عکس‎های خیره ‎کننده از منطقه تهدید شده اِوِرگلِیدز

متن سخنرانی :
خُب من از امتیاز بزرگی برخوردار بوده‌ام که به نقاط باورنکردنی مسافرت کرده، و از مناظر طبیعی و فرهنگ های دور افتاده در سراسر جهان عکسبرداری کنم. من عاشق شغلمم.
اما مردم فکر می‌کننداین شغل سراسر کشف وشهود و طلوع خورشید و رنگین‌کمان نگاه کردن هست، درحالیکه واقعیت، بیشتر شبیه این هست.
( خنده )
این دفتر کار من هست.
ما برای اقامت در شباز عُهده جاهای تجملی بر نمی‌آیم، پس بیشتر تمایل داریم که بیرون بخوابیم. تا زمانی که خشک بمانیم، این یک نعمت هست. ما همچنین توانایی رفتن بهرستوران تجملی را نداریم. پس هر چه که در منوی محل باشد را می‌خوریم. و اگر در پاراما( دشت‌های) اکوادور باشید، یک موش بزرگ به نام کایی را می‌خورید.
( خنده)
اما چیزی که احتمالا تجربه ما را کمی متفاوت و کمی منحصر بفردتر از افراد معمولی می‌کند این هست که خوره‌ای درپشت ذهن ما هست که حتی در نقطه تاریک حافظه‌مانو در زمان‌های ناامیدی، فکر می‌کنیم،"هی،شاید در اینجا تصویری باشد که بتوان از آن عکس گرفت، شاید در اینجا داستانی برای گفتن باشد."
و چرا داستان گفتن مهم هست؟ خُب، این به ما کمک می‌کند تا با میراث فرهنگیو طبیعی‌مان مرتبط شویم. و در جنوب شرقی، قطع ارتباط بین مردم  و مناطق طبیعی که از اساس به ما امکانزیستن داده‎اند هشداردهنده است. ما موجودات بصری هستیم، ما آنچه را که می‌بینیم براییادگیری دانسته‌هایمان استفاده می‌کنیم.
اکثریت ما تمایلی به رفتن به باتلاق را نداریم. پس چگونه هنوز می‎توانیم انتظار داشته باشیمکه همان افراد از باتلاق‌ها محافظت کنند. نمی‌توانیم.
خُب شغل من، استفاده از عکسبرداریبه عنوان یک ابزار ارتباطی هست، به منظور کمک برای پر کردنفاصله بین علم و زیبایی شناسی است، که باعث ایجاد گفتگو و تفکر در بین مردم می‌شود، و امیدواریم که در نهایت، آنها به طبیعت توجه کنند.
من ۱۵ سال پیش درست در اینجا در گینسویل، حیاط پشتی خانه ام شروع به اینکار کردم، من عاشق ماجراجویی و کاوشگری شدم، و خواستم تمامی نقاط مختلفی که تنها یک دقیقه با آستان خانه فاصله داشت را کشف کنم. مکان‌های بسیار زیادی برای یافتن هست. با وجود گذر عمر، هنوز جهان را از چشمان یک کودک می‌بینم و تلاش می‌کنم این حس شگفتی و حس کنجکاوی را در عکس‌هایم تا جایی که می‌توانم با هم پیوند زنم.
ما خیلی خوش‌شانس هستیمچون اینجا در جنوب، هنوز هم از برکت داشتنیک بوم نسبتاً خالی برخورداریم که می‌توانیم با خیال‎انگیزترین ماجراها و تجربه‌های باورنکردنی پر کنیم. مهم این است که تخیل مارا تا کجا را می‌کشاند. افراد زیادی این را می‌بینند و می‌گویند، " وای، چه درخت زیبایی." اما من تنها درخت را نمی‌بینم-- من به درخت نگاه می‌کنم وفرصتی را در آن می‎بینیم. یک آخرهفته کامل را در آن می‎بینم. زیرا وقتی بچه بودم،این نوع تصور مرا از روی مبل بیرون می‌کشیدو به من شهامت کشف کردن، جرات بیرون رفتن و یافتن جنگل، و سرم را درون آب کردن و دیدنآنچه که در آن بود را می‌داد.
دوستان، من از سراسر جهان عکسبرداری کردم و به شما قول می‌دهم، آنچه که ما در اینجا در جنوب داریم، آنچه که ما در ایالت آفتاب تابان داریم، در مقایسه با آنچه که من دیده‌امبی رقیب است. اما با این حال صنعت گردشگری ماچیزهای اشتباهی را ترویج می‌کند. بیشتر کودکان قبل از ۱۲ سالگی،در شهربازی زمان بیشتری می‌گذرانند تا در یک قایق، و یا کمپینگ در زیر آسمان پر ستاره. من علیه شهربازی و میکی موس نیستم،من هم می‌رفتم. اما آنها این ارتباط اساسیرا از دست می‌دهند که باعث ایجاد احساس غرورو مالکیت واقعی نسبت به جایی که آن راخانه می‌نامند می‌شود.
و این مسئله آمیخته با این مشکل استکه این چشم اندازها که میراث طبیعی ما را تعیین می‌کنند و منبع آبی ما برای آب آشامیدنی می باشند به صورت شبحی ترسناک و خطرناک تلقی شده‌اند. هنگامی که اجداد ما برای اولین بار به اینجا آمدند، هشدار دادند که "از این منطقه فاصله بگیرید،اینجا خالی از سکنه هست. و اینجا پر از اشباح و ارواح شیاطین هست." نمی‌دانم این ایده را از کجا گرفتند. ولی منجر به یک قطع ارتباط بسیار واقعی شد، این ذهنیت بسیار منفی مردم را بی علاقه به محیط زیست‌شان کرده،و به سکوت برده و در نهایت آن را به خطر انداخته است. ما در ایالتی هستیم که با آب احاطه و تعریف شده، و هنوز با گذشت قرن‌ها، مرداب‌ها و تالاب‌ها به عنوان موانعی انگاشته می‌شوند. و ما با آنها به عنوان اکوسیستم درجه دوبرخورد می‎کنیم، زیرا آنها ارزش مالی کمی دارند و البته، پناه‌گاه مارها و تمساح‌ها هستند-- که اقرار می‌کنم سفرای دلپذیری نیستند.
( خنده)
و گمان می‌شود که تنهاباتلاق خوب، باتلاقی هست که خشک شده باشد. و در حقیقت، خشک کردن باتلاق بهمنظور کشاورزی و ساخت ساز تا مدتی نه‎چندان دور، اصل اساسیحفاظت در نظر گرفته می شد.
اما امروز ما به عقب بر‌میگردیم، زیرا هر چه بیشتر در مورداین مناظر طبیعی باتلاقی یاد می‎گیریم از رازهای جدیدتری درباره رابطه میان گونه‎های جانوری و ارتباط زیستگاه‎ها، حوزه های آبی و مسیر‎های هوایی پرندگان مهاجر پرده برمی‎داریم. برای مثال ، این پرنده را در نظر بگیرید. چکاوک نغمه‌خوان هست. من عاشق این پرنده هستمزیرا پرنده باتلاق هست، یک پرنده کاملاً باتلاقی. آنها در مرداب های قدیمی در جنگل های شناورلانه می‌سازند، جفت‌گیری می‌کنند و جوجه هایشان را پرورش می‌دهند. و پس از بهار و بزرگ کردن جوجه هایشان آنها به هزاران کیلومتر دورتر از روی خلیج مکزیک پرواز کرده و به آمریکای مرکزی و جنوبی می روند. و سپس بعد از زمستان، در بهار برمی‎گردند. آنها هزاران کیلومتر از رویخلیج مکزیک پرواز می‌کنند. کجا می‌روند؟ به کجا برمی‌گردند؟ درست به همان درخت قبلی. حیران کننده است. پرنده‌ای به اندازه یک توپ تنیس-- منظورم این است که آدم دیوانه میشه! من برای آمدن به اینجا از سیستم موقعیت یاب جهانی (GPS) استفاده کردم، اینجا شهر من هست
( خنده)
دیوانه کننده است. خُب چه اتفاقی می‎افتد وقتی این پرنده از روی خلیج مکزیک برای زمستان به آمریکای مرکزی پرواز می‌کند و در بهار دوباره به اینجا بر‌می‎گردد، و با اینجا مواجه می‌شوند: یک زمین گلف با چمن تازه؟
این روایتی استکه دیگر دارد بیش از حد رواج پیدا می‎کند اینجا در این ایالت. و این(مهاجرت) یک فرایند طبیعی هستکه برای هزاران سال اتفاق افتاده است و ما تازه داریم در مورد آن می‌فهمیم. خُب می‌توانید بقیه چیزهایی را که بایددر مورد این منطقه طبیعی بدانیم تصور کنید البته اگر ابتدا از آنها محافظت کنیم. علی رغم همه زندگی غنی موجوددر این باتلاق‌ها، هنوز شهرت بدی دارند.
خیلی از افراد احساس ناآرامی می‌کنندبا ایده پا گذاشتن به درون رود سیاه فلوریدا. من می‌توانم این را درک کنم. اما چیزی که من درمورد رشد در ایالت تابان عاشق آن هستم این است که خیلی از ما، با این ترس خاموش اما بسیار ملموس زندگی می‎کنیم که چنانچه در آب پا بگذاریم، ممکن است چیزی بسیار باستانی‎تر و بسیار تکامل‎ یافته‎تر از ما آن زیر باشد. آگاهی ازاینکه برترین موجودات نیستیماضطراب خوشایندیست، دست‎کم از نظر من. چندبار در این جهان مدرن و عصر دیجیتال این فرصت‎ پیش می‎آید که واقعاًاحساس آسیب‎پذیر بودن به ما دست دهد، یا اینکه درک کنیم دنیا تنها از بهر ماساخته نشده است؟
بنابراین طی یک دهه اخیر، من جستجوی مناطقی را آغاز کردمکه در آنها سیمان جای خود را به جنگل می‎دهد و کاجها به سروها می‎پیوندند، همه این پشه‎ها و خزنده‎ها را مشاهده کردم، همه این اضطراب و ناراحتی، تایید می‎کرد که حیات وحش حقیقی را یافته‎ام، و تمامش را با آغوش باز پذیرفتم. حالا به عنوان یک عکاس حفاظت از محیط زیستکه دغدغه‎اش هم رود سیاه است، درستش هم همین بود که عاقبت به معروف‎ترین باتلاق موجود رهنمون بشوم: اِوِرگلِیدز.
موقع بزرگ شدنم در اینجا یعنی شمال فلوریدای مرکزی، همواره نام‎های سحرآمیز وجود داشت، مکان‎هایی مانند لاکسِهَچی و فَکِهچی، کُرک سکرو ( در بطری بازکن)، سرو تنومند. من چیزی را آغاز کردم که به یک پروژه پنج ساله انجامید با امید به اینکه از روزنه‎ای نو و در پرتویی الهام‎بخش‎تر به معرفی دوباره اِوِرگلِیدز بپردازم. اما می‎دانستم کار شاقی پیش رو دارم،زیرا اینجا منطقه‎ای است تقریباً یک سوم ایالت فلوریدا،خیلی پهناور است. و تا می‎گویم اِوِرگلِیدز، بیشتر مردم می‎گویند، "آها، آره، پارک ملی." اما اِوِرگلِیدز فقط یک پارک نیست؛یک حوضه تمام عیار است، که با مجموعه رودخانه‎های کیسیمیدر شمال آغاز شده، و همینطور که باران‎های تابستانی می‎بارد، این یارش‎ها به درون رودخانهاوکیچوبی سرازیر می‎شود، و رودخانه اوکیچوبی پر شده وکرانه‎هایش سرریز می‎شود و به سوی جنوب می‎ریزد، خیلی آهسته، با تمامفراز و فرودهای نقشه ‎نگارانه، و به سبزه رود وارد می‎شود، به مرغزارهای ساگِرَس، پیش از تلاقی با سرو زارها، تا باز در جنوب پیش رفتهبه مرداب‌های جنگل‌های حرا می‌رسد، و سپس سرانجام -- سرانجام--به خلیج فلوریدا می‎رسد، به زمرد اِوِرگلِیدز، به خور بزرگ، خور ۲٫۲۰۰ کیلومتر مربعی.
پس درست است که پارک ملیمنتهی الیه جنوبی این سیستم است، اما آنچه آن را منحصر بفرد می‎کندورودی‎هایی است که داخلش می‎شوند، آب شیرینی که از ۱۶۰ کیلومتریشمال منطقه سرچشمه می‎گیرد. بنابراین هیچ گونه مرز سیاسی یا نامرئی در مقابل آب آلوده و یا آب ناکافی از پارک محافظت نمی‎کند. و متاسفانه، این دقیقاًهمان کاری است که ما انجام داده‎ایم. طی ۶۰ سال گذشته، اِوِرگلِیدز را خشکانده‎ایم، بر آن سد ساخته‎‎ایم، لایه‎روبی‌اش کرده‎ایم تا جایی که هم اکنون تنها یک سوم آبی کهقبلاً به خلیج می‎رسید هم اکنون به آن می‎رسد. پس این داستان سراسر مملو ازآفتاب و رنگین‎کمان نیست، متاسفانه. به هر حال خوب یا بد، داستان اِوِرگلِیدز ذاتاً گره خورده است به فراز و فرودهای رابطه نوع بشر با عالم طبیعی.
اما من این عکسهای زیبا را نشانتان می‎دهم، تا توجه و حمایت شما را جلب کنم و تا گوشتان به من است، بتوانم داستان حقیقی را بهتان بگویم. داستان این است که ما داریم این را می‌گیریم، و با این عوضش می‎کنیم، با سرعتی هشداردهنده. و آنچه افراد بسیار زیادی متوجه آن نمی‌شوندابعاد عظیم موضوع مورد بحث است. چرا که اِوِرگلِیدز تنهامسئول آب آشامیدنی ۷ میلیون فلوریدایی نیست؛ در حال حاضر زمین‎های کشاورزیِ گوجه‎ها و پرتقال‎های چهارفصلِ ۳۰۰ میلیون آمریکایی را نیز تامین می‎کند. و همین جریان فصلی آب در تابستان است که سبزه رود را ۶٫۰۰۰ سال پیش به وجود آورد. و از بازی‎های زمانه است که، در حال حاضر،تامین‎کننده بیش از نیم میلیون هکتار رود بی‎پایان نیشکر نیز شده است. یعنی درست همان زمین‎هایی که مسئول خالی شدن میزان مفرطی کود به درون حوضه هستند، و برای همیشه نظام را دگرگون می‎کنند.
اما برای اینکه شما علاوه بردرک شیوه کار این نظام، شخصاً با آن ارتباط برقرار کنید، من تصمیم گرفتم داستان را به چندین روایت مختلف بازگو کنم. و می‎خواستم داستان در رودخانه اوکیچوبی آغاز شود، قلب تپنده نظام اِوِرگلِیدز. و به منظور انجام این کار،یک سفیر برگزیدم، یک گونه‎ نمادین و تمثال‎گونه. این قوش حلزون‎خوار اِوِرگلِیدز است. پرنده فوق‎العاده‎ای است، و قبلاً هزاران هزار از آنها، در اِوِرگلِیدز شمالی لانه می‎کردند. و بعد تعدادشان به حدود ۴۰۰ جفت‎کاهش پیدا کرد. و به چه دلیل؟ خوب، به این دلیل که از یک منبع غذاییتغذیه می‎کنند، حلزون سیب، که حدوداً اندازه توپ پینگ پنگ است،و از دسته شکم‎پایان آبزی.
خوب هنگامی که شروع کردیم به سد سازیبر اِوِرگلِیدز، و آب‎بند زدن بر روی رودخانه اوکیچوبیو خشکاندن تالاب‎ها، زیستگاه حلزون‎ها را از دست دادیم. و به این ترتیب، جمعیت قوش‎ها رو به کاهش نهاد. و بنابراین، من عکسی می‎خواستم که نه تنها رابطه‎ میان تالاب، حلزون و پرنده را منتقل کند، بلکه عکسی می‎خواستم که نشان بدهد این رابطه چقدر شگفت انگیز بوده، و واقعاً چقدر مهم است که به چنین وابستگی متقابلی رسیده‎اند، این تالاب سالم و پاک و این پرنده. برای انجام این کار، نشستم به ایده‌پردازی. شروع کردم به طراحی‎ و برنامه‌ریزی‎ اولیهبرای گرفتن یک عکس، و طرح را به زیست‎شناس حیات وحش اوکیچوبی فرستادم -- چون این پرنده‌ در معرض تهدید است،اخذ مجوزهای ویژه‎ لازم است. خوب یک سکوی شناور درست کردم که حلزون‎ها را درست زیر سطح آب نگه دارد. و ماه‎ها روی این ایده دیوانه‎واروقت گذاشتم. و سکو را به رودخانه اوکیچوبی بردم و بیش از یک هفته را در آب سپری کردم، تا کمر فرو رفته در آب،شیفت‎های ۹ ساعته از طلوع تا غروب، تا یک عکس بگیرم که فکر می‎کردم در انتقال این ایده موفق می‎شود. و این آن روزی است که سرانجام به بار نشست:
[ویدئو: (مک ستون راوی)پس از برپا کردن سکو، نگاه کردم و یک قوش دیدم که به سوی نی‎های لوئی می‎آمد. و می‎بینم دارد بررسی و جستجو می‎کند. و درست بالای تله قرار می‎گیرد، و می‎بینم که حلزون را دیده است. و راست فرود می‎آید،و مستقیم سوی تله می‎رود. و در آن لحظه، تمام آن ماه‎های برنامه‎ریزی، و انتظار همه آفتاب سوختگی‎ها، نیش پشه‎ها -- ناگهان، دیگر همه‎اش ارزشش را داشت. (مک ستون در فیلم) خدایا، باورم نمی‎شه!‍]
باورتان می‎شود چقدر هیجان‎زده شدم وقتی اتفاق افتاد. اندیشه پشت این کار، این بود که برای فردی که هرگزاین پرنده را ندیده و برای محافظت از آن هیچ دلیلی ندارد، این عکس‎ها، این چشم‎اندازهای نو، کمک خواهد کرد نور کوچولوی تازه‎ایافشانده شود بر تنها یکی از گونه‎هایی که این حوضه را تا این حد خارق‎العاده، با ارزش، و پر اهمیت می‎کنند. حالا، می‎دانم که نمی‎شود بیایم اینجابه گِینزویل و با شما در مورد حیوانات اِوِرگلِیدزصحبت کنم بدون اینکه چیزی از تمساح‎ها بگویم. من عاشق تمساح‎هام،با عشق تمساح‌ها بزرگ شدم. پدر مادرم همیشه می‎گفتند رابطه‎‎ام با تمساح‎ها غیرعادی است. اما آنچه در موردشان دوست دارم، این است که آنها برای آب شیرینهم ارز کوسه‎ها هستند. آنها مورد وحشت و تنفرند، و به طرز غم‎انگیزی مورد کژفهمی قرار گرفته‎اند. چرا که گونه‎ای بی‎همتا هستند،صرفاً یک نوع شکارچی راس هرم غذایی نیستند. در اِوِرگلِیدز، آنها معماران اِوِرگلِیدز هستند، و نه کمتر. زیرا همینطور که سطح آب در زمستان پایین می‎آید در طول فصل خشک، آنها شروع به کندن چاله‌هایی می‎کنند به نامچاله تمساح . این کار را می‎کنند تاهمینطور که سطح آب پایین می‎آید مرطوب بمانند و قادر به تغذیه باشند. حالا تاثیر چنین کاریفقط متوجه خودشان نیست، حیوانات دیگر هم به این رابطه وابسته‎اند. پس حیواناتی به شدت موثر و محوری هم محسوب می‎شوند. حالا چطور می‎توان یک شکارچی راس هرم،یک خزنده باستانی را هم زمان از یک طرف فرمانروای نظام نشان داد و از طرف دیگر آسیب‎پذیر؟ خوب،باید به گودالی پا بگذاریمبا حدود ۱۲۰ تا از آنها، و امیدوار باشیم کار درستی کرده‎ایم.
(خنده)
هنوز همه انگشتهام سرجاشون هست، که مهم اینه.
ولی درک می‎کنم، می‎دانمقصدم این نیست که شما را بسیج کنم، قصد ندارم لشکر بسیج کنم که "اِوِرگلِیدز را به‎ خاطر تمساح‎ها نجات بدهند!" (انقراض تمساح‎ها) رخ نخواهد داد زیرا فراوانند، ما همه جا می‎بینیمشان، آنها از جمله داستان‎های موفقیت آمیزعالیمحافظت از محیط زیست در آمریکا هستند، اما یک گونه در اِوِرگلِیدز هستکه هر کسی که باشید، نمی‎توانید جلوی خودتان را بگیریدو عاشقش نشوید، کفچه‌نوک گلی. این پرنده‎ها فوق‎العاده‏‎اند، اما دراِوِرگلِیدز واقعاً بهشان سخت می‎گذرد. چرا که ابتدا تعدادشان در خلیج فلوریدابه هزاران جفت می‎رسید، و در پایان قرن بیستم، این رقم به دو -- دو جفت کاهش پیدا کرد. به چه دلیل؟ به این دلیل که به نظر بعضی زنها روی کلاه قشنگ‎تر بودند تا در حال پرواز در آسمان. سپس تجارت پر ممنوع شد، و شمار آنها باز رو به افزایش گذاشت. و همینطور که به تعدادشان افزوده می‎شد، توجه دانشمندان جلب شد، و مطالعه این پرندگان را آغاز کردند.
و آنچه فهمیدند این است که رفتارغریزی این پرندگان گره خورده است به چرخه اُفت سالیانه آب در اِوِرگلِیدز، همان چیزی که تعیین‎کنندهماهیت طبیعی حوضه اِوِرگلِیدزاست. آنچه فهمیدند این است که  آغاز جفت‌گیری و آشیانه‎سازی آنهادر زمستان و هنگام کاهش آب است، زیرا تغذیه‎شان به حس لامسه وابسته است،و باید هر چه را که می‎خورند لمس کنند. و بنابراین منتظر حوضچه‎های غنی از ماهی می‎شوند تا بتوانند خود و جوجه‎هایشان را بهحد کافی تغذیه کنند خوب پس این پرندگان به شمایل تمام عیاراِوِرگلِیدز تبدیل شدند -- گونه‎ای که (سلامت یا عدم سلامت آن)شاخص وضعیت بهداشت کل نظام شد. و در نیمه قرن بیستم درست هنگامی کهشمارشان در حال افزایش بود -- و داشت تا ۹۰۰، ۱٫۰۰۰، ۱٫۱۰۰، ۱٫۲۰۰اوج می‎گرفت -- همین که این افزایش شروع شد، شروع کردیم به تخلیه اِوِرگلِیدز جنوبی. و جلوی رفتن دو سوم آب را به جنوب گرفتیم. که پیامدهای شدیدی در برداشت. و درست زمانی که آن ارقام رو به اوج نهادند، متاسفانه، امروز، داستان حقیقی کفچه‌نوک، تصویر واقعی آنچه که هست بیشتر شبیه این است. و فعلاً در خلیج فلوریدا دوباره به کمتر از ۷۰ جفت سقوط کرده‎ایم. چرا که نظام طبیعی راتا این اندازه مختل کرده‎ایم. خوب الان همه نهادهای گوناگونداد می‎زنند، فریاد می‎کشند، "اِوِرگلِیدز شکننده است! شکننده است!" اما نیست. منعطف و برگشت‎پذیر است. چرا که علی رغم تمام آنچه از آن گرفته‎ایم،علی رغم همه اعمال ما و زه‌کشی‌ها و سد زدن‎ها و لایروبی‎هایمان، تکه‎هایش هنوز اینجا هستند،منتظر اینکه دوباره به هم وصل شوند.
و همین است که در مورد فلوریدای جنوبیعاشقشم. این که در یک مکان واحد، نیروی غیرقابل مهارنوع بشر را داریم در تلاقی با ابژه غیر قابل جابجایی طبیعت گرمسیری.(اشاره به پارادوکس قدرت مطلق) و در این سر حد جدید است که مجبوریم ارزیابی جدیدی انجام بدهیم. حیات وحش چقدر ارزش دارد؟ ارزش تنوع زیستی،یا آب آشامیدنی‌مان چقدر است؟ و خوشبختانه، پس از ده‎ها سال مذاکره، سرانجام داریم در رابطه با این پرسش‎ها وارد عمل می‎شویم. داریم آهسته آهسته پروژه‎هایی را بر عهده می‎گیریم تا آب شیرین بیشتری به خلیج برگردانیم. اما بر ما است که به عنوان شهروندان،ساکنین، و ناظران مقامات منتخب خود را سر قولشان نگه‎ داریم.
شما چطور می‎توانید کمک کنید؟ خیلی آسان است. کافی است بزنید بیرون، بروید آن بیرون. دوستانتان را، بچه‎هایتان را بیرون ببرید، خانواده‎تان را بیرون ببرید. یک راهنمای تور ماهیگیری بگیرید. به دولت نشان بدهید محافظت از حیات وحش نه تنها دارای مزایای زیست‎محیطی است،بلکه صرفه اقتصادی نیز دارد. خیلی خوش می‎گذرد، کافیست اینکار را بکنید--در آب پا بگذارید. باتلاق شما را متحول خواهد کرد، قول می‎دهم.
طی سالهای گذشته، بسیار مهربان بوده‎ایم با دیگر مناطق طبیعی گوشه و کنار کشور، ردای افتخار آمریکایی به آنها پوشانده‎ایم، جاهایی که حالا تعیین‎کننده هویت خود می‎دانیمشان: گرند کنیِن، یوسمیتی، یِلوستون. و از این پارک‎ها و مناطق طبیعی به عنوان فانوس‎ها و قطب‎نماهای فرهنگی استفاده می‎کنیم. و غم انگیز است که، اِوِرگلِیدز غالباً در چنین حفاظت‎هایی از قلم می‎افتد. اما باور دارم ذره ذره اینجا همشمایل‎گونه و نمادین و معرف هویت ما به عنوان یک کشور است درست به اندازه همان مناطق حیات وحش دیگر. فقط گونه‎ای متفاوت از حیات وحش است.
اما من دلگرم هستم، چرا که احتمال می‎دهم سرانجامداریم متقاعد می‎شویم، چرا که آنچه که قبلاًیک مرداب بایر تلقی می‎شد، هم اکنون یک محل میراث جهانی است. تالابی دارای اهمیت بین‌المللی است. و ما راه درازی آمده‎ایمدر طول ۶۰ سال گذشته. و به خاطر عظیم‎ترین و بلند پروازانه‎ترینپروژه‎ احیای تالاب، در ایالت سان‎شاین کانون توجه بین‎المللی قرار گرفته‎ایم. اگر بتوانیم این نظام را شفا بدهیم، تمثالی خواهد شد برای احیای تالاب‌ها در سراسر دنیا. اما برعهده ماست که تصمیم بگیریم می‎خواهیمپرچم‎مان را بر کدام میراث بیاویزیم.
می‌گویند اِوِرگلِیدز بزرگترین امتحان ماست. اگر قبول شویم، یعنی می‎توانیم از تمام سیاره محافظت کنیم. من عاشق این نقل قولم، زیرا یک چالش است، یک تحریک است. می‎توانیم انجامش دهیم؟ انجامش خواهیم‎ داد؟ الزامی‎است، باید انجامش بدهیم. اما اِوِرگلِیدز صرفاً یک امتحان نیست. یک موهبت هم هست، و در نهایت، مسئولیت ما است.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *