چیزهایی که از پدر خانه‌دار بودن یاد گرفتم

متن سخنرانی :
خیلی خوب، می‌خواهم برایتان بگویم چطور در پدر بودن ابَرنیرو بدست آوردم. من از شغلم متنفر بودم، خب؟ نمی‌دانم آیا کسی اینجا هستکه از شغلش متنفر بوده. کسی اینجا هست که از شغلش متنفر بوده؟
(خنده)
‫خب، خوبه. چون من تنها نیستم. و باید اعتراف کنم:نمی‌خواهم شما من را قضاوت کنید. اینجا شبیه به یک مکان امن است،اینجا یک مکان امن است؟
حضار: بله.
گلن هنری: خوب، من از شغلم متنفر بودم. من و مدیرم آبمان در یک جوب نمی‌رفت. در ماشین نشسته بودم،به آینه عقب نگاه می‌کردم، به این فکر می‌کردمکه با کدام دوست تماس بگیرم تا گزارش بمب‌گذاری بدهم، تا من مجبور نباشمبه داخل آن ساختمان برگردم.
(خنده)
باشد، این برای من خیلی مشکل بود، من در کارم خیلی مشکل داشتم و هر‌روز از سرکار برمی‌گشتم و همسرم سوال مشابهی از من می‌پرسید. و وقتی از شغلتان متنفرید، این بدترین سوالی استکه یک نفر می‌تواند از شما بپرسد. می‌پرسید، «روزت چطور بود، عزیزم؟»
(خنده)
و می‌گفتم: «چرا حرفهای قدیمی را وسط می‌کشی؟»
(خنده)
رهایش کردم. نمی‌خواهمدوباره درباره آن مکان فکر کنم. ما ۴۰ درصد از درآمد من راخرج پرستار بچه می‌کردیم. ما یک بچه داشتیم. و منتظر بچه دوم بودیم. سعی داشتیم بفهمیم که چطور مشکلات مالی را حل کنیم، و همسرم گفت، «عزیزم من یک فکر عالی دارم.» گفتم، «چی؟» گفت، «به نظرم پدرخانه‌دار خیلی خوبی می‌شوی.»
(خنده)
گفتم، «چرا همچین چیزی می‌گویی؟»
(خنده)
گفت:«چون نوزادها دوستت دارند.»
(خنده)
گفتم، «نه، ندارند.» گفت، «نه واقعا دوستت دارند. فکر کنم برای بچه‌هایمان عالی باشد که بدانند عشق پدرانه چه شکلی است.» گفتم باشد.
(خنده)
با این قضیه مشکل داشتم، چون قبلا پدرهای خانه‌دار زیادی ندیده بودم و فکرمی‌کردم که مردها من راقضاوت می‌کنند، برای همین گفتم -- لطفا بهتان برنخورد -- «اوه، میدونی، به نظر خسته کننده است. بهرحال مادران خانه‌دارتمام روز چکار می‌کنند؟»
حضار: اوه!
به من لبخند‌ زد. لبخندی که تنهازنی پر از اطلاعات می‌تواند بزند.
(خنده)
و گفت «خب، این باید برای تو آسان باشد. و برای ما کمی پول ذخیره خواهد شد.این شبیهِ بی عقلی می‌ماند.»
(خنده) بعد از شش ماه، برای حدود یک هفته منبه پدری خانه‌دار تبدیل شدم.
(خنده)
در حمام نشسته بودم، در آینه نگاه می‌کردم
(خنده)
گریه، اشک --
(خنده)
تمام چهره‌ام را پوشانده بود.
(خنده)
کودک یکسال و نیمه من محکم روی در حمام می‌کوبید -- چون من قفلش کرده بودم، می‌دانید --
(خنده)
گریه، اشک‌ از صورتش سرازیر بود. و کودک تازه متولد شده من در گهواره بود،گریه، اشک از صورتش سرازیر بود. در آینه به خودم نگاه کردم و گفتم ... «به کدام دوست می‌توانم زنگ بزنمو خبر بمب‌گذاری بدهم؟ ما باید از اینجا خارج شویم.»
(خنده)
ببینید، من مدیرم رابا بچه‌هام معامله کردم. نمی‌دانستم خودم را در چه دردسری انداختم. فکر می‌کردم همه چیز را در مورد والدین خانه‌دار می‌دانم. و در حقیقت، من اصلا هیچی نمی‌دانستم. چرا که حتی مدیرم ... خب، حداقل بچه‌هام نازتر از مدیرم بودند، اما به همان اندازه پرتوقع بودند.
(ویدئو) بچه: پشت من را پاک کن. بابا، پشت من را پاک کن.
(خنده)
پشت من را پاک کن.
(خنده)
خودم را در چه دردسری انداختم؟ فکر می‌کردم همه چیز رادر مورد والدین خانه‌دار می‌دانم -- در حقیقت، هیچ نمی‌دانستم. فکر می‌کردم تمام کاریکه باید انجام بدهم غذا دادن، و عوض کردن پوشک است،و آن‌ها خوب خواهند بود. من واقعا فکر می‌کردم اینطوری هست. برنامه تلوزیونی "Sesame Street"حواسشان را پرت می‌کند، سس سیب در کاسه، شیر در بطری،و آنها حالشون خوب خواهد بود. ولی اگر شما بچه‌ها را تنها بگذارید، آن‌ها فقط کمی شرور می‌شوند.
(ویدئو) کودک: سلام.
پدر: پودر کجاست؟
کودک: نمی‌دونم.
پدر: خب، کجا گذاشتیش؟ کجاست ...
کی این کار را کرده؟
کودک ۱: نه تو کردی!کودک ۲: نه تو کردی!
کودک ۱: نه تو کردی!کودک ۲: نه تو کردی!
(خنده)
می‌دانید در مورد خانه‌دار بودنچه فکر دیگری می‌کردم؟ فکر می‌کردم تنها کاری که باید انجام دهماین هست که هفته‌ای یک بار پارک برویم، چون اگر هفته‌ای یک بار پارک برویم،حال آن‌ها خوب خواهد بود. در حقیقت، من هیچی نمی‌دانستم. خب. اگر شما هر روز بچه‌ها را به پارک ببرید،یعنی آن‌ها هر روز کثیف می‌شوند اگر هر روز کثیف شوندهر روز به حمام نیاز دارند، اگر هر روز به حمام بروند -- فکر نمی‌کنم شما متوجه شوید، ببینید،داشتنِ دو بچه زیر دو سال، شما بیشتر از بیست بار در روزپوشک عوض می‌کنید، اوکی. و اگر آن‌ها را به حمام ببرید،فقط لخت شدن که نیست.
(خنده)
و احتمالِ بیشترِ جیش کردن روی شما و هیچ‌کس دوست ندارد رویش جیش کنند،حتی اگر یک بچه بکند.
(خنده)
اما من این مقاله را از پدر لی خواندم که دو شرکت تولید‌کننده مواد شوینده را بررسی کرده بود، اومو و پرسیل. آن‌ها این مطالعه را انجام دادند و گفتند،هر دو ساعت در روز، زندانیان بیش‌تر از بچه‌هازمان بیرون رفتن دارند. این من را محکوم کرد،بنابراین ما رفتیم بیرون.
(ویدئو) (موسیقی)
(خنده)
ببینید من هیچی در موردوالدین خانه‌دار نمی‌دانستم، و وقتی این حقیقت را پذیرفتمکه هیچ نمی‌دانم، شروع کردم به یاد گرفتن از مدیران جدیدم. و همیشه به من می‌گفتند به عنوان پدر خانه‌دار،شما خواب ندارید. یا به عنوان پدر به طور کلیشما خواب ندارید. ولی این درست نیست،وقتی آن‌ها خوابند می‌توانید بخوابید، در واقع می‌توانید کمی بخوابید.
(خنده)
می‌دانید در مورد خانه‌دار بودن چهفکر دیگری می‌کردم؟ فکر می‌کردم بهترین راهبرای آموزش درست از غلط منظبط کردن آن‌هاست، چون با این کار مطمئن می‌شویمکه درست را از غلط متوجه می‌شوند، درد، ترس -- به آن‌ها آموزش می‌دهد. اما حقیقت این هست که بهترین راه برای آموزش درست از غلط به کودکان من آموزش دادن به آنها است. یک وایتبرد بردارید و تصاویری بکشیدو ارتباطی به وجود بیاورید که آن‌ها می‌فهمند. این بهترین راه بود. خیلی از عکس‌هایی که می‌بینیداز کانال یوتیوب من آمدند، «باور به پدر بودن.» من تمام بدبختی‌هایم ازپدر خانه‌دار بودن را مستند کردم. و این کامل نیستفقط نشان می‌دهد که من سعی کردم و تلاش نکردم که یک مثال باشم اما فقط ثابت کردم برای هر کس دیگریکه این کار را انجام بدهد محتمل است. می‌دانید دیگر از پدرخانه‌دار بودن چه فهمیدم؟ فهمیدم که بچه‌ها به عشق نیاز دارند، ولی من فقط نمی‌دانستم عشق چه شکلی است.
(ویدئو) (موسیقی)
گ‌ه: به نظر می‌رسدقرار دادن پوشک روی سرتان و بازی-مبارزه با بچه‌ها تا وقتیکه بخوابند راهی عالی برای عشق ورزیدن به بچه‌هاست. بنابراین، من خیلی چیزها یاد گرفتم، ولی همه‌ش خنده و بینی خشک شده نیست، هست؟
(خنده)
من از گروهی از والدین خانه‌دار پرسیدم سخت‌ترین کار چیست؟ چیزی که آن‌ها بیش از هر چیزیدست کم می‌گرفتند، و آن‌ها گفتند تنهایی یکی از آن‌هاست. کسی را نداشته باشی تا با او صحبت کنی،احساس نامساعد، از اینکه وقتی برای خودت بخواهیاحساس خودخواهی کنی. آهنگ‌های کودکانه افتضاح هستند.
(خنده)
مثلا واقعا کارتون «ماری یه بز کوچک داشت» برای مدتی واقعا خوب است، ولی بعد از سال‌ها تکرار، شما تعجب می‌کنید چرا ماری دامن پشمیو کباب بره برای خودش درست نمی‌کند می‌دانید چه می‌گویم؟
(خنده)
چیز دیگری که دست کم گرفته می‌شودفرسودگی احساسات است. ببینید من آرتیست بودمو برای بقیه آرتیست‌ها ترانه می‌نوشتم. چون این راهی بود که مندر خانه پول در می‌آوردم. ولی وقتی تمام روز با بچه‌ها هستید،از لحاظ احساسی خسته می‌شوید. و این به معنای این است که تمام خلاقیت شمااز احساسات ناشی می‌شود، شما از بین می‌روید، تمام می‌شوید. پس شما با زمان تمام می‌شوید. زمان چرت زدن، جدول زمانی، زمان بیرون رفتن،وقتی دوست دارید آشپزی کنید، با انواع زمان‌ها، شما تمام می‌شوید. شما هیچ زمانی برای چیزی ندارید. و بعضی کارشان با همسرشانکه خانه‌دار هست تمام می‌شود. چون همسرشان متوجه این نمی‌شود. یک بار با دوستی صحبت می‌کردم، او گفت، «مرد، من از سر کار به خانه می‌آیم کشو باز است، لباس‌ها خارج از کشو مانده بچه‌ها هنوز پیژامه تنشان است ... و این نمی‌تواند سخت باشد که وقتی منمی‌رسم خانه شام حاضر باشد، درسته؟»
(خنده)
شروع کنید به ترسیدن، می‌دانید چه می‌گویم؟
(خنده)
او تلاش می‌کرد به من اعتماد کند --
(خنده)
من گفتم، «تو هیچ ذهنیتی درمورد چیزی که می‌گویی نداری.
(خنده)
او هر روز صبح از خواب بیدار می‌شوددر حالیکه از شب قبل خسته است بچه‌ها به سینه او می‌چسبند،او بچه‌ها را در مدرسه می‌گذارد و بچه‌ی دیگر را به پارک می‌برد کوه لباس‌های شستنی تا آسمان او برای یک ساعت با مادرتپای تلفن صحبت کرده درمورد
اینکه خدا چه می‌داند سگی که تو خواستی رابه پیاده‌روی برده ...
(خنده)
و هیچ کس نمرده، داداش. او بچه‌های تو را تمام روززنده نگاه داشته این، سخت است.»
(خنده)
من حامی والدین خانه‌دار شده‌ام. چرا؟ چون در نهایت خودم جای آنها قرار گرفتم. چون وقتی جای کس دیگری قرار می‌گیری، جهان را از زاویه متفاوتی می‌بینی. و وقتی شروع به قدم برداشتن می‌کنی،مثل بچه‌ها تاتی تاتی می‌کنی. ولی بعد به قدم‌های محکم تبدیل می‌شوند. و تو شروع می‌کنی به ایجاد ردپابرای نسل بعدی که روی آن راه می‌روند. ببینید، ما در مسیر مشخصی راه می‌رویم، به عنوان والدین. در این جریان همه با هم هستیم. هیچ کس نمی‌تواند انکار کندکه خانواده یکی از بزرگترین پایه‌ها در زندگی هر فرد است، و همه ما در این مسیر قدم بر می‌داریم و ما این بیشه‌ها را از مسیر بیرونمی‌کشیم و این خارها را، و راه را برای کسانیکه بعدِما می‌آیند ساده‌تر می‌کنیم. به نظر می‌رسد، والدین کارهای بیشتری برای محوطه‌سازی دارند. و یادگیری. بیشتر از آموزش دادن. و بهترین راه برای انجام آنحاضر شدن در کلاس است. در آنچه من به عنوان پدر خانه‌داریاد گرفتم حاضر شوید. و اجازه دهید حضور شما یک هدیه باشد.
(ویدئو) شششش.
(باز شدن در)
سلام!
(کرکر بچه‌ها)
(خنده)
این من بودم، در روزیکه از تور به خانه بازگشتم. من فکر می‌کردم که پدر قرار استکودک را تعقیب کند. اما معلوم شد پدر باید خود را حاضر کند. و کودکان به دنبال او بیایند. و دقیقا همین‌جا یک ابَر نیرو هست. و درست همینجا، دوستان من،همه چیز هست.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *