دن آریلی : ملتفت تضاد منافع باشید

متن سخنرانی :
خوب، من برای مدت زیادی دراین بیمارستان بودم. و چند سال بعد از اینکه که آنجا را ترک کردم ، دوباره به آنجا بازگشتم، رئیس بخش سوختگی از دیدن من خیلی هیجان زده بود -- او گفت: " دن من یک درمان جدید عالی برای تو دارم." من خیلی هیجان داشتم. با او به دفترش رفتم. او برای من توضیح داد که هنگامی که من ریشم را می تراشم، من لکه ها ریز کوچکی در سمت چپ صورتم جایی که مو در میآید دارم، اما در سمت راست صورتم که خیلی بد سوخته بودم مویی ندارم، و این باعث عدم تقارن می شود. این ایده عالی چه بود، او قصد داشت روی سمت راست صورتم من کمی خالکوبی سیاه کند و ظاهر مرا خیلی متقارن کند.
این به نظر جالب می آمد. او از من خواست که بروم و ریشم را بزنم. اجازه بدهید که بگویم این روش عجیبی برای ریش تراشیدن بود، من راجع به آن فکر کردم و متوجه شدم که به روشی که من ریشم را می زنم روشی خواهد بود که من برای همه عمرم ریشم را خواهم زد-- زیرا من باید عرض یکنواختی را نگه می داشتم. و هنگامی که من به دفتر او برگشتم، من خیلی مطمئن نبودم. گفتم، " می توانم شواهدی برای این ببینم؟" خوب او چند عکس از چانه کوچکی با چند خال سیا نشان داد-- اطلاعات طیادی به من ندادند. گفتم، " هنگامی که من پیرتر شوم و موهای من سفید شوند چه اتفاقی می افتد؟ سپس اتفاقی خواهد افتاد؟ " آه در این مورد نگران نباش،" او گفت. " ما لیزر داریم؛ ما می توانیم آن را سفید کنیم." اما من هنوز نگران بودم خوب من گفتم، " میدانید، من قصد ندارم اینکار را بکنم."
و بعد از آن بزرگترین سفرهای احساس گناه و مجرمیت زندگی من وارد شد. این را یک یهودی گفته که معنی زیادی دارد. ( خنده تماشاگران) او گفت، " دن، چه مشکلی پیش آمده؟ آیا از نامتقارن بودن لذت می بری؟ آیا هیچ احساس بدی از این داری؟ آیا زنان اغلب که با تو سکس دارند احساس دلسوزی برای تو می کنند؟" هیچ کدام از اینها اتفاق نیفتاده بوده. و این روش برای من خیلی تعجب آور بود، زیرا من به برای درمان رفته بودم-- و روشهای درمانی زیادی بود که من تصمیم گرفته بودم آنها انجام ندهم-- و من هرگز تا این حد احساس گناه نکرده بودم. تصمیم گرفتم که این روش درمانی را نجام ندهم. رفتم پیش جانشین او و ازش سوال کردم " اینجا چه خبر است؟ این احساس گناه از کجا می آید؟" او به من گفت که آنها این روش را قبلا برای دو بیمار انجام داده اند، و برای مقاله ای را که می نویسند به بیمار سومی نیازمندند .
( خنده تماشاگران)
احتمالا فکر می کنید که این مرد یک پستی است. درست، این چیزی که او به نظر می رسید. اما اجازه دهید دیدگاه متفاوتی از داستان مشابهی را برایتان بگویم. چند سال پیش، من در حال انجام یکی از آزمایشاتم در آزمایشگاه بودم هنگامی که آزمایش تمام شد، ما معمولا امیدواریم که یک گروه از رفتار متفاوتی از دیگران داشته باشد. خوب ما یک گروه داشتیم که من امیدوار بودم کارآیی آنها بسیار بالا باشد، و فکر کردم گروه دیگرکارایی پائینی داشته باشند. وقتی نتیجه را دیدم، این چیزی بود که دریافت کردم-- من بسیار خوشحال بودم-گذشته از یک فرد. یک نفر در این گروه بود که گمان می رفت کارایی بسیار بالایی داشته باشد که در واقع کارایی وحشناک بدی داشت. او همه متوسط را پائین کشیده بود، و آمار معنی دار آزمون مرا خراب کرده بود.
خب، به این فرد خیلی خوب نگاه کردم. او حدود بیست و چند ساله بزرگتر از بقیه نمونه بود. و به خاطر آوردم که یک پیرمرد و الکلی یک روز به آزمایشگاه آمد و خواست که پول نقد آسانی را بدست آورد و این همان مرد بود. " عالی" فکر کردم بگذار بی اندازمش بیرون. چه کسی یک مرد الکلی را هرگز در یک نمونه قرار می دهد؟"
اما چند روز بعد، من با شاگردانم راجع به او فکر کردیم، و ما گفتیم" چه اتفاقی می افتد اگر این مرد الکلی در این شرایط نبود؟" چه انفاقی می افتاد اگر او در گروه دیگرمی بود؟ آیا باید او را ازآزمون بیرون می انداختیم؟ ما احتمالا به همه داده ها نگاه نکرد بودیم ، و اگربه اطلاعات نگاه می کردیم ، احتمالا می گفتیم :"بسیار عالی! چه فرد باهوشی که کارایی به این پائینی دارد،" زیرا او متوسط گروه را پائین آورده بود، به ما نتیجه آماری قوی تری که می توانستیم داشته باشیم داده بود. ما تصمیم گرفتیم ک داده های او را دور نریزیم و آزمون را دوباره انجام ندهیم.
این داستان و تعداد زیادی از آزمونهایی که ما انجام دادیم در مورد تضاد منافع است، که اساسا" یک جوری دو نقطه را برای من به هم نزدیک می کند. اولی اینکه در زندگی ما با مردم زیادی برخورد می کنیم که به شیوه ای سعی می کنند که صورت تو را خالکوبی کنند. آنها فقط انگیزیی آن را دارند که بر واقعیت چشم ببندند و به ما توصیه ذاتا" مغرضانه ای کنند. و من مطمئن هستم این چیزی است که ما آن را می توانیم تشخیص دهیم، و این که اتفاق می افتد می بینیم. شاید همواره آن را تشخیص ندهیم ولی ما وقتی اتفاق می افتد درک می کنیم.
البته ، سخت ترین چیز، تشخیص اینکه گاهی ما با انگیزه های خودمان کور هستیم. این درس بسیار بسیار مشکل تر که رویش حساب باز کردیم. زیرا ما نمی دانیم چگونه تضاد منافع بر روی ما کار می کند. هنگامی که من این آزمون را انجام می دادم، در ذهنم، من به علم کمک می کردم. من داده ها را حذف می کردم برای دریافت الگوی واقعی از داده ها برای از طریق آن درخشیدن من کار بدی می کردم. در ذهنم، در واقع من یک شوالیه بودم که تلاش می کرد که علم به جلو حرکت کند. اما این مورد نبود. درواقع من فرایند کار را با تعداد زیادی نیت خوب قاطی کردم بودم. گمان کنم چالش واقعی این است که بفهمیم در کجای زندگی ما موارد نضاد منافع وجود دارد، و سعی کنیم که به شهود خودمان اعتماد نکرده و بر آن فائق آیم، ولی سعی بر انجام چیزی کنید که جلوگبری کند از به دام افتادن این گونه رفتارها، زیرا می توانیم از شرایط نامطلوب زیادی را ایجاد کنیم.
می خواهم شما را با یک فکر مثبت ترک کنم. منظورم این است همه اینها بسیار نامید کنند است، درسته-- مردم تضاد منافع دارند، ما این را نمی بینیم، گمان کنم با توجه به همه این چیزها ، دیدگاه مثبت این است که اگر ما فهمیدیم که در مسیر غلط هستیم، اگر ما مکانیسمهای عمیقی از اینکه چرا ما موفق نشدیم و کجا موفق نشدیم، در واقع می توانیم امیدوار باشیم که آن را درست کنیم. و گمان کنم، این امید است. بسیار سپاسگزارم
(تشویق تماشاگران)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *