آیا هنر می‌تواند تاریخ را اصلاح کند؟

متن سخنرانی :
من عاشق موزه‌‌ام. تا به حال به موزه‌ی تاریخ طبیعی رفته‌اید؟ در نیویورک سیتی.
(تشویق)
یکی از کارهایی که همیشه می‌کنم این است که بچه‌هایم را به موزه ببرم. اخیراً بردمشان به موزه تاریخ طبیعی. دو پسرم سابین و دبیت با من بودند. از ورودیِ جلوییِ موزه وارد شدیم. آنجا مجسمه‌ی حیرت‌انگیز تدی روزولت هست. می‌دانید کدام مجسمه را می‌گویم. تدی روزولت نشسته و یک دستش روی اسب است، بی‌باک و قوی، آستین‌هایش را هم بالا زده، نمی‌دانم سینه‌اش هم لخت است یا نه،ولی بهش می‌آید که باشد.
(خنده)
سمت چپش یک سرخپوست در حال راه رفتن است. سمت راستش هم یک سیاهپوست در حال راه رفتن. همین طور که داشتیم از پله‌ها بالا می‌رفتیم و به مجسمه نزدیک می‌شدیم، پسر بزرگترم‌ که ۹ سالش است، گفت: "بابا، چگونه آن آقا سواره است، ولی این دو نفر پیاده؟"
این حرف میخکوبم کرد. میخکوب شدم. باید به کلی تاریخ می‌پرداختیم تا بتوانیم این را توضیح دهیم و به هرحال من سعی می‌کنماین کار را با آنها انجام دهم. این سوالیست که احتمالابرای من اصلا پیش نمی‌آمد ولی در اصل منظور پسرم این بود که، "این به نظرم عادلانه نمی‌آید. بابا، این عادلانه نیست. و چرا همچین چیز غیرعادلانه‌ای در جلوی همچین موسسه‌ای قرار گرفته." سوالش من را به این فکر فرو برد که آیا راهی برای اصلاح مجسمه‌های عمومی، یا یادبودهای ملی هست؟ نه این که برشان داریم، اما راهی هست که اصلاحشان کنیم؟
در طول دوران رشدم، موزه نمی‌رفتم. در سابقه دور من نیست. وقتی به دنیا آمدم مادرم ۱۵ سالش بود. او شگفت‌انگیز است. بیشتر زندگی، پدرم درگیر مسائل خودش بود. اگر واقعا بخواهید حقیقت را بدانید، تنها عاملی که مرا در مسیرهنر قرار داد، یک زن بود. زن شگفت‌انگیز، خارق‌العاده،زیبا و باهوشی بود چهار سال بزرگتر از من، که دوست داشتم با او بیرون بروم، ولی به من گفت: «تو خیلی جوانی و به آینده فکر نمی‌کنی.» پس‌ من سریعا به کالج رفتم، در یک سری کلاس‌هایی ثبت نام کردم، و سریعا برگشتم، و گفتم: "الان دارم درست وحسابی به آینده‌ام فکر می‌کنم."
(خنده)
"حالا می‌شود برویم بیرون؟"
این را بگویم که او حتیبهتر از این‌ها هم بود. با او ازدواج کردم.
(تشویق)
خلاصه وقتی سرنوشت مرا به کالج برد و چندتا کلاس اسم نوشتم، واقعا به موضوع کلاس‌ها توجهی نداشتم.
(خنده)
سر از یک کلاس تاریخ هنر درآوردم، و کلمه‌ای از تاریخ هنر نمی‌دانستم. ولی وقتی به این کلاسرفتم، اتفاق عجیبی افتاد. برای اولین بار در حرفه آکادمیکم، هوش تصویری من مورد استفاده قرار گرفت. برای اولین بار. استاد یک تصویر نشان می‌داد، جای ضربات قلم زرد و آبی مشخصیداشت و می‌گفت: این چیست؟ و من می‌گفتم: "ونگوگ! معلوم است. من بلدم."
(خنده)
از آن کلاس نمره ب گرفتم. برای من عالی بود. در دبیرستان، بگذارید اینطور بگویمکه دانش‌آموز خوبی نبودم، خب؟ در دبیرستان، نمره GPA من ۶۵ صدم بود.
(خنده)
صفر، بعدش ممیز و بعدش ۶ و ۵. پس ب گرفتن برای من، عالی بود، عالی! کاملا عالی! و به این دلیل که فهمیدم من می‌توانمبه صورت دیداری یاد بگیرم، و نمی‌توانم ازروش‌های دیگر بیاموزم، این استراتژی من، تکنیک من برای فهم هرچیز دیگری شد. من می‌خواستم در این رابطه بمانم.همه چیز عالی پیش می‌رفت.
به خودم گفتم بیا این کلاس‌هایتاریخ هنر را ادامه بده. یکی از آخرین کلاس‌های تاریخ هنرم را،هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. هیچ وقت. از آن کلاس‌های بررسی‌ کلی تاریخ هنر بود. کسی تا حالا از این کلاس‌هایتاریخ هنر داشته که می‌خواهند در آن در طول یک ترم، کل تاریخ هنر را یادت بدهند؟ دارم می‌گویم نقاشی‌های دیوارهایغارها و جکسن پالاک هر دو با هم در یک -- واقعا درست نیست اما به هرحال این کار را می‌کنند. خب، در آغاز ترم، به کتاب نگاه کردم، و این کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای،یک بخش ۱۴ صفحه‌ای در‌مورد سیاهپوستان در نقاشی داشت. بخشی بود که به زور جا داده شده بود و از سیاهپوستان در نقاشی‌ها و سیاهپوستانی که نقاشی کردند حرف می‌زد. به سختی جورش کرده بودند.این گونه بگویم.
(خنده)
به هرحال من برای این بخش هیجان داشتم. چون در کلِ کلاس‌های دیگری که داشتم، حتی مکالمه‌اش را هم نداشتیم. اصلا درباره‌اش حرف نمی‌زدیم. پس تصور کنید چقدر غافلگیر شدم وقتی رسیدم سرکلاس، روزی که فکر می‌کردم قرار استآن قسمت خاص را بخوانیم، استادم اعلام کرد: "امروز از این قسمت رد می‌شویم، چون زمان کافی برای خواندنش را نداریم."
"وای، ببخشید، صبر‌ کنید، استاد، استاد. ببخشید، این قسمت برای من خیلی مهم است، قرار است یک موقع دیگر آن را بخوانیم؟"
"تایتس، وقتش را نداریم."
"متاسفم، متاسفم، متاسفم، متاسفم. خواهش می‌کنم، من واقعامی‌خواهم بفهمم. مشخص است که به نظر نویسنده، بخش مهمی است. چرا از این می‌گذریم؟"
"تایتس، وقت ندارم."
"بسیارخوب، سوال آخر،من اینجا واقعا متاسفم. کِی می‌شود حرف زد؟واقعا باید حرف بزنیم."
(خنده)
زمانی که در دفترش بود رفتم پیشش. و نهایتا از دفترش بیرونم کرد. رفتم پیش رییس دانشکده. آخر رییس به من گفت: " برای تدریسهیچ مطلبی نمی‌توانم مجبورش کنم." و در آن لحظه متوجه شدم اگرمی‌خواهم این تاریخ را بفهمم، اگر می‌خواهم نقش آن مردمیکه پیاده می‌آمدند را بفهمم، احتمالا باید خودم سر در بیاورم. پس... بالا اینجا در این اسلاید، نقاشی‌ای از فرانس هالس است. این از آن‌گونه تصاویر است که در آن بخش کتاب بودند. با رفتن به موزه‌ها و نگاه کردن به تصاویری مانند این،به خودم نقاشی یاد دادم.
می‌خواهم چیزی نشانتان بدهم.
من درستش کردم. من..
(تشویق)
تغییراتی داده‌‌ام. خواهید دید که‌ تفاوت‌های دیداری‌ایدر این نقاشی وجود دارند. تمام این تاریخ هنر که داشتم جذبش می‌کردم، کمکم کرد بفهمم نقاشی، یک زبان است. دلیلی دارد که نقاش بیشترین ترکیب‌ها رااینجا به کار برده. دلیلی دارد که نقاش دارد این گردنبند طلارا اینجا نشان می‌دهد. می‌خواهد درباره وضعیتمالی این افرادی که در نقاشی هستند چیزی بگوید. نقاشی، یک زبان دیداری است، و تمام فاکتورهای درونش، معنی دارند، مهم هستند. پشتشان رمزی نهفته است. ولی بعضی وقت‌ها به خاطر ساختار ترکیبی، به خاطر سلسله‌مراتب ترکیبی، دیدن چیزهای دیگر سخت است. این ابریشم هم می‌خواهد به مابگوید که وضع مالیشان خوب است. در تاریخ هنر در مورد سگها بیشتر نوشته شده تا درباره این شخصیت دیگری که اینجاست. از دید تاریخ که صحبت کنیم، درتحقیق برای این نوع نقاشی ها، اطلاعاتی که درباره تورِتنِ این زن در این نقاشی می‌توانم بگیرم، مثل سازنده‌ی تور -- بیشتر از اطلاعی استکه می‌شود از این شخصیت اینجا کسب کرد. در مورد رویاهایش، امیدهایش، چیزی که از زندگی‌اش می‌خواست.
می‌خواهم‌ چیزی را نشانتان بدهم نمی‌خواهم فکر کنید که خرابکاریست. این طور نیست. روغنی که می‌بینید در این رنگ استفاده کردم روغن دانه کتان است. با گذشت زمان، زیرش پیدا می‌شود. پس نهایتا چیزی که روی می‌دهد، این استکه این چهره‌ها کمی پدیدار می‌شوند. آنچه سعی دارم انجام دهم، آنچه سعی دارم نشانتان دهم، این است که چطور نگاهتان را به آرامی، فقط برای لحظه‌ای، فقط برای لحظه‌ای، تغییر دهید که فقط از خود بپرسید، چرا بعضی‌ها باید پیاده بیایند؟ تاثیر چنین مجسمه‌هایی در موزه‌ها چیست؟ تاثیر چنین نقاشی‌هایی، بر آنان که در جامعه ما آسیب‌پذیرترند، و مدام دارند چنین تعاریفی ازخودشان می‌بینند چیست؟ نمی‌گویم پاکش کنیم. نمی‌توان این تاریخ را پاک کرد. واقعی است. مجبوریم از آن مطلع باشیم. من همانطور راجع به آن فکر می‌کنم که راجع به --
بگذارید یک لحظه به عقب برگردم. دوربین‌های قدیمی را یادتان هست، که وقتی عکس می‌گرفتید بایدفکوس می‌کردید. درست است؟ دوربین را بالا می‌آوردید، و اگر می‌خواستم روی شما فکوس شود، کمی لنز را به سمت چپ می‌بردم و شما جلو می‌آمدید. می‌توانستم کمی لنز را به راست حرکت دهم، و شما تارتر می‌شدید و آدم‌هایتوی پس زمینه واضح‌تر می‌شدند. سعی دارم اینجا هم همین کار را بکنم. سعی دارم آن فرصت را به شما بدهم. سعی دارم سوالی که پسرم داشت را جواب دهم. می‌خواهم‌ نقاشی‌هایی بکشم، مجسمه‌هایی بسازم، که صادق باشند، با درگیری‌های گذشته‌ی ما درگیر شوند اما با تفاوت‌ها و پیشرفت‌هایحال حاضرمان صحبت کنند و و نمی‌توان با برداشتن یک پاک‌کن واز بین بردن چیزهایی، این کار را کرد. این، درست از آب در نمی‌آید. به نظر من باید مانند قانون اساسی آمریکا این کار را بکنیم. وقتی وضعیتی هست که می‌خواهیم‌ قانونی رادر قانون اساسی آمریکا تغییر دهیم، قبلی را پاک نمی‌کنیم. در کنارش اصلاحیه می‌زنیم، چیزی که می‌گوید: "این جاییست که‌ ما بودیم،ولی الان اینجا هستیم." فکر می‌کنم اگر بتوانیم این کار را بکنیم، می‌تواند کمک کند کمی بفهمیم کجا می‌رویم.
متشکرم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *