چگونه داستان گویی، به والدینی که در زندان هستند کمک میکند با فرزندانشان ارتباط برقرار کنند؟
متن سخنرانی :
وقت قصه است. آماده بنشینید تا شروع کنم. روزی روزگاری، یک مامان اردک با حوصلهروی تخمهایش نشست تا تخمها ترک بخورند. و بالاخره یک روز، احساسکرد چیزی زیرش میجنبد با صدای تق و تق! شادمان نشست به تماشای ترک خوردن تخمها،یکی پس از دیگری. شما را نمیدانم ولی وقتی خودم کوچک بودم، وقت داستان شنیدن، بهترینقسمت روز برای من بود. و وقتی دو پسرم کوچک بودند هم، عاشق داستان خواندن برای آنها بودم. این زمان خاصی است که پدر یا مادر و کودک میتوانند کاملا جذب قلمروهای اسرارآمیز پادشاهی یا جانوران خیالی یا جوجه اردک زشتی شوند که قوی زیبایی میشود. اما این برای برخی کودکان است، ولی کودکان دیگری هستند که پدر و مادری کنارشان نیست که برایشان بخواند میخواهم برایتان از سوفی بگویم سوفی پنج ساله است و باپدر و مادرش زندگی میکند. یک روز در خانه را محکم میزنند. سوفی داد و فریادهای زیادی را میشنود، مادرش گریه میکند. میبیند که پلیس پدرش را کشان کشان میبرد. سوفی میترسد و او هم میزند زیر گریه. هفتهها میگذرند. سوفی نمیداند چه بر سر پدرش آمده است. وقتی از مادر سوال میکند، او ناراحت میشود. پس دیگر نمیپرسد. سوفی منتظر میماند. واقعاً دلش برای پدر تنگ شده است. هر روز با عجله از مدرسه به خانهمیآید، تا ببیند پدر برگشته یا نه. خیلی شبها، با گریه میخوابد. بچههای مدرسه شروع به آزارش میکنند. رویش اسم میگذارند. مادرِ یکیشان شنیده که پدر سوفی زندان است. سوفی تظاهر به بیماری میکندتا مجبور نشود برود مدرسه. و آموزگار نمیداند چرا سوفی اینقدر از تکالیفش عقب است. بعد از مدتی که برای سوفیبسیار بسیار طولانی میگذرد، نامهای میآید. نامه از طرف پدرش است. دستخط خیلی مخدوش است. نامه مادرش را به گریه میاندازد، ولی کمی از آن را برای سوفی میخواند. پدر میگوید حالش بد نیست ودلش برای آنها تنگ شده. نامه کوتاهی است. سوفی میگوید پدرش هرجاهست، میخواهد برود و ببیندش. ولی مادرش میگوید آنجا خیلی دور استو از پس خرجش برنمیآیند. و بعد، یک روز تلفن زنگ میزند. «سوفی، بیا با بابا حرف بزن.» پدر جور دیگری شده و انگار در دوردستهاست. میگوید نمیتواند خیلیطولانی صحبت کند. و جایی که هست خیلی سر و صدا است. سوفی نمیداند به او چه بگوید. ادامه داستان، چندان جالب نیست. در بریتانیا ۲۰۰هزار کودک، شرم و انزوای ناشی از پدر یا مادرِزندانیشان را تجربه میکنند. ۲۰۰ هزار. این بیش از شمار کودانی است که سالانه تحت تاثیر طلاق والدین قرار میگیرند. زندانی شدن والدین، میتواند تاثیر بسیار عمیقی روی فرزندان بگذارد. ممکن است در مدرسه مشکل ایجاد شود و سه برابر بیشتر در معرض مشکلاتسلامت روانی قرار میگیرند. کودکان از راههای مختلفی قربانیان ناخواسته جرم والدین میشوند. کودکان به روشهای مختلف، قربانیان مورد غفلت واقع شده جرم والدین میشوند. تا نوامبر گذشته، من در زندان بودم، به دلیل تقلب زندانی شده بودم. دروغ گفته بودم و تاوانش را هم دادم. قبلش، ۳۰ سال مشاور حقوقی بودم. دوران بزرگ شدنم شاد و باثبات بود. با تحصیلات خوب، ازدواج موفق، که خوشبختانه ادامه دارد. من دو پسر بزرگ دارم. وقتی داشتند بزرگ میشدند، نهایتتلاشم را کردم پیششان باشم، تا جایی که میتوانستم. به کارهایشان علاقه ودقت نشان میدادم. هر شب برای پسرهایم داستان میخواندم و جالب این که، قصه موردعلاقهمان «بیل سارق» بود (خنده حضار) ولی وقتی زندانی شدم، خیلی زود معلوم شد پیشینهٔ من خیلی با بیشترزندانیان فرق دارد. تعداد کمی از افرادی که دیدم، تحصیلات درست و حسابی داشتند. برای بیشترشان تحصیل یادآورتحقیر و شکست بود. از تجربه مستقیم خودم میتوانم بگویم که زندان انسانیت را زایل میکند. زندانیها خشن میشوند، بستهمیشوند، در خود فرو میروند فقط برای این که زنده بمانند. و این میتواند برایخانوادهها ویرانگر باشد. در واقع، ایجاد تماس باخانوادهتان از زندان، میتواند بسیار سخت باشد. اگر بچهای به اینجا رسید که بنا شدپدر یا مادرش را در زندان ببیند، باید از همان مراحل تفتیش بزرگسالان را بگذرانند، از همان گیتهای بازرسی مغناطیسی بگذرد، سگهای پلیس او را بو بکشند، همه اینها به این دلیل که قبلااز برخی بچهها، برای رساندن مواد یاموبایل استفاده شده است. و وقتی بالاخره پدر یا مادرشان را میبینند، ممکن است از گذراندنِ این هفت خوان، خجالتی، ساکت و حتی ناراحت باشند. این برای والدینی که خودشان در زحمتند نیز آسان نیست. به دلایل بسیار، نه فقط این دلیل بیش از نیمی از زندانیان، با فرزندانو خانوادههایشان قطع رابطه میکنند. چطور میتوانیم به زندانیها کمک کنیمارتباطشان با خانوادههایشان حفظ شود؟ وقتی در زندان «چنینگ وود» بودم، شروع کردم به کار برای خیریهایبه نام «باباهای قصهگو». «باباهای قصهگو» در سال۲۰۰۳ شروع به کار کرد، وقتی که شرون بری، یکی از کارمندان زندان دریافت که زندانیان زیادی دوست دارند بافرزندانشان در تماس باشند. در نتیجه، چندین کتاب داستان تهیه کرد، و به زندانیها کمک کرد تا داستانها را بخوانند و ضبط کنند تا آنها را برای بچههایشان بفرستند. ایده جدیدی نبود. جدیدا ایدههایی مانند این داریم. ایدههای عالی هم هستند. ولی این یکی از اول موفق بود. ممکن است فکر کنید: در زندان چگونه ضبطداستان خوانی ضبط میشود؟ برای زندانیها سخت است؟ چالش آفرین است؟ فرایند انتخاب، خواندنو ضبط کردن یک داستان، میتواند برای زندانیان سخت باشد. زندان خشن است، و زندانیها نمیتوانند نشانی ازضعف یا آسیبپذیری از خود نشان دهند. ولی این، این فرایند ضبط کردن، میتواند معذب کننده، ناراحت کنندهو گاهی خیلی منقلب کننده باشد. و اغلب زندانی گریهاش میگیرد. گریه میکنند چون حسرت میخورندکه در زندگی بچههایشان نیستند. گریه میکنند چون شرم دارند ازاین که به خانوادهشان بد کردند. گریه میکنند چون نمیدانند چگونهبرای بچههایشان قصه بخوانند. ولی از آنجا که وقتی پیش ما میآیند، فضایخصوصی بهشان میدهیم، یک به یک، دیگر مجبور نیستند خشن باشند، و میتوانند از آسیب پذیریشان بهعنوان یک نکته قوت، در تماس با فرزندانشان، استفاده کنند. یک زندانی را یادم میآیدکه برای ضبط کردن آمد. مردی درشت و زمخت و معروف به خشونت بود. با همان حالت کینهای همیشگی آمد. ولی وقتی در اتاق ضبط پشت سرش بسته شد، انگار نقابش افتاد. کاغذ مچالهای از جیبش درآورد و به آرامی شروع کرد به خواندن پیامی که برای دوفرزند کوچکش نوشته بود. دستهایش میلرزیدند. و بعد با صدایی که به شکل نامعمول آرام بود، لالایی مورد علاقهشان را خواند. میبینید، از پشت میلهها کارزیادی نمیتوانست بکند که عشق و دلتنگیاش را به فرزندانش نشان دهد. ولی این کار از دستش برمیآمد. وقتی ضبط تمام میشود، به واحد تولید «باباهای قصهگو» در زندان «چنینگ وود» در شهردِون ارسال میشود. و من آنجا کار میکردم. من و زندانیان دیگر آموزش دیده بودیم تا صدهای ضبط شده دریافتی از زندانهای سراسر بریتانیا را با نرمافزار صدا و ویدئو ویرایش کنیم. اشتباهها از صداهای ضبط شده حذف میشد و موسیقی و اِفِکتهای صوتی اضافه میشد. تجربه و مهارتی کهتدوینگرهای زندانی پیدا میکنند کمکشان میکند تا در آینده کار پیدا کنند. وقتی کار ضبط نهایی میشود، به سیدی یا دیویدی منتقل وبرای خانوادههایشان ارسال میشود تا بچهها بتوانند هروقت دلشان خواست آن را تماشا کنند. و بچهها این سیدیها راخیلی نگاه میکنند و گوش میدهند. موقع خواب، در ماشین... حتی برخی با خود به مدرسه میبرندکه به دوستانشان نشان دهند. این صداهای ضبط شده، به بچهها نشان میدهد والدیندوستشان دارند و دلتنگشان هستند. و به زندانی نشان میدهد که میتواند به عنوان پدر یا مادر، کاری برای فرزندش بکند. سوفی را یادتان هست؟ یک روز، درست قبل ازکریسمس، پست بستهای آورد و این توی بسته بود. بیایید با هم به کمی از آن گوش دهیم. (ویدیو) بابانوئل: کامت، کیوپید، دانر و بیلتزان به پیش! چارلی: این گوزنش است، نه؟ بابانوئل: آره این گوزنش است. آنها پرواز کردند و رفتند بالا و بالاتر، از بالای زمین و اقیانوسها گذشتند. از توی شفق جادویی قطبی رد شدند، من دوست دارم شفق قطبی را ببینم، تو چی؟ چارلی: فکر کنم شبیه شکم این آدم برفی باشه. بابانوئل: آره، شاید. آدم برفی باحالیه، نه؟ چارلی: خیلی باحله. عاشقشم. بابانوئل: آنها به دیدن تمام بچههای دنیا رفتند و برای هر کدام هدیه گذاشتند. در یک چشم به هم زدن، به دشت فراگزباتم فیلد برگشته بودند. (چارلی میخندد) بابانوئل: به نظرت حسابی خنده داره؟ چارلی: من میخوام توی فراگزباتم فیلد زندگی کنم! بابانوئل: کجای فراگزباتم فیلد؟ روی درخت؟ چارلی: نه، توی این درخت زندگی میکنم. کریسمسی تزئینش کردم. بابانوئل: قشنگه. کارت خیلی خوب بود. آفرین. چارلی: خیلی ممنونم! (خنده) الن کریکمور: سوفی و مادرشسه بار به این گوش دادند خیلی وقت بود این قدر نخندیده بودند. میتوانند ببینند حالش خوب است، میتوانند ببینند که دوستشان دارد، و دفعه بعد که زنگ بزند، سوفی خیلی حرفها دارد که بزند: «چارلیِ میمون چی میخورد؟ بابا دوباره کی یک داستان جدید میخواند؟» «باباهای قصهگو»از زمان شروع در سال ۲۰۰۳، گستردهتر شده و الان به عنوان «باباهای قصهگو» و«مامانهای قصهگو» در بیش از صد زندان در بریتانیا کار میکند. نود و هشت درصد از زندانیانیکه در آن شرکت کردند، میگویند رابطهشان بافرزندشان را بهتر کرده. و از ۲۰۰۳، بیش از ۶۰ هزار سیدی و دیویدی برای بچههای زندانیان ارسال شده. برای خانواده سوفی و هزارانکودک و خانواده مانند آنها، باباهای قصهگو، یک ریسمان حیات است. برخی زندانیها میگوینداین اولین باری بوده که شروع به ایجاد رابطهایبا فرزندشان کردهاند. و آنهایی که خواندنشان بد بود، آنقدر از نتیجه کار الهام گرفتند که برای پیشرفت در مهارت خواندنبه کلاسهای آموزشی رفتند. برگردیم به داستان «جوجه اردک زشت.» ولی این بار میخواهم صدای ضبطشده یک زندانی را برایتان بگذارم، چون قدرت کارمان یکجا در آن گنجانده شده. زندانی مسافری ایرلندیبود که خواندن بلد نبود. و میخواست برای تولد دخترش، یک داستان برایش بفرستد. به کمک یک مربی و تدوین خوب، نتیجه کار جادویی از کار درآمد. این صدای ضبط شده اصلی و خام است، که زندانی دارد قصه را عبارت به عبارت تکرار میکند. (صدای ضبط شده) مربی: جایی نبود قایم شود. اوئن: جایی نبود قایم شود. مربی: پس یک روز فرار کرد. آون: پس یک روز فرار کرد. مربی: فرار کرد تا به مرداب بزرگی رسید. آون: فرار کرد تا به مرداب بزرگی رسید. مربی: جایی که اردکهایوحشی زندگی میکردند. آون: جایی که اردکهایوحشی زندگی میکردند. الف. ک: و این تکهای از نوار است که صدای مربی حذف شده و آهنگ وافکتهای صوتی اضافه شدهاند. (صدا) اوئن: جایی نبود قایم شود. و بعد یک روز، فرار کرد. فرار کرد تا به مرداب بزرگی رسید. جایی که اردکهای وحشی زندگی میکردند. و دو هفته آنجا قایم شد. (موسیقی) (صدای اردکها) چند اردک و غاز وحشی به تماشایش آمدند. گفتند «خیلی زشتی» و به او خندیدند. (صدای اردکها) جوجه اردک زشت، از مرداب بزرگ فرار کرد. (صدای اردکها) و او داستان را این چنین به پایان برد: (صدا) اوئن: او دیگر یک جوجه اردک زشت نبود. در طول زمستان، بزرگ شدو به قوی سفید زیبا تبدیل شد. قوهای دیگر نگاهش میکردند وفکر میکردند چه زیباست. گفتند: «با ما بیا.» و با آنها رفت. (صدای پرندگان) خب تایارا، امیدوارم ازاین داستان لذت برده باشی همان قدر که من ازخواندنش برای تو لذت بردم. بیصبرانه منتظرم دوبارهتو را ببینم و بغلت کنم. با عشق، بابای تو ، اوئن. خیلی دوستت دارم، دلم برایت خیلی تنگ شده. فعلا خداحافظ عشق من، بایبای. (موسیقی) (پایان موسیقی) الف. ک: وقتی در سلولش به آن گوش کرد قبل از آن که آن را برای دخترش بفرستد، گریه کرد. و بین زندانیها این واکنش رایجی است، وقتی میفهمند برای اولین بار، توانستند برای فرزندشان کاری کنند، که هرگز فکر نمیکردند بتوانند. آنها به اساسیترین شکل ممکن ارتباط ایجاد کردهاند، به وسیله داستان گویی. و سوفی، برای دفعه بعد قصه «گروفالو» را سفارش داده. (خنده) (تشویق)