چیماماندا آدیچیه : خطر داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی

متن سخنرانی :
من یک داستان نویسم و علاقمندم که برخی از داستانهای شخصی ام را برایتان تعریف کنم. من یک داستان نویسم و علاقمندم که برخی از داستانهای شخصی ام را برایتان تعریف کنم. در مورد چیزی که دوست دارم آنرا "خطر داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی" بنامم. من در محوطه کمپ دانشگاهی در نیجریه شرقی بزرگ شدم مادرم می گوید که من در سن دوسالگی شروع به خواندن کردم، هرچند فکر می کنم احتمالا چهار سالگی به حقیقت نزدیکتر است بنابراین خیلی زود شروع به خواندن کردم و آنچه که می خواندم، کتابهای بریتانیایی و آمریکایی بچه گانه بودند. بنابراین خیلی زود شروع به خواندن کردم و آنچه که می خواندم، کتابهای بریتانیایی و آمریکایی بچه گانه بودند.
همچنین خیلی زود شروع به نوشتن کردم. و زمانی که در سن حدودا هفت سالگی شروع به نوشتن کردم، همچنین خیلی زود شروع به نوشتن کردم. و زمانی که در سن حدودا هفت سالگی شروع به نوشتن کردم، نوشته هایم داستانهایی با مداد و تصاویری با مداد رنگی بودند، که مادر بیچاره من مجبور بود آنها را بخواند، نوشته هایم داستانهایی با مداد و تصاویری با مداد رنگی بودند، که مادر بیچاره من مجبور بود آنها را بخواند، من دقیقا همان نوع داستانهایی را می نوشتم که می خواندم. تمام شخصیت های من سقید و چشم آبی بودند. تمام شخصیت های من سقید و چشم آبی بودند. آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند. آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند. آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند. (خنده حضار) و آنها در مورد هوا زیاد صحبت می کردند. (مانند) چقدر دوست داشتنی بود که خورشید بیرون آمده بود. و آنها در مورد هوا زیاد صحبت می کردند. (مانند) چقدر دوست داشتنی بود که خورشید بیرون آمده بود. (خنده حضار) و حال اینکه ، این با وجودی بود که من در نیجریه زندگی کرده بودم. و هیچ وقت خارج از نیجریه نبوده ام. و حال اینکه ، این با وجودی بود که من در نیجریه زندگی کرده بودم. و هیچ وقت خارج از نیجریه نبوده ام. ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود. ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود. ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود.
همچنین شخصیت های من مقادیر زیادی آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند. چراکه شخصیت هایی که من در کتابهای انگلیسی خوانده بودم، آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند. چراکه شخصیت هایی که من در کتابهای انگلیسی خوانده بودم، آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند. مهم نبود که من حتی نمی دانستم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) اصلا چه چیزی بود! (خنده حضار) و برای سالهای زیادی پس از آن ، علاقه ی شدیدی داشتم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) را مزه کنم. و برای سالهای زیادی پس از آن ، علاقه ی شدیدی داشتم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) را مزه کنم. اما این داستان دیگری است.
فکر می کنم چیزی که این داستان نشان می دهد ، این است که، ما چقدر در مواجهه با داستان فکر می کنم چیزی که این داستان نشان می دهد ، این است که، ما چقدر در مواجهه با داستان تاثیر پذیر و آسیب پذیر هستیم، خصوصا در زمان کودکی. تاثیر پذیر و آسیب پذیر هستیم، خصوصا در زمان کودکی. چون تمام آنچه که خوانده بودم ، کتابهایی بودند که در آنها شخصیت ها خارجی بودند، چون تمام آنچه که خوانده بودم ، کتابهایی بودند که در آنها شخصیت ها خارجی بودند، متقاعد شده بودم که کتابها، برحسب ماهیتشان باید دربرگیرنده ی خارجی ها باشند، متقاعد شده بودم که کتابها، برحسب ماهیتشان باید دربرگیرنده ی خارجی ها باشند، و باید در مورد چیزهایی باشند که من به شخصه نمی توانستم تشخیص دهم. و باید در مورد چیزهایی باشند که من به شخصه نمی توانستم تشخیص دهم. و حال اینکه ، زمانی که کتابهای آفریقایی را کشف کردم ، چيزها تغییر کرد. تعداد زیادی از این نوع کتابها موجود نبود و پیدا کردن آنها به سادگی کتابهای خارجی نبود. تعداد زیادی از این نوع کتابها موجود نبود و پیدا کردن آنها به سادگی کتابهای خارجی نبود.
اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم. اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم. اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم. من متوجه شدم که افرادی چون من دخترانی با پوستی به رنگ شکلات من متوجه شدم که افرادی چون من دخترانی با پوستی به رنگ شکلات که موهای عجیب و غریبشان دم اسبی نمی شود نیز، می توانند در ادبیات وجود داشته باشند. که موهای عجیب و غریبشان دم اسبی نمی شود نیز، می توانند در ادبیات وجود داشته باشند. شروع کردم به نوشتن درباره چیزهایی که می شناختم. اینک، من عاشق آن کتابهای آمریکایی و بریتانیایی هستم که خواندم.
شروع کردم به نوشتن درباره چیزهایی که می شناختم. اینک، من عاشق آن کتابهای آمریکایی و بریتانیایی هستم که خواندم. این کتابها تخیلات مرا پرورش دادند و دنیای تازه ای را بر من گشودند. اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند. اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند. اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند. بنابراین تاثیری که کشف نویسندگان آفریقایی بر من داشت این بود: این کشف مرا از داشتن تنها یک داستان درباره اینکه کتابها چگونه هستند، نجات داد. این کشف مرا از داشتن تنها یک داستان درباره اینکه کتابها چگونه هستند، نجات داد.
من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود. من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود. من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود. بنابراین آنچنانکه مرسوم بود برای کمک به کارهای خانگی اشخاصی از روستاهای نزدیک می آمدند و با ما زندگی می کردند. بنابراین آنچنانکه مرسوم بود برای کمک به کارهای خانگی اشخاصی از روستاهای نزدیک می آمدند و با ما زندگی می کردند. از اینرو، زمانی که من هشت ساله شدم ما یک خدمتکار پسر جدید گرفتیم. نام او فید بود. از اینرو، زمانی که من هشت ساله شدم ما یک خدمتکار پسر جدید گرفتیم. نام او فید بود. تنها چیزی که مادرم درباره او به ما می گفت، این بود که خانواده ی او بسیار فقیر است. تنها چیزی که مادرم درباره او به ما می گفت، این بود که خانواده ی او بسیار فقیر است. مادرم سیب زمینی هندی، برنج و لباسهای کهنه را برای خانواده ی او می فرستاد. مادرم سیب زمینی هندی، برنج و لباسهای کهنه را برای خانواده ی او می فرستاد. و زمانی که من شامم را تمام نمی کردم مادرم می گقت: "غذایت را تمام کن! مگر نمی دانی که افرادی مانند خانواده فید چیزی برای خوردن ندارند؟" بنابراین احساس ترحم شدیدی نسبت به خانواده فید می کردم.
تا اینکه، شنبه روزی ما برای دیدار به روستای آنها رفتیم. و مادر او سبدی را با نقشی زیبا به ما نشان داد. تا اینکه، شنبه روزی ما برای دیدار به روستای آنها رفتیم. و مادر او سبدی را با نقشی زیبا به ما نشان داد. که برادرش آنرا از الیاف رنگی درست کرده بود. من یکه خوردم. که برادرش آنرا از الیاف رنگی درست کرده بود. من یکه خوردم. هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که کسی در خانواده او بتواند چیزی بسازد. هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که کسی در خانواده او بتواند چیزی بسازد. تمام آنچه که در مورد آنها شنیده بودم این بود که آنها تا چه اندازه فقیربودند. بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود. بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود. بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود.
سالها بعد زمانی که نیجریه را ترک کردم تا در ایالت متحده به دانشگاه بروم، در این مورد فکر کردم. سالها بعد زمانی که نیجریه را ترک کردم تا در ایالت متحده به دانشگاه بروم، در این مورد فکر کردم. در آن زمان 19 ساله بودم. همخانه آمریکایی من از دیدن من شوکه شده بود. و از من سوال کرد که از کجا یاد گرفته ام که به این خوبی انگلیسی صحبت کنم، و وقتی من گفتم زبان رسمی نیجریه انگلیسی است، مبهوت و شوکه شده بود. و وقتی من گفتم زبان رسمی نیجریه انگلیسی است، مبهوت و شوکه شده بود. از من سوال کرد آیا او می تواند به آنچه که آنرا "موسیقی محلی" من می نامید گوش دهد، و نهایتا زمانی که من نوار ماریا کری را گذاشتم شدیدا نا امید شد. و نهایتا زمانی که من نوار ماریا کری را گذاشتم شدیدا نا امید شد. (خنده حضار) او فکر می کرد من نمی دانستم که چطور از اجاق گاز استفاده کنم. او فکر می کرد من نمی دانستم که چطور از اجاق گاز استفاده کنم.
چیزی که باعث حیرتم بود این بود که: او نسبت به من احساس تاسف داشت. حتی قبل از اینکه مرا دیده باشد. چیزی که باعث حیرتم بود این بود که: او نسبت به من احساس تاسف داشت. حتی قبل از اینکه مرا دیده باشد. موضع پیش فرض او نسبت به من بعنوان یک آفریقایی، نوعی حس ترحم و برتری و محافظت از روی خوش نیتی بود. موضع پیش فرض او نسبت به من بعنوان یک آفریقایی، نوعی حس ترحم و برتری و محافظت از روی خوش نیتی بود. همخانه من تنها یک داستان از آفریقا داشت. تنها داستان فلاکت و بدبختی. همخانه من تنها یک داستان از آفریقا داشت. تنها داستان فلاکت و بدبختی. در این یک داستان هیچ احتمالی از اینکه آفریقایی ها شبیه او باشند وجود نداشت. در این یک داستان هیچ احتمالی از اینکه آفریقایی ها شبیه او باشند وجود نداشت. همینطور احتمال هیچ گونه احساسی پیچیده تر از حس ترحم وجود نداشت. و نه هیچ احتمالی به عنوان یک انسان برابر. همینطور احتمال هیچ گونه احساسی پیچیده تر از حس ترحم وجود نداشت. و نه هیچ احتمالی به عنوان یک انسان برابر.
باید بگویم که قبل از اینکه به ایالت متحده بروم، بطور آگاهانه خود را آفریقایی نیافته بودم. باید بگویم که قبل از اینکه به ایالت متحده بروم، بطور آگاهانه خود را آفریقایی نیافته بودم. اما در ایالت متحده هر زمانی که اسم آفریقا می آمد ، افراد به سمت من برمی گشتند. حتی مهم نبود که من درمورد جاهایی مانند نامیبیا هیچ چیز نمی دانستم. اما من این هویت جدید را باید به آغوش می کشیدم. و اکنون به طریق مختلف خود را آفریقایی می دانم. اما من این هویت جدید را باید به آغوش می کشیدم. و اکنون به طریق مختلف خود را آفریقایی می دانم. هرچند هنوزهم بسیار آزرده می شوم زمانی که به آفریقا بعنوان یک کشور اشاره می شود. هرچند هنوزهم بسیار آزرده می شوم زمانی که به آفریقا بعنوان یک کشور اشاره می شود. آخرین نمونه آن دو روز پیش در پرواز فوق العاده من- به غیر از این مورد البته- از لاگوس بود که در آن آخرین نمونه آن دو روز پیش در پرواز فوق العاده من- به غیر از این مورد البته- از لاگوس بود که در آن در پرواز ویرجین اعلامیه ای وجود داشت درمورد کارهای خیریه در" هندوستان، آفریقا، و دیگر کشورها" در پرواز ویرجین اعلامیه ای وجود داشت درمورد کارهای خیریه در" هندوستان، آفریقا، و دیگر کشورها" (خنده حضار)
بنابراین بعد از اینکه بعنوان یک آفریقایی سالهلیی را در ایات متحده گذراندم، شروع به درک پاسخ همخانه ام به من کردم. بنابراین بعد از اینکه بعنوان یک آفریقایی سالهلیی را در ایات متحده گذراندم، شروع به درک پاسخ همخانه ام به من کردم. اگر من در نیجریه بزرگ نشده بودم و اگر تمام چیزهایی که در مورد آفریقا می دانستم برگرفته از تصاویر رایج آن بود اگر من در نیجریه بزرگ نشده بودم و اگر تمام چیزهایی که در مورد آفریقا می دانستم برگرفته از تصاویر رایج آن بود من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است، من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است، من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است، که به جنگ های بی معنی و احمقانه می پردازند و از فقر و ایدز می میرند. و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند. و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند. و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند. من نیز در آن صرت آفریقا را به همان طریقی می دیدم که در کودکی خانواده فید را دیده بودم. من نیز در آن صرت آفریقا را به همان طریقی می دیدم که در کودکی خانواده فید را دیده بودم.
در نهایت فکر می کنم این تک داستان در مورد آفریقا ، از ادبیات غرب می آید. اینک نقل و قولی از نوشته ی تاجر لندنی که جان لاک نام داشت، اینک نقل و قولی از نوشته ی تاجر لندنی که جان لاک نام داشت، که در سال 1561 به آفریقای غربی دریانوردی کرد، و توصیف جالبی از سفرش کرد. که در سال 1561 به آفریقای غربی دریانوردی کرد، و توصیف جالبی از سفرش کرد. بعد از اینکه به آفریقایی های سیاه پوست بعنوان " وحشیانی که خانه ندارند" اشاره می کند، بعد از اینکه به آفریقایی های سیاه پوست بعنوان " وحشیانی که خانه ندارند" اشاره می کند، می نویسد " همچنین آنها انسانهایی بدون سر هستند، که دهان و چشمانشان در سینه هایشان قرار گرفته است." می نویسد " همچنین آنها انسانهایی بدون سر هستند، که دهان و چشمانشان در سینه هایشان قرار گرفته است."
حال ، هر زمانی که من این را خوانده ام ، خنده ام گرفته است. حال ، هر زمانی که من این را خوانده ام ، خنده ام گرفته است. و باید این قوه تخیل جان لاک را مورد تحسین قرار داد. اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است. اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است. اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است. سنتی از صحرای آفریقا بعنوان محلی از تمام چیزهای منفی، سنتی از صحرای آفریقا بعنوان محلی از تمام چیزهای منفی، تفاوت ها، تاریکی ها محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطلن ، نصف کودک " هستند. محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطان ، نصف کودک " هستند. محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطان ، نصف کودک " هستند.
بنابراین شروع به درک همخانه ی آمریکایی ام کردم، چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد. چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد. چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد. همچنانکه ، من استادی داشتم که روزی به من گفت که رمان من "اصالت آفریقایی" ندارد. همچنانکه ، من استادی داشتم که روزی به من گفت که رمان من "اصالت آفریقایی" ندارد. خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام. خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام. خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام. اما هیچ وقت فکر نکرده بودم که در دسترسی به چیزی که اصالت آفریقایی است نا موفق بوده باشم. اما هیچ وقت فکر نکرده بودم که در دسترسی به چیزی که اصالت آفریقایی است نا موفق بوده باشم. در حقیقت من نمی دانستم که اصالت آفریقایی به چه مفهومی بود. در حقیقت من نمی دانستم که اصالت آفریقایی به چه مفهومی بود. آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط. آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط. آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط. شخصیتهای من ماشین می راندند. آنها از گرسنگی نمی مردند. شخصیتهای من ماشین می راندند. آنها از گرسنگی نمی مردند. بنابراین آنها آفریقایی اصیل نبودند اما باید سریعا اضافه کنم که من هم در مورد
داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، به همان نسبت گنهکارم. داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، به همان نسبت گنهکارم. چند سال قبل، از ایالت متحده برای بازدید به مکزیک رفتم. در آن زمان جو سیاسی ایالت متحده وخیم بود. چند سال قبل، از ایالت متحده برای بازدید به مکزیک رفتم. در آن زمان جو سیاسی ایالت متحده وخیم بود. و همچانکه اغلب در آمریکا رایج است، مهاجرت مترادف با افراد مکزیکی شده بود. و همچانکه اغلب در آمریکا رایج است، مهاجرت مترادف با افراد مکزیکی شده بود. داستانهای بی حد و پایانی در مورد مکزیکی ها بود، داستانهای بی حد و پایانی در مورد مکزیکی ها بود، بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند، بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند، بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند، در مرزها دستگیر می شوند، و از این قبیل داستانها.
روز اولی را که در گوادالاخارا قدم می زدم را به خاطر می آورم، افرادی را می دیدم که سر کار می روند، روز اولی را که در گوادالاخارا قدم می زدم را به خاطر می آورم، افرادی را می دیدم که سر کار می روند، در بازار نان مکزیکی درست می کنند، سیگار می کشند، می خندند. در بازار نان مکزیکی درست می کنند، سیگار می کشند، می خندند. به یاد دارم که اول کمی احساس تعجب می کردم. و بعد غرق شرم شدم. به یاد دارم که اول کمی احساس تعجب می کردم. و بعد غرق شرم شدم. متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها شده بودم، که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها ، شده بودم که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها شده بودم، که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند مهاجران پست و فرومايه. من به خاطر داشتن تنها یک داستان از مکزیکی ها هیچ وقت نمی توانستم از خودم بیش از آن موقع شرمنده شوم. من به خاطر داشتن تنها یک داستان از مکزیکی ها هیچ وقت نمی توانستم از خودم بیش از آن موقع شرمنده شوم. افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها، افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها، افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها، افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها، و این چیزی است که تعریف (داستان ) شما از آنها می شود.
صحبت کردن در مورد داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی بدون صحبت کردن در مورد قدرت، غیر ممکن است. صحبت کردن در مورد داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی بدون صحبت کردن در مورد قدرت، غیر ممکن است. کلمه ای وجود دارد- یک کلمه ی اگبو- که هر زمانی که من در مورد ساختارهای قدرت جهان فکر می کنم، کلمه ای وجود دارد- یک کلمه ی اگبو- که هر زمانی که من در مورد ساختارهای قدرت جهان فکر می کنم، و آن کلمه "نکالی" است. این کلمه یک اسم است که به طور آزادانه ترجمه شده است: " برتر از دیگری بودن" این کلمه یک اسم است که به طور آزادانه ترجمه شده است: " برتر از دیگری بودن" همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند. همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند. همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند. اینکه چطوراین داستانها گفته شده، چه کسی آنها را گفته، چه زمانی گفته شده اند، چه تعداد داستان گفته شده، اینکه چطوراین داستانها گفته شده، چه کسی آنها را گفته، چه زمانی گفته شده اند، چه تعداد داستان گفته شده، همگی واقعا بستگی به قدرت دارد.
قدرت، این توانمندی نیست که فقط داستان شخص دیگری را بیان کنی، بلکه این است که آن داستان را تنها داستان قطعی و مطلق آن شخص بسازی. شاعر فلسطینی - مرید برقوتی- می نویسد: اگر می خواهید ملتی را پایین بکشید، شاعر فلسطینی - مرید برقوتی- می نویسد: اگر می خواهید ملتی را پایین بکشید، ساده ترین راه این است که داستان آنها را بیان کنی، و اینکه با "دومی" شروع کنی. ساده ترین راه این است که داستان آنها را بیان کنی، و اینکه با "دومی" شروع کنی. داستان را با تیر و کمانهای آمریکاییهای بومی شروع کن، و نه با ورود بریتانیاییها، داستان را با تیر و کمانهای آمریکاییهای بومی شروع کن، و نه با ورود بریتانیاییها، و در این حالت داستانی کاملا متفاوت خواهی داشت. داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی، داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی، داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی، و در این حالت داستانی کاملا متفاوت خواهی داشت.
اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که مردهای نیجریه ای سوء استفاده کننده های جنسی بودند مانند شخصیت پدر در رمان من. مردهای نیجریه ای سوء استفاده کننده های جنسی بودند مانند شخصیت پدر در رمان من. من به او گفتم که من رمانی را خوانده بودم که "روانی آمریکایی" نام داشت من به او گفتم که من رمانی را خوانده بودم که "روانی آمریکایی" نام داشت (خنده حضار) و باعث شرمساری زیاد بود که جوانهای آمریکایی قاتلان زنجیره ای بودند. و باعث شرمساری زیاد بود که جوانهای آمریکایی قاتلان زنجیره ای بودند. (خنده حضار) (تشویق حضار) (خنده حضار) (تشویق حضار) حال، بدیهی است که من این پاسخ در اثر رنجش خفیف دادم. (خنده حضار)
هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم پس او تا حدی نمایشگر تمام آمریکایی هاست. پس او تا حدی نمایشگر تمام آمریکایی هاست. و حال این به دلیل بهتر بودن من از آن دانش آموز نيست، بلکه بدلیل قدرت فرهنگی و اقتصادی آمریکا، و حال این به دلیل بهتر بودن من از آن دانش آموز نيست، بلکه بدلیل قدرت فرهنگی و اقتصادی آمریکا، من در مورد آمریکا داستانهای زیادی داشتم. من Tyler‌و Updike و Steinbeck وGaitskill رو خونده بودم. من در مورد آمریکا تنها یک داستان نداشتم. من Tyler‌و Updike و Steinbeck وGaitskill رو خونده بودم. من در مورد آمریکا تنها یک داستان نداشتم.
چند سال پیش، زمانی که آموختم که برای اینکه نویسنده ها موفق باشند، انتظار می رود که چند سال پیش، زمانی که آموختم که برای اینکه نویسنده ها موفق باشند، انتظار می رود که کودکی بسیار سخت و تلخی را داشته باشند، شروع به فکر کردن درباره چگونگي ابداع رفتارهاي وحشتناکی كردم کودکی بسیار سخت و تلخی را داشته باشند، شروع به فکر کردن درباره چگونگي ابداع رفتارهاي وحشتناکی كردم که والدینم نسبت به من انجام داده بودند. (خنده حضار) اما حقیقت این است که من کودکی بسیار شادی داشتم، سرشار از خنده و عشق، در خانواده ای نزدیک و صمیمی. اما حقیقت این است که من کودکی بسیار شادی داشتم، سرشار از خنده و عشق، در خانواده ای نزدیک و صمیمی.
اما من همچنین پدر بزرگ هایی داشتم که در اردوگاههای پناهنده گان مردند. پسر عموی من - پل- مرد، چراکه نتوانست از بهداشت و درمان مناسب برخوردار باشد. یکی از نزدیک ترین دوستانم- اکولاما- در سقوط هواپیما مرد، چراکه کامیون آتش نشانی مان آب نداشت. یکی از نزدیک ترین دوستانم- اکولاما- در سقوط هواپیما مرد، چراکه کامیون آتش نشانی مان آب نداشت. من تحت سلطه دولتهای نظامی سرکوبگری بزرگ شدم که تحصیل را به حدی بی ارزش می پنداشتند که من تحت سلطه دولتهای نظامی سرکوبگری بزرگ شدم که تحصیل را به حدی بی ارزش می پنداشتند که گاهی حقوق پدر و مادرم داده نمی شد. و بنابراین، بعنوان یک بچه، روزی دیدم که مربا از میز صبحانه ناپدید شد، بعد کره مارگارین ناپدید شد، و بنابراین، بعنوان یک بچه، روزی دیدم که مربا از میز صبحانه ناپدید شد، بعد کره مارگارین ناپدید شد، بعد نان خیلی گران شد، بعد شیر جیره بندی شد. بعد نان خیلی گران شد، بعد شیر جیره بندی شد. و مهمتر از همه، نوعی هنجار ترس سیاسی زندگیمان را به تاراج برد. و مهمتر از همه، نوعی هنجار ترس سیاسی زندگیمان را به تاراج برد.
تمامي اين داستانها، ماهيت من را شكل داده اند. اما در واقع، اصرار بر این داستانهای منفی به تنهايي، باعث یکنواخت کردن تجربه من، اما در واقع، اصرار بر این داستانهای منفی به تنهايي، باعث یکنواخت کردن تجربه من، ونادیده گرفتن داستانهای دیگری است که من نوعی را شكل داده است. ونادیده گرفتن داستانهای دیگری است که من نوعی را شكل داده است. داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند، داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند، داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند، بلکه این است که آنها کامل و کافی نیستند. آنها سبب می شوند که یک داستان تبدیل شود به تنها داستان. البته آفریقا قاره ای سرشار از مصیبت ها و فلاکت ها است.
آنها سبب می شوند که یک داستان تبدیل شود به تنها داستان. البته آفریقا قاره ای سرشار از مصیبت ها و فلاکت ها است. و شمار بی نهایتی از این مصیبتها، مانند تجاوز جنسی وحشتناک در کنگو وجود دارد. و آنهایی که افسرده کننده هستند، مانند واقعیتی که 5.000 نفر برای یک موقعیت شغلی ، درخواست کار می کنند. و آنهایی که افسرده کننده هستند، مانند واقعیتی که 5.000 نفر برای یک موقعیت شغلی ، درخواست کار می کنند. اما داستانهای دیگری نیز هستند که درباره فلاکت و مصیبت نیستند. و این بسيار مهم است كه، بايد به اندازه نياز درباره ی این موارد صحبت شود و نه بيشتر.
همیشه بر این باور بوده ام که تعامل و درک مناسب یک مکان یا یک شخص، همیشه بر این باور بوده ام که تعامل و درک مناسب یک مکان یا یک شخص، بدون تعامل و درک تمامی داستانهای آن مکان و آن شخص غیر ممکن است. داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، منزلت و شرافت انسانها را به غارت خواهد برد. داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، منزلت و شرافت انسانها را به غارت خواهد برد. این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد. این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد. این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد.
بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟ بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟ بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟ چه می شد اگر مادرم به ما گفته بود که خانواده فید فقیر و زحمتکش هستند؟ چه می شد اگر مادرم به ما گفته بود که خانواده فید فقیر و زحمتکش هستند؟ چه می شد اگر شبکه تلوزیونی آفریقایی داشتیم که داستانهای گوناگون آفریقایی را در سرتاسر جهان پخش می کرد؟ چه می شد اگر شبکه تلوزیونی آفریقایی داشتیم که داستانهای گوناگون آفریقایی را در سرتاسر جهان پخش می کرد؟ آنچه که نویسنده نیجریه ای آن را "توازن در داستانها " می نامد . آنچه که نویسنده نیجریه ای آن را "توازن در داستانها " می نامد.
چه ميشد، اگر هم اتاقي من ناشر نيجريه اي من، شخص قابل توجهی که براي دنبال كردن روياهايش و چه ميشد، اگر هم اتاقي من ناشر نيجريه اي من، شخص قابل توجهی که براي دنبال كردن روياهايش و تاسيس چاپخانه کارش را در بانک ترک کرد. موکتا باکاری را می شناخت؟ تاسيس چاپخانه کارش را در بانک ترک کرد. موکتا باکاری را می شناخت؟ حال اينکه منطق متعارف این بود، که نیجریه ایها ادبیات نمی خوانند. او مخالفت کرد. او احساس کرد که افرادی که می توانند بخوانند، خواهند خواند او مخالفت کرد. او احساس کرد که افرادی که می توانند بخوانند، خواهند خواند اگر ادبیات با هزینه معقول در دسترشان باشد.
كمي بعد از اینکه او اولین رمانم را منتشر کرد، من برای مصاحبه به یک ایستگاه تلوزیونی در لاگوس رفتم. كمي بعد از اینکه او اولین رمانم را منتشر کرد، من برای مصاحبه به یک ایستگاه تلوزیونی در لاگوس رفتم. و خانمی که در آنجا به عنوان خبر رسان کار می کرد به سمت من آمد و گفت: "من واقعا داستان تو را دوست داشتم، اما پایان آن را دوست نداشتم. و حالا باید یک دنباله به پایان آن اضافه کنی، و این چیزی است که اتفاق خواهد افتاد..." (خنده حضار) و او به صحبتهایش ادامه داد تا به من بگوید که در پشت بند آن چه بنویسم. و حال من نه تنها مفتون این حرکت شده بودم بلکه شدیدا متاثر شده بودم. در اینجا زنی بود از بخش توده های مردم عادی نیجریه ای، کسی که گمان نمی رفت در بین خواننده های این کتاب باشد. در اینجا زنی بود از بخش توده های مردم عادی نیجریه ای، کسی که گمان نمی رفت در بین خواننده های این کتاب باشد. او نه تنها کتاب را خوانده بود، بلکه حس مالکیت نسبت به آن پیدا کرده بود، و به خود این حق را داده بود او نه تنها کتاب را خوانده بود، بلکه حس مالکیت نسبت به آن پیدا کرده بود، و به خود این حق را داده بود که به من بگوید در پشت بند کتاب چه بنویسم.
حال، چه می شد اگر همخانه ای من درباره دوست من فومی اوندا، زن بی پروایی که میزبان یک برنامه تلوزیونی در لاگوس است، و مصمم است از داستانهایی بگوید که ما ترجیح می دهیم آنها را فراموش کنیم، می دانست؟ چه می شد اگر همخانه من درباره عمل قلب که هفته گذشته در بیمارستان لاگوس انجام شد، می دانست؟ چه می شد اگر همخانه من درباره عمل قلب که هفته گذشته در بیمارستان لاگوس انجام شد، می دانست؟ چه می شد اگر همخانه من درباره موسیقی معاصر نیجریه می دانست؟ افراد با استعدادی که به زبانهای انگلیسی، پیجن، ایگبو، یوروبا، و لجو می خوانند، افراد با استعدادی که به زبانهای انگلیسی، پیجن، ایگبو، یوروبا، و لجو می خوانند، درحالی که تاثیرهایی را از جی-زد با فلا با باب مارلی با اجدادشان ترکیب می کنند. درحالی که تاثیرهایی را از جی-زد با فلا با باب مارلی با اجدادشان ترکیب می کنند. چه می شد اگر همخانه من در باره وکیل خانمی می دانست که اخیرا به دادگاه نیجریه رفت تا قانون مسخره ای را چه می شد اگر همخانه من در باره وکیل خانمی می دانست که اخیرا به دادگاه نیجریه رفت تا قانون مسخره ای را كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟ كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟ كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟ چه می شد اگر همخانه من در مورد نولی وود می دانست، که پر از افراد مبتکری است که علی رغم مشکلات فنی فیلم هایی را می سازند؟ فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند. فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند. فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند. کسی که به تازگی کسب و کار خود را برای فروش اکستنشن مو شروع کرده است. و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند، و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند، و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند، اما کماکان اهدافشان را دنبال می کنند.
هر زمانی که در خانه هستم با منابع رایجی که اسباب آزار اغلب نیجریه ایها است، مواجه می شوم: هر زمانی که در خانه هستم با منابع رایجی که اسباب آزار اغلب نیجریه ایها است، مواجه می شوم: زیر ساخت های شکست خورده ما، دولت شکست خورده ما. اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن. اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن. اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن. من هر تابسان در لاگوس کارگاههای آموزش نوشتن را تدریس می کنم. و تعداد افراد متقاضی برایم شگفت انگیز است. من هر تابسان در لاگوس کارگاههای آموزش نوشتن را تدریس می کنم. و تعداد افراد متقاضی برایم شگفت انگیز است. تعداد افرادی که مشتاق نوشتن هستند، تا اینکه داستانهایی را بگویند. تعداد افرادی که مشتاق نوشتن هستند، تا اینکه داستانهایی را بگویند.
ناشر نیجریه ای من و من به تازگی کاری بدون هدف سودرسانی را شروع کرده ایم که "فارافینا تراست" نامیده شده است. ناشر نیجریه ای من و من به تازگی کاری بدون هدف سودرسانی را شروع کرده ایم که "فارافینا تراست" نامیده شده است. ما آرزوهاي بزرگي داريم براي ساختن كتابخانه ها و نوسازی آنهایی که در حال حاضر وجود دارند ما آرزوهاي بزرگي داريم براي ساختن كتابخانه ها و نوسازی آنهایی که در حال حاضر وجود دارند و فراهم کردن کتاب های مدارس دولتی که هیچ چیزی در کتابخانه هایشان ندارند، و فراهم کردن کتاب های مدارس دولتی که هیچ چیزی در کتابخانه هایشان ندارند، و همچنین سازمان دهی تعداد بسیار بسیار زیادی از کارگاههای آموزشی خواندن و نوشتن، و همچنین سازمان دهی تعداد بسیار بسیار زیادی از کارگاههای آموزشی خواندن و نوشتن، برای تمامی افرادی که مشتاقند داستانهای فراوان ما را بیان کنند. داستانها مهم هستند. برای تمامی افرادی که مشتاقند داستانهای فراوان ما را بیان کنند. داستانها مهم هستند. بسیاری از داستانها مهمند. از داستانها برای پایین کشیدن و بیمار کردن استفاده شده است. بسیاری از داستانها مهمند. از داستانها برای پایین کشیدن و بیمار کردن استفاده شده است. اما داستانها همچنین می توانند برای قدرت و انسانیت بخشیدن نیز مورد استفاده قرار گیرند. داستانها می توانند شان و منزلت انسانها را خرد کنند. اما داستانها همچنین می توانند آن شان و منزلت خرد شده را بازسازی کنند.
نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد، نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد، نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد، او آنها را در كتابي كه در مورد زندگی گذشته آنها در جنوب است، معرفی می کند. او آنها را در كتابي كه در مورد زندگی گذشته آنها در جنوب است، معرفی می کند. آنها دور هم می نشستند، درحالی که خودشان کتاب می خواندند، درحالی که به من گوش می دادند تا کتاب بخوانم، و بهشت دیگری بدست می آمد. علاقمندم که صحبتم را با این تفکر پایان دهم: که زمانی که ما داشتن یک داستان تنها را رد می کنیم، علاقمندم که صحبتم را با این تفکر پایان دهم: که زمانی که ما داشتن یک داستان تنها را رد می کنیم، زمانی که درک می کنیم که هیچ گاه یک داستان تنها در مورد یک مکان وجود ندارد، زمانی که درک می کنیم که هیچ گاه یک داستان تنها در مورد یک مکان وجود ندارد، ما بهشت دیگری را بدست می آوریم. ممنون. (تشویق حضار)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *