محصولات ساده بهتر هستند

متن سخنرانی :
سلام پیغامگیر صوتی، دوست قدیمی من. (خنده ی حاضرین) من باز هم به پشتیبانی محصولات زنگ زده ام. من هشدار رئیسم را نادیده گرفتم، و صبح یک دوشنبه زنگ زدم. اما حالا شب شده است، و شامم اول یخ کرد -- و بعد کپک زد. من هنوز در انتظار هستم، و به سکوت گوش می کنم. فکر نکنم درک کنی. فکر کنم هیچکس جوابگوی خط‌های شما نیست. من هر دکمه ای که از من خواسته شد فشار دادم، ولی هنوز ۱۸ ساعت است که در انتظارم. این کافی نیست که نرم افزار شما مکینتاشم را خراب کرد و هنوز هنگ می کند و قاطی می کند -- و تمام حافظه ام را پاک کرده است! و حالا مکینتاشم صدای سکوت می دهد. در رؤیا‌هایم می بینم که دارم از شما انتقام می گیرم. تصور کنید موتورتان تصادف کند. و خون از زخم‌هایتان بیرون می پاشد. با آخرین توان در حال تحلیل رفتنتان، به اورژانس زنگ می زنید و دعا می کنید یک متخصص مجرب شما را درمان کند. اما در حقیقت شما به من زنگ زده اید. (خنده ی حاضرین) و به صدای سکوت گوش می دهید. (تشویق حاضرین)
متشکرم. عصر به خیر و به "تماشای سخنران تدی که قبل از این از اعضای گروه "براود وِی" بوده است" خوش آمدید. (خنده ی حاضرین) خیلی خب. ۶ سال پیش که به من پیشنهاد شد که یک ستون از روزنامه ی تایمز را بگیرم، احساس کردم که از من چنین چیزی خواسته می شود: باحال ترین، جذاب ترین، و حرفه ای ترین تکنولوژی‌های جدید را برایت می فرستیم. هر هفته آن‌ها را در خانه ات می فرستیم، با آن‌ها کار کن، بازی کن، و آن‌ها را ارزیابی کن تا این که آن وسایل قدیمی شوند، و آن‌ها را پس بفرستی. و بابت این کار حقوق می گیری. اگر خواستی می توانی درباره اش فکر کنی. من همیشه دیوانه‌ی تکنولوژی بودم، و واقعاً عاشقش هستم. البته کار من یک بدی کوچک داشت. و آن این بود: آن‌ها ایمیل مرا هر بار در پایین ستون درج می کردند. و من متوجه چند چیز شدم -- اول از همه، شما ایمیل‌های زیادی دریافت می کنید. اگر احساس تنهایی کردید، یک ستون در روزنامه‌ی نیویورک تایمز بگیرید، چون پشت سر هم صد‌ها ایمیل دریافت می کنید. و ایمیلی که امروزه بیش از همه دریافت می کنم، درباره ی ناامیدی مخاطب‌هاست. مردم احساس می کنند -- خیلی خب، من فقط یک هشدار در مانیتورم دریافت کردم. شانس آوردید که نمی توانید ببینید. مردم احساس می کنند محاصره شده اند. آنها احساس می کنند انگار تکنولوژی بیش از حد سریع پیشرفت می کند. این تکنولوژی شاید خوب باشد، اما من احساس می کنم به اندازه ی کافی ساختار خوبی ندارد. به اندازه ی کافی به آن کمک نمی شود. به اندازه ی کافی ایده‌های نو در طراحی آن تأثیر داده نمی شود تا استفاده از آن را ساده تر و لذت بخش تر کند. یک بار ستونی درباره ی تلاشم برای ارتباط برقرار کردن با پشتیبانی از خدمات شرکت Dell نوشتم، و در عرض ۱۲ ساعت، ۷۰۰ پیغام از طرف خوانندگان روزنامه بر روی وب سایت روزنامه ی تایمز دیدم، که کاربران شرکت Dell در آن گفته بودند، "من هم همین طور!" و، "این داستان مشکلات بی پایان من است." و من به این اتفاق گفتم "شورش نرم افزاری". و این که چه کسی فکرش را می کرد که چطور پول در آوردن از این ناامیدی مردم -- وای، این اسلاید چطور نمایش داده شد؟ شوخی کردم. (خنده ی حاضرین) خیلی خب، پس چرا مشکلات بیشتر و بیشتر می شوند؟ بخشی از مشکل این جاست که، به طرز عجیبی، صنعت تلاش می کند کار با تکنولوژی را راحت تر کند. می گویم که منظورم چیست. محیط کامپیوتر قبل از این، به این شکل بود، سیستم داس (DOS). با گذشت سال‌ها کار کردن با آن راحت تر شد. این محیط اصلی سیستم عامل مکینتاش است. آن موقع هنوز دهه‌ی ۸۰ بود. و تمامی این سیستم عامل -- این قسمت خوب ماجراست -- تمامی سیستم عامل مکینتاش در ۲۱۱ کیلوبایت جا شده بود. شما حتی نمی توانید لوگوی سیستم عامل Mac OSX را در ۲۱۱ کیلوبایت جا بدهید! (خنده ی حاضرین) مسئله ی عجیب این جاست که هر چه کار با این وسایل آسان تر می شد، افرادی با تخصص کمتر و کمتری برای اولین بار شروع به کار با آن می کردند. افرادی با تخصص کمتر و کمتری برای اولین بار شروع به کار با آن می کردند. من یک بار این موقعیت بزرگ را پیدا کردم تا یک روز در بخش پشتیبانی از خدمات شرکت اپل باشم. کسی که آن جا کار می کرد یک هدفون اضافه برای من به سیستمش وصل کرد تا تلفن‌ها را بشنوم. و تماس‌هایی که -- می دانید که آن‌ها معمولاً چه چیزی می گویند، "تماس شما ممکن است برای بررسی رضایت مشترکین از خدمات پشتیبانی ضبط شود." دقت نکرده اید. تماس شما ممکن است ضبط شود، و آن‌ها می توانند مسخره ترین داستان‌های احمقانه ی مشترکینشان را جمع آوری کنند و روی سی دی پخش کنند. (خنده ی حاضرین) که البته این کار را هم می کنند. (خنده ی حاضرین) خود من یک نسخه از آن را دارم. (خنده ی حاضرین)
یک نسخه از آن را هم در کیف هدایای TED گذاشته ایم و بعداً به شما می دهیم. نه، شوخی کردم. تصور کنید یکی از آن‌ها خودتان باشید! بعضی از داستان‌ها خیلی تکراری هستند، و همین طور خیلی ساده. یک روز زنی به شرکت اَپِل زنگ زد تا از این شکایت کند که موسش جیر جیر می کند -- نوعی صدای جیر جیر می دهد. و متخصص پشتیبانی گفت، "خیلی خب، خانم، منظورتان چیست که موستان جیر جیر می کند؟" و او جواب داد، "تمام چیزی که می توانم به شما بگویم این است که هر قدر سریع تر آن را روی مانیتور حرکت می دهم، بلند تر جیر جیر می کند." (خنده ی حاضرین) و متخصص پشتیبانی گفت، "خانم، شما موس را روی مانیتور گرفته اید؟" و او هم جواب داد، "خب، پیغامی که آمد به من گفت 'این جا کلیک کنید تا ادامه پیدا کند'." (خنده ی حاضرین) خب، اگر از این یکی خوشتان آمد، چقدر وقت داریم؟ پس یکی دیگر هم می گویم، یک نفر زنگ زد -- این داستان واقعیست !-- که کامپیوترش خراب شده بود، و به متخصص پشتیبانی می گفت، که هر قدر عدد 11 را تایپ می کند، نمی تواند کامپیوتر را راه اندازی کند. و متخصص پشتیبانی گفت، "چی؟ چرا عدد ۱۱ را تایپ می کنید؟" و او گفت، "یک پیغام آمد که می گفت، 'ارور تایپ (نوع) ۱۱'." (خنده ی حاضرین) پس ما باید قبول کنیم که در مورد بعضی از مشکلات مشخصاً تقصیر خود کاربران است. اما پس چرا مشکلات مربوط به افزایش بیش از حد تکنولوژی، و مشکلات مربوط به پیچیدگی این سیستم‌ها، تا این حد زیاد شده اند؟ در بین محصولات سخت افزاری، دلیل آن این است که استفاده کنندگان از این محصولات می خواهند همه چیز کوچک تر و کوچک تر شود. پس اندازه‌ی این وسایل کوچک تر و کوچک تر می شود، در حالی که انگشت‌های ما به همان اندازه‌ی سابق مانده اند. پس این چالش پیچیده تر و پیچیده تر می شود. نرم افزار‌ها مشکل اساسی دیگری دارند: دائم نسخه‌های جدید تر و جدید تری از آن‌ها به بازار می آیند. وقتی شما یک نرم افزار می خرید، مثل این نیست که یک گلدان یا یک بسته شکلات می خرید. بلکه مثل این است که شما به باشگاهي ملحق می شوید که باید هر سال حق عضویت به آن بپردازید. و هر سال آن‌ها به شما می گویند، "ما قابلیت‌های بیشتری را به این نرم افزار اضافه کرده ایم و آن را به قیمت ۹۹ دلار به شما می فروشیم." من کسی را می شناسم که در عرض چند سال به طور تدریجی ۴٫۰۰۰ دلار بابت نرم افزار فوتوشاپ هزینه کرد. و شرکت‌های نرم افزاری ۳۵ درصد از درآمدشان را تنها از راه ارتقاء دادن نرم افزار‌هایشان کسب می کنند. من به آن می گویم "پارادوکس ارتقاء نرم افزار" -- که به این معنا است که اگر نرم افزاری را بیش از دفعات مشخصی ارتقاء دهید، نهایتاً آن را خراب می کنید. مثلاً، نرم افزار Microsoft Word تنها یک پردازشگر کلمات بود، از عهد بوق. (خنده ی حاضرین) اما چه تغییری کرد؟ شرکت ماکروسافت آزمایشی انجام داد. آن‌ها گفتند، "خیلی خب، همه از این شکایت می کنند که چرا این نرم افزار این همه قابلیت‌های جدید اضافه می کند. بگذارید یک پردازشگر کلمات درست کنیم که تنها یک پردازشگر کلمات باشد، نه چیزی بیشتر. خیلی ساده، خالص، بدون باز کردن صفحات اینترنتی، و بدون داشتن منبع اطلاعاتی." و این نرم افزار درست شد. اسم آن "Microsoft Write" بود. و هیچ کدام از شما آن را نمی شناسید چون از بین رفت. نابود شد. هیچکس آن را نخرید. من به آن "اصل فواید ورزش" می گویم. مردم دوست دارند خودشان را با توانایی‌های غیر ضروری محاصره کنند. آن‌ها به منابع اطلاعاتی و سایت اینترنتی نیازی ندارند، اما با خودشان می گویند، "خب، من سیستمم را ارتقاء می دهم، چون شاید یک روز به آن نیاز پیدا کنم." مشکل این جاست که، وقتی شما این همه قابلیت به سیستمتان اضافه می کنید، آن‌ها کجا می روند؟ شما آن‌ها را در کجای نرم افزارتان می گذارید؟ شما تنها ابزار‌های طراحی خیلی زیادی جمع کرده اید. شما می توانید دکمه‌هایی را در صفحه ی اصلی بگذارید؛ همین طور اسلایدر‌هایی که صفحه رو بالا و پایین ببرند، منو‌های کوچک شده، منو‌های زیر مجموعه. اما اگر حواستان به انتخابتان نباشد، کارتان به چنین چیزی خواهد کشید. (خنده ی حضارین) این تصویر -- این واقعیت محض است -- تصویر نسخه ی کامل نرم افزار Microsoft Word است، همان نرم افزاری که حتماً دارید، که تمامی قسمت‌های ابزار‌های اضافه اش باز شده اند. معلوم است که شما هیچ وقت همه ی قسمت‌های ابزار‌های اضافه را باز نکرده اید، اما برای تایپ کردن تنها این صفحه‌ی کوچولو موچولو را در این پایین دارید. (خنده ی حاضرین) ما به عصر طراحی محیط‌های نرم افزاری رسیده ایم، که قابلیت‌ها و انتخاب‌های زیادی وجود دارند، اما شما تنها دو بعد در اختیار دارید، بعد عمودی و افقی. خیلی از شما از این شکایت می کنید که، نرم افزار Microsoft Word همیشه به طور خودکار لیست‌هایتان را شماره گذاری می کند و زیر لینک‌هایتان خط می کشد. دکمه ی خاموش کردن باید همین جا‌ها باشد. من به شما می گویم، این جاست! بخشی از هنر طراحی یک محیط خوب و ساده، درک این است که باید از کدام یک از این قابلیت‌ها استفاده کرد. در این جا صفحه‌ی log off کردن ویندوز ۲۰۰۰ قرار دارد. تنها چهار انتخاب وجود دارد، پس چرا آن‌ها در یک منوی کوچک شده ی جداگانه هستند؟ این پنجره آن قدر‌ها هم شلوغ نیست تا نیازی باشد که منوی کوچک شده‌ی جدیدی طراحی شود. آن‌ها می توانستند تمام گزینه‌ها را در صفحه ی اول بگذارند. این پنجره‌ی خروج دقیقاً مشابهی است که توسط شرکت اَپِل طراحی شده است. (تشویق حاضرین) متشکرم -- بله، من آن پنجره را طراحی کردم. نه، نه، شوخی کردم. ما می توانیم ببینیم که شرکت اَپِل و مایکروسافت، در طراحی نرم افزار روش‌های کاملاً متفاوتی دارند. روش مایکروسافت در مورد سادگی محیط این طور است که می گوید: بگذار این را خراب کنیم؛ بگذار مراحل بیشتری به آن اضافه کنیم. بسته‌های کمکی (ویزارد‌هاي) بسیاری وجود دارند. و می دانید، نسخه ی جدیدی از ویندوز این پاییز به بازار می آید. اگر آن‌ها به همین روند ادامه بدهند خدا می داند کارشان به کجا می کشد. (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین) "به بسته ی کمکی مخصوص تایپ کردن کلمات خوش آمدید." خیلی خب. خوبه. روی دکمه ی ادامه کلیک کنم تا ببینم چه می شود. (تشویق حاضرین) از روی منوی زیر، حرف اول کلمه ای را که می خواهید انتخاب کنید. خیلی خب. (خنده ی حاضرین) مرزی وجود دارد که ما نمی خواهیم از آن بگذریم. اما راه حل چیست؟ چگونه تمام این قابلیت‌ها را به طور ساده و هوشمندانه ای جاسازی کنیم؟ من معتقدم محیط نرم افزار باید مطابق قواعد، و با واسطه‌هایی شبیه به دنیای واقعی باشد، مثل فولدر "سطل زباله"، و غالب چیز‌ها قابل نام گذاری باشند. اما من از طراحان حاضر در این جمع التماس می کنم در صورتی که این قواعد، با بزرگ ترین قانون، که طراحی هوشمندانه است، تناقضی پیدا کردند، تمامی آن‌ها را نقض کنند. می دانید منظورم از این حرف چیست؟ من می خواهم مثال‌هایی را به شما نشان بدهم که، هرچند طراحی هوشمندانه آن‌ها را خلاف قواعد کرده است، اما بهتر کرده است. اگر شما چیزی را از طریق اینترنت بخرید، از شما خواسته می شود تا آدرستان را وارد کنید و همین طور کشوری که در آن هستید، درسته؟ ۲۰۰ کشور در جهان وجود دارند. ما دوست داریم فکر کنیم اینترنت واقعاً به یک دهکده ی جهانی تبدیل شده است. ببخشید که این حرف را می زنم؛ ولی هنوز نشده است. خرید اینترنت بیشتر در کشور‌هایی مثل آمریکا، اروپا و ژاپن صورت می گیرد. پس چرا آمریکا (United states) در کنار سایر کشور‌هایی که با حرف U شروع می شوند قرار گرفته است؟ (خنده ی حاضرین) شما مجبورید این صفحه را پایین بکشید، و در حدود ۷ صفحه جا به جا کنید تا به آن برسید. اگر ما آمریکا را اولین گزینه قرار دهیم، خلاف قواعد است، اما کاری هوشمندانه است. به این مورد قبل از این اشاره کردم، اما محض رضای خدا چرا خاموش کردن ویندوز، از طریق دکمه ای به نام "شروع" (start) صورت می گیرد؟ (خنده ی حاضرین) این هم یکی از آتو‌های همیشگی من است: وقتی با یک چاپگر (پرینتر) کار می کنید، در اغلب مواقع، می خواهید از روی کارتان با همان ترتیبی که آن را آماده کرده اید، یک نسخه چاپ کنید. پس محض رضای خدا چرا هر موقع می خواهید این کار را انجام دهید این صفحه را می بینید؟ این مثل پنل هدایت سفینه ی شاتل ۷۴۷ است. (خنده ی حاضرین) و با یکی از دکمه‌هایی که در این پایین قرار دارد باید عملیات چاپ را انجام دهید، که تازه اسم آن هم "چاپ" نیست. (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین) من نمی گویم شرکت اَپِل تنها شرکتی است که فرهنگ طراحی ساده را دنبال می کند. من نمی گویم شرکت اَپِل تنها شرکتی است که فرهنگ طراحی ساده را دنبال می کند. شرکت "پالم" (Palm) هم، مخصوصاً در قدیم، در این زمینه عملکرد فوق العاده ای داشت. من برای شرکت پالم در اوج پیشرفتشان در دهه ی ۹۰ یک سخنرانی داشتم، و بعد از سخنرانی، یکی از کارکنان آن جا را ملاقات کردم. او گفت، "سخنرانی خوبی بود." و من گفتم، "ممنونم، شغلت دقیقاً چیه؟" و او گفت، "من یک کلیک شمارم." و من گفتم، "تو چی هستی؟" و او گفت، "خب، جِف هاوکینز، رئیس شرکت، می گوید، `اگر انجام هر کاری در نسخه ی آزمایشی پالم نیاز به بیشتر از سه بار کلیک با قلم مخصوص داشته باشد، بیش از حد طولانی است، و باید کنار گذاشته شود.` پس من مسئول شمردن کلیک‌ها شدم." من برای شما شرکتی را مثال خواهم زد که کلیک شمار ندارد. این نرم افزار "Microsoft Word" است. وقتی می خواهید نسخه ی جدیدی را در این نرم افزار باز کنید -- ممکن است با چنین چیزی مواجه شوید ! (خنده ی حاضرین) -- شما باید بروید در منوی گزینه ی File و گزینه ی "جدید" (New) را انتخاب کنید. وقتی که گزینه ی "جدید" را انتخاب می کنید چه اتفاقی می افتد؟ آیا نسخه ی جدیدی باز می شود؟ نُچ. در طرف دیگر مانیتور، پنجره ای ظاهر می شود، و جایی در بین آن لینک‌ها -- که تازه اولین لینک هم نیست -- جایی در بین آن لینک‌ها دکمه ای وجود دارد که با فشار دادن آن نسخه ی جدیدی برای شما درست می شود. این شرکتی است که کلیک‌ها را نمی شمارد. می دانید، من نمی خواهم فقط شرکت مایکروسافت را مسخره کنم ... تماشاچی: ادامه بده. دیوید: البته که می خواهم مسخره ش کنم! (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین) ترانه‌ی بیل گیتس! (رئیس شرکت مایکروسافت) من همیشه عاشق کامپیوتر بوده ام و اولین برنامه ی سیستم DOS را نوشتم. من نرم افزارم را سر سیستم‌های شرکت کامپیوتری IBM ریختم؛ من سود کردم و آن‌ها ضرر کردند. (خنده ی حاضرین) من برنامه ای را می نویسم که تمام دنیا را به حرکت وا می دارد. من برای همه حکم فرمانروا را پیدا می کنم. گاهی اوقات این نرم افزار‌ها بی خود از آب در می آیند، اما خبرگزاری‌ها هاج و واج مانده اند. شما پکیج نرم افزاری من را می خرید؛ و من برنامه‌های خودم را می فروشم. تمام شرکت‌های نرم افزاری حکم بخش تحقیقات و آزمایش شرکت مایکروسافت را دارند. شما نمی توانید این روز‌ها ایده ی خوبی را پنهان نگه دارید. حتی ویندوز یک کپی است. ما به صورت دست و پا شکسته از مکینتاش تقلید می کنیم. شرکتم بزرگ است، و بی رمق است. و شما چاره ی دیگری ندارید. من این کار را محض رضای خدا انجام نمی دهم. من برنامه ای را می نویسم که امروز به درد جهان بخورد. تعادل در تمامی زمینه‌ها. ما کره ی زمین را تحت تسلط خودمان در آوردیم. شما هیچ حق انتخابی ندارید؛ شما برنامه ی من را خواهید خرید. من بیل گِیتس هستم و برنامه می نویسم. (تشویق حضارین) اما در حقیقت، من معتقدم که دو مایکروسفت جداگانه وجود دارند. یک مایکروسافت قدیمی، که ویندوز و نرم افزار آفیس را ساخته است. آن شرکت با تمام وجود می خواهد این نرم افزار‌ها را دور بریزد و از اول شروع کند، ولی نمی تواند. این شرکت گیر افتاده است چون فروش قابلیت‌های اضافه ی بسیار و مسائل شرکتی دیگر آن را در قالب قدیمی مربوط به سال ۱۹۸۲ آن گیر انداخته است. اما شرکت مایکروسافت جدیدی هم وجود دارد که طراحی محیط‌های خوب و ساده ای را انجام می دهد. من از نرم افزار Media Center PC خوشم آمد. همین طور Microsoft SPOT Watch. البته آن ایده ی ساعت بی سیم در بازار بی مشتری ماند و نابود شد، اما این به این خاطر نبود که طراحی ساده و زیبایی نداشت. بگذارید این طور بگویم: آیا شما ماهانه ۱۰ دلار می پردازید تا بتوانید ساعتی داشته باشید که هر شب باید مثل گوشی موبایلتان شارژ بشود، و اگر منطقه ی زندگیتان را ترک کنید از کار می افتد؟ (خنده ی حاضرین) نشانه‌هایی که می بینیم همه به این اشاره می کنند که پیچیدگی سیستم‌ها بدتر و بدتر می شود. اما امیدی وجود دارد؟ صفحه‌های نمایش کوچک تر و کوچک تر می شوند. سطح اطلاعات مردم بالاتر می رود، و همه چیز اتوماتیک می شود. آهنگ تولید محصولات جدید بسیار سریع تر شده است. مسخره است -- وقتی استیو جابز در سال ۱۹۹۷، بعد از ۱۲ سال دوری، دوباره به شرکت اَپِل برگشت، دنیای مکینتاش دگرگون شد -- او با آن پلیوِر یقه اسکی سیاه و شلوار جین روی سِن آمد، و چنین کاری کرد. (بالا بردن دست‌ها) و جمعیت هیجان زده شدند، اما من با خودم گفتم، این صحنه را قبلاً کجا دیده بودم؟ من آن را در فیلم "اِویتا" دیده بودم -- (فیلمی درباره ی زندگی یکی از رهبران سیاسی آرژانتین) (خنده ی حاضرین) که بازیگر آن مَدونا بود، و می دانید، من باید آهنگی هم در مورد استیو جابز بخوانم. ساده نیست. شما فکر خواهید کرد من عجیب و غریبم. وقتی که تلاش می کنم توضیح بدهم چرا به شرکت اَپِل برگشته ام، بعد از این که به خبرگزاری‌ها گفتم آینده ی شرکت اَپِل تیره و تار است. شما حرف مرا باور نخواهید کرد. تمام چیزی که می بینید بچه ی دبیرستانی است که کارش را در یک گاراژ با دوستی به نام "واز" شروع کرده است. (خنده ی حاضرین) سعی کنید بین گاراژ و واز قافیه پیدا کنید! (خنده ی حاضرین) کاپِرتینو، برای من گریه نکن. (محوطه ای که شرکت اَپِل در آن ساخته شد) (خنده ی حاضرین) حقیقت این است که، من هیچ وقت تو را رها نکردم. (خنده ی حاضرین) من حالا می دانم باید چطور دست پشت پرده باشم، و دَم چه کسانی را ببینم. من اقبال خیلی خوبی در شرکت انیمیشن سازی پیکسار داشتم. (خنده ی حاضرین) کاپِرتینو، برای من گریه نکن. من هنوز می توانم ادامه بدهم. من هنوز در تمام شرایط آب و هوایی سندل می پوشم. البته این روز‌ها، سندل چرمی مرغوب مارک گوچی می پوشم. (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین) متشکرم. استیو جابز همیشه به سادگی و ظرافت و زیبایی معتقد بود. و حقیقت این است که، چند سالی بود که کمی دلخور بودم -- چون آمریکایی‌ها به وضوح قدر این مفاهیم را نمی دانستند، چون در بازار جهانی مکینتاش ۳٪، و ویندوز 95% سهم داشتند. مردم فکر نمی کردند که این مفاهیم به هزینه بیشتری که می پردازند می ارزد. من کمی دلخور بودم -- و بعد سخنرانی آل گور را دیدم، و فهمیدم معنای دلخوری را اصلاً نفهمیده بودم. (خنده ی حاضرین) اما بعداً مشخص شد که اشتباه می کردم، درسته؟ چون آی پاد تولید شد، و بر خلاف تمامی قرارداد‌های منطقی در تکنولوژی عمل کرد. محصولات مشابه قیمت کمتری داشتند. آن‌ها قابلیت‌های بیشتری داشتند. آن‌ها قابلیت ضبط صدا و رادیوی FM داشتند. آن‌ها توسط استاندارد‌های شرکت مایکروسافت تأیید شدند، اما نه با استاندارد‌های اصلاح شده‌ی شرکت اَپِل. اما آی پاد برنده شد! این چیزی بود که مشتریان می خواستند. درسی که گرفتیم این بود: محصولات ساده بهتر فروش می روند. و نشانه‌هایی وجود دارند مبنی بر این که صنعت این پیغام را دریافت کرده است. این شرکت کوچکی است که به خوبی سادگی و ظرافت را رعایت کرده است. (صفحه‌ی نمایش سایت گوگل را نشان می دهد) محصولات شرکت "سونوز" -- فروش خیلی خوبی داشتند. من تنها چند مثال زدم. اخیراً یک ایده ی خیلی باحال و هوشمندانه به گوشم خورده است. وقتی شما با یک دوربین دیجیتال کار می کنید، چطور عکس‌های گرفته شده را از آن روی سیستم کامپیوترتان می ریزید؟ خب، شما یا باید یک پورت USB را با خودتان این طرف و آن طرف ببرید، یا این که یک دستگاه کارت حافظه خوان بخرید و آن را با خودتان همه جا ببرید. در هر دو صورت، شما بار خودتان را سنگین کرده اید. اگر من باشم، حافظه ی جانبی را خارج می کنم، آن را از وسط تا می کنم، و در آن جا خروجی پورت USB را می توان دید. آن را درون کامپیوتر می گذارم، عکس‌ها را بر می دارم، آن را دوباره سر جایش در دوربین می گذارم. به هیچ عنوان مجبور نیستم چیزی را با خودم این طرف و آن طرف ببرم. یک نمونه ی دیگر. کریس، تو منبع تمام برق‌هایی. پریز من را هم وصل می کنی؟ کریس: البته. دیوید: آن را نگه دار و نگذار از دستت لیز بخورد. شاید با چنین صحنه ای مواجه شده باشید: این لپ تاپ جدید شرکت اَپِل است. این ورودی شارژر است. این طور به لپ تاپ وصل می شود. و من مطمئنم این اتفاق برای تمامی شما، و بچه‌هایتان افتاده است. شما دارید راه می روید -- و من کابل شارژر را روی زمین قرار دادم. برایم مهم نیست. من این لپ تاپ را قرض کرده ام. خیلی خب. وای! ورودی شارژر به لپ تاپ مغناطیسی است. این حرکت باعث نمی شود لپ تاپ روی زمین بیفتد. (تشویق حاضرین) و اما مثال آخرم -- من کار‌های زیادی انجام می دهم، که برای آن‌ها به نرم افزار تبدیل صدا به نوشته نیاز دارم، و شما باید کمی ساکت باشید، چون این نرم افزار خیلی حساس است. "نرم افزار تبدیل صدا به نوشته برای فرستادن سریع ایمیل فوق العاده است. ثبت. من چند صد تا از آن‌ها را در روز دریافت می کنم. ثبت. و این نوشته دقیقاً چیزی نیست که من گفتم. ثبت. پس من از قابلیتی به نام "الگوی صوتی" استفاده می کنم." "دقیقه" را تصحیح کن. "دقیقاً". خیلی خب، این نرم افزار ایده آل نیست، چون صدا در این سالن اکو بر می دارد و یک سری مشکل دیگر. اما مسئله این جاست: من می توانم جواب ایمیل‌هایی را که دریافت می کنم، خیلی سریع و خلاصه به صورت شفاهی بدهم و آن را به صورت نوشته ای طولانی تر دریافت کنم. اگر یکی از طرفدارانم برایم نامه ای بفرستد و از من قدردانی کند، من می گویم، "ممنونم." (خنده ی حاضرین) (متن نوشته شده: واقعاً بابت وقتی که برای نوشتن این نامه گذاشتی ممنونم. نمی توانم بگویم چقدر این کلمات برای من ارزشمند هستند، پس با خودم فکر کردم این نوشته را شخصاً بنویسم تا تشکر کرده باشم.) (تشویق حاضرین) و از طرف دیگر، اگر یکی از منتقدانم برای من نامه‌ی تندی بنویسد -- که در اغلب روز‌ها دریافت می کنم -- می گویم، "گمشو". (خنده ی حاضرین) (متن نوشته شده: از صداقت شما ممنونم، و می خواهم بدانید که کاملاً به نظرتان احترام می گذارم. اما در این مورد، به نظرم بهتر است بپذیریم که نمی توانیم با هم کنار بیاییم. بابت خواندن مطلبم و نوشتن نظرتان ممنونم.) (تشویق حاضرین) این راز کوچک کثیف من است. به کسی نگویید. (خنده ی حاضرین) اما نکته ی بسیار جالبی در این نرم افزار نهفته است. این نسخه ی هشتم این نرم افزار است، و می دانید آن‌ها چه قابلیت جدیدی را در نسخه ی جدید نرم افزار قرار دادند؟ هیچ قابلیتی. این اتفاق در صنعت نرم افزاری بی سابقه است! شرکت سازنده‌ی آن هیچ قابلیت جدیدی را به آن اضافه نکرده است. آن‌ها تنها گفتند، "ما کاری کردیم تا این نرم افزار عملکرد بهتری داشته باشد." چون چندین سال است که مردم این نرم افزار را می خرند، و آن را امتحان کرده اند -- دقت این نرم افزار را به 95% رسانده اند، که به این معناست که یک لغت از هر 20 لغت اشتباه نوشته می شود -- و آن‌ها قابلیت های جدید را کنار گذاشتند. شرکت از این آمار خسته شد و گفت، "در این نسخه، ما هیچ قابلیت جدیدی اضافه نمی کنیم، بلکه مطمئن می شویم که این نرم افزار لعنتی درست کار می کند." و آن‌ها دقیقاً همین کار را کردند. این فرهنگی است که آن ها شروع به ساختن آن بین باقی شرکت‌ها کردند. نصیحت آخر من برای کسانی که می خواهند از تکنولوژی استفاده کنند این است: یادتان باشد، اگر نرم افزاری برای شما درست کار نکرد، الزاماً تقصیر شما نیست. درسته؟ این مشکل ممکن است از طراحی اشتباه نرم افزار مورد استفاده ی شما باشد. مراقب طراحی‌های خوب و بد باشید. و اگر شما از طراحان سیستم های مختلف هستید بدانید، ساده بودن سخت است. اطلاعات را برای مخاطبتان تا حد ممکن قابل هضم کنید. کلیک‌ها را بشمارید. یادتان باشد، قسمت سخت کار انتخاب قابلیت های مناسب برای اضافه کردن نیست -- بلکه انتخاب قابلیت‌های نامناسب برای حذف شدن است. و مهم تر از همه، به ذهن بسپارید: محصولات ساده بیشتر فروش می روند. کریس: بی نظیر بود. دیوید: خیلی ممنونم. کریس: گوش کن، گوش کن! (تشویق حاضرین)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *