عکسهای خیره کننده از منطقه تهدید شده اِوِرگلِیدز
متن سخنرانی :
خُب من از امتیاز بزرگی برخوردار بودهام که به نقاط باورنکردنی مسافرت کرده، و از مناظر طبیعی و فرهنگ های دور افتاده در سراسر جهان عکسبرداری کنم. من عاشق شغلمم.اما مردم فکر میکننداین شغل سراسر کشف وشهود و طلوع خورشید و رنگینکمان نگاه کردن هست، درحالیکه واقعیت، بیشتر شبیه این هست.
( خنده )
این دفتر کار من هست.
ما برای اقامت در شباز عُهده جاهای تجملی بر نمیآیم، پس بیشتر تمایل داریم که بیرون بخوابیم. تا زمانی که خشک بمانیم، این یک نعمت هست. ما همچنین توانایی رفتن بهرستوران تجملی را نداریم. پس هر چه که در منوی محل باشد را میخوریم. و اگر در پاراما( دشتهای) اکوادور باشید، یک موش بزرگ به نام کایی را میخورید.
( خنده)
اما چیزی که احتمالا تجربه ما را کمی متفاوت و کمی منحصر بفردتر از افراد معمولی میکند این هست که خورهای درپشت ذهن ما هست که حتی در نقطه تاریک حافظهمانو در زمانهای ناامیدی، فکر میکنیم،"هی،شاید در اینجا تصویری باشد که بتوان از آن عکس گرفت، شاید در اینجا داستانی برای گفتن باشد."
و چرا داستان گفتن مهم هست؟ خُب، این به ما کمک میکند تا با میراث فرهنگیو طبیعیمان مرتبط شویم. و در جنوب شرقی، قطع ارتباط بین مردم و مناطق طبیعی که از اساس به ما امکانزیستن دادهاند هشداردهنده است. ما موجودات بصری هستیم، ما آنچه را که میبینیم براییادگیری دانستههایمان استفاده میکنیم.
اکثریت ما تمایلی به رفتن به باتلاق را نداریم. پس چگونه هنوز میتوانیم انتظار داشته باشیمکه همان افراد از باتلاقها محافظت کنند. نمیتوانیم.
خُب شغل من، استفاده از عکسبرداریبه عنوان یک ابزار ارتباطی هست، به منظور کمک برای پر کردنفاصله بین علم و زیبایی شناسی است، که باعث ایجاد گفتگو و تفکر در بین مردم میشود، و امیدواریم که در نهایت، آنها به طبیعت توجه کنند.
من ۱۵ سال پیش درست در اینجا در گینسویل، حیاط پشتی خانه ام شروع به اینکار کردم، من عاشق ماجراجویی و کاوشگری شدم، و خواستم تمامی نقاط مختلفی که تنها یک دقیقه با آستان خانه فاصله داشت را کشف کنم. مکانهای بسیار زیادی برای یافتن هست. با وجود گذر عمر، هنوز جهان را از چشمان یک کودک میبینم و تلاش میکنم این حس شگفتی و حس کنجکاوی را در عکسهایم تا جایی که میتوانم با هم پیوند زنم.
ما خیلی خوششانس هستیمچون اینجا در جنوب، هنوز هم از برکت داشتنیک بوم نسبتاً خالی برخورداریم که میتوانیم با خیالانگیزترین ماجراها و تجربههای باورنکردنی پر کنیم. مهم این است که تخیل مارا تا کجا را میکشاند. افراد زیادی این را میبینند و میگویند، " وای، چه درخت زیبایی." اما من تنها درخت را نمیبینم-- من به درخت نگاه میکنم وفرصتی را در آن میبینیم. یک آخرهفته کامل را در آن میبینم. زیرا وقتی بچه بودم،این نوع تصور مرا از روی مبل بیرون میکشیدو به من شهامت کشف کردن، جرات بیرون رفتن و یافتن جنگل، و سرم را درون آب کردن و دیدنآنچه که در آن بود را میداد.
دوستان، من از سراسر جهان عکسبرداری کردم و به شما قول میدهم، آنچه که ما در اینجا در جنوب داریم، آنچه که ما در ایالت آفتاب تابان داریم، در مقایسه با آنچه که من دیدهامبی رقیب است. اما با این حال صنعت گردشگری ماچیزهای اشتباهی را ترویج میکند. بیشتر کودکان قبل از ۱۲ سالگی،در شهربازی زمان بیشتری میگذرانند تا در یک قایق، و یا کمپینگ در زیر آسمان پر ستاره. من علیه شهربازی و میکی موس نیستم،من هم میرفتم. اما آنها این ارتباط اساسیرا از دست میدهند که باعث ایجاد احساس غرورو مالکیت واقعی نسبت به جایی که آن راخانه مینامند میشود.
و این مسئله آمیخته با این مشکل استکه این چشم اندازها که میراث طبیعی ما را تعیین میکنند و منبع آبی ما برای آب آشامیدنی می باشند به صورت شبحی ترسناک و خطرناک تلقی شدهاند. هنگامی که اجداد ما برای اولین بار به اینجا آمدند، هشدار دادند که "از این منطقه فاصله بگیرید،اینجا خالی از سکنه هست. و اینجا پر از اشباح و ارواح شیاطین هست." نمیدانم این ایده را از کجا گرفتند. ولی منجر به یک قطع ارتباط بسیار واقعی شد، این ذهنیت بسیار منفی مردم را بی علاقه به محیط زیستشان کرده،و به سکوت برده و در نهایت آن را به خطر انداخته است. ما در ایالتی هستیم که با آب احاطه و تعریف شده، و هنوز با گذشت قرنها، مردابها و تالابها به عنوان موانعی انگاشته میشوند. و ما با آنها به عنوان اکوسیستم درجه دوبرخورد میکنیم، زیرا آنها ارزش مالی کمی دارند و البته، پناهگاه مارها و تمساحها هستند-- که اقرار میکنم سفرای دلپذیری نیستند.
( خنده)
و گمان میشود که تنهاباتلاق خوب، باتلاقی هست که خشک شده باشد. و در حقیقت، خشک کردن باتلاق بهمنظور کشاورزی و ساخت ساز تا مدتی نهچندان دور، اصل اساسیحفاظت در نظر گرفته می شد.
اما امروز ما به عقب برمیگردیم، زیرا هر چه بیشتر در مورداین مناظر طبیعی باتلاقی یاد میگیریم از رازهای جدیدتری درباره رابطه میان گونههای جانوری و ارتباط زیستگاهها، حوزه های آبی و مسیرهای هوایی پرندگان مهاجر پرده برمیداریم. برای مثال ، این پرنده را در نظر بگیرید. چکاوک نغمهخوان هست. من عاشق این پرنده هستمزیرا پرنده باتلاق هست، یک پرنده کاملاً باتلاقی. آنها در مرداب های قدیمی در جنگل های شناورلانه میسازند، جفتگیری میکنند و جوجه هایشان را پرورش میدهند. و پس از بهار و بزرگ کردن جوجه هایشان آنها به هزاران کیلومتر دورتر از روی خلیج مکزیک پرواز کرده و به آمریکای مرکزی و جنوبی می روند. و سپس بعد از زمستان، در بهار برمیگردند. آنها هزاران کیلومتر از رویخلیج مکزیک پرواز میکنند. کجا میروند؟ به کجا برمیگردند؟ درست به همان درخت قبلی. حیران کننده است. پرندهای به اندازه یک توپ تنیس-- منظورم این است که آدم دیوانه میشه! من برای آمدن به اینجا از سیستم موقعیت یاب جهانی (GPS) استفاده کردم، اینجا شهر من هست
( خنده)
دیوانه کننده است. خُب چه اتفاقی میافتد وقتی این پرنده از روی خلیج مکزیک برای زمستان به آمریکای مرکزی پرواز میکند و در بهار دوباره به اینجا برمیگردد، و با اینجا مواجه میشوند: یک زمین گلف با چمن تازه؟
این روایتی استکه دیگر دارد بیش از حد رواج پیدا میکند اینجا در این ایالت. و این(مهاجرت) یک فرایند طبیعی هستکه برای هزاران سال اتفاق افتاده است و ما تازه داریم در مورد آن میفهمیم. خُب میتوانید بقیه چیزهایی را که بایددر مورد این منطقه طبیعی بدانیم تصور کنید البته اگر ابتدا از آنها محافظت کنیم. علی رغم همه زندگی غنی موجوددر این باتلاقها، هنوز شهرت بدی دارند.
خیلی از افراد احساس ناآرامی میکنندبا ایده پا گذاشتن به درون رود سیاه فلوریدا. من میتوانم این را درک کنم. اما چیزی که من درمورد رشد در ایالت تابان عاشق آن هستم این است که خیلی از ما، با این ترس خاموش اما بسیار ملموس زندگی میکنیم که چنانچه در آب پا بگذاریم، ممکن است چیزی بسیار باستانیتر و بسیار تکامل یافتهتر از ما آن زیر باشد. آگاهی ازاینکه برترین موجودات نیستیماضطراب خوشایندیست، دستکم از نظر من. چندبار در این جهان مدرن و عصر دیجیتال این فرصت پیش میآید که واقعاًاحساس آسیبپذیر بودن به ما دست دهد، یا اینکه درک کنیم دنیا تنها از بهر ماساخته نشده است؟
بنابراین طی یک دهه اخیر، من جستجوی مناطقی را آغاز کردمکه در آنها سیمان جای خود را به جنگل میدهد و کاجها به سروها میپیوندند، همه این پشهها و خزندهها را مشاهده کردم، همه این اضطراب و ناراحتی، تایید میکرد که حیات وحش حقیقی را یافتهام، و تمامش را با آغوش باز پذیرفتم. حالا به عنوان یک عکاس حفاظت از محیط زیستکه دغدغهاش هم رود سیاه است، درستش هم همین بود که عاقبت به معروفترین باتلاق موجود رهنمون بشوم: اِوِرگلِیدز.
موقع بزرگ شدنم در اینجا یعنی شمال فلوریدای مرکزی، همواره نامهای سحرآمیز وجود داشت، مکانهایی مانند لاکسِهَچی و فَکِهچی، کُرک سکرو ( در بطری بازکن)، سرو تنومند. من چیزی را آغاز کردم که به یک پروژه پنج ساله انجامید با امید به اینکه از روزنهای نو و در پرتویی الهامبخشتر به معرفی دوباره اِوِرگلِیدز بپردازم. اما میدانستم کار شاقی پیش رو دارم،زیرا اینجا منطقهای است تقریباً یک سوم ایالت فلوریدا،خیلی پهناور است. و تا میگویم اِوِرگلِیدز، بیشتر مردم میگویند، "آها، آره، پارک ملی." اما اِوِرگلِیدز فقط یک پارک نیست؛یک حوضه تمام عیار است، که با مجموعه رودخانههای کیسیمیدر شمال آغاز شده، و همینطور که بارانهای تابستانی میبارد، این یارشها به درون رودخانهاوکیچوبی سرازیر میشود، و رودخانه اوکیچوبی پر شده وکرانههایش سرریز میشود و به سوی جنوب میریزد، خیلی آهسته، با تمامفراز و فرودهای نقشه نگارانه، و به سبزه رود وارد میشود، به مرغزارهای ساگِرَس، پیش از تلاقی با سرو زارها، تا باز در جنوب پیش رفتهبه مردابهای جنگلهای حرا میرسد، و سپس سرانجام -- سرانجام--به خلیج فلوریدا میرسد، به زمرد اِوِرگلِیدز، به خور بزرگ، خور ۲٫۲۰۰ کیلومتر مربعی.
پس درست است که پارک ملیمنتهی الیه جنوبی این سیستم است، اما آنچه آن را منحصر بفرد میکندورودیهایی است که داخلش میشوند، آب شیرینی که از ۱۶۰ کیلومتریشمال منطقه سرچشمه میگیرد. بنابراین هیچ گونه مرز سیاسی یا نامرئی در مقابل آب آلوده و یا آب ناکافی از پارک محافظت نمیکند. و متاسفانه، این دقیقاًهمان کاری است که ما انجام دادهایم. طی ۶۰ سال گذشته، اِوِرگلِیدز را خشکاندهایم، بر آن سد ساختهایم، لایهروبیاش کردهایم تا جایی که هم اکنون تنها یک سوم آبی کهقبلاً به خلیج میرسید هم اکنون به آن میرسد. پس این داستان سراسر مملو ازآفتاب و رنگینکمان نیست، متاسفانه. به هر حال خوب یا بد، داستان اِوِرگلِیدز ذاتاً گره خورده است به فراز و فرودهای رابطه نوع بشر با عالم طبیعی.
اما من این عکسهای زیبا را نشانتان میدهم، تا توجه و حمایت شما را جلب کنم و تا گوشتان به من است، بتوانم داستان حقیقی را بهتان بگویم. داستان این است که ما داریم این را میگیریم، و با این عوضش میکنیم، با سرعتی هشداردهنده. و آنچه افراد بسیار زیادی متوجه آن نمیشوندابعاد عظیم موضوع مورد بحث است. چرا که اِوِرگلِیدز تنهامسئول آب آشامیدنی ۷ میلیون فلوریدایی نیست؛ در حال حاضر زمینهای کشاورزیِ گوجهها و پرتقالهای چهارفصلِ ۳۰۰ میلیون آمریکایی را نیز تامین میکند. و همین جریان فصلی آب در تابستان است که سبزه رود را ۶٫۰۰۰ سال پیش به وجود آورد. و از بازیهای زمانه است که، در حال حاضر،تامینکننده بیش از نیم میلیون هکتار رود بیپایان نیشکر نیز شده است. یعنی درست همان زمینهایی که مسئول خالی شدن میزان مفرطی کود به درون حوضه هستند، و برای همیشه نظام را دگرگون میکنند.
اما برای اینکه شما علاوه بردرک شیوه کار این نظام، شخصاً با آن ارتباط برقرار کنید، من تصمیم گرفتم داستان را به چندین روایت مختلف بازگو کنم. و میخواستم داستان در رودخانه اوکیچوبی آغاز شود، قلب تپنده نظام اِوِرگلِیدز. و به منظور انجام این کار،یک سفیر برگزیدم، یک گونه نمادین و تمثالگونه. این قوش حلزونخوار اِوِرگلِیدز است. پرنده فوقالعادهای است، و قبلاً هزاران هزار از آنها، در اِوِرگلِیدز شمالی لانه میکردند. و بعد تعدادشان به حدود ۴۰۰ جفتکاهش پیدا کرد. و به چه دلیل؟ خوب، به این دلیل که از یک منبع غذاییتغذیه میکنند، حلزون سیب، که حدوداً اندازه توپ پینگ پنگ است،و از دسته شکمپایان آبزی.
خوب هنگامی که شروع کردیم به سد سازیبر اِوِرگلِیدز، و آببند زدن بر روی رودخانه اوکیچوبیو خشکاندن تالابها، زیستگاه حلزونها را از دست دادیم. و به این ترتیب، جمعیت قوشها رو به کاهش نهاد. و بنابراین، من عکسی میخواستم که نه تنها رابطه میان تالاب، حلزون و پرنده را منتقل کند، بلکه عکسی میخواستم که نشان بدهد این رابطه چقدر شگفت انگیز بوده، و واقعاً چقدر مهم است که به چنین وابستگی متقابلی رسیدهاند، این تالاب سالم و پاک و این پرنده. برای انجام این کار، نشستم به ایدهپردازی. شروع کردم به طراحی و برنامهریزی اولیهبرای گرفتن یک عکس، و طرح را به زیستشناس حیات وحش اوکیچوبی فرستادم -- چون این پرنده در معرض تهدید است،اخذ مجوزهای ویژه لازم است. خوب یک سکوی شناور درست کردم که حلزونها را درست زیر سطح آب نگه دارد. و ماهها روی این ایده دیوانهواروقت گذاشتم. و سکو را به رودخانه اوکیچوبی بردم و بیش از یک هفته را در آب سپری کردم، تا کمر فرو رفته در آب،شیفتهای ۹ ساعته از طلوع تا غروب، تا یک عکس بگیرم که فکر میکردم در انتقال این ایده موفق میشود. و این آن روزی است که سرانجام به بار نشست:
[ویدئو: (مک ستون راوی)پس از برپا کردن سکو، نگاه کردم و یک قوش دیدم که به سوی نیهای لوئی میآمد. و میبینم دارد بررسی و جستجو میکند. و درست بالای تله قرار میگیرد، و میبینم که حلزون را دیده است. و راست فرود میآید،و مستقیم سوی تله میرود. و در آن لحظه، تمام آن ماههای برنامهریزی، و انتظار همه آفتاب سوختگیها، نیش پشهها -- ناگهان، دیگر همهاش ارزشش را داشت. (مک ستون در فیلم) خدایا، باورم نمیشه!]
باورتان میشود چقدر هیجانزده شدم وقتی اتفاق افتاد. اندیشه پشت این کار، این بود که برای فردی که هرگزاین پرنده را ندیده و برای محافظت از آن هیچ دلیلی ندارد، این عکسها، این چشماندازهای نو، کمک خواهد کرد نور کوچولوی تازهایافشانده شود بر تنها یکی از گونههایی که این حوضه را تا این حد خارقالعاده، با ارزش، و پر اهمیت میکنند. حالا، میدانم که نمیشود بیایم اینجابه گِینزویل و با شما در مورد حیوانات اِوِرگلِیدزصحبت کنم بدون اینکه چیزی از تمساحها بگویم. من عاشق تمساحهام،با عشق تمساحها بزرگ شدم. پدر مادرم همیشه میگفتند رابطهام با تمساحها غیرعادی است. اما آنچه در موردشان دوست دارم، این است که آنها برای آب شیرینهم ارز کوسهها هستند. آنها مورد وحشت و تنفرند، و به طرز غمانگیزی مورد کژفهمی قرار گرفتهاند. چرا که گونهای بیهمتا هستند،صرفاً یک نوع شکارچی راس هرم غذایی نیستند. در اِوِرگلِیدز، آنها معماران اِوِرگلِیدز هستند، و نه کمتر. زیرا همینطور که سطح آب در زمستان پایین میآید در طول فصل خشک، آنها شروع به کندن چالههایی میکنند به نامچاله تمساح . این کار را میکنند تاهمینطور که سطح آب پایین میآید مرطوب بمانند و قادر به تغذیه باشند. حالا تاثیر چنین کاریفقط متوجه خودشان نیست، حیوانات دیگر هم به این رابطه وابستهاند. پس حیواناتی به شدت موثر و محوری هم محسوب میشوند. حالا چطور میتوان یک شکارچی راس هرم،یک خزنده باستانی را هم زمان از یک طرف فرمانروای نظام نشان داد و از طرف دیگر آسیبپذیر؟ خوب،باید به گودالی پا بگذاریمبا حدود ۱۲۰ تا از آنها، و امیدوار باشیم کار درستی کردهایم.
(خنده)
هنوز همه انگشتهام سرجاشون هست، که مهم اینه.
ولی درک میکنم، میدانمقصدم این نیست که شما را بسیج کنم، قصد ندارم لشکر بسیج کنم که "اِوِرگلِیدز را به خاطر تمساحها نجات بدهند!" (انقراض تمساحها) رخ نخواهد داد زیرا فراوانند، ما همه جا میبینیمشان، آنها از جمله داستانهای موفقیت آمیزعالیمحافظت از محیط زیست در آمریکا هستند، اما یک گونه در اِوِرگلِیدز هستکه هر کسی که باشید، نمیتوانید جلوی خودتان را بگیریدو عاشقش نشوید، کفچهنوک گلی. این پرندهها فوقالعادهاند، اما دراِوِرگلِیدز واقعاً بهشان سخت میگذرد. چرا که ابتدا تعدادشان در خلیج فلوریدابه هزاران جفت میرسید، و در پایان قرن بیستم، این رقم به دو -- دو جفت کاهش پیدا کرد. به چه دلیل؟ به این دلیل که به نظر بعضی زنها روی کلاه قشنگتر بودند تا در حال پرواز در آسمان. سپس تجارت پر ممنوع شد، و شمار آنها باز رو به افزایش گذاشت. و همینطور که به تعدادشان افزوده میشد، توجه دانشمندان جلب شد، و مطالعه این پرندگان را آغاز کردند.
و آنچه فهمیدند این است که رفتارغریزی این پرندگان گره خورده است به چرخه اُفت سالیانه آب در اِوِرگلِیدز، همان چیزی که تعیینکنندهماهیت طبیعی حوضه اِوِرگلِیدزاست. آنچه فهمیدند این است که آغاز جفتگیری و آشیانهسازی آنهادر زمستان و هنگام کاهش آب است، زیرا تغذیهشان به حس لامسه وابسته است،و باید هر چه را که میخورند لمس کنند. و بنابراین منتظر حوضچههای غنی از ماهی میشوند تا بتوانند خود و جوجههایشان را بهحد کافی تغذیه کنند خوب پس این پرندگان به شمایل تمام عیاراِوِرگلِیدز تبدیل شدند -- گونهای که (سلامت یا عدم سلامت آن)شاخص وضعیت بهداشت کل نظام شد. و در نیمه قرن بیستم درست هنگامی کهشمارشان در حال افزایش بود -- و داشت تا ۹۰۰، ۱٫۰۰۰، ۱٫۱۰۰، ۱٫۲۰۰اوج میگرفت -- همین که این افزایش شروع شد، شروع کردیم به تخلیه اِوِرگلِیدز جنوبی. و جلوی رفتن دو سوم آب را به جنوب گرفتیم. که پیامدهای شدیدی در برداشت. و درست زمانی که آن ارقام رو به اوج نهادند، متاسفانه، امروز، داستان حقیقی کفچهنوک، تصویر واقعی آنچه که هست بیشتر شبیه این است. و فعلاً در خلیج فلوریدا دوباره به کمتر از ۷۰ جفت سقوط کردهایم. چرا که نظام طبیعی راتا این اندازه مختل کردهایم. خوب الان همه نهادهای گوناگونداد میزنند، فریاد میکشند، "اِوِرگلِیدز شکننده است! شکننده است!" اما نیست. منعطف و برگشتپذیر است. چرا که علی رغم تمام آنچه از آن گرفتهایم،علی رغم همه اعمال ما و زهکشیها و سد زدنها و لایروبیهایمان، تکههایش هنوز اینجا هستند،منتظر اینکه دوباره به هم وصل شوند.
و همین است که در مورد فلوریدای جنوبیعاشقشم. این که در یک مکان واحد، نیروی غیرقابل مهارنوع بشر را داریم در تلاقی با ابژه غیر قابل جابجایی طبیعت گرمسیری.(اشاره به پارادوکس قدرت مطلق) و در این سر حد جدید است که مجبوریم ارزیابی جدیدی انجام بدهیم. حیات وحش چقدر ارزش دارد؟ ارزش تنوع زیستی،یا آب آشامیدنیمان چقدر است؟ و خوشبختانه، پس از دهها سال مذاکره، سرانجام داریم در رابطه با این پرسشها وارد عمل میشویم. داریم آهسته آهسته پروژههایی را بر عهده میگیریم تا آب شیرین بیشتری به خلیج برگردانیم. اما بر ما است که به عنوان شهروندان،ساکنین، و ناظران مقامات منتخب خود را سر قولشان نگه داریم.
شما چطور میتوانید کمک کنید؟ خیلی آسان است. کافی است بزنید بیرون، بروید آن بیرون. دوستانتان را، بچههایتان را بیرون ببرید، خانوادهتان را بیرون ببرید. یک راهنمای تور ماهیگیری بگیرید. به دولت نشان بدهید محافظت از حیات وحش نه تنها دارای مزایای زیستمحیطی است،بلکه صرفه اقتصادی نیز دارد. خیلی خوش میگذرد، کافیست اینکار را بکنید--در آب پا بگذارید. باتلاق شما را متحول خواهد کرد، قول میدهم.
طی سالهای گذشته، بسیار مهربان بودهایم با دیگر مناطق طبیعی گوشه و کنار کشور، ردای افتخار آمریکایی به آنها پوشاندهایم، جاهایی که حالا تعیینکننده هویت خود میدانیمشان: گرند کنیِن، یوسمیتی، یِلوستون. و از این پارکها و مناطق طبیعی به عنوان فانوسها و قطبنماهای فرهنگی استفاده میکنیم. و غم انگیز است که، اِوِرگلِیدز غالباً در چنین حفاظتهایی از قلم میافتد. اما باور دارم ذره ذره اینجا همشمایلگونه و نمادین و معرف هویت ما به عنوان یک کشور است درست به اندازه همان مناطق حیات وحش دیگر. فقط گونهای متفاوت از حیات وحش است.
اما من دلگرم هستم، چرا که احتمال میدهم سرانجامداریم متقاعد میشویم، چرا که آنچه که قبلاًیک مرداب بایر تلقی میشد، هم اکنون یک محل میراث جهانی است. تالابی دارای اهمیت بینالمللی است. و ما راه درازی آمدهایمدر طول ۶۰ سال گذشته. و به خاطر عظیمترین و بلند پروازانهترینپروژه احیای تالاب، در ایالت سانشاین کانون توجه بینالمللی قرار گرفتهایم. اگر بتوانیم این نظام را شفا بدهیم، تمثالی خواهد شد برای احیای تالابها در سراسر دنیا. اما برعهده ماست که تصمیم بگیریم میخواهیمپرچممان را بر کدام میراث بیاویزیم.
میگویند اِوِرگلِیدز بزرگترین امتحان ماست. اگر قبول شویم، یعنی میتوانیم از تمام سیاره محافظت کنیم. من عاشق این نقل قولم، زیرا یک چالش است، یک تحریک است. میتوانیم انجامش دهیم؟ انجامش خواهیم داد؟ الزامیاست، باید انجامش بدهیم. اما اِوِرگلِیدز صرفاً یک امتحان نیست. یک موهبت هم هست، و در نهایت، مسئولیت ما است.
متشکرم.
(تشویق)