هر کسی در پیرامون تو داستانی دارد که دنیا باید آن را بشنود

متن سخنرانی :
امشب من می خواهم موضوعی را روشن کنم که یک شخص محبوب را دعوت کنم،یک دوست یا غریبه تا یک مصاحبه معناداری را با شما ثبت کنم که می تواندیکی از مهم ترین لحظه های زندگی انسان و شما باشد.
وقتی که ۲۲ سالم بود٬خوش شانس بودم که حرفه خودم رو پیدا کرده بودم هنگامی کهدر مسیر ساخت داستان های رادیویی افتادم. تقریبا در همان زمان٬ من فهمیدم که پدرم که بسیار به او نزدیک بودم٬ همجنسگراست. کاملاً شگفت زده شدم. ما خانواده نزدیکی بودیم٬ و من له شدم. در جایی از در بین گفتگوهای عجیب‌مان٬ پدرم ماجرای آشوب استون وال را نیز تعریف کرد. او گفت که شبی در سال ۱۹۶۹ گروهی از مردان زن نمای سیاه پوست و لاتین در برابر پلیس در میخانه‌ایمخصوص همجنس بازان در منهتن مقاومت کردند نام آن مهمانسرای «استون وال» بود٬ و این که چگونه این جنبش مدرنحقوق همجنسگرایان را رقم زد.
داستان فوق العاده ای بودو توجه مرا جلب کرد. پس من تصمیم گرفتم تادستگاه ضبط خودم رو برداشته و بیشتر بفهمم. به کمک آرشیودار جوانی به نام مایکل شیرکر٬ همه آنهایی را که می‌توانستیم بیابیم را پیدا کردیم که در آن شب در استون وال بودند. مصاحبه ها را ضبط می کردیم٬ من فهمیدمچگونه میکروفن این اجازه رو به من میده تا به جاهایی برم که هرگز نمی‌رفتم و با آدم هایی صحبت کنمکه ممکن بود هرگزبا آنها صحبت نمی‌کردم. من این امتیاز را داشتم که با بسیاری از انسان های فوق العاده٬پرتکاپو و شجاع اشنا شوم که تا به آن روز آنها را ملاقات نکرده بودم. این اولین باری بود که داستان استون والStonewall( دیوار سنگی) برای شنیدن در سطح ملی بیان می شد. من برنامه را به پدرم تقدیم کردم٬ این رابطه مرا با او تغییر دادو زندگی من را عوض کرد.
طی ۱۵ سال بعدی٬مستندهای رادیویی بیشتری ساختم٬ تا داستان مردمی را روشن کنمکه به ندرت از آن ها در رسانه ها صحبت شده. هرچه می گذشت٬ من می‌دیدم که این عمل ساده یعنی مصاحبه می تواند معنای زیادی برای مردم داشته باشد٬ به خصوص آنهایی که می گفتندداستان‌شان اهمیتی ندارد. می‌توانستم واقعاً بگممردم کمرشان می‌شکست وقتی که شروع به صحبت با میکروفن کردند.
در سال ۱۹۹۸مستندی را درباره آخرین هتل بااتاقک‌های ارزان درمحله باوری در منهتن نیویورک ساختم. آدم هایی که در هتل‌هایی ارزانبرای مدت‌ها زندگی می کردند. آنها در اتاقک‌هاییبه کوچکی در اندازه سلول زندان زندگی کردند که با توری مرغی محافظت می شد تا نتوانی از اتاقی به اتاق دیگر بروید. سپس من کتابی را درباره آنهابا کمک عکاسی به نام هاروی ونگ نوشتم. یادم میاد که به یکی از این اتاق‌های ارزان قیمت می‌رفتمو نسخه اولیه کتاب همراهم بود و به یکی از بچه ها صفحه اش را نشان دادم او ایستاد و در سکوت به آن خیره شد٬ سپس او کتاب را از دستم گرفت و شروع به دویدن در دالان طولانی و باریک کرد در حالی که کتاب بالای سرش بود فریاد زنان می گفت: «من هستم٬ من هستم» (تشویق)
به طرق مختلف «من هستم»تبدیل به نمادسازمان غیر انتفاعی استوری کورپس StoryCorps شد٬ این ایده عجیب که من سال ها پیش آن را داشتم. ایده‌ای بود که یک کار مستند تهیه کنم وآن را به همان شکل واقعیتی نشان دهم. عموماً مستندات خبری درباره ضبط مصاحبه هابرای تهیه اثری هنری و یا سرگرمی یا آموزشی استکه توسط بسیاری از مردم دیده و شنیده شود٬ اما خواستم چیزی را امتحان کنم که خود مصاحبه هدف آن بود، و ببینیم که چه می‌شوداگر ما به مردم این شانس را بدهیم که به این طریق شنیده شوند. پس ۱۱ سال پیش در ترمینال مرکزی نیویورک٬ ما اتاقکی را در جایی ساختیمکه هرکس بتواند بیاید آنجا وبرای گرامی داشت شخصی دیگری با او درباره زندگیش مصاحبه کند. شما به این اتاقک‌ها آمده و با یک همراهملاقات می کنید که راهنمای شماست. شما در برابر مثلا پدربزرگتون می نشینید، برای نزدیک به یک ساعت شما می شنویدو صحبت می کنید. خیلی از مردم طوری بهش نگاه می کردندکه انگار آخرین گفتگوی بین آنهاست، برای چیزی که میخواهند ازآن شخص پرسند و یا به اوبگویند شخصی که برای انها خیلی ارزش دارد؟ در انتهای کار،شما با نسخه ای از مصاحبه آنجا را ترک می کنید و نسخه ای دیگر به مرکز آمریکایی مرکز فرهنگ عامه در کتابخانه کنگره می رود. بنابراین نوه نوه نوهای شما می توانندروزی سراغ این نسخه‌ها رفته و پدربزرگ را از طریق صدا و داستانش بشناسند.
پس ما این اتاقک رادر شلوغ ترین مکان های دنیا ایجاد کردیم تا مردم را به این گفتگوی جذاب خودمانی با دیگران دعوت کنیم. من تصوری نداشتم که این کار جواب دهد یا نه،اما از ابتدا این جواب داد. مردم این تجربه را با احترام تمام دنبال کردند٬ و گفتگوهای فوق العاده ای در آنجا رخ داد.
می خواهم بخشی از یک کار فیلمبرداری شده رانشان دهم از مصاحبه‌ای که در خود اتاقکایستگاه بزرگ مرکزی ضبط شده بود. این جاشوا لیتمن ۱۲ ساله استکه با مادرش سارا مصاحبه می کند. جاش سندرم آسپرگر دارد. کودکان با سندرم آسپرگر بسیار باهوشند. اما از نظر اجتماعی کار سختی دارند. آنها معمولا وسواس دارند. و در مورد جاشوا٬ با حیوانات مشکل داشت. خوب این جاش استکه با مادرش سارا صحبت می کند حدود ۹ سال پیش در ایستگاه مرکزی
(ویدیو) جاش لیتمن: از ۱ تا ۱۰ نمره بده، آیا فکر میکنیزندگی تو بدون حیوانات متفاوت بود؟ سارا لیتمن:من فکر میکنم بدون حیوانات نمره ۸ مناسب بود٬ آنها لذت بیشتری را به زندگی اضافه می کنند.
جاش: دیگه چطورزندگی تو بدون آنها تفاوت داشت؟
سارا: من دوست دارم سوسک ها و مارها نباشند.
جاش: من با مارها مشکلی ندارمتا جایی که سمی نباشند فشارم بدن یا بلایی سرم بیارند.
سارا: بله٬ من اصلا با مار کنار نمیام ..
جاش: اما سوسک فقط حشره‌ای استکه دوست داریم ازش متنفر باشیم.
سارا: بله همینه.
جاش: تا حالا فکر کردیکه نمی تونی از پس یک بچه بربیای؟
سارا: من یادم میاد که وقتی تو کوچک بودی٬قولنج بدی داشتی٬ همین جور گریه می کردی.
جاش: قولنج چیه؟سارا: وقتی که تو دل درد میگیری تنها کاری که میکنی فریاد است٬مثلا برای ۴ ساعت.
جاش: حتی بلندتر از ایمی؟
سارا: خوب تو صدات بلند بود٬اما امی گوشخراش تر جیغ میزنه.
جاش: من حس می کنمهمه امی رو بیشتر دوست دارن٬ انگار او یک فرشته کوچک خیلی خوبه.
سارا: خب من می فهمم کهچرا تو اینجوری فکر می کنی و نمیگم چون تو سندرم آسپرگر داری٬ اما بسادگی میشه با ایمی دوست شد اما فکر میکنم با تو یه ذره مشکل تره اما اونایی که وقت میذارنتا تو رو بشناسن عاشقت میشن
جاش: مثل بن٬ اریک و کارلوس؟سارا: بله
جاش: یعنی من دوستانی با کیفیت خوبولی تعدادی کم دارم؟ (خنده)
سارا: درباره خوب بودن قضاوت نمیکنم٬اما فکر کنم .. جاش: منظورم اینه که اولشامی دوست کلودیا بود اما بعد ازش متنفر شد٬ او کلودیا رو دوست داشتاما بعدش ازش متنفر شد.
سارا:این بخشی از جنبه دخترونه است عزیزم. مهم اینه که چندتا دوست خوب داری٬ و واقعاً این چیزیه که تو زندگی لازم داری.
جاش: آیا من همون پسری شدمکه شما می خواستید بشم؟ آیا توقعات شما رو برآورده کردم؟
سارا:تو فراتر از انتظارات من بودی نازنینم. درسته که تو این خیالات رواز این که کودک خودت چگونه بشه داری٬ زیرا تو باعث بلوغ من به عنوان یک مادر شدی٬چرا که تو فکر میکنی..
جاش: خب من اونی بودم که شما رو مادر کردم!
سارا: بله تو منو مادر کردی٬و این نکته خوبیه. (خنده) اما همچنین چون تو متفاوت فکر می کنی از چیزی که کتاب های تربیت فرزند می گویند٬ من یادگرفتم که برای تو بایدخارج از چارچوب فکر کنم٬ و این باعث شد منیک مادر و انسان خلاق تری بشم و همیشه به این خاطر ازت ممنونم.
جاش: این وقتی امی به دنیا اومد کمکت کرد؟
سارا: البته که وقتی امی به دنیا اومد کمکم کرد٬ولی تو خیلی برام مهمی. و من خیلی خوشبختم کهتو رو به عنوان پسرم دارم. (تشویق تماشاگران)
دیوید ایسی:وقتی این ماجرا به رادیوی ملی رفت٬ جاش صدها نامه را دریافت کرد که می گفت چه پسر فوق العاده ای بوده. مادرش سارا٬ آنها را در یک کتاب جمع کرد٬ و وقتی که جاش در مدرسه اذیت می شد٬آنها باهم نامه ها را می خواندند. فقط میخوام بگم دو تا از قهرمانانم اینجا با ما هستند. سارا و فرزندش جاش لیتمان٬که دانشجوی خوب کالج است. (تشویق تماشاگران)
خب خیلی از مردم وقتی داستان هایاستوری کورپس را می شنوند به گریه می افتند و به خاطر این نیست که آن ها غمناک اند. بیشترشان اینگونه نیستند. اما من فکر می کنم بیشتربه خاطر شنیدن داستانی واقعی و اصیل در این لحظه است٬وقتی برخی اوقات طرح آن مشکل است این که چه چیزی واقعی و چه چیزی تبلیغات است یه جورایی ضدمجموعه های تلویزیونی ریالیتی است. هیچکس اینجا نمی آید تا پولدار شود. هیچکس نمی آید تا معروف شود. این بسادگی عملی از روی سخاوت و عشق است. خیلی از اینها انسان های معمولی هستند صحبت از زندگی به همراه مهربانی٬شجاعت٬ نجابت و وقار می کنند٬ و وقتی شما این نوع از داستان را می شنوید٬ بعضی وقت ها حس راه رفتنروی زمینی مقدس را می دهد. خب این تجربه در ایستگاه مرکزی موفق بود٬
و ما این را در تمام کشور گسترش دادیم. امروز بیش از یکصدهزار نفر در ۵۰ ایالت در هزاران شهر سرتاسر آمریکا مصاحبه های ضبط شده داریم. این تنها بزرگترین مجموعه از صداهای انسانی استکه تا به حال گردآوری شده است. (تشویق تماشاگران)
ما صدها نفر کمکی را استخدام کردهو آموزش دادیم تا به مردم در این آزمایش کمک کنند. سخت ترین سال و یا دو سال در استوری کورپس سفر به اطراف کشورو جمع آوری تجارب انسانی بود. آنها خود را شاهدی بر این ماجرا می دانند، و اگر شما از آن ها بپرسید٬ تمامی همراهان خواهند گفت مهمترین چیزی که در زمان حضور در این مصاحبه ها یادگرفتند این است که مردم اصولا خوب هستند. و من فکر کنم در سال های اول٬شما ممکن بود بگویید که یه جورایی انتخاب از روی عمد رخ می داد٬ اما بعد از ده ها هزار مصاحبهبا انواع آدم ها در هر بخش از کشور ... دارا و ندار٬ کوچک و بزرگ و پیر حدود ۸۰ زبان مختلفدر طیف های متفاوت سیاسی ... شما ممکنه فکر کنیدبعضی به دنبال اهداف خاصی هستند.
من خیلی چیزها از این مصاحبه ها دریافتم. من درباره شعر، فرزانگی و خوبی یادگرفتم که در کلام مردم اطراف ما یافت می شود وقتی ما به سادگی وقت میگذاریم تا گوش بدیم. مثل این مصاحبه بین کارمند قمارخانه در بروکلینبه نام دنی پراسا که همسرش را به استوری کورپسبرای گفتگو جهت عشقش به او آورده بود.
(صدا) دنی پراسا: ببین٬ مسأله اینه که من همیشه احساس گناه دارموقتی میگم «عاشقتم». و این رو اغلب میگم. تا به تو یادآوری کنم با وجود اینکه پکرم٬اما این جملات مال من است. مثل اینه که نوای زیبایی رواز یک رادیوی قدیمی داغون بشنوید٬ و ای خوبیه تو استکه میگذاری رادیو کنارت باشه.
آنی پراسا:اگر پیغامی روی میز آشپزخونه نبود٬ فکر میکردم مشکلی پیش اومده. تو هر صبح برایم نامه عاشقانه می نویسی. دنی:خب٬ تنها مشکلی که وجود داشت این بود که نتونستم خودکار لعنتی رو پیدا کنم.
آنی:به شاهزاده ام؛ امروز هوای بیرون شدیداً بارونی است. من ساعت ۱۱:۲۰ با تو تماس می گیرم.
دنی: این گزارشی از هوای رمانتیک بود.
آنی: و من عاشقتم. عاشقتم. عاشقتم.
دنی: وقتی مردی متأهل و خوشحال است٬بی توجه به آنچه در کار رخ دهد٬ بی توجه به آنچه که در بقیه روز میگذره٬ خانه برایش پناهگاه است٬ و می داند که می تواند کسی را بغل کند بدون آنکه ناامیدش کندو بگوید: «دستت رو بکش.» ازدواج یعنی داشتن یک دستگاه تلویزیون رنگی. که هرگز نمی خواهیدبه سیاه و سفید بازگردید. (خنده)
دیو ایسی: دنی قدی حدود ۱/۵ متر داشت با چشم های ضربدری و دندانی بدشکل٬ اما وجودش عشق بیشتری به همسرش میداد نسبت به تمام ستارگان مرد هالیوودی.
چه چیز دیگری یاد گرفتم؟ درباره ظرفیت تقریباً غیر قابل تصور برای روح انسانی در بخشش. درباره تحمل و استحکام آموختم.
مانند مصاحبه ای کهبا اوشا اسراییل و مری جانسون داشتم. وقتی اوشا نوجوان بود٬ تنها پسر مری را کشت٬ لارمیوم بیرد، که در دعوایی خیابانی جان داد. سال ها بعد٬ مری به زندان رفت تا با اوشا ملاقات کند و بفهمد که او که بود که جان فرزندش را گرفت. کم کم به شکل عجیبیآن ها دوستان همدیگر شدند٬ نهایتاً وقتی از ندامتگاه آزاد شد٬ اوشا در همسایگی مری مستقر شد. بخش کوتاهی از گفتگوی این دو را می بینیم دقیقاً بعد از اینکه آزاد شد.
(ویدیو) مری جانسون:پسر واقعی من اینجا نیست. من نتونستم فارغ التحصیلی پسرم رو ببینم٬و الآن تو داری به کالج میری. این شانس رو دارمکه فارغ التحصیلی تو رو ببینم. من نتونستم عروسی اونو ببینم. خوشبختانه روزی٬من قادرم اینو برای تو تجربه کنم. اوشا اسرائیل:فقط همین که اینها را از تو می شنوم و اینکه به این شکل در زندگی من هستی٬به من انگیزه میده. منو ترغیب میکنهتا مطمئن شوم در مسیر درستی هستم. تو هنوز به من ایمان داری. و حقیقتی که تو اینکار روبا وجود مصیبتی که برات ساختم انجام میدی٬ بسیار فوق العاده است.
مری: من میدونم که ساده نیستکه باهم داستانی مشترک را بسازیم٬ حتی با این که روبروی هم نشستیمو به هم نگاه می کنیم. می دونم ساده نیست٬پس من تو رو برای این کار تحسین میکنم.
اوشا: خانم٬ شما رو دوست دارم.مری: پسرم٬ منم دوستت دارم. (تشویق)
دیو ایسی: و بارهاخوبی و شجاعت این مردم را بیاد آوردم٬ و چگونه انحنای تاریخدر برابر عدالت خم می شود.
مثل داستان آلکسیس مارتینز٬که نامش در تولد آرتور مارتینز بود در پروژه های هارولد ایکس در شیکاگو. در این مصاحبه٬او با دخترش لسلی صحبت می کرد درباره پیوستن به دارودسته ای از جوانان٬ و سپس مرحله تغییر جنسیتبه زنی که باید از ابتدا می بوده. این آلکسیس و دخترش لسلی است.
(صدا) آلکسیس مارتینز:یکی از سخت ترین مسائل برایم این بود که همیشه می ترسیدماجازه نداشته باشم در زندگی نوه ام باشم٬ اما تو منو کاملاً نابود کردی، تو و شوهرت. که یکی از نتایج اونارتباط من با نوه هایم بود. آنها سر اینکهمن مردم یا زن، مشاجره می کردند.
لسلی مارتینز:اما اونا آزادند که درباره اش صحبت کنند.
آلکسیس: آره آزادند٬اما این برای من عجیب است.
لسلی: تو نباید عذر خواهی کنید،لازم نیست حواست به حرف دیگران باشه. ما تو رو کنار نمیذاریم٬و این چیزیه که من همیشه می خواستم بگم٬ که تو دوست داشتنی هستی.
آلکسیس:می دونی٬ من هر روز این جوری زندگی می کنم. من به عنوان یه زن در خیابان قدم میزنم٬و نسبت به اونی که هستم آرامش دارم. یعنی٬ کاش یه ذره صدام زیرتر بود٬ اما من با عشق راه میرمو سعی می کنم هر روز اینگونه زندگی کنم.
دیو: حال من با عشق وارد میشم.
می خواهم رازی را درباره شرکت خودم بگم. شجاعت زیادی رو می خواهدکه این گفتگوها رو داشته باشیم. استوری کورپس فانی بودن ما را لحاظ می کند. شرکت کنندگان می دانند این صدای ضبط شدهخیلی بعد از فوت آن ها شنیده خواهد شد. یک پزشک آسایشگاه به نام ایرا بیوک که همکار ما برای ضبط مصاحبه ها بود با آدم هایی که دارند می میرند. او کتابی به نام«چهار چیز که مهم هستند» نوشت درباره چهار چیزی که تو میخواهیبه مهم ترین افراد زندگی ات بگویی. قبل از این که دنیا را ترک کنید: ممنون٬ دوستت دارم٬ مرا ببخش٬ تو را می بخشم. آنها درباره قدرتمندترین کلماتی هستندکه ما به همدیگر می گوییم. و این اغلب اتفاقی استکه در اتاقک استوری کورپس می افتد. موقعیتی است که شما حس نزدیکیبا کسی که برایتان مهم است داشته باشید نه افسوسی و نه چیز نگفته ای. و این سخت است و شجاعت می خواهد٬ اما این دلیلیه که ما زنده هستیم٬ درسته؟
خب٬ جایزه تد. وقتی چند ماه گذشته٬من اولین بار از تد و کریس درباره امکان دریافت جایزه شنیدم،کاملاً شوکه شدم. آن ها از من خواستند تا آرزوی مختصری رابرای جامعه بشری بیان کنم، در حداکثر ۵۰ کلمه. و من درباره آن فکر کردم،و نوشته ای با ۵۰ کلمه تهیه کردم، چند هفته بعد،کریس تماس گرفت و گفت: «حالا وقتشه»
اما آرزوی من این است: که شما به ما کمک کنید هرچه را در استوری کورپس آموختیم برداریم و به دنیا عرضه کنیم تا هرکس هرجای دنیا به راحتییک مصاحبه فوق العاده را ترتیب دهد با انسانی دیگر تا برای تاریخ بماند.
چگونه این کار را بکنیم؟ با این. ما به سرعت به آینده ای می رویمکه همگی در دنیا دسترسی به یکی از این ها را خواهد داشت، و این قدرتی داردکه ۱۱ سال پیش نمی توانستم تصور کنم وقتی که استوری کورپس را راه انداختم. این میکروفن دارد، می تواند بگوید که چه کار کنید، و می تواند فایل های صوتی را بفرستد. آن ها اجزای اصلی هستند.
خب اولین بخش از آرزو عملاً در حال جریان است. در طی چند ماه گذشته٬ تیم ما در استوری کورپس با تعصب کار می‌کردند تا نرم افزاری را برایخارج کردن مصاحبه ها از اتاقک تهیه کنند تا همه کس، در همه جا و در هر زمانبتوانند این را تجربه کنند. بدانید، استوری کورپسهمیشه شامل دو نفر و یک راهنما بوده است تا به ضبط مصاحبه ها کمک کند،که برای همیشه باقی بمانند، اما در این لحظه٬ ما نسخه بتا از برنامه عمومی استوری کورپس رامنتشر کردیم. برنامه یک راهنمای دیجیتالی است که شما را در فرآیند مصاحبه استوری کورپس همراهی می کند، کمک به انتخاب سوالات می‌کند، و تمام راهنمایی‌های لازم را ارائه می‌کند تا مصاحبه ای فوق العاده را انجام دهید، و سپس با یک اشاره آن را برای آرشیو مادر کتابخانه کنگره ارسال کنید.
فناوری بخش ساده ماجراست. چالش اصلی به عهده شماست: که این ابزار را برداریدو تعیین کنید که چگونه از آن استفاده کنید در سراسر آمریکا و همه جهان، تا به جای ضبطهزاران مصاحبه استوری کورپس در سال، ما می توانیم ده ها هزار ضبط داشته باشیم یا صدها هزار عدد یا شاید حتی بیشتر.
یک تکلیف ملی را تصور کنید٬ در حالی که تمامی دانش آموزانی کهتاریخ آمریکا را مطالعه می کنند مصاحبه ای را با یک شخص بزرگتردرباره روز شکرگزاری ترتیب دهد، تا در تنها یک آخر هفته زندگی و تجربه یک نسل کاملاز آمریکایی ها ثبت شود. (تشویق) یا مادرهایی را تصور کنید کهدر برابر تضادی در جایی از دنیا قرار دارند می نشینند که نه تنها درباره تضاد صحبت کنند اما برای اینکه بفهمیم آنها چه کسانی هستند٬ و در این مسیر،شروع به برقراری ارتباطی از اعتماد می کنند. یا روزی این سک سنت در تمام دنیا شود که مردم با مصاحبه ای تکریم شوند در ۷۵ سالگی تولدشون؛ و یا مردمی در جامعه خودشان که به خانه سالمندان،‌ بیمارستان واقامتگاه بی خانمان ها یا حتی زندان می روند مجهز به این برنامه باشند تا کسی راکه در جامعه کمتر شنیده می شود تکریم کنند و از آن ها بپرسند که هستند،چه چیزی در زندگی آموختند، و چگونه می خواهند در یادها بمانند. (تشویق تماشاگران)
حدود ۱۰ سال پیشمن با پدرم مصاحبه ای رو ترتیب دادم که بک روانپزشک بودو تبدیل به فعال حقوق همجنسگرایی شد. این تصویر ما در آن مصاحبه است. تا همین چند سال پیش،من هیچ وقت درباره آن گفتگو فکر نمی کردم تا این که پدرم که به نظر در سلامت کامل بود، و هنوز بیماران را ۴۰ ساعت در هفتهملاقات می کرد، به سرطان مبتلا شد. او ناگهان چند روز بعد فوت کرد. روز ۲۸ ژوئن ۲۰۱۲ سالگرد آشوب «استون وال» بود.
برای اولین بار ساعت ۳ صبحبه آن مصاحبه گوش کردم در روزی که پدرم مرد. من دو تا کودک کوچولو در خانه دارم٬ و می دانم که تنها راهی کهآنها این فرد را بشناسند که شخصیتی بزرگ در زندگی من بوداز طریق این برنامه هاست. من فکر کردم که بتوانمخیلی عمیق تر از گذشته به استوری کورپس تکیه کنم، اما در آن لحظه بود که با تمام وجودماهمیت ساخت مصاحبه هایی مثل این را دریافتم.
روزانه مردم سراغ من می آید و می گویند٬ «آرزو داشتم که با پدرمیا مادربزرگم یا برادرم مصاحبه می کردم٬ اما من خیلی صبر کردم. حالا هیچ کس لازم نیست که صبر کند. در ابن لحظه٬ وقتی که اغلب،مراودات ما زودگذر و بی اهمیت تلقی می‌شود، به ما بپیوندیدتا آرشیو دیجیتالی را تهیه کنیم در گفتگوهایی که مهم و بی پایان هستند. کمک کنید این هدیه را برای فرزندانمان بسازیم، این عهد و پیمان را به عنوان انسانباقی بگذاریم. من امیدوارم که کمک کنیدتا این آرزو برآورده شود. مصاحبه با فامیل٬ دوست یا حتی غریبه. باهم می توانیمآرشیوی از خرد انسانی بسازیم٬ و شاید از طریق این فعالیت٬ ما یاد بگیریم کهبیشتر گوش کنیم و کمتر فریاد بزنیم. شاید این گفتگوها بگویندکه چه چیزی واقعاً مهم است. و شاید٬ فقط شاید این کمک کنه تا ما حقیقت ساده را دریابیم که هر زندگی٬ برای هر شخص٬ به طور مساوی وبینهایتی ارزش دارد. خیلی از شما ممنونم. (تشویق تماشاگران) ممنون. متشکرم. (تشویق تماشاگران) ممنون. (تشویق تماشاگران)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *