یک موش. یک پرتوی لیزر. یک خاطره ی دستکاری شده.

متن سخنرانی :
استیو رَمیرِز: در اولین سال دبیرستانم، یک روز در اتاقم نشسته بودم، دائم بستنی می خوردم، سریال های مزخرف تلویزیون را می دیدم و شاید، شاید به آهنگ های تیلور سوییفت گوش می کردم. چون به تازگی یک شکست احساسی خورده بودم. (خنده ی حاضرین) بنابراین برای مدت زیادی، تمام تلاشم این شده بود که بتوانم خاطره ی آن فرد را دوباره و دوباره برای خودم تکرار کنم، تا شاید از آن حس مزخرفی که داشتم راحت شوم. تا شاید از آن حس مزخرفی که داشتم راحت شوم.
اما، همان طور که احتمالاً حدس می زنید، من یک متخصص اعصاب هستم، و بنابراین می دانستم که خاطره ی آن فرد و زمزمه های احساسی و ویران کننده ای که آن خاطره، آن ها را با خود می آورد، تا حد زیادی به واسطه ی سیستم های مختلف مغزی ایجاد می شوند. و من با خودم فکر کردم، کاش می توانستیم داخل مغز برویم و آن حس تهوع آور را حذف کنیم بدون این که به خاطره ای که از آن فرد داریم آسیبی وارد کنیم. بعد با خودم گفتم، شاید این ایده برای دوره ی ما زیادی بلندپروازانه باشد. اما در عوض شاید بتوانیم با رفتن داخل مغز، و تنها پیدا کردن یک خاطره شروع کنیم. آیا می توانیم آن خاطره را دوباره زنده کنیم، یا شاید حتی بعضی از جزئیات آن خاطره را تغییر دهیم؟
با تمام این اوصاف، در حال حاضر یک نفر در تمام دنیا وجود دارد که واقعاً امیدوارم این سخنرانی را نبیند.
(خنده ی حاضرین)
اما مشکلی وجود دارد. یک مشکل. این ایده ها احتمالاً شما را یاد فیلم "یادآوری کامل" (Total Recall) "طلوع ابدی ذهن بی نقص" (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) یا "الهام" (Inception) بیندازند. اما ستاره های سینمایی که ما با آن ها کار می کنیم در آزمایشگاه مشهور هستند.
شو لیو: موش های آزمایشگاهی.
(خنده ی حاضرین)
به عنوان متخصصین اعصاب، ما در آزمایشگاه با موش ها کار می کنیم، تا بفهمیم نحوه ی عملکرد یک خاطره چگونه است. و امروز، ما امیدواریم بتوانیم شما را متقاعد کنیم که امروزه می توانیم یک خاطره ی مشخص در ذهن را با سرعت نور احیا کنیم. برای انجام این کار، تنها دو مرحله ی ساده برای انجام دادن دارید. اول از همه، خاطره را در مغز پیدا و مشخص کنید، و سپس آن را فعال کنید. به همین سادگی. (خنده ی حاضرین)
استیو: آیا متقاعد شدید؟ خب، ما فهمیدیم که پیدا کردن یک خاطره ی مشخص در مغز به این سادگی ها هم نیست.
شو: البته که نیست. انجام این کار حتی از پیدا کردن یک سوزن درون انبار کاه هم سخت تر بود، زیرا حداقل، شما می دانید، سوزن چیزی است که به صورت فیزیکی می توانید آن را با انگشتانتان بگیرید. اما یک خاطره این گونه نیست. و علاوه بر آن، تعداد سلول های درون مغز شما، به مراتب از تعداد رشته های کاه درون یک انبار کاه معمولی بیشتر است. بنابراین، این کار کمی دل و جرأت می خواهد. اما خوشبختانه، ما از خود مغز هم کمک می گیریم. بعداً فهمیدیم اساساً تمام کاری که نیاز داریم انجام بدهیم، این است که بگذاریم مغز یک خاطره را ثبت کند، و بعد مغز به ما خواهد گفت که کدام یک از سلول ها در آن خاطره ی مشخص دخیل بوده اند.
استیو: اما وقتی خاطره ی عشق قبلیم در ذهنم مرور می شد، چه اتفاقی در مغز من می افتاد؟ اگر شما مجبور باشید برای یک لحظه تمامی اصول اخلاقی و انسانی را کنار بگذارید و همین الآن مغز من را تکه تکه کنید، خواهید دید که مناطق بی شماری در مغز من وجود دارند که با به یاد آوردن آن خاطره فعال می شوند. اما به طور معمول یک منطقه ی مغزی به طور جدی فعال خواهد شد که هیپوکامپوس نامیده می شود، و به مدت ده ها سال به عنوان بخشی تلقی می شد که خاطراتی را که برای ما عزیز هستند حفظ می کنند، که دانستن این موضوع باعث می شد این بخش از مغز، هدفی ایده آل برای بررسی و تلاش برای پیدا کردن یک خاطره در آن و شاید باز-فعال سازی آن باشد.
شو: اگر هیپوکامپوس را با دقت بررسی کنید، مطمئناً سلول های بی شماری را می بینید، ولی ما می توانیم بفهمیم کدام یک از سلول ها، در جریان یک خاطره ی به خصوص فعال می شوند، زیرا هر گاه سلولی فعال می شود، مثلاً وقتی که یک خاطره را ثبت می کند، اثری باقی می گذارد که بعداً به ما اجازه می دهد که بفهمیم، این سلول ها پیش از این فعال بوده اند.
استیو: بنابراین همان طور که از روی چراغ ساختمان ها در شب می توانید بفهمید که در آن زمان مشخص شاید یک نفر دارد در آن جا کار می کند، در واقعیت، سنسور های بیولوژیکی درون سلول ها وجود دارند، در واقعیت، سنسور های بیولوژیکی درون سلول ها وجود دارند، که هر گاه سلول فعالیت می کند روشن می شود. آن ها نوعی پنجره ی بیولوژیکی هستند که روشن می شوند تا ما بفهمیم که آن سلول به تازگی فعال شده است.
شو: بنابراین ما بخشی از این سنسور را بریدیم، و آن را به یک کلید متصل کردیم تا سلول ها را کنترل کنیم، و این کلید را در یک ویروس مهندسی شده قرار دادیم و آن ویروس را درون مغز یک موش تزریق کردیم. بنابراین هر وقت یک خاطره ثبت می شود، تمام سلول های فعال مربوط به آن خاطره این کلید را بر روی خود نصب می کنند.
استیو: به طور مثال، هیپوکامپوس بعد از ثبت یک خاطره ی ترسناک، تقریباً این شکلی است. استیو: به طور مثال، هیپوکامپوس بعد از ثبت یک خاطره ی ترسناک، تقریباً این شکلی است. قسمت آبی که در این جا می بینید، مجموعه ی فشرده ی سلول های مغزی است، اما سلول های سبز رنگ مغز، وظیفه ی ثبت یک خاطره ی ترسناک به خصوص را بر عهده دارند. وظیفه ی ثبت یک خاطره ی ترسناک به خصوص را بر عهده دارند. بنابراین شما دارید به یک آن از تشکیل آرایش ترس نگاه می کنید. بنابراین شما دارید به یک آن از تشکیل آرایش ترس نگاه می کنید. شما دارید به شمای نیمرخ یک خاطره نگاه می کنید.
شو: الآن، برای کلیدی که درباره اش صحبت کرده بودیم، بطور ایده آل، این کلید باید با سرعت تمام واکنش نشان دهد. سرعت واکنش آن نباید چند دقیقه یا چند ساعت باشد. این کلید باید با سرعت مغز، یعنی چند میلی ثانیه واکنش نشان دهد.
استیو: شو، نظرت چیست؟ آیا ما می توانیم، به طور مثال، از دارو های متداول استفاده کنیم، تا سلول های مغز خودمان را فعال یا غیر فعال کنیم؟
شو: نه. دارو ها خیلی نامتمرکز عمل می کنند. آن ها همه جای بدن پخش می شوند. و وقت زیادی می خواهد تا آن ها روی سلول ها عمل کنند. پس با دارو ها نمی توانیم یک خاطره را بلافاصله کنترل کنیم. خب استیو، نظرت در مورد پاک کردن مغز به کمک الکتریسیته چیه؟
استیو: الکتریسیته خیلی سریعه، ولی احتمالاً ما ثادر نخواهیم بود تا به وسیله ی آن، فقط سلول های مشخصی که یک خاطره را نگه می دارند را هدف بگیریم، و این احتمال هم وجود داشت که مغز را بسوزانیم.
شو: اوه. درسته. پس باید، ممم ... راه بهتری پیدا می کردیم تا بتوانیم مغز را با سرعت نور تحت تأثیر قرار دهیم.
استیو: ما به این نتیجه رسیدیم که تنها نور است که با سرعت نور حرکت می کند. بنابراین شاید ما بتوانیم خاطره ها را به وسیله ی نور، فعال یا غیر فعال کنیم --
شو: نور خیلی سریع است.
استیو: -- و چون سلول های مغزی به طور معمول به پالس های نوری واکنش نشان نمی دهند، بنابراین آن سلول هایی که به پالس های نوری واکنش نشان می دهند آن هایی هستند که کلید حساس به نور دارند. اما برای این کار، ابتدا ما باید سلول های مغزی را گول بزنیم، تا به پرتو های لیزر واکنش نشان بدهند.
شو: دقیقاً. درست شنیدید. ما تلاش می کنیم به مغز پرتو های لیزر شلیک کنیم. (خنده ی حاضرین)
استیو: و تکنیکی که به ما اجازه می دهد که این کار را انجام بدهیم، آپتوژنتیک است (تأثیر نور بر روی ژن ها). به کمک آپتوژنتیک ما می توانیم این کلید های حساس به نور را بسازیم، که به کمک آن ها می توانیم سلول های مغزی را خاموش یا روشن کنیم، و نام آن کلید چنلرودوپسین است، و در این جا به شکل دانه های سبز چسبیده به این سلول مغزی دیده می شوند. شما می توانید چنلرودوپسین را به صورت یک کلید حساس به نور تصور کنید، که می تواند به صورت مصنوعی بر روی سلول های مغزی نصب شود، و ما می توانیم خیلی ساده با کلیک کردن بر روی آن کلید، برای فعال یا غیرفعال کردن سلول مغزی استفاده کنیم، و در این مورد خاص با پالس های نوری آن را فعال می کنیم. ژو: پس ما این کلید حساس به نور چنلرودوپسین را به سنسوری که درباره اش صحبت کردیم وصل کردیم و آن را به مغز تزریق کردیم. بنابراین هر وقت یک خاطره ثبت می شود، تمام سلول های فعال مربوط به آن خاطره ی مشخص این کلید های حساس به نور را نیز به درون خود می برند و از این طریق ما می توانیم این سلول ها را همان طور که می بینید، با تابش آنی پرتوی لیزر کنترل کنیم.
استیو: اجازه بدهید آزمایشی با تمام این اوصاف انجام بدهیم. کاری که می توانیم انجام بدهیم این است که موش هایمان را درون یک جعبه دقیقاً مثل این جعبه قرار دهیم، و بعد می توانیم به آن ها یک شوک بسیار خفیف بدهیم تا آن ها خاطره ی ترسناکی را درون این جعبه ثبت کنند. آن ها می آموزند که اتفاق بدی این جا افتاده است. حالا با سیستم خودمان، تنها سلول هایی که در بخش هیپوکامپوس در ثبت این خاطره فعال بوده اند، حاوی چنلرودوپسین خواهند بود.
شو: اگر شما یک موش کوچک باشید، فکر می کنید تمام دنیا سعی می کنند شما را بگیرند. بنابراین بهترین واکنش دفاعی شما، تلاش برای دیده نشدن است. وقتی که یک موش می ترسد، یک رفتار کاملاً متداول انجام می دهد: در یک گوشه ی جعبه می ماند، و سعی می کند که هیچ کدام از اعضای بدنش را تکان ندهد، و ما به این حالت انجماد می گوییم. بنابراین اگر یک موش خاطره ی بدی را درون این جعبه به یاد بیاورد، وقتی که او را دوباره در جعبه ی مشابهی قرار دهیم، او به طور خیلی ساده در حالت انجماد قرار خواهد گرفت، زیرا او نمی خواهد توسط هیچ خطر احتمالی درون آن جعبه دیده شود. زیرا او نمی خواهد توسط هیچ خطر احتمالی درون آن جعبه دیده شود.
استیو: برای درک حالت انجماد، تصور کنید دارید در خیابان راه می روید، و به کار های خودتان فکر می کنید، و ناگهان دوست دختر یا دوست پسر سابق خود را می بینید. و ناگهان دوست دختر یا دوست پسر سابق خود را می بینید. و اما آن دو ثانیه ی ترسناک، زمانی است که شما با خود فکر می کنید، "چه کار کنم؟ سلام کنم؟ با او دست بدهم؟ برگردم و فرار کنم؟ همین جا بنشینم و وانمود کنم وجود ندارم؟" و از این گونه افکار ناگهانی که بدن شما را بی حرکت می کند، و باعث می شود قیافه ی وحشت زده ای پیدا کنید.
شو: اگرچه، اگر آن موش را درون جعبه ی کاملاً متفاوتی قرار دهید، مثل این جعبه ی بعدی، او از این جعبه نخواهد ترسید، زیرا هیچ دلیلی وجود ندارد که او از این محیط جدید بترسد.
اما اگر ما موش را در این جعبه ی جدید قرار دهیم ولی هم زمان، خاطره ی ترس را به وسیله ی لیزر هایی که پیش از این با آن ها کار کردیم فعال کنیم، چه اتفاقی می افتد؟ آیا ما خاطره ی ترس اولین جعبه را به این محیط کاملاً جدید خواهیم آورد؟ آیا ما خاطره ی ترس اولین جعبه را به این محیط کاملاً جدید خواهیم آورد؟
استیو: خیلی خب، و این آزمایش میلیون دلاری ما است. اما برای برگشتن به خاطره ی آن روز، یادم می آید که تیم بیسبال "رد ساکس" تازه برده بود، یک روز سبز بهاری بود، و جان می داد برای گشتن اطراف رودخانه و شاید بعد رفتن به شمال شهر، برای خوردن کمی رولت خامه ای، و گذاشتن استاتوس در فیس بوک و توییتر. اما شو و من، از طرف دیگر، در یک اتاق سیاه بدون پنجره بودیم و حتی چشممان را آن قدر حرکت نمی دادیم که منجر به پلک زدن شود، زیرا چشم های ما روی صفحه ی کامپیوتر خیره مانده بود. ما به این موش در این جا که تلاش می کرد یک خاطره را برای اولین بار با استفاده از تکنولوژی ما احیا کند خیره شده بودیم.
شو: و این چیزی بود که ما دیدیم. وقتی برای اولین بار ما موش را درون ای جعبه قرار دادیم، او دور جعبه می گشت، اطراف را بو می کرد و قدم می زد، و به محیط اطرافش فکر می کرد، زیرا به طور ذاتی، موش ها موجودات خیلی کنجکاوی هستند. آن ها می خواهند بدانند، درون این جعبه ی جدید چه خبر است؟ برایشان جالب است. ولی وقتی ما لیزر را روشن کردیم، همان طور که می بینید، ناگهان موش وارد حالت انجماد شد. او آن جا ماند و سعی نکرد هیچ کدام از اعضای بدنش را حرکت دهد. او به طور واضح منجمد شده است. و البته، به نظر می رسد ما می توانیم خاطره ی ترس جعبه ی اول را نسبت به این محیط کاملاً جدید به او القا کنیم.
وقتی این را دیدیم، استیو و من به اندازه ی خود آن موش متعجب بودیم. (خنده ی حاضرین) بنابراین پس از آزمایش، هر دوی ما اتاق را ترک کردیم بدون این که چیزی بگوییم.
بعد از مدتی طولانی و سخت، استیو سکوت را شکست.
استیو: "آیا این ایده واقعاً کار کرد؟"
شو: گفتم، "بله، البته که کار کرد!" ما واقعاً در مورد آن هیجان زده بودیم. و سپس ما یافته هایمان را در مجله ی "طبیعت" (Nature) چاپ کردیم. حتی بعد از چاپ کارمان، ما نظرات بی شماری را از سر تا سر اینترنت دریافت کردیم. ما نظرات بی شماری را از سر تا سر اینترنت دریافت کردیم. شاید ما بتوانیم نگاهی به بعضی از آن ها بیندازیم.
["اوه خدای من.... پس به زودی باید انتظار چیز های بیشتری را داشت، حقیقت مجازی، کنترل عصبی، شبیه سازی رؤیای تصویری... کد نویسی عصبی، "نوشتن و بازنویسی خاطرات"، بیماری های ذهنی. واییییییی آینده فوق العاده است !"]
استیو: اولین چیزی که شما از واکنش این افراد متوجه خواهید شد این است که آن ها آن ها نسبت به کار ما باوری قوی دارند. من کاملاً با خوش بینی نظر اول موافق هستم، من کاملاً با خوش بینی نظر اول موافق هستم، زیرا تقریباً می توان با اطمینان گفت بعد از صدای مورگان فریمن (بازیگر سینما با صدایی رسا)، دستگاه ما یکی از بهترین سیستم های احیاگر خاطرات است، که تا به حال به دست انسان ساخته شده است. (خنده ی حاضرین) اما خواهید دید، این تنها نظری نیست که وجود دارد.
["این دستگاه خیلی مرا ترساند ... اگر آن ها بتوانند این کار را به آسانی به مدت چند سال به روی انسان ها انجام دهند چه؟! خدایا ما نابود شدیم"]
شو: البته، اگر ما یک لحظه به این قضیه فکر کنیم، به نظرم می توانیم با او کاملاً موافقت کنیم که این، مممم، درست است، اما شاید نه تا این حد. اما این اگرچه به یاد ما می آورد که، اگرچه ما همچنان بر روی موش ها کار می کنیم، اما شاید این کار درستی باشد که در مورد پیامد های اخلاقی کنترل خاطرات اما شاید این کار درستی باشد که در مورد پیامد های اخلاقی کنترل خاطرات به بحث و گفت و گو بنشینیم.
استیو: اما، در بطن نظر سوم، می خواهیم به شما درباره ی پروژه ای به نام پروژه ی به نام پروژه ی الهام (Inception) که اخیراً در آزمایشگاه بر روی آن کار می کنیم، بگوییم. ["آن ها باید فیلمی در این باره بسازند. جایی که آن ها ایده ها را در ذهن مردم می گذارند، تا آن ها بتوانند مردم را برای منافع خودشان کنترل کنند. ما به آن خواهیم گفت: الهام (Inception)"] ما به این فکر افتادیم که که اگر ما در حال حاضر می توانیم یک خاطره را باز-فعال کنیم، اگر ما همین کار را، اما با کمی دستکاری درون آن خاطره انجام دهیم، چه اتفاق می افتد؟ آیا ما می توانیم حتی آن را به یک خاطره ی ساختگی تبدیل کنیم؟
شو: بنابراین یک خاطره به طور کلی پیچیده و پویاست، اما به طور ساده، اجازه بدهید آن را به صورت یک کلیپ ویدئویی تصور کنیم. تا به حال هر چه به شما گفته ایم به طور ساده این بوده است که ما می توانیم این دکمه ی "پخش" کلیپ ویدئویی را کنترل کنیم بنابراین می توانیم این کلیپ ویدئویی را همه جا و همه وقت پخش کنیم. اما آیا این امکان وجود دارد که ما بتوانیم به داخل مغز برویم و این کلیپ ویدئویی را ویرایش کنیم تا آن را نسبت به کلیپ اصلی تغییر دهیم؟ بله، می توانیم. ما فهمیدیم که کاری که نیاز داریم انجام دهیم این است که مثل قبل با استفاده از لیزر هایمان یک خاطره را باز-فعال سازی کنیم، اما هم زمان، اگر اطلاعات تازه را به آن موجود ارائه دهیم و اجازه بدهیم این اطلاعات جدید در آن خاطره ی قدیمی دخیل شوند، این کار خاطره را تغییر می دهد. این کار مثل درست کردن یک نوار از موسیقی های منتخب است.
استیو: اما چطور این کار را انجام دهیم؟ به جای پیدا کردن یک خاطره ی ترسناک درون مغز، می توانیم حیوانات آزمایشی خود را، به طور مثال درون یک جعبه ی آبی مثل این قرار دهیم و بفهمیم که کدام سلول های مغزی آن جعبه ی آبی را ثبت می کنند و آن ها را تحریک کنیم تا به پالس های نوری پاسخ بدهند دقیقاً همان طور که پیش از این گفته ایم. و اما روز بعد، ما می توانیم حیوانات آزمایشی خودمان را درون جعبه ی قرمزی که هرگز پیش از این ندیده اند قرار دهیم. سپس لیزر را به مغز آن ها بتابانیم تا خاطره ی جعبه ی آبی را دوباره احیا کنیم. اما چه اتفاقی می افتد اگر، وقتی که آن حیوان خاطره ی جعبه ی آبی را مرور می کند، ما به او چند شوک خفیف بدهیم؟ بنابراین ما این جا تلاش می کنیم تا به طور مصنوعی رابطه ای بین خاطره ی جعبه ی آبی و خود شوک های خفیف برقرار کنیم. ما تنها تلاش می کنیم که به نحوی این دو را به هم متصل سازیم. بنابراین برای این که مطمئن شویم که آیا ما چنین کاری را انجام داده ایم یا نه، می توانیم حیواناتمان را یک بار دیگر به جعبه ی آبی برگردانیم. ما خاطره ی جعبه ی آبی را، هم زمان با دادن چند شوک خفیف به حیوان برای او زنده کرده بودیم، و حالا آن حیوان ناگهان به حالت انجماد می رود. این تقریباً مثل آن است که او به یاد می آورد که پیش از این او در این محیط به طور خفیف دچار شوک شده است حتی اگر در حقیقت هیچ وقت این اتفاق نیفتاده باشد. بنابراین ما یک خاطره ی ساختگی را ثبت کرده ایم، زیرا او به اشتباه از محیطی می ترسد که به طور تکنیکی، هیچ اتفاق بدی در آن جا نیفتاده است.
شو: خب، تا به این جا ما تنها درباره ی فعال کردن این کلید حساس به نور صحبت کرده ایم. شو: خب، تا به این جا ما تنها درباره ی زدن این کلید فعال کننده ی حساس به نور صحبت کرده ایم. در حقیقت، ما یک کلید غیر فعال کننده ی حساس به نور هم داریم، و به راحتی می توان تصور کرد که با نصب این این کلید غیر فعال کننده ی حساس به نور، ما می توانیم همه جا و همه وقت، یک خاطره ی مشخص را غیر فعال کنیم.
بنابراین همه ی چیز هایی که امروز راجع به آن ها حرف زده ایم بر پایه ی این اصل فلسفی از اعصاب شناسی است که ذهن، با تمامی رفتار ها و خواص ظاهراً راز آلودش، در حقیقت از مواد فیزیکی ساخته شده است که ما می توانیم آن ها را دستکاری کنیم.
استیو: و خود من به شخصه، جهانی را می بینم که ما در آن می توانیم هر خاطره ای را که می خواهیم فعال کنیم. من جهانی را می بینم که ما می توانیم تمامی خاطرات ناخواسته را در آن حذف کنیم. من حتی جهانی را می بینم که در آن ویرایش کردن خاطرات به حقیقت می پیوندد. زیرا ما در عصری زندگی می کنیم که در آن چیدن پرسش ها از درخت تخیل و فرود آمدن آنها در حقیقت تجربی امکان پذیر است.
شو: امروزه، متخصصین در آزمایشگاه ها و انسان های دیگر در سراسر جهان از روش های مشابهی برای فعال کردن یا ویرایش خاطرات استفاده می کنند، خاطرات قدیمی یا جدید، مثبت یا منفی، و انواع خاطراتی که ما می توانیم به کمک آن ها بفهمیم حافظه چطور کار می کند.
استیو: به طور مثال، یک گروه در آزمایشگاه ما توانست سلول های مغزی را پیدا کند که یک خاطره ی ترس مشخص را ایجاد می کنند، و آن ها را به سادگی به یک خاطره ی لذت بخش تبدیل کرد. این دقیقاً مصداق بارز ویرایش این گونه فرایند های ذهنی است. یکی از دوستان ما در آزمایشگاه حتی توانست خاطرات موش های ماده را در ذهن موش های نر یاز-فعال سازی کند، به طوری که آن ها یک تجربه ی لذت بخش داشتند.
شو: به راستی، ما در عصر هیجان انگیزی زندگی می کنیم که دانش هیچ محدودیت سرعت آزاردهنده ای ندارد و تنها محدودیت ما قوه ی تخیل خودمان است.
استیو: و نهایتاً، ما از این ایده چه چیزی به دست می آوریم؟ ما چگونه می توانیم این تکنولوژی را پیشرفته تر کنیم؟ این ها پرسش هایی هستند که نباید تنها در آزمایشگاه مطرح شوند، این ها پرسش هایی هستند که نباید تنها در آزمایشگاه مطرح شوند، و تنها هدف سخنرانی امروز رساندن همه به بالا ترین سرعت ممکن با تجهیزات حاضر در اعصاب شناسی نوین بود، رساندن همه به بالا ترین سرعت ممکن با تجهیزات حاضر در اعصاب شناسی نوین بود، اما حالا، با همان اهمیت، درگیر کردن فعالانه ی همه در این مبحث. پس اجازه بدهید مثل یک تیم با یکدیگر درباره ی مفهوم آن و سطحی که ما توانایی آن را داریم و این تکنولوژی شایستگی آن را دارد فکر کنیم، زیرا شو و من معتقدیم همگی ما تصمیمات بسیار بزرگی را پیش رو داریم.
متشکرم.شو: متشکرم.
(تشویق حاضرین)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *