سگهای افسرده، گربه های دچار اختلال تنش‌زای پس از رویداد- دیوانگی حیوانات برای ما انسانها چه معنایی دارد

متن سخنرانی :
الیور یک نر بی نهایت جذاب، خوش تیپ، دلربا و شدیدا بی ثبات بود طوریکه قلبم را یکجا به او باختم.
(خنده)
سگی از نژاد برنس مانتن که من و همسر سابقم سرپرستیش را قبول کردیم، و بعد از شش ماه بود که فهمیدیم وضعیتش افتضاح بود. دچار چنان اضطراب جدا شدن فلج کننده ای بود که نمی شد تنهایش بذاریم. یکبار، از آپارتمان مان در طبقه سوم بیرون پرید. پارچه می خورد. آت و آشغال می خورد. مگسهایی را شکار می کرد که وجود نداشتند. از توهم رنج می برد. تشخیصی که برایش دادند اختلال فکری عملی سگی بود و تازه این گوشه ای از مشکل بود.
اما مثل انسانها که بعضا شش ماه زمان می برد تا تشخیص دهیم که شخصی که عاشقش هستیم دچار مشکلاتی است. (خنده) و اغلب ما آن شخصی را که با او در رابطه هستیم را به آن باری که اولین بار ملاقاتش کردیم بر نمی گردانیم یا او را به دوستی که به ما معرفی اش کرده بود پس نمی دهیم، یا قراردادمان را با سایت دوست یابی فسخ نمی کنیم. (خنده) بهرحال دوستش خواهیم داشت، و با او میمانیم و این کاری بود که من با سگم کردم. و من آنموقع -- زیست شناسی می خواندم. دارای مدرک دکتری در تاریخ علوم از دانشگاه ام آی تی هستم، و اگر ۱۰ سال پیش ازم می پرسیدید اگر سگی که دوستش داشتم، یا این که اصلا سگها کلا احساسات داشتند، جوابم بله بود، اما مطمئن نیستم که به شما می گفتم که سروکارشان می توانست به اختلال اضطرابی، تجویز پروزاک (داروی ضد افسردگی) و روانکاو کشیده شود. اما بعد که عاشق شدم و فهمیدم که اینها ممکن هستند و راستش تلاش کردم به سگم کمک کنم که بر ترس و اضطرابش غلبه کند، و این زندگی مرا دگرگون کرد. جهانم را وسعت بخشید. و راستش این هفت سال اخیر را صرف نگاه کردن به موضوع بیماریهای ذهنی در حیوانات دیگر کردم. آیا می توانند مثل آدمها بیمار روانی باشند، و در اینصورت، به ما چه ربطی پیدا می کند؟ و چیزی که کشف کردم این است که من کاملا معتقدم آنها از بیمار ذهنی رنج می برند، و در واقع بررسی و تلاش جهت شناسایی کردن امراض روانی در آنها است که اغلب به ما کمک می کند دوستان بهتری برایشان باشیم و همینطور قادر است به ما در داشتن درکی بهتری از خود کمک کند.
پس بیایید دقیقه ای درباره تشخیصها صحبت کنیم. خیلی از ما فکر می کنیم که ما نمی توانیم از آنچه دیگر حیوانات به آن فکر می کنند سر درآوریم، و خب حقیقت دارد، اما هر کدام از شما که توی رابطه هستید-- حداقل من اینطوریم-- فقط صرف پرسش شما از کسی که با او هستید، یا والدین و فرزندتان درباره این که چه حسی دارند به معنای جواب گرفتنتان از آنها نخواهد بود. شاید عاری از کلماتی باشند که حسی را که دارند، توضیح دهد، و شاید ندانند. در واقع این یک پدیده نسبتا تازه است که ما حس می کنیم باید با کسی صحبت کنیم تا فشار روانی آنها را درک کنیم. تا پیش از اوایل قرن بیستم، پزشکان اغلب فشار روانی در بیمار را از طریق مشاهده تشخیص می دادند. همچنین مشخص شده که فکر کردن به مرض روانی در سایر حیوانات در واقع چندان هم مشکل نیست. بیشتر اختلالات روانی در ایالات متحده اختلالات اضطرابی و ترس هستند، و وقتی که درباره ش فکر کنید، متوجه خواهید شد که ترس و اضطراب به واقع احساسات حیوانی بی نهایت مفیدی هستند. معمولا در مواقع خطرناک احساس ترس و اضطراب می کردند، و وقتی حسش می کنیم، انگیزه دور شدن از هر چیزی که خطرناک است در ما وجود میاید. مشکل این وقتی است که شروع به احساس ترس و تشویش در شرایطی را می کنیم که انتظار نداشتیم. اختلالات دماغی،راستش احتمالا اوج بدبیاری در یک حیوان احساسی است و اختلالات وسواسی فکری یا عملی اغلب در غالب رفتارهای بهداشتی حیوانی بروز می کند این که خودشان را مدام تمیز و پیراسته نگه می دارند. این سرنخها در ورود به قلمرو امراض ذهنی در مواقعی است که کارهایی مثل شستن بیش از حد دستها یا پنجه هاتان را انجام میدهید، یا عادتی پیدا می کنید که وسواس گونه است طوریکه اگر مشغول انجامش نباشید براحتی نمی توانید با کاسه غذای توی دستان آرام بنشینید.
برای آدمها، این راهنمای آماری و تحقیقاتی را داریم که یک اطلس ابتدایی از اختلالات روانی پذیرفته شده در حال حاضر است. برای حیوانات دیگر، فقط یوتیوب را داریم. (خنده) این یکی از تحقیقاتی است که در رابطه با سگ مبتلا به اختلال تنش‌زای پس از رویداد کردم اما پیشنهاد می کنم که شما سراغ گربه مبتلا به اختلال تنش‌زای پس از رویداد برید. از آنچه می بینید، شوکه خواهید شد. میخواهم چند تایی مثال نشان شما بدهم. این موردی از تعقیب کردن سایه هاست. می دانم که خنده دار و یکجورهایی بامزه. مساله این است که سگها بعضا چنان دچار وسواسی می شوند که تمام روز را به انجام آن اختصاص می دهند. پس تن به پیاده روی نمی دهند، با دوستانشان معاشرت نمی کنند، غذا نمی خورند. دچار عادتهای دائمی می شوند مثل دنبال کردن وسواسی دمشان.
در اینجا برای مثال گربه ای به اسم گیزمو را داریم. به نظر میاد که در کمین نشسته اما این کار را برای ساعتهای بسیارمتمادی در روز انجام میدهد. فقط آنجا می نشیند و همینطور به پنجه کشیدن روی پرده ادامه میدهد. نمونه دیگری از آنچه ممکن است رفتار کلیشه ای تصور گردد. این خرس آفتاب به اسم تینگ تینگ در یاغ وحش اوکلند است. و اگر اتفاقی با چنین منظره ای مواجه شوید، شاید فکر کنید که تینگ تینگ فقط مشغول بازی با چوب است. اما تینگ تینگ این کار را تمام روز انجام می دهد. و اگر توجه بیشتری بهش کنید و اگر به شما نیم ساعت کامل از این کلیپ را به شما نشان دهم، خواهید دید که او عین همین کار را به همین ترتیب انجام میدهد، و او هر بار این چوب را همینطوری می چرخاند. رفتارهای بسیار مشابه دیگری که امکان دیدنش را دارید، بخصوص در حیوانات دربند، تاب خوردنها یا قدم زنیهای کلیشه ای، و البته آدمها همین کار را انجام می دهند، و ما هم تاب میخوریم، از این ور به آن ور حرکت می کنیم. خیلی از ما این کار را انجام می دهیم و گاهی اقدامی هست جهت آرامش بخشیدن به خودمان، و البته فکر می کنم که در رابطه با حیوانات دیگر هم صدق کند.
اما خب فقط رفتارهای کلیشه ای نیست که سایر حیوانات درگیرش هستند. این گی گی است. گوریل ماده ای که در باغ وحش پارک فرانکلین در بوستون زندگی می کند. راستش یک روانپزشک فارغ التحصیل از هاروارد دارد، و برای اختلال دِماغی در بین موارد دیگر تحت درمان بوده است. حیوانات زیادی دچار اختلالات دماغی میشوند. جانوران زیادی-- این اسب یک نمونه آن است-- مبتلا به رفتارهای خود ویرانگرانه هستند. مثل جوییدن چیزها یا انجام چیزهایی که شاید به آنها تسکین ببخشد، حتی اگر هم خود ویرانگرانه هستند، مشابه رفتارهایی است که برخی آدمها بخودشان چاقو می زنند.
کندن پرها. معلوم شده اگر خز، پر یا پوست دارید، بطور وسواسی می توانید پرهایتان را بکنید، و برخی از طوطی ها که تحت بررسی بوده اند تا درک بهتری از کندن موی سر یا کندن مو و پوست در آدمها بدست آوریم، چیزی که اکنون در حدود ۲۰ میلیون آمریکایی را تحت تاثیر قرار داده است. موشهای آزمایشگاهی هم موی خودشان را می کنند. که به اصطلاح سلمانی کردن نامیده می شود. سگهای از جنگ برگشته درگیریهای عراق و افغانستان دچار به اصطلاح اختلال تنش‌زای پس از رویداد سگی هستند. و در وارد شدن به زندگی شهروندان عادی دچار دشواریند، حال که دیگر از کار بیکار شده اند. ممکن است از نزدیک شدن به مردان ریشو یا برخورد با اتومبیل دچار وحشت زیاد شوند.
میخواهم دقیق، صریح و خشن باشم. فکر نکنم که اختلال تنش‌زای پس از رویداد سگی با اختلال تنش‌زای پس از رویداد انسان یکی باشد. اما فکر هم نمی کنم که اختلال تنش‌زای پس از رویداد من مثل اختلال تنش‌زای پس از رویداد شما باشد. یا این که اضطراب یا اندوهم مثل شماست. ما همگی متفاوت هستیم. همچنین آستانه آسیب پذیریمان متفاوت است. خب پس دو سگی که در یک خانه بزرگ می شوند، و در معرض شرایط بسیار مشابه قرار می گیرند، یکی از آنها ممکن است دچار هراس خفیفی از موتور سیکلت یا وحشت از بوق ماکروفر باشد، و آن یکی هیچ مشکلی نداشته باشد.
خب یکی از چیزهایی که مردم به کرات از من سوال می کنند: آیا این یک نمونه دیگر از مواردی است که آدمها حیوانات دیگر را دیوانه می کنند؟ یا که امراض روانی حیوانات تنها ناشی از سوءرفتار یا سوءاستفاده است. و مشخص شده است که ما خیلی پیچیده تر از این حرفها هستیم.
یکی از چیزهای خیلی جالبی که برایم اخیرا اتفاق افتاده کتابی است که در این زمینه چاپ کردم، و بعد از آن هر روزی که ایمیلم را باز کردم یا به جلسه کتابخوانی یا مهمانی عصرانه همراه با پذیرایی به وسیلة مشروبات ا لکلی می روم، آدمها به من درباره ماجراهایی که در مواجه با حیوانات داشتند، می گویند. و اخیرا جلسه کتابخوانی در کالیفرنیا داشتم، و زنی دستش را بعد از صحبتم بالا برد و گفت: «دکتر بریتمن، فکر کنم گربه ام دچار اختلال تنش‌زای پس از سانحه است.»
و من گفتم: « خب، چرا؟ کمی بیشتر درباره ش برام بگو.»
خب، پینگ اسم گربه اش بود. و قبلا با پیرمردی زندگی می کرد، و یک روز که مرد در حال جارو برقی کشیدن بود دچار حمله قلبی شده و میمرد. یک هفته بعد، پینگ را کنار جسد صاحبش توی آپارتمان پیدا کردند، و جارو برقی تمام مدت کار می کرده. برای ماههای طولانی، فکر کنم چیزی حدود دو سال بعد از آن سانحه، موقع تمیزکاری چنان وحشت زده میشد که در خانه نمیماند. یک گربه بزدل به معنای واقعی کلمه بود. تو کمد دیواری قایم میشد. لرزان و بدون اعتماد به نفس بود، اما بخاطر پشتیبانی گرم خانواده اش، صبر زیاد و زمان زیادی که صرف کردند، یعنی سه سال، او دیگر یک گربه با اعتماد به نفس وشادی شده.
داستان دیگری از سانحه و بهبودی که با آن مواجه شدم به چند سال پیش برمی گردد. برای بعضی تحقیقات در تایلند بودم. میمونی به اسم بوونلوا را دیدم، و بوونلوا وقتی بچه بود مورد حمله گله سگها قرار گرفته بود، و آنها هر دو پا و یکی از دستهایش را تکه پاره کرده بودند، و بوونلوا کشان کشان تا یک دِیر رفته بود، جاییکه راهبها به او پناه داده بودند. دامپزشک خبر کرده بودند، تا زخمهایش را مداوا کند. سرانجام، بوونلوا سر از پناهگاه فیلها درآورد، و کارکنان آنجا تصمیم گرفتند که او را زیر بال و پر خودشان بگیرند، و فهمیدند که او چه دوست داشت، که از قرار معلوم قرص نعنا، تخم مرغ و سوسکهای کرگدنی بود. اما آنها نگران این بودند که علی رغم اجتماعی بودنش، تنها بود، و نمی خواستند که او را کنار میمون دیگری قرار دهند، چون فکر می کردند که بخاطر یک دست بودنش نمی توانست از خودش دفاع کند یا حتی بازی کند. و در نتیجه یک خرگوش به او دادند، و بونلوا فورا تبدیل به میمون دیگری شد. از بودن با خرگوشش بی نهایت خوشحال بود. از همدیگر نگهداری کردند و دوستان نزدیک شدند، و بعد خرگوش صاحب بچه شد، و بونلوا حتی از قبل هم خوشحالتر بود، یکجورهایی برایش انگیزه از خواب بیدار شدن شده بود، و در واقع به او چنان دلیلی برای از خواب بیدار شدن داده بود که تصمیم گرفت نخوابد. شدیدا ازاین بچه خرگوشها محافظت می کرد و از خوابیدن دست کشید. و موقع مراقبت کردن از آنها چرتش می برد. راستش، چنان مراقب و با احساس نسبت به آنها بود که پناهگاه دست آخر آخر مجبور شد بچه ها را از او بگیرد چون زیاده از حد مراقبشان بود و همش نگران بود که مبادا مادرشان به آنها آسیبی برساند. پس از اینکه بچه ها را جدا کردند، کارکنان پناهگاه نگران این بودند که مبادا افسردگی بگیرد، و برای پیشگیری از این اتفاق، خرگوش دیگری را برای رفاقت با او آوردند. (خنده) عقیده حرفه ای من این است که افسرده به نظر نمی رسد. (خنده)
پس یکی از چیزهایی که میخواهم مردم واقعا حس کنند این است که شما واقعا باید احساس صلاحیت داشتن کنید تا بتوانید درباره جانورانی که خوب می شناسیدشان ، گمانه زنی کنید. پس وقتی حرف سگ شما می شود یا که گربه و یا حتی میمونی که یک دست دارد و شما می شناسیدش، و اگرفکر می کنید که دچار ترومای بعد از سانحه یا افسرگی است، احتمالا حق باشماست. این نهایت انسان دیسی یا نسبت دادن خصلتهای انسانی به حیوانات یاچیزهای غیر بشری است. هر چند فکر نکنم که مشکلی باشد. فکر نکنم که نمی توانیم انسان دیسی نکنیم. اینطور نیست که شما بتوانید مغز بشری خود را از توی کله تان بیرون درآورده و توی یک شیشه بگذارید و بعد از آن برای فکر کردن درباره تفکر حیوانی دیگری استفاده کنید. ما همیشه حیوانی هستیم که درباره تجربه احساسی حیوانی دیگر فکر می کند.
پس انتخابی که خواهیم داشت، این است که چگونه انسان دیسی را خوب انجام دهیم یا که آیا انسان دیسی ما ضعیف است؟ و انسان دیسی کردن ضعیف نیز بسیار رایج است. (خنده) شاید شامل لباس کردن تن سگهای نژاد کورگیتان و عروسی گرفتن برایشان باشد، یا این که به حیات وحش اعجاب انگیز خیلی نزدیک شوید چونکه معتقدید ارتبط روحانی با آن دارید. انواع چیزهای مختلف هست. خب انسان دیسی هم به اعتقاد من بر مبنای پذیرفتن شباهتهای حیوانی خود با گونه های دیگر و استفاده از آنها برای گمانه زنیهایی است که متاثر از رابطه با ذهن و تجارب حیوانات دیگر است، و در واقع صنعت کاملی از روشهای مبنی بر انسان دیسی به شیوه مناسب وجود دارد، و صنعت روان داروشناسی نام دارد.
از هر ۵ آمریکایی، یکی از این داروهای روان داروشناسی استفاده می کنند از ضد افسردگی و داروهای ضد اضطراب گرفته تا داروهای ضد روان پریشی. معلوم شده که ما کل این ضرادخانه داروهای روان داروشناسی را مدیون حیوانات دیگر هستیم. این داروها نخست روی حیواناتی غیر از انسان آزمایش می شوند، و نه فقط از لحاظ مسمومیت بلکه تاثیرات رفتاری. داروی ضد روان پریشی بسیار محبوب تورازین اولش باعث آرامش در موشها شد و بعد آدمها. و داروی ضد اضطراب لیبوریوم در دهه ۱۹۵۰ به گروهی از گربه های برای درمان بدجنسیشان داده شد، و آنها را تبدیل به گربه های صلح طلب کرد. و حتی داروهای ضد افسردگی اولین بار روی خرگوشها آزمایش شد.
امروزه، اگر چه دیگر این داروها را برای آزمایش به حیوانات دیگر نمی دهیم، اما آنها این داروها بعنوان بیمار دریافت می کنند، هم به روش اخلاقی و هم به روشهای کمتر اخلاقی. سی ورلد ( نام یک زنجیره پارک تفریحی آبی مشهور آمریکایی) به نهنگهای قاتل مادر، موقع جدا کردن بچه هایشان از آنها داروهای ضد اضطراب می دهد. خیلی از گوریلهای باغ وحش داروهای ضد روانپریشی و ضد اضطراب دریافت می کنند. اما سگهای مثل سگ خودم الیور داروهای ضد افسردگی و بعضا ضد اضطراب دریافت می کنند تا از توی ساختمان بیرون نپرند یا داخل ترافیک بپرند. همین اواخر، راستش، تحقیقی در مجله ساینس منشر شده که نشان داد که حتی خرچنگها هم به داروهای ضد اضطراب پاسخ دادند. آنها را شجاعتر و کمتر عصبی کرده و بیشتر تمایل به گشت و گذار در محیطشان را دارند.
دانستن این که چه تعداد حیوان تحت درمان دارویی هستند آسان نیست، اما می توانم برایتان بگویم که صنعت روان دارو سازی حیوانات روبه گسترش و عظیم است، از ۷ میلیارد دلار در ۲۰۱۱ تا ارقام رو به افزایش ۹/۲۵ میلیاردی تا ۲۰۱۵
برخی حیوانات نامحدودتحت مصرف این داروها هستند. برخی دیگر مثل بونوبوی که در میلواکی زندگی می کند در باغ وحش آنجا تحت مصرف این دارو بود تا این که شروع کرد به جمع کردن سهمیه پاکسیلش (اسم دارو) و بعد آن را بین بونوبوهای دیگر توزیع کرد. (خنده) (تشویق)
علاوه بر داروهای روان درمانی همچنین بسیاری از روشهای مداخله تداوی گرانه ای نیز هستندکه به موجودات دیگر کمک می کنند. و اینجا جایی است که راستش فکر می کنم پزشکی حوزه حیوانات قادر است به پزشکی در حوزه بشر کمک کند، به این ترتیب اگر سگتان که برای مثال بطرز وسواسی دمش دنبال می کند را نزد رفتارشناس حیوانات ببرید، تخستین اقدام او نوشتن نسخه نخواهد بود: از شما درباره زندگی سگتان می پرسد. می خواهد بداند که سگتان چقدر بیرون می رود. یا که چه میزان تمریناتی را انجام می دهد. می خواهند بدانند که چه مقدار معاشرت با سگها و انسانهای دیگر دارد. با شما درباره انواع تداویهایی که روی آن حیوان بکار گرفته اید صحبت می کند، عمدتا هم تداویهای رفتاری. اینها بیشتر مواردی هستند که اغلب موثر واقع می شوند، به ویژه وقتی با داروهای روان درمانی ترکیب می شوند.
موردی که به اعتقاد من بیش از همه موثر است، به ویژه بر روی حیوانات اجتماعی، وقت گذراندن با حیوانات دیگر است. از خیلی جهات، این حس را دارم که تبدیل به یک موجود کمکی برای سگ خودم شده ام. و طوطیهای زیادی را دیدم که برای آدمها این کار را می کنند و آدمهایی که برای طوطیها و سگهایی که برای فیلها و فیلهایی که برای فیلهای دیگر این کار را می کنند. از شما خبر ندارم، ولی کلی خبر اینترنتی دریافت می کنم درباره دوستیهای غیرممکن حیوانات. همینطور فکر می کنم بخش زیادی از آن روی فیس بوک باشذ، میمونی که گربه ای را به فرزندی گرفته یا سگی از نژاد گریت دین که بچه آهوی یتیمی را به فرزندی گرفته، یا گاوی که با خوک دوستی می کند، و اگر هشت نه سال پیش درباره اینها ازم می پرسیدید، به شما جواب می دادم که اینها بطرز ناامید کننده ای احساسی هستند و شاید هم زیاده از حد و بطرز غلطی انسان دیسانه هستند و شاید هم حتی درجه بندی داشته باشد ولی الان چیی که می توانم برای شما بگویم این است که راستش چیز دیگری پشت اینهاست. غیرممکن نیست. در واقع، برخی تحقیقات جالب نشان داده اند که سطوح کاسی توسین نوعی از هورمون به هم وصل کننده است که به هنگام سکس داشتن یا پرستاری یا وقتی گذرانی با کسانی که بی نهایت به آنها اهمیت می دهیم، ترشح می شوند، سطوح اکسی توسین هم در انسانها و هم سگها بالا می رود که به یکدیگر اهمیت می دهند یا از معاشرت با یکدیگر لذت می برند، و ورای آن، مطالعات دیگر نشان می دهد که حتی در سایر جفتهای حیوانی هم بالا می رود، خب برای مثال، در بزها و سگهایی که با هم دوست بودند و بازی می کردند، سطوح اکسی توسین شان بالا می رفت.
دوستی دارم که واقعا بهم نشان داد بهداشت روان در واقع جاده ای دو طرفه است. اسمش لونی هاج است،و از کهنه سربازان جنگ ویتنام. و قتی از جنگ برگشت، شروع به کار با بازماندگان نسل کشی و بسیاری از مردمانی کرد که در طول جنگ دچارتروما شده بودند. و خودش دچار اختلال تنش‌زای پس از رویداد و همینطور ترس از ارتفاع بود، چون در ویتنام، عقب عقب از روی این تخته پلها به بیرون از هلی کوپترها می سرید. و یک سگ کمکی در اختیارش گذاشتندبه اسم گاندر، از نژاد لابرا دوودل، تا به او در مشکل استرس پس از سانحه و همچنین ترسش از ارتفاع کمک کند. این مال روزی است که آنها راستش برای اولین همدیگر را دیدند، که فوق العاده است، و از آن به بعد، کلی وقت با هم گذراند، دیدار از کهنه سربازهای دیگهری که از موارد مشابه رنج می برند. اما چیزی که خیلی برای من درباره درباره رابطه لونی و گاندرجالبه که ظرف چند ماه، گاندر در واقع دچار نوعی ترس از بلندی شد، احتمالا بخاطر این که از نزدیک لونی را تحت نظر د اشت. اما چزی که درباره این فوق العاده است این که او هنوز سگی کمکی بی نظیریه، چون الان وقتی هر دو در جای خیلی مرتفعی هستند، لونی بشدت درباره سلامت روحی گاندر نگران است طوریکه ترس از ارتفاع خودش را فراموش می کند.
از آنجایی که خیلی وقت را با داستانهای اینطوری گذراندم و توی آرشیوها سرک کشیده ام، به واقع سالها این تحقیق را انجام داده ام باعث تغییر در من شده است. دیگره نگاهم به حیوانات در سطح گونه ها نیست. به آنها بعنوان شخصیت مستقل نگاه می کنم، و بهشون بعنوان مخلوقاتی با شخصیت مختص خودشان فکر می کنم، خواه این سیستمها باشند که رفتار آنها را هدایت می کنند و به آنها در نحوه پاسخگویی به جهان اطلاع می دهند. و واقعا معتقدم که باعث شده انسان کنجکاوتر و سمج تری شوم، هم نسبت به حیوانتی که تختم را با آنها قسمت می کنم و هر از گاهی سرم دیگه زیادی شلوغ میشه و همینطور نسبت به آدمهایی که می دانم از تشویش و از انواع ترسها و و یک عالم چیزهای دیگر رنج می برند، و واقعا متعقدم که حتی با این که دقیقا نمی توانید بدانید که در ذهن یک خوک یا پاگ یا شریک عاطفیتان چه می گذرد، نباید مانع از همدلی کردنتان با آنها شود. بهترین کاری که می توانیم برای عزیزانمان انجام دهیم این است که احتمالا آنها را انسان دیسی کنیم.
پدر چارلز داروین یکبار به او گفت که هر کسی ممکن است در مرحله ای عقلش را از دست بده. شکر خدا که البته اغلب می توانیم دوباره آن را بدست بیاریم، البته تنها به کمک یکدیگر.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *