راه‌نامه پایان‌دهی به سالمندی

متن سخنرانی :
۱۸ دقیقه قطعاً یک بازه زمانی بیرحمانه است، پس مستقیما سر اصل مطلب می‌روم تا وقت کم نیاورم. خب میخواهم درباره پنج مورد مختلف حرف بزنم. می‌خواهم بگویم چرا شکست دادنسالمندی مطلوب است. می‌خواهم بگویم چرا لازم است بشینیم و کمی بیشتر درباره این قضیه حرف بزنیم. البته از توجیه پذیری آن هم بگویم. میخواهم بگویم چرا انقدر این که کاری برای سالمندی انجام دهیم سرنوشت‌گرا هستیم. و بعد شاید نیمه دوم سخنرانی را اختصاص دهم به صحبت درباره این که چطور راستش قادریمثابت کنیم که سرنوشت گرایی اشتباه است، خلاصه که باید کاریدر این باره انجام دهیم.
این کار را در دو مرحله انجام خواهم داد. اول از همه درباره این حرف می زنم که چطور از میزان نسبتا کمی از افزایش عمر-- که میخواهم بعنوان ۳۰ سال تعریف کنم، برای آدمهایی کاربرد دارد که الان شروع کنیددر میان سالی قرار دارند-- تا مرحله‌ای که در واقعبتوان شکست دادن سالمندی نامید. یعنی لزوما حذف رابطه بینچند سال دارید و احتمال در چند سالگی می‌میرید -- یا درواقع بیمار شدن در وهله اول. و البته، مورد آخر صحبتم درباره نحوه رسیدن به گام میانی است، آن مرحله شاید ۳۰ سال افزایش عمر.
پس ابتدا از لزوم انجام این کار میگویم. الان یک سوال دارم. دست بلند کنید اگر طرفدار مالاریا هستید. سوال آسانی بود، خب. دست بلند کنید اگر در بین شما کسی هست که مطمئن نیست مالاریا خوب است یا بد؟ خب. ما همه موافقیم که مالاریا چیز بدی است. خوب من هم فکر می کردم که جواب همین باشد. خب حالامیخواهم دلیل اصلیاین که چرا فکر میکنیم مالاریا بد است را بگویم، بخاطر یک خصیصه مشترک مالاریا با سالمندی. و آن خصیصه اینجاست. با این تفاوت واقعی که سالمندی در مقایسه با مالاریا بیشتر آدم میکشد.
الان میخواهم یکی از بین شما که ترجیحا بریتانیایی است درباره مقایسه آن با شکار روباه بگوید که بعد از تلاش زیادی از سوی دولت همین اواخر ممنوع شد. یعنی میدانم اینجامخاطبانی همدلی دارم، اما واقف هستید که خیلی آدمهاکاملا با این منطق توجیه نمیشوند. و راستش بنظرم این مقایسه نسبتا خوبی است. میدانید که خیلی از مردم میگویند،«خب، پسرهای شهری به ما دهاتیها حق ندارند بگویند که با وقتمان چه کار کنیم. این بخش سنتی شیوه زندگی ما است، و باید اجازه ادامه آن به همانشکل را داشته باشیم. از لحاظ زیست‌شناسی هم درست است، از انفجار جمعیتی روباه‌ها جلوگیری میکند.» اما سرانجام، دولت پیروز شد چون غالب جمعیت انگلستان و قطعا اکثریت پارلمان به این نتیجه رسیدند که آن واقعا کاری بود که در یک جامعه متمدن قابل تحمل نیست.
و به نظرم سالمندی بشر همه این خصایص را در بالاترین حد دارد. کدام بخش از این را آدمها درک نمیکنند؟ که البته فقط درباره زندگی نیست، البته-- (خنده)-- درباره زندگی سالم است، میدانید-- شکنندگی و بدبختی و وابستگی باحال نیست، خواه ناخواه نمردن شاید باحال باشد. پس واقعا، این رامیخواهم توضیح دهم. یک سرگشتگی جهانی است. اینها انواع بهانه‌های غیرقابل باوریه که آدمها برای سالمندی میدهند. و منظورم این است که راستش قصد ندارم بگم که این بهانه‌های کاملا بی‌ارزش هستند. نکات خوبی هم در اینجا مطرح میشه، چیزهایی که باید درباره‌شان فکر کنیم، بنابراین وقتی مشغول پیدا کردنراه‌حلی برای مشکل پیری هستیم، احتمال مواجههبا مشکلات را به حداقل رساندیم.
اما اینها واقعا دیوانه کننده است،وقتی راستش یاد درک خود از تناسب میافتید. خب اینها استدلال هستند؛ چیزهایی که برای نگران بودن قابل توجیه هستند. اما پرسش این است، آیا خیلی خطرناکند-- این خطرات انجام کاری درباره سالمندی-- که به بدی انجام عکس این کار بیارزد، برای مثال، سالمندی را بحال خود ول کردن؟ آیا اینها انقدر بد هستند که به محکوم شدن روزانه ۱۰۰،۰۰۰ انسان به مرگزود هنگام غیرلازم ارجح باشند؟ حرفم این است اگراستدلال انقدر قوی ندارید بهتر است وقت من را تلف نکنید. (خنده)
الان یک استدلالی هست که بعضی مردم فکرمی‌کنند خیلی محکم است. مردم نگران اضافه جمعیت هستند؛ می‌گویند، «خب، اگر پیری را حل کنیم، کسی دیگر از آن نمیمیرد یا حداقل نرخ مرگ خیلی پایینتر میاید، صرفا بخاطر بی احتیاطی در عبور از خیابان. و بنابراین دیگر توانایی داشتن فرزندانزیادی را هم نخواهیم داشت و بچه ها هم برای خیلیاز مردم اهمیت دارند.» و خب این حقیقتی است. و می‌دانید بسیاری سعی در طفره رفتناز این پرسش دارند و مثل این جواب می‌دهند. با این پاسخها موافق نیستم. فکر می‌کنم عمدتا موثر نیستند. فکرکنم درسته، که در این مقوله سر دوراهی قرار می‌گیریم. باید تصمیم بگیریم بین نرخ زاد و ولد پایین یا نرخ مرگ بالا. نرخ بالای مرگ البته که بسادگی ناشیاز رد کردن این تداویهاست، به نفع داشتن فرزندان زیاد.
و من می‌گویم که خوب است-- آینده بشریت مستلزم این انتخاب است. آنچه خوب نیست این است که ما از طرف آینده تصمیمگیری کنیم. اگر مردد باشیم، تعلل کنیم، و در واقع این تداویها را گسترش ندهیم، پس داریم یک گروه کامل ازانسانها را محکوم می‌کنیم-- چه کسی بحد کافی جوان و سالم خواهد ماند. تا از آن تداویها سود ببرد، اما نخواهند برد، چون ما در گسترش آنهابحد کافی سریع نبودیم-- آن آدمها را از یک چرخه عمرغیرقطعی محروم می‌کنیم. و گمان میکنم که غیراخلاقی بود. این جواب من به پرسش رشد بیحد جمعیت است.
خب الان نکته بعدی این است که چرا باید کمی بیشتر در این باره فعال شویم؟ و پاسخ بنیادی این است که خلسه سالمند-خواه آنطور که بهنظر می‌رسد کودن نیست. راستش روش قابل فهمی ار کنار آمدن با حتمیت سالمندی است. سالمندی بسیار ناخوشایند است، اما همانطور که می‌دانید ناگزیر است. باید روشی بیابیم که این فکررا از ذهن ما خارج کنیم و منطقی است که آن چیزی را انجام بدهیم که میخواهیم انجام دهیم. خب برای مثال سر هم کردن این دلیلهای مضحک که سالمندی در نهایت به واقع چیز خوبی است اما البته، که تنها زمانی کار میکند که هر دو این اجزا را داشته باشد. و به محضی که آن بخش حتمیتکمی نامشخص میشود -- و ما احتمالا در راسته انجام کاریدرباره سالمندی هستیم. این بخشی از مشکل میشود. این خلسه موافق سالمندی است که مانعفعالیت کردن ما در این چیزها میشود. و برای همین باید درباره اشخیلی صحبت کنیم-- حتی تا این حد کهبرایش تبلیغ مذهبی کرد-- تا توجه آدمها جلب شود وباعث شود آدمها تشخیص دهند که آنها در این رابطه در خلسه هستند. پس همه صحبتم در این راستا خواهد بود.
