. چرا؟ خب جای آن ها را عوض کنید، دست راستتان را بالا ببرید. خب حالا دست هایتان را ضرب دری کنید به طوری که دست راست شما بالا باشه انگشت ها را اینطوری داخل هم کنید، بعد مطمئن شوید که شصت راست شما بیرون شصت چپ شما باشه - این خیلی مهم هست. مال شما برعکس است پس جایش را عوض کنید. عالیه، حالا انگشت هایتان را اینطوری برای من بکشید. خوبه حالا یک بار اون ها رو به هم بزنید. خب حالا اگه اجازه نداده باشید ذهن شما رو فریب بدم، همه می تونستید این کار رو بکنید. (خنده حضار) پس حالا می بینید چقدر برای من راحته که با شناخت ذهن انسان اون رو دستکاری کنم. (خنده حضار)
یادم می آد وقتی تقریباً 15 سالم بود، یک کپی از مجله زندگی خوندم که داستانی با جزئیات از یک زن نابینای روسی داشت که می تونست داستان های چاپ شده رو حس کنه - هنوز بعضی ها اینجا دارن سعی می کنن اون کار رو انجام بدن (خنده حضار) - که می تونست نامه های چاپ شده و حتی رنگ ها رو حس کنه، فقط با لمس کردن. و او کاملاً نابینا بود. همچنین می تونست شماره سریال های روی قبض ها رو بخونه وقتی که طرف روی اون ها، به سمت سطحی تخت قرار داده می شد. خب من خیلی برام جالب بود اما همزمان مشکوک هم بودم. چطور کسی می تونه با سرانگشتاش بخونه؟ می دونید، اگر واقعاً در موردش فکر کنید، اگر کسی کاملاً نابینا باشد - مردی دیروز در یکی از اتاق ها نمایشی اجرا کرد که در اون افراد باید چشماشون رو می بستند و می تونستند چیزهایی بشنوند. و واقعاً چیز خیلی عجیبی هست که ما تلاش کنیم بفهمیم چگونه کسی می تونه با سرانگشتاش بخونه؟ چند وقت پیش به عنوان بخشی از یک برنامه تلویزیونی که من به زودی در ام تی وی خواهم داشت، تلاش کردم یک نمایش مشابه اجرا کنم که الآن به اون می گن دید دوم. پس با هم ببینیم.
(فیلم) مرد: بفرمایید من شما را به ماشین راهنمایی می کنم.
کاترین می خندد
مرد: داری خوب پيش می ری ادامه بده.
کاترین: حالتون چطوره؟
کیت بري: کاترین، كيت اينجاست، ميخوام شمارو به يك محل مخفي ببرم، خوب؟
کیت: خب کاترین، هیچ راهی وجود نداشت که تو از پشت اون چشم بند ببینی.
کاترین: خب اما اسم من رو اونطوری نگو.
کیت: نه، اما حالت خوبه، درسته؟
کاترین: آره
کیت: هیچ راهی وجود نداشت که تو از پشت اون چشم بند ببینی، نه؟
کاترین: نه
کیت: خب حالا اون رو در می آورم. تو حالت خوبه، خوبی. می خوای قسمت های دیگه اون رو هم در بیاوری؟ درش بیار راحت باش ما یکم صبر می کنیم.
کاترین: خیلی از چیزی که قراره ببینم می ترسم.
کیت: نه، نه تو خوبي، تو خوبی، درش بیار، تو خوب و امنی. تا حالا در مورد دید دوم چیزی شنیدی؟
کاترین: نه
کیت: دید دوم زمانی اتفاق می افته که یک متخصص کنترل ذهن می تونه از طریق چشمان شخص دیگری ببینه. و من حالا می خوام این رو امتحان کنم.
کاترین: خدای من
کیت: آماده ای؟ کجاست؟ راهی نیست...
کاترین: (بوق) وای خدای من!
کیت: ششش. چیزی نگو دارم تلاش می کنم از طریق چشمای تو ببینم. نمی تونم ببینم.
کاترین: یه دیوار هست، یه دیوار هست.
کیت: جاده را نگاه کن، جاده را نگاه کن.
کاترین: باشه، باشه، باشه وای خدای من!
کیت: حالا، چیزی سر راه هست؟
کاترین: نه، نه، نه، نه
کیت: مطمئنی چیزی نیست؟
کاترین: نه، نه، من هنوز دارم به جاده نگاه می کنم. تمام مدت دارم به جاده نگام می کنم، چشمام رو از جاده بر نمی دارم. (بوق) (بوق) (بوق) وای خدای من!
کیت: کجاییم؟ کجاییم؟ داریم سربالایی می ریم. داریم سربالایی می ریم؟
کاترین: جاده را نگاه کن: - (بوق) هنوز اون چشم بند لعنتی رو چشمات هست؟
کیت: چی؟
کاترین: چطوری داری این کار رو انجام می دی؟
کیت: فقط تمرکز من رو به هم نریز. کیت: همه چی خوبه درست؟
کاترین: آره. خیلی عجیبه. داریم می رسیم. وای خدای من! وای خدای من!
کیت: و من توقف کردم.
کاترین: عجیبه. تو مثل یک کله خر ترسناک طبیعت هستی. ترسناک ترین کاری بود که به عمرم انجام دادم.
(تشویق حضار)
ممنونم. راستی، دو روز پیش، می خواستیم این رو فیلم بگیریم اونجا در پیست مسابقه، و یک مرد رو گذاشتیم داخل ماشین، و یک مرد با دوربین هم در پشت ماشین گذاشتیم، اما وسط راه اون به من گفت که یک حشره ای به پایش چسبیده. و من سریعاً وایسادم و کار تمام شد.
بنابراین فکر می کنید امکان داره که از طریق چشم های شخص دیگه ای ببینیم؟ سوال اینجاست. خب بیشتر افراد به طور خودکار می گن نه. اما می خوام شما به چند نکته توجه کنید. من نمی تونستم از پشت چشم بند ببینم. ماشین به هیچ عنوان کلکی در کارش نبود، اون خانم را تا به حال ندیده بودم. خب پس می خوام شما یک لحظه به این موضوع فکر کنید. خیلی ها تلاش می کنند نتیجه ای منطقی برای این اتفاق پیدا کنند. خب اما چون ذهن های شما در هنر فریب آموزشی ندیده اند، راه حل هایی که پیدا می کنید 99 درصد مواقع از جواب اصلی پرت خواهند بود.
این به این دلیل هست که جادو تمامش در مورد جهت دادن به توجه است. برای مثال اگه من نمی خواستم که شما به دست راست من نگاه کنید، اونوقت خودم هم اصلاً به اون نگاه نمی کردم. اما اگه می خواستم که شما دست راست من رو نگاه کنید، اونوقت خودم هم به اون نگاه می کنم، می بینيد. وقتی که راه اون را پیدا می کنید بسیار بسیار آسان می شود، اما از جهت های دیگه بسیار پیچیده است.
حالا می خواهم همین جا به طور زنده برای شما نمایشی رو ارائه کنم خیلی سریع به دو نفر احتیاج دارم که به من کمک کنند. شما می تونید بیایید؟ ببینم در انتها، اینجا شما هم می توانید بیایید این بالا، سریع؟ اشکالی که ندارد؟ بله شما خب تا می آیند بالا تشویقشان کنید اگر می خواهید از پله ها استفاده کنید اونجا هستن (تشویق) حالا خیلی مهم هست که همه بدونند من چیزی رو با این افراد هماهنگ نکردم شما نمی دانید چه اتفاقی قرار است بیافتد. درست؟ خب شما لطفا اینجا بیایستید. اسم شما چیه؟
نیکول: نیکول
کیت: نیکول، و؟ (صدای زنگ موبایل)
کیت: خب بهشون بگو، اصلاً این کار را بکن، جواب بده، جواب بده، جواب بده (خنده حضار)
کیت: دختره؟
مرد: قطع شد.
کیت: اوه، قطع شد. باشه خب جاتون رو عوض کنید. می تونید اینجا بایستید، یکم کار را برای من راحت تر می کنه. حیف شد، من بهشون می گفتم که ورق تک دل است. خب یکم نزدیک تر (خنده حضار) یکم نزدیک تر (خنده حضار) خب یکم نزدیک تر، این بالا خیلی به نظر مضطرب می آن. یکم بیایید نزدیک تر
خب حالا شما اصلاً به جادوگری اعتقاد دارید؟
نیکول: نه
کیت: ورد و طلسم و افسونگری؟
نیکول: نه
کیت: چیزهایی که نصف شب صدای تق می دهند؟
نیکول: نه
کیت: خب نفر بعد کیه؟ نه، خب. می خوام دقیقاً اینطوری وایسید اگه اشکالی نداره آستین هایتان را هم بالا بزنید. خب حالا می خوام آگاه باشید از تمام احساساتی که در اطراف شما وجود دارند چون می خواهیم الآن یک جادو رو امتحان کنیم. می خوام از تمام احساسات آگاه باشید، اما تا من ازت نخواستم چیزی نگو و تا زمانی که من نگفتم چشمانت رو باز نکن از الآن به بعد، چشمانت رو ببند چیزی نگو، چشمانت رو هم باز نکن از احساس ها آگاه باش
آره یا نه؟ چیزی احساس کردی؟
نیکول: بله
کیت: احساسش کردی؟ چی احساس کردی؟
نیکول: یک لمس پشتم
کیت: چند بار احساسش کردی؟
نیکول: دو بار
کیت: دو بار. خب دست چپت رو روبروت باز کن دست چپت رو باز کن. خوبه همانجا نگه دار از احساس ها آگاه باش، چیزی نگو، چشمانت را باز نکن، خب روی دستت چیزی احساس کردی؟
نیکول: بله
کیت: چه چیزی احساس کردی؟
نیکول: سه -
کیت بری: حس قلقلک؟
نیکول: بله
می تونی نشون بدی کجا این حس رو کردی؟ خب عالیه. چشمات رو باز کن من هیچ وقت به تو دست نزدم من کمر اون و دست اون رو دست زدم یک آزمایش جادوگری (خنده حضار) آره من هر شب تو کلوپ های شبانه همین کارارو می کنم (خنده حضار) شما لحظه ای اینجا بشینید. چند لحظه دیگه شما رو لازم خواهم داشت. و اگه اشکالی نداره شما هم می توانید اینجا بشینید؟ همین جا بشینید
مرد: باشه
کیت: خوبه بشین. عالیه. خب کاری که می خوام انجام بدی اینه که مستقیماً من رو نگاه کنی، خب یک نفس عمیق از دماغت بکش و اون رو از دهنت بده بیرون بذار چشمات بسته شن با شمارش 5، 4، 3، 2، 1 - الآن چشمات رو ببند. حالا، قرار نیست من تو رو هیپنوتیزم کنم. من فقط تو رو در یک سطح بالایی از انطباق قرار می دهم تا ذهن های ما در امتداد خط های مشابه قرار گیرند. و تا شما غرق می شوید و بلند می شوید و معلق می شوید درون این وضعیت ذهنی آسوده دست چپ شما رو می گیرم و می ذارمش این بالا
و می خوام همین بالا اون رو نگه داری و فقط می خوام به دستت اجازه بدی که به طور غرق شونده و روی هوا و معلقی برگرده روی میز. با همان سرعتی که با آن وارد این وضعیت ذهنی آسوده و آگاهانه شدی و اجازه بدی تا روی میز بره همین، تا آخر بره پایین پایین، پایین بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر عالیه. و مي خوام بذاری دستت خیلی ثابت بچسبه به سطح میز. خب حالا بذار همونجا بمونه حالا تا چند لحظه دیگه فشاری خاصی احساس خواهی کرد. می خوام که از این فشار آگاه باشی فقط مراقب فشار باش. و فقط می خوام بذاری که دستت هر وقت فشار را احساس کردی به آرامی برگرده بالا اما فقط زمانی که فشار را احساس کردی متوجه شدی؟ فقط بگو آره یا نه. متوجه شدی؟
مرد: بله
کیت: همونجا نگه دار خب تنها زمانی که فشار رو احساس کردی برگرد می خوام اجازه بدی که دستت به آرامی برگرده روی سطح میز اما فقط زمانی که فشار رو احساس می کنی (خنده حضار) خب خیلی عالی بود. بذارید دوباره امتحان کنیم.
عالیه. حالا که جریان رو متوجه شدید بگذارید چیز جالب تری رو امتحان کنیم بذار دستت محکم بچسبه به سطح میز. چشمات رو بسته نگه دار می تونی بلند شی؟ خب بلند شو رو به بقیه می خوام دقیقاً به پیشانی اون اشاره کنی. خب ارتباطی رو میان خودت و اون تصور کن تنها زمانی که می خوای فشار رو وارد کنی، دستت رو اینطوری به سمت بالا حرکت بده اما فقط وقتی می خوای این فشار رو وارد کنی هر چقدر می خوای زمان داری اما فقط زمانی که می خوای فشار وارد کنی خب بذار دوباره امتحان کنیم. خب حالا این اتصال رو تصور کن. خب دقیقا به پیشانی او اشاره کن فقط وقتی می خوای فشار رو وارد کنی، دوباره امتحان می کنیم. خوبه، کار کرد. عالیه همانجا نگه دارید، نگه دارید، هر دوی شما، نگه دارید. فقط وقتی می خوای رو به پایین فشار بدی دستت رو به این حالت ببر پایین. می تونی هر چقدر می خوای صبر کنی. خیلی سریع انجام دادی، اما رفت پایین. خب
خب حالا می خوام بدونی که تا چند لحظه دیگه، وقتی من بشکن می زنم چشمات رو دوباره باز می کنی. اشکالی نداره که یادت باشه که فراموش کنی یا فراموش کنی که چه اتفاقی افتاد بیشتر افراد از تو می پرسن که چه اتفاقی این بالا افتاد اما اشکالی نداره که حتی با وجود اینکه هیپنوتیزم نشدی، هر چه که اتفاق افتاده رو فراموش کنی. (خنده حضار) 5، 4، 3، 2، 1 - چشمات رو باز کن، کاملاً باز تشویقشان کنید تا به صندلی هایشان بر می گردند (تشویق) خب می توانید برگردید
یک بار فیلمی دیدم به نام "خداها دیوانه هستند." کسی اینجا اون فیلم رو دیده؟ آره، آره، آره. (تشویق) یادتون می آد زمانی که شیشه نوشابه رو از هواپیما بیرون انداختند و افتاد روی زمین و نشکست؟ ببینید این برای این است که شیشه های نوشابه سفت و محکم هستند تقریباً غیرممکن هست که یک شیشه نوشابه را بشکنیم. می خوای امتحان کنی؟ خوب بود. (خنده حضار) نمی خواد هیچ ریسکی بکنه.
ببینید عملیات بی اختیار روحی روانی تأثیر ماورای مغز روی اتفاق ها و فرآیندهای فیزیکی است برای برخی شعبده بازها و متخصصان روان گاهی قاشق خم می شود و گاهی نمی شود. گاهی شیء به آن سمت میز سر می خورد، و گاهی نمی خورد. بستگی دارد که در آن روز شما چقدر انرژی داشته باشید و از این جور مسائل. حالا می خواهیم به کمک عملیات روحی و روانی یک آزمایش انجام دهیم. بیا اینجا کنار من عالیه.
حالا به این شیشه نوشابه نگاه کن. مطمئن شو که سالم هست، فقط یک سوراخ داره و اینکه یک شیشه نوشابه معمولی است. و اگه می خوای می تونی اون رو بزنی به میز. مواظب باش. با اینکه نمی شکنه اما باز هم من کنار می ایستم. خب می خوام که با انگشتانت از اینجا شیشه رو نگه داری عالیه. حالا من اینجا یک تکه شیشه دارم می خوام خوب بهش نگاه کنی مواظب باش تیزه. یک دقیقه آن را نگه دار. حالا دستت رو بگیر اینجا.
می خوام الآن تصور کنی یک دوستی که مربوط به سال ها پیش بوده و بهم خورده می خوام تمام انرژی منفی اون رابطه و اون مرد رو تصور کنی که داره وارد این تکه شیشه می شه. و این شیشه نمادی از اون مرد هست می خوام خیلی جدی با قضیه برخورد کنی. به شیشه خیره شو و بقیه افراد حاضر در اینجا رو ندیده بگیر تا چند لحظه دیگر یک احساس خاصی خواهی داشت. خب. و زمانی که اون احساس به تو دست داد، می خوام که این تکه شیشه را داخل شیشه نوشابه بندازی به اون مرد فکر کن، اون مرتی... اون مرد، (خنده) دارم سعی می کنم خوب باشم. خب هر وقت اون رو حس کردی - ممکنه یکم طول بکشه - بندازش تو شیشه نوشابه خب بنداز.
حالا تصور کن که تمام انرژی منفی اون تو هست اسمش رو تصور کن و خودش رو تصور کن، داخل شیشه و می خوام که اون انرژي منفی رو با تکان دادن شیشه از یک طرف به طرف دیگه رها کنی (خنده حضار) مثل اینکه خیلی انرژی منفی جمع شده بود (خنده حضار) (تضویق حضار) حالا می خوام به اسمش فکر کنی. به من نگاه کن و به اسمش فکر کن. اسمش رو تصور کردی؟ خب، فکر کن به اینکه اسمش از چند حرف تشکیل شده. فکر کن اسمش چند حرف داره. اسمش 5 حرف داره. عکس العملی نشان ندادی، پس اسمش 4 حرف داره. به یکی از حرف های اسمش فکر کن. به یکی از حرف ها فکر کن. یک کاف در اسمش هست. ک داره می دونی چجوری فهمیدم، آخه اسم خودم هم با ک شروع می شه اما اسم اون با ک شروع نمی شه، با م شروع می شه. به مایک سلام برسون دفعه بعد که دیدیش. اسمش همین بود؟
نیکول:او هوم (بله) کیت: خب براش یک دست برنید. (تشویق حضار) ممنونم. (تشویق حضار) یک نمونه دیگر هم دارم که با شما در میان بگذارم. راستش کریس می خواستم برای این کار تو رو انتخاب کنم، اما به جای اینکه تو رو انتخاب کنم، می تونی بپری بالا و یک قربانی برای آزمایش بعدی انتخاب کنی؟ تنها مسئله اینه که قربانی باید مرد باشه.
کریس آدرسون: آهان باشه
کیت: من می خواستم برای این کار تو رو به کار بگیرم، اما تصمیم گرفتم که شاید بخوام یک سال دیگه هم بیام اینجا (خنده حضار)
کریس: برای اینکه بهش یک جایزه بدیم که گفت "یوریکا" (یافتم) و برای اینکه مایکل مرسیل رو انتخاب کرد که بیاد برای ما حرف بزنه - استیو جوروتسون
کیت بری: خب استیو بیا این بالا (تشویق حضار)
کریس: تو میدونستی!
کیت: خب استیو می خوام اینجا بشینی. همین پشت، عالیه. حالا، استیو - آره می تونی اون زیر رو بررسی کنی راحت باش من هیچ دستیار خاصی اون زیر ندارم. فقط چون من یک شعبده باز هستم، اصرار داشتند که یک رو میزی مشکی بندازن اِ اینجایی، خب. (خنده حضار) استیو من اینجا 4 تا پایه چوبی دارم یک، دو، سه و چهار همشون دقیقاً مثل هم هستند به غیر از این یکی مشخص هست که یک سیخ استیل از اون زده بیرون می خوام خوب این رو بررسی کنی و مطمئن بشی که محکم هست راضی شدی؟
استیو: اوهوم، آره
کیت: حالا استیو من جلوی میز می ایستم، خب وقتی که من جلوی میز می ایستم، می خوام که این لیوان ها رو اینطوری بذاری روی پایه ها به هر ترتیبی که دلت می خواد و بعد اون ها رو جابجا کن تا هیچ کس ندونه که سیخ کجاست. باشه؟ استیو: هیچ کس از تماشاچی ها؟
کیت: هیچ کدوم از اون ها، و برای کمک به تو جلوی دید اون ها رو می گیرم تا کسی نبینه که داری چی کار می کنی من هم طرف دیگه ای رو نگاه می کنم، حالا راحت باش و جابجاشون کن خب هر وقت کارت تموم شد به من بگو (خنده حضار) تموم؟
استیو: ام... تقریباً
کیت: تقریباً. باشه داری مطمئن می شی که به خوبی قایم شده. حالا وای ببینید اینجا چی داریم، کارش درسته ها. (تشویق حضار) خب ما همینطوری می ذاریم باشن (خنده حضار) اما این من هستم که قراره آخرین نفری باشم که می خندم (خنده حضار) حالا استیو، تو می دونی که سیخ کجاست اما هیچ کس دیگه نمی دونه درسته؟ اما من نمی خوام تو هم بدونی پس صندلی ات رو بچرخون اون ها مواظب من هستن که کار عجیبی نکنم، نه همون طرفی بمون. خب حالا برگرد استیو پس حالا تو هم نمی دونی که سیخ کجاست و من هم نمی دونم. خب حالا راهی هست که از توی این چشم بند بشه دید؟
ببندم به چشمم؟
کیت: نه فقط بگو راهی هست که از توی این بشه دید؟
استیو: ام...
کیت بری: نه؟
استیو: نه من نمی تونم از توش چیزی ببینم
کیت: نمی تونی باهاش ببینی خب عالیه حالا من این چشم بند رو می بندم. نذارشون رو هم، باشه؟ اون ها رو یک جابجایی اضافه هم بکن لیوان ها رو تکون نده نمی خوام کسی ببینه که سیخ کجاست اما یک بار دیگه جابجاشون کن، و بعد ردیفشون کن باشه؟ من هم چشم بند رو می بندم. یک بار دیگه جابجاشون کن این بار کار عجیبی نکن خب شروع کن و جابجاشون کن. دست من اینجا جونش رو از دست می ده، یعنی در خطره (خنده حضار) وقتی کارت تموم شد به من بگو
استیو: تموم.
خب کجایی؟ دستت رو بیار بیرون دست راستت. این -- نه، خب وقتی دستم بالای یک لیوان بود بهم بگو
استیو: بالای لیوانی
کیت: الآن بالای یک لیوانم؟
استیو: اوهوم
کیت: حالا استیو، فکر می کنی سیخ اینجاست یا نه؟
استیو: وای! (خنده حضار)
کیت: بهت گفتم که من آخرین نفری هستم که می تونه اینجا بخنده (خنده حضار)
استیو: فکر نمی کنم که اینجا باشه
کیت: نه؟ تصمیم خوبی بود. (خنده حضار) (تشویق حضار) حالا اگه به این طرف برم باز هم لیوان هست؟ استیو: می تونیم با دست چپ این کار رو بکنیم؟
کیت: اوه نه، نه، نه. اون از من پرسید که می تونیم با دست چپ کار کنیم؟ به هیچ عنوان. (خنده حضار)
کیت: حالا اگه به این طرف برم باز هم لیوان هست؟
استیو: بله به اون سمت لیوان هست.
کیت: خب به من بگو کی توقف کنم..
استیو: خب
کیت: اینجا؟
استیو: آره یک لیوان هست
کیت: فکر می کنی اینجاست؟ آره یا نه؟ این تصمیم تو هست و نه من. (خنده حضار)
استیو: می گم نه
کیت: تصمیم خوبی بود (خنده حضار) خب هر دو دستت رو بده به من حالا بذارشون رو جفت لیوان ها فکر می کنی که سیخ زیر دست چپت هست، یا زیر دست راستت؟
استیو: ام، هیچ کدوم
کیت: هیچ کدون خب باشه اما اگه قرار بود که حدس بزنی (خنده حضار)
استیو: فکر می کنم که زیر دست راستم هست کیت: فکر می کنی که زیر دست راستت هست؟ حالا یادت باشه که تمام مدت تو تمام تصمیم ها رو گرفتی روان شناس ها، این قضیه رو حل کنید نگاه کن.
استیو: وای (تشویق حضار) ممنونم
ممنونم اگه بعداً کسی بخواد باز هم شعبده بازی ببینه من بیرون هستم ممنونم (تشوق حضار) ممنونم
ممنونم (تشویق حضار)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *