ميزهاى دىجى ساخته شده از … كاغذ
بنابراين سعى كردم فكر كنم از چى مىتونستم براى اينجا استفاده كنم، و دو هفته قبل اين فكر مسخره به ذهنم رسيد اينكه مىخواستم دو تا ميز دى جى چاپ كنم و سعى كنم يكسرى موزيك رو با هم تركيب كنم. و میخوام تلاش كنم و آخرش اون رو به شما نشون بدم، و در صورتى كه كار كنه بيشتر هيجانش مال من خواهد بود. و من دى جى نيستم، موزيسين هم نيستم، واسه همين يك كمى از اون میترسم. خب، فكر كنم بهترين روش براى توضيح قصهی زندگی من تعریف کردن تعداد معدودى از چيزهايى است كه در طول زندگيم برام اتفاق افتاده. سه چيز خاص هست كه من انجامشون دادهام، و اول فقط اونها رو توضيح ميدم، و بعداً درباره كارم صحبت مىكنم.
خب، من وقتى بچه بودم، سيمها همه دغدغه من بودند، من عادت داشتم اونها را از زير فرشم دراز كنم و همينطور از پشت ديوارها و بلندگوها و سوييچهاى كوچيكى داشتم و ميخواستم اتاقم رو تعاملى كنم، اما همش بصورت مخفى. من همينطور واقعاً به بيسيم علاقه داشتم. براى همين يك دونه از اين كيتهاى كوچولو خريدم كه ميشد باهاش راديو فرستنده درست كرد، يك كتاب قديمى داشتم كه توش رو درآوردم و راديو رو اون تو مخفى كردم، و بعد هم اون رو بغل دست بابام گذاشتم و يواشكى برگشتم به اتاقم و راديو رو تنظيم كردم اينطورى مىتونستم استراق سمع كنم. به اين كه چى مىگفت اصلن علاقهاى نداشتم. بيشتر اين ايده رو دوست داشتم كه يك شى روزمره چيزى رو داخلش داره و كارى متفاوت رو انجام ميداد.
چند سال بعد، موفق شدم همه امتحانات را مردود شم و مدرسه رو بدون اينكه واقعاً براش زحمتى كشيده باشم ترك كردم، والدينم، شايد بعنوان جايزه، چيزى رو خريدند كه از قرار معلوم بليط يكسره به استراليا بود، و من چهار سال بعد به خونه برگشتم.
و كارم آخرش كشيده شد به مزرعهاى در وسط ناكجا آباد. در منتهااليه ساوت ولز جديد بود. و اين مزرعه ۴۸٫۵۰۰ هكتار بود. ٢٢٠٠٠ گوسفند داشت، و دما حدود ٤٠ درجه يا همان ١٠٠ فارنهايت بود. و در اين مزرعه يك كشاورز بود با زنش، و دختر چهار ساله شون هم بود. و اونها من را به داخل مزرعهشون بردند و نشونم دادند كه زندگى و كار در اونجا چطورى بود. واضح است كه يكى از مهمترين چيزها گوسفند بود، و شغل من خب تقريباً اين بود كه همه كارى انجام بدم، اما بيشتر از همه بر گردوندن گوسفندها به مزرعه بود. و ما اين كار رو با ساختن حصار انجام داديم، با استفاده از موتورسوارى و اسبها و گوسفندها راه برگشتون را پيدا مىكردند به انبار پشم چينى در فصول مختلف. و چيزى كه ياد گرفتم اين بود كه گر چه اونموقع، مثل هر كس ديگهاى، فكر مىكردم گوسفندها واقعاً احمق هستند چون كارى رو كه ازشون میخواستيم رو انجام نمىدادند، چيزى كه الان شايد تنها در طى چند هفته اخير با نگاه كردن به گذشته تشخيص میدم، اين است كه گوسفندها بهيچ وجه كودن نبودند. ما اونها را در محيطى قرار میداديم كه نميخواستن اونجا باشند، و نمیخواستن چيزى رو كه ما ميخواستيم رو انجام بدن. در نتيجه چالش ما اين بود تلاش كنيم و اونها رو وادار كنيم آنچه را كه ما میخواستيم رو انجام بدن با گوش دادن به هوا، وضعيت و ويژگيهاى زمين، و خلق چيزهايى كه اجازه میداد گوسفندان فرار كنند و به جايى برن كه میخواستن برن.
و چند سال بعدش بود كه بالاخره رسيدم به دانشگاه كمبريج و آزمايشگاه كاونديش در بريتانيا براى گذروندن دكترى در فيزيك. دكترى من در زمينه انتقال الكترونها به اطراف بطور همزمان بود. و دوباره تشخيص دادم - اين از اون تشخيصهايى است كه از نگاه كردن به گذشته و كارى كه كردم بدست مياد-- تشخيص دادم كه الان دقيقاً همون كار انتقال گوسفندها رو انجام ميدادم. واقعيتش هم همين. دقيقاً اين كار رو با تغيير دادن محيط انجام مىدید. و بعبارتى درس بزرگى برام بود، اين كه شما نمىتونيد رو هيچ شى عمل كنيد. شما محيط اون رو تغيير مىدهيد و آن شى جارى خواهد شد. در نتيجه اون رو خيلى كوچيك كرديم، تا اينكه در حدود ٣٠ نانومتر اندازه اونها بود؛ خيلى اون رو سرد كرديم، در نتيجه با دماى هليوم مايع و تغيير دادن محيط از طريق تغيير ولتاژ، الكترونها مىتونستند دور حلقهاى هم زمان جارى شوند، گاه و بىگاه، يك گره كوچك حافظه.
و ميخواستم كه يك گام جلوتر برم، و ميخواستم كه يك الكترون رو جلو ببرم و يك الكترون به عقب. و بهم گفتن كه توانايى انجام اون را ندارم، و خوب مىدونيد اين از حرفهايى هست كه وقتى از ديگران مىشنويد باعث ميشه كه بخواين اون رو انجام بدين. و من مصمم بودم، و موفق شدم نشون بدم كه مىتونستم اون كار رو انجام بدم. و يك بخش زيادى از اون يادگيرى، بنظرم، از بودن در مزرعه ناشى شد، زيرا وقتى در مزرعه كار مىكردم، بايد از چيزى استفاده مىكرديم كه اطرافمون بود، بايد از محيط استفاده مىكرديم، و اصلاً چنين چيزى وجود نداشت كه نشه كرد، چون توى محيطى هستى كه در اونجا، اگر نتونى چيزى رو كه لازم است انجام بدى ممكن است بميرى و مىدونيد، خب من همچين چيزى رو ديده بودم كه اتفاق بيفته.
خب الان همه حرص من چاپ كردن است، و من در حال حاضر شيفته اين ايده استفاده از فرايند چاپى متعارف هستم. اينطور كه از انواع چاپها براى خلق بسيارى چيزهاى اطرافمون استفاده ميشه تا كاغذ و كارت رو تعاملى كنه. وقتى با برخى از چاپ كنندهها موقع شروع اين كار حرف زدم و بهشون گفتم ميخوام چيكار كنم، كه چاپ جوهرهاى رسانهاى روى كاغذ بود، بهم گفتن كه ممكن نبود، دوباره، از اون چيزهاى جالب. واسه همين حدود ١٠ كارت اعتبارى و وام گرفتم و دو راقع خودم رو تا حد ورشكستگى پيش بردم، و اين دستگاه پرس چاپگر عظيم رو خريدم، كه هيچ ايدهاى هم درباره نحوه كار كردنش نداشتم. حدود ٥ متر طولش بود، و خودم و زمين رو جوهرى كردم و حسابى همه چى رو به گند كشيده بودم، اما چاپ كردن رو ياد گرفتم. و سپس آن رو بيش چاپ كنندهها برگردوندم و نشون دادم بهشون چه كار كرده بودم، و آنها اين شكلى بودند، " البته كه مىتونى اون رو انجام بدى. جرا از اولش اينجا نيومدى؟" هميشه همينطوريه.
پس كارى كه مىكنيم اين است كه پرسهاى چاپ گر متعارف رو بكار ببريم و جوهرهاى رسانهاى بسازيم، و اونها رو از طريق يك پرس اجرا كنيم، و اساساً فقط بگذاريم كه صدها هزار الكترون از طريق تكههاى كاغذ جارى شوند، و به اين ترتيب ما اون كاغذ را تعاملى كنيم. و اين واقعاً خيلى آسان است. فقط مجموعهاى از چيزهاست كه از قبل بايد انجام مىشده است، اما به روشى ديگه اونها رو دوباره بهم برسونيم. پس چيزى كه ما داريم يك تكه كاغذ با جوهر رسانهاى روى اون هست، و بعد ما اون رو همراه با دو تراشه به بُرد مدار كوچك اضافه مىكنيم، يكى براى اجراى نوعى نرمافزارى لمسى خازنى، تا بدونيم كجا اون رو لمس كردهايم و ديگرى اغلب براى اجراى نوع نرم افزار بيسيم تا تكه كاغذ بتونه متصل شه.
در نتيجه من فقط دو تا از چيزهايى رو كه خلق كردهام را شرح مىدم. يك عالم چيزهاى مختلف است كه خلق كردهام. اين يكى از اونهاست، چون كيك دوست دارم. و اين يكى، يك پوستر بزرگ است، و لمسى است و يك بلندگوى كوچك پشتش داره، و پوستر رو كه لمس كنيد، با شما حرف مىزنه و مجموعهاى از سوالات رو از شما مىپرسه، بهترین كيكرو برای شما پيدا مىكنه. اما فوراً راجع به كيك به شما نمىگه. تصويرى رو بارگيرى مىكنه، و دليل انتخاب اون كيك رو برايمان بر صفحه فيس بوك و توييتر پست میکنه. در نتيجه تلاش كرديم اون ارتباط رو بين ديجيتال و واقعى ايجاد كنيم اما نه اينكه روى پرده ديده شه و ميخواستيم كه فقط مثل يك پوستر معمولى باشه.
با تعدادى از دانشگاهها روى پروژه نگاه كردن به چاپ خبر تعاملى كار كردهايم. براى مثال، روزنامهاى رو خلق كردهايم، يك روزنامه معمولى. ميتونيد هدفونهايى رو بگذارين كه به اون بطور بيسيم وصل هستند، و موقع لمس كردنش، ميتونيد صداى موسيقى رو بشنويد كه بالاى صفحه توضيح داده مىشه، چيزى كه نمىتونيد بخونيدش. مىتونيد به مصاحبه مطبوعاتى گوش كنيد و در همان حين به خوندن چيزى كه سردبير درباره اون مصاحبه مطبوعاتى تعيين كرده ببردازيد. و مىتونيد دكمه "like" فيس بوك رو فشار بدين يا همينطور براى چيزى مىتونيد راى دهيد.
چيز ديگرى كه ما خلق كرديم، و درباره ايدهاى بود كه من چند سال قبل داشتم، و در نتيجه پروژهاى را در اين زمينه انجام داديم. بخاطر كمك مالى گرفتن از دولت بود جهت طراحى كاربر محور براى ساختمانهاى با انرژى بهينه، گفتنش سخت است، و چيزى كه زمان رفتن به كارگاه ايدهاى درباره اين كه چيه نداشتم، اما سريع ياد گرفتم. و ميخواستيم تلاش كرده و آدمها رو تشويق به استفاده بهتر از انرژى كنيم. و واقعاً از اين ايده خوشم اومد كه جاى نگاه كردن به شمارهگيرها و خوندن چيزى مثل اين كه مىگه-- نگاه كردن به مصرف انرژيتان، ميخواستم پوسترى رو خلق كنم كه بطور بيسيم وصل بود و جوهرهاى رنگى در حال تغييرى رويش داشت، و در نتيجه اگر مصرف انرژى رو به بهتر شدن بود، برگها و خرگوشها روى اون ظاهر مىشوند و همه چى مرتب است. و اگر اينطور نبود، تصوير ديگرى خواهد بود و برگها از درختها مىريزن. پس اون تلاشى در وادار كردن شما براى مراقبت از چيزى در محيط اطراف شما، كه نميخواين ظاهر خوبى نداشته باشه، جاى اين كه انتظار داشته باشيد آدمها در محيط محلى خود كارهايى رو كنند كه بخاطر تاثير چيزى كه كاملاً غلط هست. و به نظرم، يك جورهايى مثل برگشتن به اون مزرعه است، درباره اين كه چطور به آدمها اجازه دهيم آنچه رو كه ميخوان انجام بدن عوض اين كه اونها رو وادار به انجام آنچه شما ميخواين كنيد.
بسيار خوب. خب اين بخشى كه من واقعاً كمى ازش مىترسم. بنابراين دو تا از چيزهايى كه خلق كردهام اينها هستند، يك پوستر اينجا هست كه باهاش مىتونيد درامز بنوازيد. و من يك موزيسين نيستم. به نظر در اون لحظه ايده خوبى ميامد. اگر كسى بخواد تلاش كنه و درامز (طبل و سنج) بزنه، خب ميتونه. فقط توضيح مىده كه اين چطور كار مىكنه. اين پوستر بطور بيسيم به موبايل من وصل است، و وقتى اون رو لمس كنيد، به برنامه وصل مىشه.
(طبل)
و زمان پاسخگويى واقعاً خوبى داره. از بلو توث ۴ استفاده مىكنم، در نتيجه كاملاً الساعه است. بسيار خوب، متشكرم. (تشويق)
و دو تا چيز ديگه هم هست. خب اين يكى كه شبيه بُرد صداست، خب مىتونيد لمسش كنيد، و من عاشق اين صداهاى هولناكم.
(آژيرها، انفجارها، شيشه خرد شدن)
بسيار خب، و اين صفحه گردونه دى جى است. خب، بطور بيسيم به آيپدم وصل است، و اين نرم افزارى كه در آيپد اجرا ميشه. اوه، آره، من عاشق اين كارم. من دى جى نيستم، اما هميشه دلم ميخواسته كه اين كار رو انجام بدم. (خراشیدن) در نتيجه من يك کراسفیدر crossfader ( وسیله ای که برای بالا و پائین آوردن درجه هوا یا نور چراغ و ... بکار و میرود) دارم و دو تا ميز. پس یه سری فناوری جدید بوجود آوردم، و از خلاقانه بودن کارها لذت میبرم، و من عاشق کار کردن با آدمهای خلاق هستم. خواهرزاده پانزده ساله من، معرکهست، و اسمش شارلوت است، و من ازش خواستم چیزی رو ضبط کنه، و با یک دوستی به اسم الیوت کار کردیم تا تا این ضرب آهنگ ها رو باهم یکی کنیم. این خواهرزاده من است، شارلوت.
(موزیک)
آره!
(تشویق حضار)
خب این كاملاً همان کاری است که من انجام میدم. من فقط میخوام فناوری را بکار بگیرم، کلی تفریح کنم و خلاق باشم. اما درباره فناوری نیست. فقط بخاطر این است که من میخوام تجربههای عالی را خلق کنم.
خب از شما خیلی متشکرم.
(تشویق حضار)