الان میخواهم درباره توجیه‌پذیری حرف بزنم. و دلیل بنیادی که فکر می‌کنم چرا حس می‌کنیمسالمندی اجتناب‌ناپذیر است در تعریفی از سالمندی که دراینجا می‌دهم خلاصه شده. یک تعریف خیلی ساده. سالمندی در وهله نخست اثر جانبی زنده بودن است، که اصطلاحا متابولیسم نام دارد. ادعایی کاملا عاری از مکررگویی؛ یک ادعای منطقی است. سالمندی اصولا فرایندی است که برای اشیاءغیرزنده رخ مثل اتومبیل‌ها می‌دهد و همینطور برای ما هم اتفاق میفتد، علی‌رغم این حقیقت که دارای کلی مکانیسم خودتعمیرگر هوشمند هستیم زیرا این مکانیسمهای خود تعمیرگرکامل نیستند.
بنابراین اصولا متابولیسم که تعریفش عمدتا هر چیزی است که ما را از امروز تا روز بعد زنده نگه می‌دارد اثرات جانبی دارد. این اثرات جانبی جمع شده و سرانجام منجر به نابهنجاریها می‌شوند. تعریفی بجا. که اینطور هم می‌شود بیان کرد: می‌توانیم بگوییم، خب می‌دانید، اینرشته از حوادث را داریم. و در اصل دو جور بازی در شهر داریم، هم راستا با اغلب مردم، با توجهبه سالمندی به تعویق افتاده. چیزهایی که آنها را در اینجا «رویکرد کهولت شناسی» و « رویکرد پیرپزشکی» می‌نامیم. پیرپزشکها آن روزی مداخله میکنند که بیماریزایی مشهود شده و پیرپزشک سعی خواهد کرد که کمی وقت بخرد، و از تجمع اثرات جانبی ناشی از بیماریزایی در کوتاه مدت جلوگیری کند. البته که راهکار کوتاه مدتی است؛ جنگی بازنده است، چون مواردی که باعث بیماریزایی میشوند با گذر زمان بیشتر میشوند.
رویکرد کهولت شناسی بیشتر در ظاهرنویدبخش به نظر میرسد. چونکه می دانید پیشگیری بهتر از درمان است. اما متاسفانه موضوع این است که ما متابولیسم را بخوبی نمی فهمیم. در واقع، درک رقت انگیزیاز نحوه کار اورگانها داریم. حتی درباره سلولها هم هنوزآنقدر خوب نیستیم. خب یکسری چیزها را کشف کردیم، برای مثال دخالت RNA را که هین چند سال پیش بود، و این یک جزء واقعا بنیادین از نحوه کارکرد سلولهاست. اساسا، کهولت شناسی درنهایت رویکرد مناسبی است، اما رویکردی نیست که وقتی حرف مداخل میشود موعدش رسیده باشد. خب پس در آن باره چکار میکنیم؟ منظورم این است که منطق خوبی است،نسبتا قانع کننده به نظر میرسد، کاملا محکم، اینطور نیست؟
اما اینطور نیست. قبل از این که بگویم چرا اینطور نیست، میخواهم کمی بروم سراغ چیزی که گام دوم نام دارد. فقط فرض کنید، همانطور که گفتم، ما اکتساب میکنیم-- صرف محض خاطر این بحثامروز این کار را انجام میدهیم-- توانایی اعطای ۳۰ سال اضافی از زندگی سالم به آدمهایی که الان درمیان سالی هستند، مثلا ۵۵ ساله. میخواهم آن را «جوانسازی قوای بشری» بنامم، باشه. آیا درواقع به اینمعنی است آدمهایی که امروزهدر سنین مختلف قرار دارند-- یا معادل آن،از سنین مختلف در زمانیکه این تداویها برسند-- چقدر عمر خواهند کرد؟ شاید فکر کنید جواب دادنبه آن سوال راحت باشد، اما راحت نیست. فقط نمیتوانیم بگوییم، «خب، اگر انقدر جوان هستید که از این تداویها سود ببرید، پس ۳۰ سال بیشترعمرمیکنید.» پاسخ اشتباهی است. و دلیل اشتباه بودن آن بخاطر پیشرفت است.
در واقع دو مدل پیشرفت فناوری برای این منظور وجود دارد. پیشرفتهای اساسی و عمدهای صورت گرفته، و اصلاحات تصاعدی در این پیشرفتها وجود دارد، الان از لحاظ پیشگویی بازه زمانی بشدت متفاوت هستند. پیشرفتهای اساسی: پیش بینی این که انجام یک پیشرفت اساسیچقدر زمانبر است کار بسیار دشواری است. از خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیده بودیمکه پرواز خوب است و تا ۱۹۰۳ طول کشید تا بفهمیم چطور این کار را انجام دهیم. اما بعد از آن، همه چیزنسبتا سریع و خوب پیش رفت. فکر میکنم توالی منطقی از وقایعی است که در فرایند پیشرفت در فناوری هواپیماهای موتوری. اگر دوست داشته باشیدمیتوان اینطور فکر کرد که هر کدام از اینها ورای تصور مخترع قبلی باشند. پیشرفتهای افزایشی به چیزی افزوده است که دیگر رشدی ندارد.
این از همان چیزهایی است کهبعد از یک پیشرفت اساسی میبینید. و در همه فناوریها شاهد آن هستید. در کامپیوترها: میتوانید شاهد خط سیرکمابیش موازی باشید، که البته کمی بعد اتفاق میفتد. یا همینطور در مراقبتهای پزشکی. یعنی بهداشت، واکسنها، انتی بیوتیکها-- نوع، همان بازه زمانی. بنابراین به اعتقاد من این گام دومکه یک لحظه قبل آن را ذکر کردم اصلا گام نیست. که در واقع، آدمهایی کهبحد کافی جوان هستند اول از همه از این تداویهایی نفع ببرند که این میزان متوسط ازافزایش زندگی را میدهد، حتی اگر این افراد در زمان میسر شدناین تداویها میان سال باشند، یک منحنی وجود خواهد داشت. اکثر آنها بحد کافی عمر خواهند کردتا از تداویهای بهتری استفاده کنند که باعث خواهد شد ۳۰ یاحتی ۵۰ سال بیشتر عمر کنند. بعبارت دیگر، آنها از بازی جلوتر خواهند بود. اصلاحات در تداویها سریعتر از ایردات باقیمانده در تدوایهایی است که از ما پیشی می گیرند.
باید روشن کنم که نکتهبسیار مهمی برای من است. چون همانطور که می‌دانیداکثر مردم وقتی می‌شنوند که پیش‌بینی می‌کنم خیلی از مردم زنده امروزتا ۱۰۰۰ سال یا بیشتر عمر خواهند کرد، فکر می‌کنند که قصدم این است که بگویمتداویهایی را طی دهه‌های آتی کشف می‌کنیم که به کل سالخوردگری را از بین ببرند که به لطف این تداویها۱۰۰۰ یا بیشتر عمر خواهیم کرد. اصلا حرفم این نیست. حرفم این است که نرخ بهبود آن تداویها کافی خواهد بود. هرگز بی نقص نخواهند بود، اما قادر به درست کردن چیزهایی خواهند بود که ۲۰۰ ساله‌ها از آن میمیرند،قبل از این که اصلا هیچ ۲۰۰ ساله‌ای داشته باشیم. و درباره ۳۰۰ و ۴۰۰ و غیر هم صدق می‌کند. تصمیم گرفتم به این اسم مختصری بدهم،که سرعت فرار طول عمر نام دارد. (خنده) خب فکر کنم کاملا منظورم را برساند.
بنابراین، این مسیرها بر اساس میزان انتظار از زندگی کردن آدمهاست، بواسطه امید به زندگی موجود، که بواسطه سلامتشان اندازه‌گیری می‌شود، برای سن‌های مفروضی که در آن زمان این تداویها از راه می‌رسند. اگر ۱۰۰ ساله یا حتی ۸۰ ساله باشید-- و با متوسط ۸۰ سال سن، احتمالا برای شما کار چندانیبا این تداویها از دستمان برنمی‌آید. چون زیادی به مرگ نزدیک شده‌اید تا این تداویهای تجربی آغازینبرای شما بحد کافی خوب باشد. در مقابل آنها تاب نمی‌آورید. اما اگر تنها ۵۰ سال دارید، این شانس هست که از سراشیبی تند عمر خارج شوید-- (خنده)-- و سرانجام از آن بهره ببرید و از لحاظ بیولوژیکی بطرزبامعنایی جوانتر شوید، جوان هم از جنبه جسمانی و هم ذهنی، و بخاطر احتمال مردن ازعوامل مربوط به سن و سال. و البته اگر کمی از این جوانتر باشید هرگز حتی واقعا نخواهید خواست که که حتی نزدیک سن فرتوتی و مردن از عوامل مرتبط به سن و سال شوید .
پس این یک نتیجه اصیل است که به آن رسیدم، که ۱۵۰ سالگی نخست-- نمیدانیم آن آدم امروز چندساله است، چون هنوز نمیدانیم چقدر طول میکشد تا اولین سری این تداویها را داشته باشیم. اما فارغ از آن سن و سال، من ادعا می‌کنم که نخستینشخص ۱۰۰۰ سال عمر می‌کند-- موضوع دور برای فجایع جهانی--- راستش تنها احتمالا ۱۰ سالی جوانتر از ۱۵۰ سالگی اول باشد. و این هم فکری است.
بسیار خوب، حالا دیگر برای بقیه سخنرانی، هفت و نیم دقیقه آخرم، درباره یک گام صحبت می‌کنم؛ واقعا چطور می‌خواهیم به این میزانمتوسط از افزایش عمر برسیم که به ما امکان گریز از این شتاب را می‌دهد؟ و برای انجام آن، لازم است کمی بیشتر درباره موشها حرف بزنم. یک نقطه عطف قابل مقایسهبرای جوانسازی قوای بشر دارم. آن را جوانسازی قوای موش می‌نامم، تخیل چندانی هم در آن نیست. و خب همین است دیگر. من می‌گویم که نژادی از موش پرعمر را داریم که اساسا یعنی موشها بطور متوسطحدود ۳سالی زندگی می‌کنند. دقیقا تا وقتی به دوسالگی نرسیدند کاری با آنها نمی‌کنیم. کلی بلا سر آنها می‌اوریم، و با آن تداویها،آنها را زنده نگه می‌داریم، بطور متوسط، تا تولد پنج سالگی شان. بنابراین بعبارت دیگر،دو سال اضافه میکنیم-- بقیه طول عمر آنها را سه برابر می‌کنیم، با شروع از مرحله ای کهتداویها را شروع کردیم.
بعد این پرسش مطرح می‌شود، از لحاظبازه زمانی واقعا منظور از رسیدن به نقطه عطفی که قبلتر درباره انسانها گفتم چیست؟ همانطور که توضیح دادم مترادفا می‌توانیم آن را جوانسازی قوای بشر یاشتاب گریز طول عمر بنامیم. دوم تاثیر آن در درک عموم از مدت زمانی که برای رسیدن به آن چیزها لازم داریم چیست، با شروع از زمانی که به موشها میرسیم؟ و پرسش سوم این که چه چیزی نسبت به میزان خواسته مردم انجام می‌دهد؟ و بنظرم پرسش اول یک سوال تماما زیست‌شناسی است و پاسخ آن بینهایت دشوار است. آدم باید خیلی اندیشمند باشد و خیلی از همکارانم می‌گویند که نباید خیلی به این قضیه فکر کنیم، و تا اطلاعات بیشتری بدست نیاوردیم دست به عصا حرکت کنیم.
من می‌گویم مزخرف است. می‌گویم که مطلقا بی‌مسئولیت هستیماگر در این مورد ساکت بمانیم. لازم است بهترین حدس خودرا در این بازه زمانی بدهیم، برای این که به مردم مفهومی از تا بتوانند اولویتهای خود را ارزیابی کنند. خب من می‌گویم که ما شانس ۵۰/۵۰ در دستیابی به این نقطه‌ی عطف RHR داریم، جوانسازی قوای بشر، ظرف ۱۵ سال از مرحله‌ای که به جوانسازی قوتی موش برسیم. ۱۵ سال از قوای موش. درک عمومی احتمالا تا حدی از آن بهتر خواهد سد. عامه مردم عادت دارند دشواری مسائل علمی را دست کم بگیرند. پس شاید فکر کنند پنج سال دیگر باشد. اشتباه است اما واقعا خیلی اهمیت ندارد. و سرانجام، البته عادلانه است بگوییم که بخش عظیمی از این دلیل که چرا مردمنسبت به سالمندی انقدر دمدمی هستند بخاطر خلسه جهانی است که قبلترتوضیح دادم، راه‌کارهای کنار آمدن. که در این مرحله تاریخ خواهد بود، زیرا دیگر امکان ندارد باور کنیمسالمندی در بشر اجتناب‌ناپذیر است، چون در موشها به شکل موثری به تعویق افتاده. پس احتمال دارد که با تعییری اساسی در طرز فکر مردم مواج شویم، و البته این اتفاق پیامدهایعظیمی خواهد داشت.
بنابراین الان برای این که بگویمچطور میخواهیم این موشها را بگیریم، می‌خواهم کمی به توضیحاتم دربارهسالمندی اضافه کنم. قصد دارم کلمه "آسیب "را بکار ببرم تا موارد میانی که نتیجه متابولیسم هستندرا خاطر نشان کنم و این که سرانجام به آسیب شناسی منجر میشوند . چون انتقاد وارد شده به این مساله این است که اگر چه اسیب تنها در نهایت منجر به آسیب رسانی میشود، خود آسیب در کل زندگی و پیش ازتولد ما اتفاق افتاده و ادامه داشته اما بخشی از خود متابولیسم نیست. و از قضا مفید هم هست. چون می‌توانیم نمودار اصلی‌مان رابا این روش دوباره ترسیم کنیم. می‌توانیم بگوییم که اساسا تفاوتبین کهولت‌شناسی و پیرپزشکی این است که کهولت‌شناسی تلاش در بازداری نرخی دارد که در آن سوخت و ساز منجر به آسیب می‌شود. و در یک لحظه می‌خواهم آسیب را بطور دقیق در قالب عبارات بیولوژیکی عینی شرح دهم. و پیرپزشکان سعی درتوقف شنهای زمان از طریق  جلوگیری از تبدیل آسیب بهبیماریزای را دارند. و دلیل این که نبرد محکوم به باخت است بخاطر این است که آسیب همینطور بیشتر میشود.
بنابراین رویکرد سومی وجود دارد، اگر اینطور به آن نگاه کنیم. میتوانیم آن را رویکرد مهندسی بنامیم، و ادعا میکنم که این رویکرد مهندسیدر محدوده این بازه قرار دارد. رویکرد مهندسی که در هیچ فرایندی دخالت ندارد. در این فرایند یا آن فرایند دخالتی نمیکند. و این خوب است چون به معنای نبرد محکوم به شکستی است، و این چیزی که ما در بازه قادربه انجام آن بودن هستیم، چون مستلزم اصلاح شدن در تکامل نیست. رویکردی مهندسی بسادگی می‌گوید، «برویم و ادواری همه این انواع مختلف آسیب را تعمیر کنیم-- نه که لزوما بطور کامل تعمیر کنیم، بلکه تا حد زیادی تعمیر انجام شود تا سطح آسیب را پایین‌تری از آن آستانه‌ایکه باید وجود داشته باشد و باعث بیماریزای می شود، نگه داریم.» می‌دانیم که این آستانه وجود دارد، چون به بیماریهای مرتبط با پیریمبتلا نمی‌شویم تا به میان‌سالی برسیم، با اینکه این آسیب از زمان پیش از تولدمانشروع میشود.
چرا میگویم که در این بازه هستیم؟خب چون در اصل همین است. نکته مربوط به این اسلاید درواقع در آن پایین هست. اگر سعی کنیم بگوییم کدام تکه‌هایسوخت وساز در سالمندی مهم است، تمام شب را باید اینجا بمانیم، چون اساسا کل سوخت و ساز به نحوی برای سالمندی اهمیت دارد. این لیست صرفا برای مثال است؛ کامل نیست. لیست سمت راستی هم کامل نیست. فهرستی از انواع بیماریزایی‌هایمرتبط با سالمندی است، و خب این لیست کامل نیست. اما باید ادعا کنم که این لیست وسطیراستش کامل است-- این لیست انواعی است کهبعنوان آسیب واجد شرایط هستند، تاثیرات جانبی سوخت و ساز کهدر خاتمه منجر به بیماریزایی میشود، یا احتمالا منجر به بیماریزایی میشود. تنها از آنها هفت تا هست. آنها طبقه‌بندی این چیزهاست،البته تنها هفت تا از آنهاست. از دست دادن سلول، جهشهای کروموزومی، جهشها در میتوکندری و غیره.
اول از همه، میخواهم این بحث را داشته باشم که چرا آن فهرست کامل است. البته در اینجا می‌توان استدلالبیولوژیکی هم کرد. میتوان گفت که « خب ما از چی ساخته شدیم؟» ما از سلولها و مواد بین سلولی تشکیل شدیم. چیزی که باعث آسیب میشود قابلیت تجمیع دارد؟ جواب این است: مولکولهای پرعمر، چون اگر یک مولکول کم عمر آسیب ببیند، آن مولکول نابود میشود -- مثل پروتئینی که توسط پروتئین‌کافت ازبین میرود-- آسیب هم با آن از بین میرود. پس باید مولکولهای پرعمر باشند. بنابراین این هفت مورد پیشتر برای مدت خیلی طولانی در پیرپزشکی مورد بحث بوده و خوشبختانه اخبار مثبت است،چون به این معناست که ما در این ۲۰ سال کلی پیشرفت کردیم، پس این واقعیتی که چرا لیست گسترش نیافته بخوبی دلالت بر این دارد که هیچ گسترشیبرای این لیست در کار نیست. بهرحال بهتر است؛ درواقعبلدیم چطور درستشان کنیم. در اصل در موشها-- و منظورم از در اصل این است که احتمالا قادر به اجرای این تعمیرات طی یک دهه خواهیم بود. برخی از آنها تا بحال نسبی اجرا شده اند،این بالایها.
وقت نداشتم کاملا آن را بررسی کنم اما نتیجه گیری من این است که بتوانیم سرمایه لازم برای انجام این کار را گردآوری کنیم، بعدا احتمالا می‌توانیم جوانسازی قوای موشرا تنها ظرف ۱۰ سال‌‌‌‌‌‌‌‌ بهبود بخشیم. اما لازمه آن جدی بودن در این زمینه است. پس تلاش لازم است. البته که در این جمع تعدادی زیست‌شناس هست، و می‌خواهم به برخی از سوالاتی ممکن در این باره جواب دهم. شاید از این سخنرانی احساس نارضایتی کنید، اما اساسا باید بروید و همه اینها را بخوانید. کلی مطلب در اینباره منتشر کردم؛ کار تجربی که مبنای خوش بینی‌ام هسترا ذکر کردم، و جزییات فروانی در این زمینه هست. جزییات است که باعث میشود که درباره چارچوب زمانی نسبتا سلطه‌جویانه‌ای که پیش بینی می‌کنم مطمئن باشم. پس اگر فکر می‌کنید اشتباه می‌کنم، بهتر است زحمت بکشید وبروید ببینید چرا فکر میکنید اشتباه میکنم.
و البته نکته اصلی اینجاست که نبایدبه آدمهایی اعتماد کرد که خود را پیرپزشک می‌نامند چون با هر کژروی افراطی از خط فکر قبلی بین یک حوزه خاص انتظار دارید که آدمهای جریان اصلی کمیمقاومت نشان دهند و آن را واقعا جدی نگیرند. خب می‌دانید برای فهم این که صحت دارد باید تکالیف خود را انجام دهید.
و با چندتا مورد آن را تمام میکنم. یک مورد این است کسی که چند وقت پیش گفت که میتواند ژنوم انسان را بسرعت نصف کند. و همه می‌گفتند، «خب، معلوم است که غیرممکن است.» و شما می‌دانید چه شد. پس همانطور که می‌دانید ، این اتفاق میفتد. راه‌کارهای مختلف داریم-- یک جایزه متوشالح موشها داریم، که اساسا انگیزشی جهت نوآوری است، و انجام چیزی که فکر می‌کنید جواب دهد، و در صورت برنده شدن پول می‌گیرید. راستش پیشنهاد دایر شدن موسسه‌ای هم است. کاری که مستلزم کمیپول خرج کردن است. منظورم این است که ببینید چقدر طول کشید که صرف جنگ عراق شود؟ خیلی طولانی نبود. نه. (خنده) باید نوع دوستانه باشد والامنفعت‌طلبی بیو‌شیمی را به بیراهه می‌برد، اما فکر می‌کنم که برای موفقیت در اصل شانسی ۹۰ درصدی دارد، و می‌دانیم که چطور انجامش دهیم. و همین جا حرفم را تمام می‌کنم. متشکرم. (تشویق)
کریس اندرسن: بسیار خب. ازاین که سوالی باشه خبر ندارم اما این شانس را به حضار میدهم. حضار: از آنجایی که شما درباره سالمندی و تلاش در جهت شکست آن صحبت کردی پس چرا خودت با ظاهریک آدم پیر اینجا حاضر شدی؟ (خنده)
ا ج: برای اینکه پیرم. راستش ۱۵۸ سال دارم. (خنده) (تشویق)
حضار: گونه‌های حاضر در زمینسیستمهای ایمنی‌شان طوری تکامل یافته که با بیماریها می‌جنگد تا اشخاص عمر کافی برای تولید مثل را داشته باشند. با اینحال، تا جایی که میدانم، این گونه‌هاتکامل یافته‌اند که بمیرند، پس وقتی سلولها تقسیم می‌شوند، تلومراز کوتاه‌تر شده و سرانجام گونه‌ها میمیرند. پس چرا وقتی بنظر میرسد که تکامل تصمیمشرا خلاف نامیرایی گرفته، این کار چه مزیتی داردیا که تکامل ناقص است؟
ا گ: عالیه. متشکرم برای این پرسشی که قادرم با پاسخی غیرجنجالی به آن بپردازم. میتوانم به این سوال شماپاسخ باب روز موثقی را بدهم که اتفاقا با آن موافقم، این که نه، سالمندی محصولیک انتخاب، تکامل نیست؛ [سالمندی] صرفا محصول غفلت تکامل است. بعبارت دیگر، سالمندی را داریم چون نداشتن آن کاری خیلی سختی است؛ به خطوط سیر ژنتیکی و پیچیدگیبیشتری در ژنهای خود نیاز دارید تا به کندی پیر شوید، و راستش هر چه طولانی‌تر آن را گسترش دهید ادامه خواهد یافت. بنابراین، تا حدی تکامل اهمیت ندارد، مهم نیست که ژنها از طریق افراد منتقل شوند، زمان زیادی زندگی کنند یا بواسطه زایش، یک میزان خاصی از تنظیم شدن در آن هست. بهمین سبب گونه‌های مختلف طول عمرهای مختلف دارند، اما به همین دلیل هم گونه‌های نامیرا نداریم.
ک ا: ژنها بر خلاف ما اهمیت نمی‌دهند؟
ا گ: درسته.
حضار: سلام. جایی خواندمکه در ۲۰ سال گذشته، متوسط طول عمر افراد عمدتا افزایش ۱۰ ساله داشته. با استتناد به آن، اینطور باید فکر کنم که اگر سوار بر موتورسیکلتمتصادف نکنم ، ۱۲۰ سال عمر می‌کنم. که یعنی یکی از آنموجودات شما هستم که ۱،۰۰۰ ساله ‌‌‌‌می‌شود؟
ا گ: اگر وزنت را کمی پایین بیاری. (خنده) البته اعداد تو کمی متفاوتند. اعداد استاندارد در رابطه با طول عمر به افزایشی یک تا دو ساله در هر دهه برمی‌گردد. بنابراین، شاید به آن خوبی که انتظار دارید نباشد. اما قصدم دارم آن را در اسرع وقتبه یکسال در ازای هر سال افزایش دهم.
مخاطب: به من گفته شده خیلی از سلولهای مغز که بعنوان بزرگسال داریم درواقع در جنین بشر وجود دارند، بنابراین سلولهای مغز۸۰ سال یا بیشتر عمر می‌کنند. که اگر درواقع درست باشد، از لحاظ بیولوژیکی آیا عواقبیدر جهان باز‌جوانی دارد؟ اگر در جسم من سلولهای۸۰ ساله‌ای زندگی می‌کند که در تضاد با سلولهای چند ماهه هستند؟
ا گ: قطعا پیامدهای فنی هم دارد. عمدتا آنچه لازم داریم جایگزینی سلولهادر معدود نواحی از مغز است که سلولهای نسبتا زیادی را از دست میدهد، بخصوص نورونها، اما قصد جایگزین کردن سریعتر آنها را نداریم-- یا بهرحالنه چندان سریعتر، چون جایگزین کردن خیلی سریع آنها می‌تواند عملکرد ادراکی را کم کند. آنچه قبلا درباره عدم وجودگونه‌های غیرسالمند گفتم کمی زیادی ساده‌انگارانه بود. گونه‌هایی هستند که پیر نمی‌شوند-- برای مثال هیدرا-- اما آنها فاقد سیستم عصبی هستند-- و بافت ندارند که برای عملکرددر سلولهای پر عمر خود به آن تکیه کنند.

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *