حظ در کجا مخفی است و چطور پیدایش کنیم
متن سخنرانی :
سال ۲۰۰۸ است، و تازه سال اول مدرسه طراحی را تمام میکنم. و موقع اولین ژوژمان پایان سالام شده، که نوعی شکنجه آیینی برای دانشجویان طراحی است، جایی که مجبور به آوردن همه کارهایی هستید که طی سال انجام دادهاید و آنها را روی میز میچینید و کنار آن میایستید درحالی که تعدادی از استادان که اکثرشان را هم تابحال ندیدهاید، عقاید فیلتر نشدهشان را نثارتان میکنند. خوب نوبت من است و کنار میز ایستادم، همه چیز کنار هم مرتب قرار دارد، و امیدوارم که استادهایم بتوانند ببینند چقدر تلاش صرف این کردم که طرحهایم کاربردی، ارگونومیک و پایدار باشند. و من واقعا داشتم عصبی میشدم، زیرا برای مدت طولانی، کسی چیزی نگفت. فقط سکوت کامل بود. و بعد یکی از استادها شروع به صحبت کرد و گفت، " از کارت حظ بردم."حظ؟ میخواستم طراح باشمتا مشکلات واقعی را حل کنم. به گمانم حظ خوب است اما خیلی سطحی است -- پر اهمیت نیست. اما به نوعی هم کنجکاو شده بودم، چون حظ حس غیر قابل لمسی است، و چطور از میز کنار دستم ناشی میشود؟ از استادها پرسیدم، "چطور چیزها باعث حس حظ در شما میشوند؟ چطور چیزهای قابل لمس در ماموجب حس غیر قابل لمس حظ میشوند؟" زیر لب چیزهایی گفتند و دستشان را توی هوا تکان دادند. "میشن دیگه." جوابشان بود.
وسایلم را برای تابستان جمع و جور کردم، اما این سوال دست از سرم برنمیداشت ... و باعث شروع سفری شد -- که آن موقع نمیدانستم ۱۰ سال طول میکشد -- برای فهم رابطه بین جهان فیزیکی و حس خیالپرستانه و رمزآلودی بنام «حظ». و کشف کردم آنها نه تنها به هم وصل هستند، بلکه جهان فیزیکی میتواندمنبع قدرتمندی برای ما باشد برای خلق زندگیهای شادتر و سالمتر.
و بعد از بازبینی کارم، فکر کردم، "حس حظ را میشناسم، اما دقیقاً چه هست؟" و پی بردم که حتی دانشمندها با هم همیشه اتفاق نظر ندارند، و گاهی از کلمههای "خوشبختی" "حظ" و "مثبت بودن" کما بیش جای هم استفاده میکنند. اما در مفهوم کلی، وقتی روانشناسهازمانی از کلمه حظ استفاده میکنند، که منظورشان تجربه آنی، پرشوری ازحسی مثبت باشد -- حسی که باعث لبخند زدن و خنده ما میشود و میخواهیم که بالا و پایین بپریم. و این در اصل یک چیز فنی است. آن حس خواستن برای بالا و پایین پریدن یکی از راههایی است که دانشمندان حظ را میسنجند. با خوشبختی فرق دارد، که حس خوب بودن ما را در طی زمان میسنجد. حظ درباره احساس خوب داشتن در لحظه است، همین حالا. و برایم جالب بود زیرا از لحاظ فرهنگی، ما درگیردر جستجوی خوشبختی بودن هستیم، و بنوعی در این رونداز حظ بردن غفلت میکنیم.
بنابراین این مورد من را به فکر انداخت: منشاء حظ بردن از کجاست؟ از هر که میشناختم پرسیدم، و حتی آدمهایی که در خیابان میدیدم، درباره هر آنچه باعث حظ بردنشان میشد. در مترو، در کافه، در هواپیما، اینطوری، "سلام، از دیدنتون خوشحالم.چی باعث میشه حظ ببرید؟" حس یک کاراگاه را داشتم. مثل این بودم، " آخرین بار کی آن را دیدی؟ با کی بودی؟ چه رنگی بود؟ کس دیگر هم آن را دید؟" نانسی درو حظ بردن بودم.
(خنده)
و بعد از چند ماه، متوجه شدم که چیزهای خاصی بودند که مدام تکرار و تکرار میشدند. چیزهایی مثل شکوفهٔ درخت گیلاس و حبابها ... استخر شنا و خانه درختی ... بالون و چشمهای چپول پلاستیکی --
(خنده)
و بستنی قیفی، بخصوص آنهاییکه طعم دهنده رنگی دارند. چیزهایی از این دست که ظاهرا فراتر از موضوع سن و سال و جنسیت و قومیت است. منظورم این است که اگر فکر کنید، همه سرمان را سمت آسمان میچرخانیم وقتی قوس ملون رنگین کماندر آسمان پدیدار میشود. و آتشبازی -- حتی لازم نیست بدانیم برای چه هستند، و این حس را داریم که ما هم جشن گرفتیم. اینها فقط برای آدمهای معدودمسرتبخش نیستند؛ تقریبا برای همه همینطور هستند. آنها حظهای جهانی هستند. و دیدن همه آنها با هم، به من این حس امیدواری غیرقابل توصیف را میدهد. این دنیای بشدت تفکیک شده و چند قطبی شده بخاطر سیاست اغلب باعث شود این تفاوتهای ماطوری وسیع شوند که نتوان بر آن چیره شد. و ته همه اینها بخشی از ما هست که حظ رادر چیزهای یکسانی پیدا میکند. و اغلب با این که به ما گفته شدهاینها لذتهای زودگذر هستند، در واقع، واقعاً مهم هستند، زیرا به ما انسانیت مشترکی را یادآوری میکند که در تجربه متداول خوداز جهان فیزیکی مییابیم.
اما هنوز نیاز داشتم بدانم: چه چیزی در اینها هستکه اینقدر مسرتبخش میشوند؟ تصویرهایی از آنها راروی دیوار استودیوی خودم داشتم، و هر روز که وارد آنجا میشدم سعی میکردم درکشان کنم. و بعد یک روز، چیزی کلیک خورد. همه این الگوها را دیدم ... چیزهای گرد ... رنگهای روشن ... اشکال متقارن ... حس فزونی و تعدد ... احساسی از سبکی و ارتفاع. وقتی از این منظر دیدم، پی بردم که هر چند حس حظ بردنعجیب و گیج کننده است، میتوانیم ویژگیهای قابل درک و فیزیکی را به آن نسبت دهیم، یا آنچه طراحان زیبایی شناسی مینامند، واژهای که از همان ریشه واژه یونانی "aísthomai" میآید، به معنی، «حس میکنم،» «احساس میکنم،» «درک میکنم.» و چون این الگوها به ما میگفتند که حظ با این حسها شروع میشود، آنها را «زیباییشناسی حظ» مینامم؛ شور حظ بردن. و به لطف این کشف، همانطور که در اطراف میچرخیدم، فهمیدم که هر جا میرفتم شروع به شناسایی لحظات کوچولوی حظ بردن میکردم -- یک اتومبیل زرد قدیمی یا یک اثر هنر خیابانی هوشمندانه. مثل این بود که عینک با شیشه صورتیبه چشم داشته باشم، و الان فهمیده باشم که دنبال چه هستم، همه جا آن را میدیدم. مثل این بود که این لحظات کوچولوی حظدرست جلوی چشمم پنهان باشند.
و در آن زمان، به کشف دیگری رسیدم، که اگر اینها چیزهایی هستندکه برای ما شادی میآورند، پس چرا دنیا اینقدر این شکلی است؟
(خنده)
برای چه برای کار کردن آنجا میرویم؟ چرا فرزندانمان را به مدارساین شکلی میفرستیم؟ چرا شهرهای ما این شکلی است؟ و چرا این از همه بیشتر در مکانهایی حادتر است که محل اسکان آدمهایی است که بیش از همه بین ما آسیبپذیر هستند: خانههای سالمندان، بیمارستانها، پناهگاه بیخانمانها، پروژههای اسکاندهی. چطور کار ما به چنین دنیایی میرسد؟
همه ما شروعی پر از کیف کردن داریم، اما با بزرگتر شدنمان، رنگارنگ یا سرشار از شوق بودنپای قضاوت را به میان میکشند. بزرگسالانی که حظ واقعی رانشان میدهند اغلب بچهگانه یا خیلی زنانه یا غیرجدی یا عیاش تلقی میشوند، و بنابراین جلوی حظ بردن خود را میگیریم، و کارمان به زندگیدر چنین جهانی ختم میشود.
اما اگر از جنبههای زیبایی حظ بتوان استفاده کرد برای یافت حظ بیشتر در دنیای اطرافمان، پس آیا نمیشود از آن برای خلق حظ بیشتر استفاده کرد؟ دو سال گذشته را صرفزیر و رو کردن زمین کردهام، در جستجوی راههای مختلفی که آدمها به این سوال پاسخ دادهاند. و این کار من را به آراکاوای هنرمند و مادلن گینز شاعر رساند، کسانی که معتقد بودند این نوع محیطها واقعاً ما را میکشد. و بنابراین شروع به خلق آپارتمانی کردند که به باورشان روند پیری را معکوس میکرد. و این شد.
(خنده)
(تشویق)
اینجا واقعی است، درست بیرون از توکیوست. یک شب را آنجا ماندم که خیلی باحال بود.
(خنده)
کف آنجا موجدار بود، بنابراین بجای راه رفتن بیشتر بپر بپر داشتید، و رنگهای روشن همه جای آن بود. مطمئن نیستم که جوانتر از آنجا برگشته باشم، اما بیشتر به این میماندکه در تلاش برای خلق آپارتمانی که باعث شود حس جوانی در ما ایجاد کند، چیزی خلق شده بود که مسرت بخش بود. و بله، برای زندگی روزمره کمی زیادی است اما باعث شد فکر کنم:بقیه ما چطور؟ چطور این ایدهها را به جهان واقعی برگردانیم؟
پس شروع کردم به گشتن پی کسانی که این کار را میکردند. برای مثال، این بیمارستان را هنرمنددانمارکی پل ژرنز طراحی کرده است. یا این مدرسهها، که موسسه غیرانتفاعی پابلی کالر تغییرشان داده است. چیز جالبی که پابلی کالر از دست اندرکارانمدرسه شنیده این است که حضور بچهها بیشتر شد، دیوارنویسی ناپدید شد و در واقع بچهها در این مدرسههاینقاشی شده حس امنیت بیشتری داشتند. و این هم راستا با تحقیقی است که در چهار کشور صورت گرفته، که نشان داد افرادی که در ادارات رنگیتر کار میکنند در واقع هوشیارتر، با اعتماد به نفس بیشتر، و دوستانهتر از آنهایی هستند که در فضاهای دلگیر کار میکنند.
چرا باید اینطور باشد؟ خب در حالیکه داشتمروی عشقمان به رنگ کار میکردم پی بردم بعضی پژوهشگرها بین تکامل ما با آن ارتباطی میبینند. رنگ، در شیوهای بسیار اولیه، نشانه حیات و انرژی است. و این درباره افزونی هم صادق است. ما در جهانی تکامل یافتیم که کمیابی خطرناک است و فزونی به معنای بقاء است. بنابراین، یک آب نبات -- شاید فکر کنید چون فقط یکی است
(خنده)
خیلی مسرت بخش نیست، اما چند برابرش کنید، و آنوقت یک مشت ازمسرتبخشترین مواد دنیا را دارید. امانوئل مورائو خیلی از این ایده در کارهایش استفاده میکند، این خانه سالمندانی استکه او طراحی کرده است او در آنجا از این گویهای چندرنگ برای خلق حس فزونی استفاده کرده است. و از این چیزهای گرد چه دستگیرم شد؟ خب، از قرار عصب شناسها این را نیز قبلا بررسی کردهاند. آدمها را توی دستگاههایاسکنر مغزی گذاشتند، و به آنها تصاویر اشیاء زاویهدار و گرد را نشان دادند. و فهمیدند که در آمیگدال، آن بخش از مغز کهبا ترس و اضطراب درگیر است زمانی که آدمها به اشیاء زاویهدارنگاه کنند روشن میشود، اما در نگاه کردن به اشیا گرد اینطور نیست. برداشت این است که چون در طبیعت زاویهها اغلب به چیزهایی برمیگرددکه برای ما خطرناک است، پس حس ناخودآگاهی از احتیاط را نسبت به این اشکال داریم در حالیکه پیچ و تاب خوشایند است.
آن را میتوانید در دبستان جدید سندی هوک ببینید. پس از تیراندازی جمعی آنجا در ۲۰۱۲، شرکت معماران سویگال و شرکاء میدانستند که نیاز به خلق ساختمانی داشتند که امن باشد اما در عین حال چیزی که حظ کردنی باشد و بنابراین آن رااز انحنا پر کردند. در کنارهای بنا موجهایی جریان دارد و این سایبانهای پرموج در ورودی و کل بنا به سمت ورودی در حالتی خوشامدگویانه انحنا پیدا میکنند.
هر لحظه از حظ کردن کوچک است، اما طی زمان، در بخشهایی شروع به بیشتر شدن میکند. و بنابراین درعوض دنبال کردن خوشبختی، کاری که باید کنیم درآغوش گرفتن حظ کردن و یافتن راههایی است که خود رابیشتر در معرض آن قرار دهیم. در اعماق وجود ما، ما از این کشش برای جستجوی مسرتدر پیرامون خود برخوردار هستیم. و آن را به دلیلی داریم. مسرت چیز زائدی نیست. مستقیماً با غریزه اساسیبقای ما در ارتباط است. در ابتداییترین سطح، کشش سوی حظ بردن، کشش به سمت حیات است.
متشکرم.
(تشویق)
متشکرم.
متشکرم، متشکرم.
(تشویق)