دامون هوروویتس : فلسفه در زندان

متن سخنرانی :
با تونی دیدار کردم. او دانشجوی من است. او حدودا هم سن و سال من است ، و در زندان ایالتی سن کوئنتین ماموراست. او حدوداُ هم سن و سال من است ، و در زندان ایالتی سن کوئنتین ماموراست. هنگامی که شانزده ساله بود، یک روز، در یک لحظه، هنگامی که شانزده ساله بود، یک روز، در یک لحظه، "این تفگ مامانش بود. فقط برای ترساندن اون مرد ناگهان ماشه را کشید، اون مرد یک آدم پانکی بود. مقداری از پولش رو برداشت ؛ ما پولش را برمیداریم. درس خوبی میشه براش . سپس در آخرین لحظه، فکر میکنم، "من نمیتونم اینکار را بُکنم. این درست نیست." دوستم میگه " خوب بگذار اینکار را بکنیم." و من میگم، " بگذار این کار را بکنیم." و این سه کلمه، تُونی به خاطر می یاره، زیرا چیز بعدی که اون یادشه، صدای شلیکه. و این سه کلمه، تُونی به خاطر می یاره، زیرا چیز بعدی که اون یادشه، صدای شلیکه. و یه آدم بی ارزش روی زمینه، خون آلوده . این جنایت یک قتل است اگر خوش شانس باشی و عفو بخوری از ۵۰ به ۲۵ سال از زندگیت ( توی زندانی) و نوتی احساس خیلی خوش شانسی نمی کنه.
خُب هنگامی که او را درسر کلاس فلسفه ام در زندان دیدم و گفتم ،" در این کلاس، ما پیرامون پایه های اخلاق بحث خواهیم کرد،" تونی حرف مرا قطع کرد. "به من چه چیزی در مورد درستی و نادرستی یاد میدی؟ من میدونم چه چیزی اشتباهه. من کاری اشتباه کردم. هر روز، هر کسی و چیزی که هر روز میبینم، هر دیواری که باهاش برخورد می کنم بهم میگه تو اشتباه کردی. هر روز، هر کسی و چیزی که هر روز میبینم، هر دیواری که باهاش برخورد می کنم بهم میگه تو اشتباه کردی. اگر یه روزی از اینجا هم بیرون برم، همواره یک علامت بر روی نام منه. من یک محکومم؛ 'نادرست ' داغ و لکه دار شدم آیا چیزی که شما قصد داری به من بگی درباره درست و نادرسته؟ "
خوب به تونی گفتم ، " متاسفم ، اما این بدنر از آنچه که تو فکر می کنیه. تو فکر میکنی که تو درست و نادرست را میدونی؟ میشه به من بگی چه چیزی نادرسته؟ نه فقط به من یک مثال نگو. من میخوام درباره خودٍ نادرستی بدونم. مفهوم نادرستی. این مفهوم چیه؟ چه چیزی موضوعی را نادرست می کند؟ چگونه میدونیم که یه چیزی نادرسته؟ شاید من و تو اختلاف نظر داشته باشیم. شاید یکی از ما در مورد نادرستی در خطا باشه. شاید تو باشی و شاید هم من --- اما ما برای تبادل نظر اینجا نیستیم: هر کسی یه نظری داره. ما برای آگاهی و خرد اینجا هستیم. دشمن ما بی فکریست. این فلسفه است. "
و چیزی برای تونی تغییر کرد. " میشه من نادرست باشم.من از نادرست بودن خسته ام. میخواهم بدونم چی نادرسته. میخوام بدونم چی را میدونم." چیزی را که تونی در این لحظه میبینه یک پروژه فلسفیست، پروژه ای که با حیرت و شگفتی شروع میشه-- آنچه کانت آن را "تحسین و ترس در آسمان پرستاره بالا و قانون اخلاقی در درون." می نامد. آنچه کانت آن را "تحسین و ترس در آسمان پرستاره بالا و قانون اخلاقی در درون." می نامد. از چنین چیزهای ، موجوداتی مثل ما چه چیزی میتونند بدونند؟ این پروژه ایه که همواره ما را به شرایط موجود برمی گردونه-- چیزی که هایدگر اون رو "همیشه حال حاضر وجود دارد." می نامه. این پروژه سوالیست از چیزی که ما آن را باور داریم وچرا ما آن را باور داریم -- آنچه که سقراط آن را " آزمایش زندگی" نامید. سقراط ، مردی به اندازه کافی خردمند هست که بداند که او هیچ چیز نمیداند. سقراط در زندان درگذشت. ولی فلسفه او صدمه ندید.
خب تونی شروع به انجام تکالیفش کرد. او چراهایش و به چه علت‌هایش را ، عات و معلول‌هایش، منطق‌اش ، و سفسطها و مغلطه‌هایش را آموخت. او چراهایش و به چه علت‌هایش را ، عات و معلول‌هایش، منطق‌اش ، و سفسطها و مغلطه‌هایش را آموخت. نتیجه این میشه که ، تونی بدنه فلسفه را گرفت. بدن تونی در زندان بود ، اما فکرش آزاد بود. تونی در مورد قاعده شناخت هستی، معرفت اضطراب، شک اخلاقی، ماوراطبیعه غیرعقلی می آموزد. تونی در مورد قاعده شناخت هستی، معرفت اضطراب، شک اخلاقی، ماوراطبیعه غیرعقلی می آموزد. تونی در مورد قاعده شناخت هستی، معرفت اضطراب، شک اخلاقی، ماوراطبیعه غیرعقلی می آموزد. که این راه افلاطون ، دکارت، نیچه و بیل کلینتون است. که این راه افلاطون ، دکارت، نیچه و بیل کلینتون است.
بنابراین وقتی که او مقاله نهایی خود را به من میدهد، که او در آن استدلال می کند که امری مطلق، شاید بیش از حد غیر قابل انعطاف باشد که او در آن استدلال می کند که امری مطلق، شاید بیش از حد غیر قابل انعطاف باشد برای مقابله با این درگیری که بر زندگی هر روز ما موثرند و او مرا به چالش میکشد که به او بگویم که آیا بنابراین مورد ما محکوم به شکست اخلاقی هستیم، و من میگم ، " نمدونم. اجازه بده راجع بهش فکر کنیم." زیرا در این لحظه، هیچ نشان و داعی بر نام تونی نیست؛ این فقط ما دو نفریم که اینجا ایستاده ایم. این پروفسور و محکوم نیست این تنها دو تفکرند که برای فلسفه آماده اند. و به تونی میگم ، " اجازه بده اینکار را بکنیم"
سپاسگزارم
( تشویق تماشاگران]

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *