کاترین شوتز: درباره اشتباهات آدم‌ها صحبت میکنه.

متن سخنرانی :
خب، فرض کنید الان سال ۱۹۹۵ هست، منم در کالج هستم خب، فرض کنید الان سال ۱۹۹۵ هست، منم در کالج هستم من و دوستم رفتیم سفر. از Providence, Rhode Island به Portland, Oregon. من و دوستم رفتیم سفر. از Providence, Rhode Island به Portland, Oregon. من و دوستم رفتیم سفر. از Providence, Rhode Island به Portland, Oregon. از اونجایی که ما جوون و بیکار بودیم، تمام مسیر رو از جاده‌های پشتی‌، از طریق پارک‌های ایالتی و از اونجایی که ما جوون و بیکار بودیم، تمام مسیر رو از جاده‌های پشتی‌، از طریق پارک‌های ایالتی و از اونجایی که ما جوون و بیکار بودیم، تمام مسیر رو از جاده‌های پشتی‌، از طریق پارک‌های ایالتی و جنگل‌های ملی‌ رفتیم -- اساسا طولانی تر از این دیگه نمی‌شد. جنگل‌های ملی‌ رفتیم -- اساسا طولانی تر از این دیگه نمی‌شد. و یجا وسط دکاتا جنوبی من ازدوستم سوالی که بیش از ۳۰۰۰km ذهن منو به خود مشغول کرده بود پرسیدم. و جایی وسط دکاتا جنوبی من ازدوستم سوالی که بیش از ۳۰۰۰km ذهن منو به خود مشغول کرده بود پرسیدم. و جایی وسط دکاتا جنوبی من ازدوستم سوالی که بیش از ۳۰۰۰km ذهن منو به خود مشغول کرده بود پرسیدم. و جایی وسط دکاتا جنوبی من ازدوستم سوالی که بیش از ۳۰۰۰km ذهن منو به خود مشغول کرده بود پرسیدم. و جایی وسط دکاتا جنوبی من ازدوستم سوالی که بیش از ۳۰۰۰km ذهن منو به خود مشغول کرده بود پرسیدم. "این علامت که به زبون چینی‌ نوشته شده معنیش چیه کنار جاده‌؟" دوستم با تعجب به من زول میزنه. یه آقای محترم اینجا نشسته که دقیقا شبیه دوست من توی اون لحظه شده. یه آقای محترم اینجا نشسته که دقیقا شبیه دوست من توی اون لحظه شده. (خنده) منم میگفتم "این علامتها رو که چینی‌ نوشته منظورمه." منم میگفتم "این علامتها رو که چینی‌ نوشته منظورمه." منم میگفتم "این علامتها رو که چینی‌ نوشته منظورمه." دوستم دوباره برای چند لحظه به من خیره میشه، بعد یهو از جامی‌پره، چون تازه متوجه میشه من کدوم علامتها رو میگفتم. دوستم دوباره برای چند لحظه به من خیره میشه، بعد یهو از جامی‌پره، چون تازه متوجه میشه من کدوم علامتها رو میگفتم. دوستم دوباره برای چند لحظه به من خیره میشه، بعد یهو از جامی‌پره، چون تازه متوجه میشه من کدوم علامتها رو میگفتم. دوستم دوباره برای چند لحظه به من خیره میشه، بعد یهو از جامی‌پره، چون تازه متوجه میشه من کدوم علامتها رو میگفتم. (خنده) آره درست فهمیدین، همون علامتهای چینی‌ معروف واسه منطقه مخصوص کمپینگ.
(خنده)
من ۵ سال گذشته رو فقط به این شرایطی شبیه این فکر می‌کردم-- من ۵ سال گذشته رو فقط به این شرایطی شبیه این فکر می‌کردم-- من ۵ سال گذشته رو فقط به این شرایطی شبیه این فکر می‌کردم-- به اینکه چرا ما گاهی‌ علامتهای اطراف خودمون رو اشتباه میفهمیم، به اینکه چرا ما گاهی‌ علامتهای اطراف خودمون رو اشتباه میفهمیم، رفتار ما وقتی‌ این اتفاق میفته چگونه است، و از این چه نتیجه‌ای درباره رفتار آدمی‌ می‌شه گرفت؟ رفتار ما وقتی‌ این اتفاق میفته چگونه است، و از این چه نتیجه‌ای درباره رفتار آدمی‌ می‌شه گرفت؟ به عبارت دیگه همینطور که کریس گفت من ۵ ساله که دارم درباره اشتباه کردن فکر می‌کنم. به عبارت دیگه همینطور که کریس گفت من ۵ ساله که دارم درباره اشتباه کردن فکر می‌کنم. به عبارت دیگه همینطور که کریس گفت من ۵ ساله که دارم درباره اشتباه کردن فکر می‌کنم. شما ممکنه به این به عنوان یه شغل عجیب اعتراض داشته باشید، ولی‌ در واقع این یه حسن بزرگ داره: رقابت کاری در این شغل نیست. ولی‌ در واقع این یه حسن بزرگ داره: رقابت کاری در این شغل نیست. (خنده) به عبارت دیگر بیشتر ما‌ها همه سعی‌مون رو میکنیم که نخوایم زمانی‌ فکر کنیم که اشتباه کردیم. به عبارت دیگر بیشتر ما‌ها همه سعی‌مون رو میکنیم که نخوایم زمانی‌ فکر کنیم که اشتباه کردیم. یا دست کم نخوایم فکر کنیم که ما شخصاً اشتباهی‌ رو مرتکب شدیم. یا دست کم نخوایم فکر کنیم که ما شخصاً اشتباهی‌ رو مرتکب شدیم. ما اینو بصورت انتزاعی میبینیم. میدونیم که همه ما در این سالن گاهی مرتکب اشتباه میشیم. گونه بشر در کل خطا پذیره، بسیار خب. میدونیم که همه ما در این سالن گاهی مرتکب اشتباه میشیم. گونه بشر در کل خطا پذیره، بسیار خب.
ولی‌ وقتی‌ نوبت به من میرسه، با همه باورهایی که در اینباره، در حال حاضر دارم، ولی‌ وقتی‌ نوبت به من میرسه، با همه باورهایی که در اینباره، در حال حاضر دارم، ولی‌ وقتی‌ نوبت به من میرسه، با همه باورهایی که در اینباره، در حال حاضر دارم، ناگهان همه باور به جایز الخطا بودن انسان از یادم میره -- و من دیگه نمی‌تونم درباره چیزایی‌ که من در باره شون اشتباه میکردم فکر کنم. ناگهان همه باور به جایز الخطا بودن انسان از یادم میره -- و من دیگه نمی‌تونم درباره چیزایی‌ که من در باره شون اشتباه میکردم فکر کنم. ناگهان همه باور به جایز الخطا بودن انسان از یادم میره -- و من دیگه نمی‌تونم درباره چیزایی‌ که من در باره شون اشتباه میکردم فکر کنم. و نکته اینجاست که "حال حاضر" جاییه که ما الان در اون داریم زندگی‌ می‌کنیم. ما در زمان حال میریم به جلسه کاری، در زمان حال میریم به تعطیلات خانوادگی.یا میریم واسه رای دادن. ما در زمان حال میریم به جلسه کاری، در زمان حال میریم به تعطیلات خانوادگی.یا میریم واسه رای دادن. ما در زمان حال میریم به جلسه کاری، در زمان حال میریم به تعطیلات خانوادگی.یا میریم واسه رای دادن. پس، اساساً ما در سفر زندگی‌ با حبابی که بدور خود کشیده ایم مشغول سفر هستیم، حبابی بنام "حق به جانب بودن". پس، اساساً ما در سفر زندگی‌ با حبابی که بدور خود کشیده ایم مشغول سفر هستیم، حبابی بنام "حق به جانب بودن". پس، اساساً ما در سفر زندگی‌ با حبابی که بدور خود کشیده ایم مشغول سفر هستیم، حبابی بنام "حق به جانب بودن".
من فکر میکنم این یه مشکله. هم برای ما به صورت فردی و هم به صورت اجتماعی. من فکر میکنم این یه مشکله. هم برای ما به صورت فردی و هم به صورت اجتماعی. من فکر میکنم این یه مشکله. هم برای ما به صورت فردی و هم به صورت اجتماعی. من فکر میکنم این یه مشکله. هم برای ما به صورت فردی و هم به صورت اجتماعی. پس کاری که من امروز می‌خوام انجام بدم اینه که درباره اینکه چرا ما در این حباب "حق به جانب بودن" گیر میفتیم، صحبت کنم. پس کاری که من امروز می‌خوام انجام بدم اینه که درباره اینکه چرا ما در این حباب "حق به جانب بودن" گیر میفتیم، صحبت کنم. پس کاری که من امروز می‌خوام انجام بدم اینه که درباره اینکه چرا ما در این حباب "حق به جانب بودن" گیر میفتیم، صحبت کنم. و سپس درباره اینکه چرا این مساله اینقدر مهمه. و در نهایت می‌خوام شما رو متقا‌عد کنم که شما میتونید از این احساس پا به بیرون بذارید، و در نهایت می‌خوام شما رو متقا‌عد کنم که شما میتونید از این احساس پا به بیرون بذارید، و در نهایت می‌خوام شما رو متقا‌عد کنم که شما میتونید از این احساس پا به بیرون بذارید، و اگه قادر به انجام اون بودین، این تنها و شاید بزرگترین جهشی هست که در زندگیتون انجام خواهید داد. و اگه قادر به انجام اون بودین، این تنها و شاید بزرگترین جهشی هست که در زندگیتون انجام خواهید داد. و اگه قادر به انجام اون بودین، این تنها و شاید بزرگترین جهشی هست که در زندگیتون انجام خواهید داد.
خب، چرا ما در این دام "حق به جانب بودن" گیر میفتیم؟ خب، چرا ما در این دام "حق به جانب بودن" گیر میفتیم؟ یه دلیلش به خاطر احساسیه که فرد درباره اشتباه کردن داره. پس بذارین ازتون یه سوال بپرسم، یا از شما که این نزدیک نشستید: پس بذارین ازتون یه سوال بپرسم، یا از شما که این نزدیک نشستید: از لحاظ عاطفی چه حسی داره وقتی‌ آدم اشتباه کرده باشه؟ از لحاظ عاطفی چه حسی داره وقتی‌ آدم اشتباه کرده باشه؟ رنج آور. شصت پایین. شرم آور. رنج آور. شصت پایین. شرم آور. رنج آور. شصت پایین. شرم آور -- ممنون، اینا جوابهای عالی‌ هستند، ولی‌ در واقع جواب یه سوال دیگه اند. رنج آور. شصت پایین. شرم آور -- ممنون، اینا جوابهای عالی‌ هستند، ولی‌ در واقع جواب یه سوال دیگه اند. رنج آور. شصت پایین. شرم آور -- ممنون، اینا جوابهای عالی‌ هستند، ولی‌ در واقع جواب یه سوال دیگه اند. شما در واقع به این سوال جواب دادین که: چه حسی داره وقتی‌ متوجه بشید که اشتباه کردید؟ شما در واقع به این سوال جواد دادین که: چه حسی داره وقتی‌ متوجه بشید که اشتباه کردید؟ (خنده) پی‌ بردن به اشتباه همه این حسّ‌ها رو به دنبال داره، به علاوه خیلی‌ حس های دیگه، درسته؟ یعنی‌ حتا میتونه ویرانگر باشه، الهام بخش باشه، حتا میتونه کاملا خنده دار باشه. یعنی‌ حتا میتونه ویرانگر باشه، الهام بخش باشه، حتا میتونه کاملا خنده دار باشه. مثل اشتباه من درباره اون علامت چینی‌. ولی‌ در اشتباه بودن بتنهایی، هیچ حس خاصی‌ نداره. ولی‌ در اشتباه بودن بتنهایی، هیچ حس خاصی‌ نداره.
من براتون یه مثال میزنم. کارتونهای Loony Tunes رو یادتون میاد؟ من براتون یه مثال میزنم. کارتونهای Loony Tunes رو یادتون میاد؟ که یه گرگ صحرایی احساساتی توشه که همش داره مرغ فاخته رو دنبال میکنه و هیچ وقت هم نمیتونه بگیردش؟ که یه گرگ صحرایی احساساتی توشه که همش داره مرغ فاخته رو دنبال میکنه و هیچ وقت هم نمیتونه بگیردش؟ تقریبا در همه قسمتای این کارتون یه لحظه‌ای هست که گرگه داره دنبال مرغ میزنه، تقریبا در همه قسمتای این کارتون یه لحظه‌ای هست که گرگه داره دنبال مرغ ميكنه، و مرغه میپره میره روی یه صخره، که خوب طبیعی هست، چون مرغ بال داره و میتونه این کار رو بکنه. و مرغه میپره میره روی یه صخره، که خوب طبیعی هست، چون مرغ بال داره و میتونه این کار رو بکنه. و نکته اینجاست که گرگه دنبالش میدوه و میره بالای صخره. و جالب اینجاست-- حد اقل اگه ۶ساله باشی‌ -- که گرگه هم کارش بامزه است. و جالب اینجاست-- حد اقل اگه ۶ساله باشی‌ -- که گرگه هم کارش بامزه است. و جالب اینجاست-- حد اقل اگه ۶ساله باشی‌ -- که گرگه هم کارش بامزه است. اون به دویدنش ادامه میده -- تا وقتی‌ که به پایین نگاه میکنه و متوجه میشه که وسط زمین و هوا ایستاده. اون به دویدنش ادامه میده -- تا وقتی‌ که به پایین نگاه میکنه و متوجه میشه که وسط زمین و هوا ایستاده. اون به دویدنش ادامه میده -- تا وقتی‌ که به پایین نگاه میکنه و متوجه میشه که وسط زمین و هوا ایستاده. توی این لحظه است که اون میافته پایین. وقتی‌ ما درباره چیزی در اشتباهیم، قبل از اینکه به اون پی‌ ببریم، ما مثل اون گرگه هستیم، وقتی‌ ما درباره چیزی در اشتباهیم، قبل از اینکه به اون پی‌ ببریم، ما مثل اون گرگه هستیم، لحظه‌ای که رفته بالای صخره و قبل از اینکه به پایین نگاه کنه. لحظه‌ای که رفته بالای صخره و قبل از اینکه به پایین نگاه کنه. حالا میدونیم که ما الان در اشتباهیم، میدونیم الان در خطریم، ولی‌ فکر می‌کنیم روی زمین سفت ایستادیم. حالا میدونیم که ما الان در اشتباهیم، میدونیم الان در خطریم، ولی‌ فکر می‌کنیم روی زمین سفت ایستادیم. حالا میدونیم که ما الان در اشتباهیم، میدونیم الان در خطریم، ولی‌ فکر می‌کنیم روی زمین سفت ایستادیم. الان وقتشه که چیزی که چند لحظه پیش گفتم رو درستش کنم. وقتی‌ آدم اشتباه می‌کنه هم یه حسّ خاصی‌ داره؛ احساس میکنه که حق با اونه. الان وقتشه که چیزی که چند لحظه پیش گفتم رو درستش کنم. وقتی‌ آدم اشتباه می‌کنه هم یه حسّ خاصی‌ داره؛ احساس میکنه که حق با اونه. الان وقتشه که چیزی که چند لحظه پیش گفتم رو درستش کنم. وقتی‌ آدم اشتباه می‌کنه هم یه حسّ خاصی‌ داره؛ احساس میکنه که حق با اونه.
(خنده)
این یک دلیلشه، یک دلیل ساختاری، که نشون میده چرا ما در این حس "حق به جانب بودن" گیر می‌افتیم. این یک دلیلشه، یک دلیل ساختاری، که نشون میده چرا ما در این حس "حق به جانب بودن" گیر می‌افتیم. من اسمشو میزارم "خطا-کوری". بیشتر وقتها ما هیچ نشانه‌ای از درون دریافت نمیکنیم که به ما نشون بده که ما در اشتباهیم تا وقتی‌ که دیگه دیره. بیشتر وقتها ما هیچ نشانه‌ای از درون دریافت نمیکنیم که به ما نشون بده که ما در اشتباهیم تا وقتی‌ که دیگه دیره. بیشتر وقتها ما هیچ نشانه‌ای از درون دریافت نمیکنیم که به ما نشون بده که ما در اشتباهیم تا وقتی‌ که دیگه دیره. بیشتر وقتها ما هیچ نشانه‌ای از درون دریافت نمیکنیم که به ما نشون بده که ما در اشتباهیم تا وقتی‌ که دیگه دیره. دلیل دومی‌ هم وجود داره که ما به خاطر اون در این حس گیر می‌افتیم، و این دومی‌ یه دلیل فرهنگیه. دلیل دومی‌ هم وجود داره که ما به خاطر اون در این حس گیر می‌افتیم، و این دومی‌ یه دلیل فرهنگیه. برای چند لحظه به زمان دبستانتون برگردید. البته این مال من نیستش. شما نشستید سر کلاس و معلمتون داره برگه‌های امتحانی‌ رو بهتون میده. یکیش این شکلی‌ هست. شما نشستید سر کلاس و معلمتون داره برگه‌های امتحانی‌ رو بهتون میده. یکیش این شکلی‌ هست. شما نشستید سر کلاس و معلمتون داره برگه‌های امتحانی‌ رو بهتون میده. یکیش این شکلی‌ هست. البته این مال من نیستش. (خنده) خب شما دبستانی هستید و خیلی‌ خوب میدونید که این برگه مال کی‌ میتونه باشه. خب شما دبستانی هستید و خیلی‌ خوب میدونید که این برگه مال کی‌ میتونه باشه. خب شما دبستانی هستید و خیلی‌ خوب میدونید که این برگه مال کی‌ میتونه باشه. مال اون شاگرد احمقه، که خیلی عذاب میده و هیچ وقت تکالیفشو انجام نمیده. مال اون شاگرد احمقه، که خیلی عذاب میده و هیچ وقت تکالیفشو انجام نمیده. پس شما وقتی‌ ۹ ساله هستید، اتوماتیک یاد میگیرید که اولا آدمایی که اشتباه میکنند، تنبل و بی‌-مسولیتند -- پس شما وقتی‌ ۹ ساله هستید، اتوماتیک یاد میگیرید که اولا آدمایی که اشتباه میکنند، تنبل و بی‌-مسولیتند -- پس شما وقتی‌ ۹ ساله هستید، اتوماتیک یاد میگیرید که اولا آدمایی که اشتباه میکنند، تنبل و بی‌-مسولیتند -- پس شما وقتی‌ ۹ ساله هستید، اتوماتیک یاد میگیرید که اولا آدمایی که اشتباه میکنند، تنبل و بی‌-مسولیتند -- دوماً راه رسیدن به موفقیت در زندگی‌ اینه که هیچوقت اشتباه نکنید. دوماً راه رسیدن به موفقیت در زندگی‌ اینه که هیچوقت اشتباه نکنید. دوماً راه رسیدن به موفقیت در زندگی‌ اینه که هیچوقت اشتباه نکنید.
ما این درس‌های بد رو خیلی‌ خوب فرا میگیریم. و بسیاری از ماها، مخصوصاً ما که در این سالن هستیم، این رو با بچه نمره اول بودنمون در هر زمینه‌ای محقق می‌کنیم. و بسیاری از ماها، مخصوصاً ما که در این سالن هستیم، این رو با بچه نمره اول بودنمون در هر زمینه‌ای محقق می‌کنیم. و بسیاری از ماها، مخصوصاً ما که در این سالن هستیم، این رو با بچه نمره اول بودنمون در هر زمینه‌ای محقق می‌کنیم. و بسیاری از ماها، مخصوصاً ما که در این سالن هستیم، این رو با بچه نمره اول بودنمون در هر زمینه‌ای محقق می‌کنیم. و بسیاری از ماها، مخصوصاً ما که در این سالن هستیم، این رو با بچه نمره اول بودنمون در هر زمینه‌ای محقق می‌کنیم. درسته؟ آقای CFO ی ستاره شناس و دونده فوق العاده ماراتون؟ درسته؟ آقای CFO ی ستاره شناس و دونده فوق العاده ماراتون؟ (خنده) نتیجه این می‌شه که همه شما یا CFO (مقام ارشد اقتصادی) هستید یا ستاره شناس یا دونده فوق العاده ماراتون. که البته این اشکالی نداره. نتیجه این می‌شه که همه شما یا CFO (مقام ارشد اقتصادی) هستید یا ستاره شناس یا دونده فوق العاده ماراتون. که البته این اشکالی نداره. اشکال اونجایی پیدا می‌شه که ما بعد می‌خواهیم از زیر اشتباهاتمون شونه خالی‌ کنیم. اشکال اونجایی پیدا می‌شه که ما بعد می‌خواهیم از زیر اشتباهاتمون شونه خالی‌ کنیم. چراکه طبق آنچه گفتم ما فکر می‌کنیم اگه ما اشتباه کنیم، حتما یه نقص یا عیبی داریم. چراکه طبق آنچه گفتم ما فکر می‌کنیم اگه ما اشتباه کنیم، حتما یه نقص یا عیبی داریم. چراکه طبق آنچه گفتم ما فکر می‌کنیم اگه ما اشتباه کنیم، حتما یه نقص یا عیبی داریم. پس ما اسرار بر درست بودن خود داریم چراکه به ما یه حس زیرک بودن ، مسئولیت پذیر بودن و امنی‌ میده. پس ما اسرار بر درست بودن خود داریم چراکه به ما یه حس زیرک بودن ، مسئولیت پذیر بودن و امنی‌ میده. پس ما اسرار بر درست بودن خود داریم چراکه به ما یه حس زیرک بودن ، مسئولیت پذیر بودن و امنی‌ میده.
پس بگذارید یه داستانی رو برایتان تعریف کنم، چند سال پیش یه خانوم میره به مرکزِ پزشکی ‌Beth Israel Deaconess برای انجام یه عمل جراحی. چند سال پیش یه خانوم میره به مرکزِ پزشکی ‌Beth Israel Deaconess برای انجام یه عمل جراحی. این مرکز در بوستون قرار داره. بیمارستان آموزشی هاروارد هست-- یکی‌ از بهترین آموزشگاه‌ها در آمریکا. بیمارستان آموزشی هاروارد هست-- یکی‌ از بهترین آموزشگاه‌ها در آمریکا. این خانوم میاد داخل، به اتاق جراحی برده می‌شه، دکتر عمل رو انجام میده، بعد اونو بخیه میکنن و به ریکاوری میبرن. این خانوم میاد داخل، به اتاق جراحی برده می‌شه، دکتر عمل رو انجام میده، بعد اونو بخیه میکنن و به ریکاوری میبرن. این خانوم میاد داخل، به اتاق جراحی برده می‌شه، دکتر عمل رو انجام میده، بعد اونو بخیه میکنن و به ریکاوری میبرن. همه چیز به نظر عادی میاد، بعد او به هوش میاد و به پاش نگاه میکنه، و میپرسه "چرا سمت اشتباه من باند پیچی‌ شده؟" همه چیز به نظر عادی میاد، بعد او به هوش میاد و به پاش نگاه میکنه، و میپرسه "چرا سمت اشتباه من باند پیچی‌ شده؟" همه چیز به نظر عادی میاد، بعد او به هوش میاد و به پاش نگاه میکنه، و میپرسه "چرا سمت اشتباه من باند پیچی‌ شده؟" خب به این خاطر طرف دیگه بدنش توی بانداژ هست که دکتر یه عمل جراحی عمده رو روی پای چپش به جای راستش انجام داده. خب به این خاطر طرف دیگه بدنش توی بانداژ هست که دکتر یه عمل جراحی عمده رو روی پای چپش به جای راستش انجام داده. خب به این خاطر طرف دیگه بدنش توی بانداژ هست که دکتر یه عمل جراحی عمده رو روی پای چپش به جای راستش انجام داده. وقتی‌ رئیس بیمارستان می‌خواد این تصادف رو توضیح بده، یه حرف خیلی‌ جالب میزنه. وقتی‌ رئیس بیمارستان می‌خواد این تصادف رو توضیح بده، یه حرف خیلی‌ جالب میزنه. وقتی‌ رئیس بیمارستان می‌خواد این تصادف رو توضیح بده، یه حرف خیلی‌ جالب میزنه. میگه "به هر حال وقتی‌ جراح داشته جراحی میکرده، اون باور داشته که روی پای درست داره جراحی میکنه." میگه "به هر حال وقتی‌ جراح داشته جراحی میکرده، اون باور داشته که روی پای درست داره جراحی میکنه." میگه "به هر حال وقتی‌ جراح داشته جراحی میکرده، اون باور داشته که روی پای درست داره جراحی میکنه." (خنده) نکته این داستان اینه که باور داشتن بیش از حد به این حسِ حق به جانب بودن، میتونه خیلی‌ خطرناک باشه. نکته این داستان اینه که باور داشتن بیش از حد به این حسِ حق به جانب بودن، میتونه خیلی‌ خطرناک باشه. نکته این داستان اینه که باور داشتن بیش از حد به این حسِ حق به جانب بودن، میتونه خیلی‌ خطرناک باشه. نکته این داستان اینه که باور داشتن بیش از حد به این حسِ حق به جانب بودن، میتونه خیلی‌ خطرناک باشه.
این حسِ درونی حق به جانب بودن، که ما بسیاری مواقع تجربه‌اش می‌کنیم، یه راهنمای قابل اعتماد برای آنچه که در دنیای بیرون رخ میده نیست. این حسِ درونی حق به جانب بودن، که ما بسیاری مواقع تجربه‌اش می‌کنیم، یه راهنمای قابل اعتماد برای آنچه که در دنیای بیرون رخ میده نیست. این حسِ درونی حق به جانب بودن، که ما بسیاری مواقع تجربه‌اش می‌کنیم، یه راهنمای قابل اعتماد برای آنچه که در دنیای بیرون رخ میده نیست. این حسِ درونی حق به جانب بودن، که ما بسیاری مواقع تجربه‌اش می‌کنیم، یه راهنمای قابل اعتماد برای آنچه که در دنیای بیرون رخ میده نیست. وقتی‌ ما اینگونه عمل کنیم، و احتمال اینکه اشتباه کردیم رو صفر بدونیم، نتیجه این می‌شه که وقتی‌ ما اینگونه عمل کنیم، و احتمال اینکه اشتباه کردیم رو صفر بدونیم، نتیجه این می‌شه که وقتی‌ ما اینگونه عمل کنیم، و احتمال اینکه اشتباه کردیم رو صفر بدونیم، نتیجه این می‌شه که مثلا ۲۰۰ میلیون گالن نفت رو در خلیج مکزیک می‌ریزیم، یا اقتصاد جهانی‌ رو اینگونه نابود می‌کنیم. مثلا ۲۰۰ میلیون گالن نفت رو در خلیج مکزیک می‌ریزیم، یا اقتصاد جهانی‌ رو اینگونه نابود می‌کنیم. پس این یه مشکل عظیم عملی‌ در پیش روی ماست، همچنین مشکل اجتماعی عظیم. پس این یه مشکل عظیم عملی‌ در پیش روی ماست، همچنین مشکل اجتماعی عظیم.
یه لحظه فکر کنید کاملا حق به جانب بودن یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ اینکه تو معتقدی که افکار تو انعکاس ۱۰۰% واقعیت هستند. یه لحظه فکر کنید کاملا حق به جانب بودن یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ اینکه تو معتقدی که افکار تو انعکاس ۱۰۰% واقعیت هستند. یه لحظه فکر کنید کاملا حق به جانب بودن یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ اینکه تو معتقدی که افکار تو انعکاس ۱۰۰% واقعیت هستند. وقتی‌ که اینگونه بیندیشی، باید به این سوال بتونی‌ جواب بدی، چطور افرادی که با تو مخالفند رو متقاعد میکنی‌؟ وقتی‌ که اینگونه بیندیشی، باید به این سوال بتونی‌ جواب بدی، چطور افرادی که با تو مخالفند رو متقاعد میکنی‌؟ وقتی‌ که اینگونه بیندیشی، باید به این سوال بتونی‌ جواب بدی، چطور افرادی که با تو مخالفند رو متقاعد میکنی‌؟ وقتی‌ که اینگونه بیندیشی، باید به این سوال بتونی‌ جواب بدی، چطور افرادی که با تو مخالفند رو متقاعد میکنی‌؟ اکثر ما‌ها با توسل به یه سری توجیهات تأسف بار سعی‌ در جوابگویی داریم. اکثر ما‌ها با توسل به یه سری توجیهات تأسف بار سعی‌ در جوابگویی داریم. در چنین مواقعی اولین کاری که می‌کنیم اینه که تصور می‌کنیم که اونا نادان هستند. در چنین مواقعی اولین کاری که می‌کنیم اینه که تصور می‌کنیم که اونا نادان هستند. اونا به اطلاعاتی که ما داریم دسترسی‌ ندارند، و اگه ما اونا رو در اختیارشون قرار بدیم، حتما به تیم ما میپیوندند. اونا به اطلاعاتی که ما داریم دسترسی‌ ندارند، و اگه ما اونا رو در اختیارشون قرار بدیم، حتما به تیم ما میپیوندند. اونا به اطلاعاتی که ما داریم دسترسی‌ ندارند، و اگه ما اونا رو در اختیارشون قرار بدیم، حتما به تیم ما میپیوندند. وقتی‌ این هم به درد نخوره و ببینیم که اونا دقیقاً به همون اطلاعاتی‌ دسترسی‌ دارن که ما داریم، وهنوز با مامخالفند، وقتی‌ این هم به درد نخوره و ببینیم که اونا دقیقاً به همون اطلاعاتی‌ دسترسی‌ دارن که ما داریم، وهنوز با مامخالفند، وقتی‌ این هم به درد نخوره و ببینیم که اونا دقیقاً به همون اطلاعاتی‌ دسترسی‌ دارن که ما داریم، وهنوز با مامخالفند، اونوقت ما به یه تصور ثانوی رو میاریم؛ اینکه اونا احمقند. اونوقت ما به یه تصور ثانوی رو میاریم؛ اینکه اونا احمقند. (خنده) همه قطعه‌‌‌های پازل رو دارن، ولی‌ احمق تر از اونن که بتونن کنار هم بگذارن. همه قطعه‌‌‌های پازل رو دارن، ولی‌ احمق تر از اونن که بتونن کنار هم بگذارن. و باز اگه دیدیم که اونا هنوزم با ما مخالفان و از طرفی‌ همچین احمق هم نیستند، اونوقت به تصور سوم پناه میبریم: و باز اگه دیدیم که اونا هنوزم با ما مخالفان و از طرفی‌ همچین احمق هم نیستند، اونوقت به تصور سوم پناه میبریم: و باز اگه دیدیم که اونا هنوزم با ما مخالفان و از طرفی‌ همچین احمق هم نیستند، اونوقت به تصور سوم پناه میبریم: و باز اگه دیدیم که اونا هنوزم با ما مخالفان و از طرفی‌ همچین احمق هم نیستند، اونوقت به تصور سوم پناه میبریم: و باز اگه دیدیم که اونا هنوزم با ما مخالفان و از طرفی‌ همچین احمق هم نیستند، اونوقت به تصور سوم پناه میبریم: اونا حقیقت رو میدونند و عمدا دارن برای رسیدن به اهداف نحس خودشون خرابش می‌کنن. اونا حقیقت رو میدونند و عمدا دارن برای رسیدن به اهداف نحس خودشون خرابش می‌کنن. اونا حقیقت رو میدونند و عمدا دارن برای رسیدن به اهداف نحس خودشون خرابش می‌کنن. خب این یه افتضاح بزرگه.
این اصرار ما بر محق بودنمان باعث می‌شه که نتونیم در موقع لزوم جلوی اشتباهات رو بگیریم و نیز باعث میشه با همدیگر بسیار بد رفتار کنیم. این اصرار ما بر محق بودنمان باعث می‌شه که نتونیم در موقع لزوم جلوی اشتباهات رو بگیریم و نیز باعث میشه با همدیگر بسیار بد رفتار کنیم. این اصرار ما بر محق بودنمان باعث می‌شه که نتونیم در موقع لزوم جلوی اشتباهات رو بگیریم و نیز باعث میشه با همدیگر بسیار بد رفتار کنیم. این اصرار ما بر محق بودنمان باعث می‌شه که نتونیم در موقع لزوم جلوی اشتباهات رو بگیریم و نیز باعث میشه با همدیگر بسیار بد رفتار کنیم. برای من غم انگیز‌ترین بخش اینه که دیگه نمیتونیم مثل انسان با هم رفتار کنیم. برای من غم انگیز‌ترین بخش اینه که دیگه نمیتونیم مثل انسان با هم رفتار کنیم. برای من غم انگیز‌ترین بخش اینه که دیگه نمیتونیم مثل انسان با هم رفتار کنیم. مثل این میمونه که ما میخوایم باور کنیم که ذهن ما مثل یه پنجره شفاف میمونه که ما از درون اون به دنیای بیرون نگاه می‌کنیم و حقایق رو درمیابیم. مثل این میمونه که ما میخوایم باور کنیم که ذهن ما مثل یه پنجره شفاف میمونه که ما از درون اون به دنیای بیرون نگاه می‌کنیم و حقایق رو درمیابیم. مثل این میمونه که ما میخوایم باور کنیم که ذهن ما مثل یه پنجره شفاف میمونه که ما از درون اون به دنیای بیرون نگاه می‌کنیم و حقایق رو درمیابیم. مثل این میمونه که ما میخوایم باور کنیم که ذهن ما مثل یه پنجره شفاف میمونه که ما از درون اون به دنیای بیرون نگاه می‌کنیم و حقایق رو درمیابیم. و انتظار داریم که دیگران هم از همین پنجره به بیرون نگاه کنند، و دقیقاً همون چیزی رو ببینند که ما دیدیم. و انتظار داریم که دیگران هم از همین پنجره به بیرون نگاه کنند، و دقیقاً همون چیزی رو ببینند که ما دیدیم. این صحیح نیست و اگر چنین می‌بود زندگی‌ واقعا یکنواخت میشد. این صحیح نیست و اگر چنین می‌بود زندگی‌ واقعا یکنواخت میشد. معجزه ذهن شما به این نیست که دنیا رو اونجوری که هست می‌بینه، بلکه به اینه که دنیا رو اونجوری که نیست می‌بینه. معجزه ذهن شما به این نیست که دنیا رو اونجوری که هست می‌بینه، بلکه به اینه که دنیا رو اونجوری که نیست می‌بینه. معجزه ذهن شما به این نیست که دنیا رو اونجوری که هست می‌بینه، بلکه به اینه که دنیا رو اونجوری که نیست می‌بینه. ما گذشته رو به یاد میاریم و به آینده فکر می‌کنیم، میتونیم در افکارمون خودمون رو جای دیگری بذاریم. ما گذشته رو به یاد میاریم و به آینده فکر می‌کنیم، میتونیم در افکارمون خودمون رو جای دیگری بذاریم. ما گذشته رو به یاد میاریم و به آینده فکر می‌کنیم، میتونیم در افکارمون خودمون رو جای دیگری بذاریم. ما گذشته رو به یاد میاریم و به آینده فکر می‌کنیم، میتونیم در افکارمون خودمون رو جای دیگری بذاریم. همه ما این کارها رو به گونه‌ای متفاوت از دیگری می‌کنیم، به همین خاطر ما به آسمان شب نگاه می‌کنیم و این رو میبینیم، همه ما این کارها رو به گونه‌ای متفاوت از دیگری می‌کنیم، به همین خاطر ما به آسمان شب نگاه می‌کنیم و این رو میبینیم، همچنین این رو، همچنین این رو، همچنین این رو. و بله، شاید به این خاطره که ما گاهی‌ اشتباه متوجه میشیم.
دکارت ۱۲۰۰ سال پیش گفت "من فکر می‌کنم، پس هستم."، دکارت ۱۲۰۰ سال پیش گفت "من فکر می‌کنم، پس هستم."، در حالیه این فرد، سنت اگوستین، نشست و نوشت: "من اشتباه میکنم، پس هستم." در حالیه این فرد، سنت اگوستین، نشست و نوشت: "من اشتباه میکنم، پس هستم." در حالیه این فرد، سنت اگوستین، نشست و نوشت: "من اشتباه میکنم، پس هستم." اگوستین دریافته بود که توانایی‌ ما در اشتباه کردن یه نقص شرم آور در سیستم بشری نیست، چیزی که ما بتونیم درستش کنیم یا از بین ببریمش. اگوستین دریافته بود که توانایی‌ ما در اشتباه کردن یه نقص شرم آور در سیستم بشری نیست، چیزی که ما بتونیم درستش کنیم یا از بین ببریمش. اگوستین دریافته بود که توانایی‌ ما در اشتباه کردن یه نقص شرم آور در سیستم بشری نیست، چیزی که ما بتونیم درستش کنیم یا از بین ببریمش. اگوستین دریافته بود که توانایی‌ ما در اشتباه کردن یه نقص شرم آور در سیستم بشری نیست، چیزی که ما بتونیم درستش کنیم یا از بین ببریمش. اگوستین دریافته بود که توانایی‌ ما در اشتباه کردن یه نقص شرم آور در سیستم بشری نیست، چیزی که ما بتونیم درستش کنیم یا از بین ببریمش. این اساس آنچیزی هست که ما هستیم. چون غیر از خدا کسی‌ نمیدونه اون بیرون چه خبره. این اساس آنچیزی هست که ما هستیم. چون غیر از خدا کسی‌ نمیدونه اون بیرون چه خبره. این اساس آنچیزی هست که ما هستیم. چون غیر از خدا کسی‌ نمیدونه اون بیرون چه خبره. و بر خلاف دیگر حیوانات، ما در صدد کشف آن هستیم. برای من این سعی‌ و تلاش ما، منبع و ریشه تمام خلاقیتها و سازندگی‌های ما می‌باشد. و بر خلاف دیگر حیوانات، ما در صدد کشف آن هستیم. برای من این سعی‌ و تلاش ما، منبع و ریشه تمام خلاقیتها و سازندگی‌های ما می‌باشد. و بر خلاف دیگر حیوانات، ما در صدد کشف آن هستیم. برای من این سعی‌ و تلاش ما، منبع و ریشه تمام خلاقیتها و سازندگی‌های ما می‌باشد. و بر خلاف دیگر حیوانات، ما در صدد کشف آن هستیم. برای من این سعی‌ و تلاش ما، منبع و ریشه تمام خلاقیتها و سازندگی‌های ما می‌باشد. و بر خلاف دیگر حیوانات، ما در صدد کشف آن هستیم. برای من این سعی‌ و تلاش ما، منبع و ریشه تمام خلاقیتها و سازندگی‌های ما می‌باشد.
سال پیش به دلایل مختلف، نشستم و به قسمتهای مختلف برنامه رادیویی "این زندگی‌ آمریکایی" گوش دادم. سال پیش به دلایل مختلف، نشستم و به قسمتهای مختلف برنامه رادیویی "این زندگی‌ آمریکایی" گوش دادم. سال پیش به دلایل مختلف، نشستم و به قسمتهای مختلف برنامه رادیویی "این زندگی‌ آمریکایی" گوش دادم. گوش میدادم و گوش میدادم تا اینکه یه لحظه حس کردم همه داستانها غلط به نظر میان. گوش میدادم و گوش میدادم تا اینکه یه لحظه حس کردم همه داستانها غلط به نظر میان. گوش میدادم و گوش میدادم تا اینکه یه لحظه حس کردم همه داستانها غلط به نظر میان. اول فکر کردم من قاطی کردم. من یه زن دیوونهِ اشتباه کن هستم. اول فکر کردم من قاطی کردم. من یه زن دیوونهِ اشتباه کن هستم. اول فکر کردم من قاطی کردم. من یه زن دیوونهِ اشتباه کن هستم. هر چی‌ که فکر کنید به ذهنم میرسید. هر چی‌ که فکر کنید به ذهنم میرسید. ولی‌ چند ماه بعد باIra Glass که میزبان این شو رادیویی بود، یه مصاحبه داشتم. ولی‌ چند ماه بعد باIra Glass که میزبان این شو رادیویی بود، یه مصاحبه داشتم. در این باره ازش پرسیدم اون گفت، "نه، درسته. در این باره ازش پرسیدم اون گفت، "نه، درسته. ، اتفاقا ما یه شوخی می‌کنیم در اینباره، میگیم که همه برنامه‌های ما یه رمز مشترک داره." ، اتفاقا ما یه شوخی می‌کنیم در اینباره، میگیم که همه برنامه‌های ما یه رمز مشترک داره." ، اتفاقا ما یه شوخی می‌کنیم در اینباره، میگیم که همه برنامه‌های ما یه رمز مشترک داره." ، اتفاقا ما یه شوخی می‌کنیم در اینباره، میگیم که همه برنامه‌های ما یه رمز مشترک داره." و اون رمز مشترک اینه "من همیشه فکر میکنم این اتفاق قراره بیفته ولی‌ بر عکس اون میشه." و اون رمز مشترک اینه "من همیشه فکر میکنم این اتفاق قراره بیفته ولی‌ بر عکس اون میشه." و اون رمز مشترک اینه "من همیشه فکر میکنم این اتفاق قراره بیفته ولی‌ بر عکس اون میشه." او اضافه میکنه که "ما به این نیاز داریم که برنامه رو جلو ببریم." او اضافه میکنه که "ما به این نیاز داریم که برنامه رو جلو ببریم." او اضافه میکنه که "ما به این نیاز داریم که برنامه رو جلو ببریم." او اضافه میکنه که "ما به این نیاز داریم که برنامه رو جلو ببریم." و برای ما، چه به عنوان شنونده چه خواننده، ما خوراکمون این چیزاست. و برای ما، چه به عنوان شنونده چه خواننده، ما خوراکمون این چیزاست. و برای ما، چه به عنوان شنونده چه خواننده، ما خوراکمون این چیزاست. ما عاشق پیچ و تاب دادن داستان، شاه ماهی‌ قرمز، یا پایان غیر منتظره هستیم. ما عاشق پیچ و تاب دادن داستان، شاه ماهی‌ قرمز، یا پایان غیر منتظره هستیم. وقتی‌ نوبت به داستان خودمون میرسه دوست داریم چیز دیگه باشیم. وقتی‌ نوبت به داستان خودمون میرسه دوست داریم چیز دیگه باشیم.
ولی‌ میدونید، داستان ما دقیقا همینطوره، چون زندگیمون هم همینطوره. ولی‌ میدونید، داستان ما دقیقا همینطوره، چون زندگیمون هم همینطوره. ما فکر می‌کنیم این اتفاق باید بیفته ولی‌ به جاش چیز دیگه‌ای صورت میگیره. ما فکر می‌کنیم این اتفاق باید بیفته ولی‌ به جاش چیز دیگه‌ای صورت میگیره. جرج بوش فکر میکرد به عراق حمله میکنه و کلی‌ سلاح کشتار دسته جمعی‌ پیدا میکنیه، جرج بوش فکر میکرد به عراق حمله میکنه و کلی‌ سلاح کشتار دسته جمعی‌ پیدا میکنیه، مردم رو لیبرال می‌کنه و دمکراسی به خاور میانه میبره. ولی‌ بجاش اتفاق دیگری افتاد. مردم رو لیبرال می‌کنه و دمکراسی به خاور میانه میبره. ولی‌ بجاش اتفاق دیگری افتاد. حسنی مبارک فکر میکرد برای همیشه دیکتاتور مصر باقی‌ میمونه، و اگه خیلی‌ پیر یا مریض شد حسنی مبارک فکر میکرد برای همیشه دیکتاتور مصر باقی‌ میمونه، و اگه خیلی‌ پیر یا مریض شد حسنی مبارک فکر میکرد برای همیشه دیکتاتور مصر باقی‌ میمونه، و اگه خیلی‌ پیر یا مریض شد سلطنت رو به پسرش واگذار میکنه. ولی‌ بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. سلطنت رو به پسرش واگذار میکنه. ولی‌ بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. شاید شما فکر میکردید با محبوب دبیرستانی‌ تون ازدواج میکنید به شهر خودتون میرید و اونجا بچه دار میشید. بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. شاید شما فکر میکردید با محبوب دبیرستانی‌ تون ازدواج میکنید به شهر خودتون میرید و اونجا بچه دار میشید. بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. شاید شما فکر میکردید با محبوب دبیرستانی‌ تون ازدواج میکنید به شهر خودتون میرید و اونجا بچه دار میشید. بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. شاید شما فکر میکردید با محبوب دبیرستانی‌ تون ازدواج میکنید به شهر خودتون میرید و اونجا بچه دار میشید. بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. داشتم یه کتاب جالب مینوشتم برای تماشاچیانی که هیچ وقت قدرش رو نمیدونستند، و بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. داشتم یه کتاب جالب مینوشتم برای تماشاچیانی که هیچ وقت قدرش رو نمیدونستند، و بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. داشتم یه کتاب جالب مینوشتم برای تماشاچیانی که هیچ وقت قدرش رو نمیدونستند، و بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. داشتم یه کتاب جالب مینوشتم برای تماشاچیانی که هیچ وقت قدرش رو نمیدونستند، و بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد. داشتم یه کتاب جالب مینوشتم برای تماشاچیانی که هیچ وقت قدرش رو نمیدونستند، و بجاش اتفاق دیگه‌ای افتاد.
(خنده)
می‌خوام بگم زندگی‌ همینه، چه خوب چه بد، ما این داستانهای باور نکردنی رو دربارهٔ دنیای اطرافمون میسازیم، می‌خوام بگم زندگی‌ همینه، چه خوب چه بد، ما این داستانهای باور نکردنی رو دربارهٔ دنیای اطرافمون میسازیم، می‌خوام بگم زندگی‌ همینه، چه خوب چه بد، ما این داستانهای باور نکردنی رو دربارهٔ دنیای اطرافمون میسازیم، می‌خوام بگم زندگی‌ همینه، چه خوب چه بد، ما این داستانهای باور نکردنی رو دربارهٔ دنیای اطرافمون میسازیم، بعد دنیا اونو میچرخونه و ما رو متحیر میکنه. ناراحت نشید ولی‌ ادامه کنفرانس امروز دربارهٔ توانایی‌ ما در اشتباه برداشت کردن چیز‌هاست. ناراحت نشید ولی‌ ادامه کنفرانس امروز دربارهٔ توانایی‌ ما در اشتباه برداشت کردن چیز‌هاست. ناراحت نشید ولی‌ ادامه کنفرانس امروز دربارهٔ توانایی‌ ما در اشتباه برداشت کردن چیز‌هاست. ما هر هفته وقت میذاریم و درباره نوآوری‌ها و دست آوردهای جدید حرف می‌زنیم. ما هر هفته وقت میذاریم و درباره نوآوری‌ها و دست آوردهای جدید حرف می‌زنیم. ما هر هفته وقت میذاریم و درباره نوآوری‌ها و دست آوردهای جدید حرف می‌زنیم. ولی‌ میدونید چرا به همه این چیزا نیاز داریم؟ ولی‌ میدونید چرا به همه این چیزا نیاز داریم؟ چون نیمی از موضوعات که از همه جالب تر بودند چون نیمی از موضوعات که از همه جالب تر بودند مثل TED ۱۹۹۸ -- هان -- (خنده) اونجوری که باید کار نکردند، کردند؟ (خنده) جت من، کریس، کجاست که منو بفرسته بیرون؟
(خنده)
(تشویق)
خب ما دوباره اینجا ایم و این همانطور که باید باشه هست. ما یه ایده جدید میدیم، یه داستان جدید ارائه می‌کنیم. خب ما دوباره اینجا ایم و این همانطور که باید باشه هست. ما یه ایده جدید میدیم، یه داستان جدید ارائه می‌کنیم. خب ما دوباره اینجا ایم و این همانطور که باید باشه هست. ما یه ایده جدید میدیم، یه داستان جدید ارائه می‌کنیم. خب ما دوباره اینجا ایم و این همانطور که باید باشه هست. ما یه ایده جدید میدیم، یه داستان جدید ارائه می‌کنیم. یه کنفرانس جدید میدیم، موضوع اینبار همونطور که ۷میلیون بارهم شنیدید، بازیابی‌ حیرت زدگی است. یه کنفرانس جدید میدیم، موضوع اینبار همونطور که ۷میلیون بارهم شنیدید، بازیابی‌ حیرت زدگی است. یه کنفرانس جدید میدیم، موضوع اینبار همونطور که ۷میلیون بارهم شنیدید، بازیابی‌ حیرت زدگی است. یه کنفرانس جدید میدیم، موضوع اینبار همونطور که ۷میلیون بارهم شنیدید، بازیابی‌ حیرت زدگی است. و به نظر من اگه شما واقعا می‌خواهید شگفت زده بشید، و به نظر من اگه شما واقعا می‌خواهید شگفت زده بشید، بایستی از این فضای حق به جانب بودن پا به بیرون بگذارید، به اطراف و همدیگه نگاه کنید، بایستی از این فضای حق به جانب بودن پا به بیرون بگذارید، به اطراف و همدیگه نگاه کنید، بایستی از این فضای حق به جانب بودن پا به بیرون بگذارید، به اطراف و همدیگه نگاه کنید، به پهنا و پیچیدگی‌ و راز آلودگی کیهان نگاه کنید، به پهنا و پیچیدگی‌ و راز آلودگی کیهان نگاه کنید، به پهنا و پیچیدگی‌ و راز آلودگی کیهان نگاه کنید، و جرات کنید و بگید، "اه، نمی‌دونم، شاید من اشتباه می‌کنم." و جرات کنید و بگید، "اه، نمی‌دونم، شاید من اشتباه می‌کنم." و جرات کنید و بگید، "اه، نمی‌دونم، شاید من اشتباه می‌کنم."
ممنونم.
(تشویق)
ممنونم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *