تمپل گرندین: دنیا به انواع ذهن‌ها نیاز دارد

متن سخنرانی :
به نظرم از اینجا شروع کنم که کمی توضیح بدم اوتیسم دقیقا چیست. اوتیسم زنجیره‌ای بسیار بزرگ است، از خیلی شدید --کودکی که گنگ می‌ماند-- شروع شده تا به دانشمندان و مهندسان خیلی باهوش می‌رسد. درحقیقت من اینجا را خانه خودم حس می‌کنم، چون ژن‌های اوتیسم زیادی اینجا هست. شما نمی‌توانید اصلاٌ نداشته باشید... (تشویق)
اوتیسم یک سلسله از ویژگی‌هاست. چه زمانی یکی از حالت جان‌کندن به یک آسپرگر تبدیل می شود، که اوتیسم خوشخیم است؟ منظورم این است که، انیشتین و موتزارت و تسلا همه احتمالاٌ ازمنظر امروزی می‌توانستند یک اوتیسمی تشخیص داده‌شوند. و یکی از چیزهایی که من را واقعاٌ دلواپس می‌کند این است که بگذارید این بچه‌ها فردی بشوند که می‌خواهند --انرژی‌های بعدی را بسازند، می‌دانید، همانی که بیل گیتس صبح درموردش صحبت کرد.
خوب. حالا اگر می‌خواهید اوتیسم را بفهمید، حیوانات. می‌خواهم باشما درمورد روش‌های مختلف فکر کردن صحبت کنم. شما باید از زبان گفتاری دور شوید. من با تصاویر فکر می‌کنم، با زبان فکر نمی‌کنم. اکنون، چیزی که درمورد ذهن اوتیسمی مطرح است این است که به جزئیات توجه می‌کند. خوب، این تستی‌ست که شما باید حروف بزرگ یا کوچک را جدا کنید، ذهن اوتیسمی حروف کوچک را خیلی سریعتر جدا می‌کند.
و نکته اینجاست که، ذهن عادی جزئیات را نادیده می‌گیرد. خوب، اگر شما دارید یک پل می‌سازید، جزئیات خیلی مهم می‌شوند، چون اگر آنها را درنظر نگیرید، پل سقوط می‌کند. و یکی از بزرگترین نگرانی‌های من با خیلی از سیاست‌های امروزی این است که، همه چیز دارد خیلی انتزاعی و خلاصه می‌شود. مردم دارند از انجام دادن کارهای دستی فاصله می‌گیرند. من واقعاٌ نگران هستم که خیلی از مدرسه‌ها دارند کنار می‌روند کلاس‌های کاردستی، چون هنر و کلاس‌های مانند آن، کلاس‌هایی بودند که من در آنها سرآمد بودم.
درکار من با دام، من متوجه موارد کوچک زیادی شدم که بیشتر افراد به آنها توجه نمی‌کردند و باعث می‌شد دام همیشه امتتناع ورزد. برای مثال، این پرچم درست مقابل وسایل دامپزشکی تکان می‌خورد. این محوطه غذاخوری همه امکانات دامپزشکی را به هم می‌ریخت؛ فقط لازم بود این پرچم را جابجا کنند. حرکت سریع، مغایرت دارد. در اویل دهه هفتاد وقتی کارم را شروع کردم، در راهروهای مسیر دام پایین راه می‌رفتم تا ببینم دامها چه می‌بینند. مردم فکر می‌کردند این احمقانه است. یک کت روی حصار می‌تواند آنها را سرکش کند، سایه‌ها همین‌طور، یک شلنگ روی زمین، ... مردم به این چیزها توجه نمی‌کردند -- یک زنجیر آویزان شده و این درفیلم بسیار زیبا نشان داده‌شد.
درواقع، من عاشق این فیلم شدم، که چطور آنها نسخه‌ای از همه پروژه‌های من ساختند. این قسمتش تک بود. نقاشی‌های من هم در فیلم ستاره شدند. در حقیقت اسم فیلم رو "تمپل گرندین" گذاشتند، نه "تصویری فکرکردن"
خوب تصویری فکرکردن چیست؟ دقیقاٌ فیلم‌هایی در مغز شماست. ذهن من مثل گوگل ایمج(جستجوی تصاویر) کار می‌کند. اکنون ببینید وقتی من یک کودک جوان بودم نمی‌دانستم که فکرکردن من متفاوته. من تصور می‌کردم همه تصویری فکر می‌کنند. و وقتی که کتابم، "تصویری فکرکردن" را تمام کردم، شروع کردم به مصاحبه با افراد درمورد روش فکرکردن آنها. من شوکه شدم وقتی فهمیدم فکرمن کاملاٌ متفاوت بوده. درست مثل اینکه من بگم "به ساختمان یک کلیسا فکر کنید" بیشتر افراد به این نوع شکل عمومی فکر می‌کنند. درحالی‌که ممکنه در این جمع درست نباشه، ولی اغلب درسته. من فقط تصاویر خاصی می‌بینم. اینها در حافظه من برق می‌زنند، درست مثل گوگل تصاویر. و درفیلم، صحنه‌ای بسیارعالی ساختند، جایی که کلمه "کفش" می‌آمد، و همه انواع کفش‌های دهه ۵۰ و ۶۰ از خیال من می‌گذشت.
خوب این کلیسای بچگی‌های منه، خیلی خاصه. تعدادی دیگر هم هست، فورت کولینز. معروف‌ها چطور؟ و اینها فقط چندمورد هستند که می‌آیند، مثل این یکی. خیلی سریع، مانند گوگل تصاویر. و در یک لحظه همه می‌آیند، و من فکر می‌کنم، "خب ممکنه برفی باشه، یا شاید طوفان داشته‌باشیم،..." و من می‌تونم آنجا نگهش دارم و آنها را به فیلم تبدیل کنم.
خوب، تصویری فکرکردن یک دارایی فوق‌العاده در کار طراحی تجهیزات دامداری بود. و من برای بهترکردن رفتار گاو در کشتارگاه خیلی سخت کار کردم. من نمی‌خوام به همه اسلایدهای کشتارگاه بروم. آن قسمت‌ها را در یوتیوب گذاشته‌ام، اگر می‌خواهید آنجا ببینید. اما، یکی از مواردی که می‌توانستم در کار طراحی‌ام اجرا کنم این بود که بتوانم قسمتی از وسیله را درذهنم تست کنم، درست مثل یک سیستم کامپیوتری واقعیت مجازی. این یک منظره هوایی از بازسازی یکی از پروژه‌های منه که در فیلم آمده‌بود. این یکی خیلی جالب بود. و تعداد زیادی انواع آسپرگر و اوتیسم اونجا بودند و درفیلم هم کار می‌کردند. (خنده) اما یکی از چیزهایی که من را خیلی نگران می‌کند اینه که، الان بچه‌های کوچک مثل آنها کجایند؟ آنها به سیلیکون‌ولی که به آن تعلق دارند، نمی‌رسند. (خنده) (تشویق)
چیزی که همان اوایل یادگرفتم را بگم، به‌خاطراینکه آنچنان اجتماعی نبودم، مجبور بودم کارم را بفروشم و نه اینکه خودم کارکنم. و روشی که من کار دام‌ها را فروختم این بود که من نقاشی‌هایم را نشان می‌دادم، تصاویر را نشان می‌دادم. مورد دیگری که دربچگی به من کمک کرد، دردهه ۵۰ تو آداب یاد می‌دادی.-- یاد می‌دادی که نمی‌توانی کالا را از قفسه مغازه‌ها برداری و دور بیندازی.
وقتی که بچه‌ها در کلاس سوم چهارم هستند، شما ممکنه ببینید که این بچه‌ها تصویری فکرمی‌کنند، پرسپکتیو می‌کشند. من بازهم تأکید می‌کنم که همه بچه‌های اوتیسمی قرار نیست تصویری فکرکنند. -من این اسکن مغزی رو چندسال پیش گرفتم، و عادت داشتم همه جا درباره‌اش جوک بگم که سیم‌کشی اینترنت بزرگی در کورتکس بینایی‌ام دارم. این تصویربرداری تانسور است. و این خطوط اینترنت عظیم من دوبرابر بزرگتر از کنترل‌هایش است. خطوط قرمز من هستم، و آبی‌ها -تطبیق با کنترل جنسیت و سن هستند. من خیلی بزرگش رو دارم، و کنترل آنجاست، آبیه، واقعاٌ کوچکه.
برخی از تحقیقات امروزه نشان می‌دهند که مردم برای بینایی، با کورتکس اصلی بینایی فکرمی‌کنند. درحالی‌که این تنها شکل فکرکردن، برای افرادی‌ست که تصویری فکر می‌کنند. می‌بینید که ذهن اوتیسمی گرایش دارد که ذهنی متخصص شود، در یک چیز خوب باشد، در چیز دیگری بد. چیزی که من درش بد بودم جبر بود. و هرگز اجازه نداشتم هندسه یا مثلثات بردارم. اشتباه بزرگ: من بچه‌های زیادی را می‌بینم که نیاز دارند جبر را کناربگذارند، و مستقیم سراغ هندسه و مثلثات بروند.
یک نوع دیگر از ذهن‌ها تفکر الگویی ست. انتزاعی‌تر است. اینها مهندس‌های شما هستند، برنامه‌نویس‌ها. خوب این یک ذهن الگویی است. آن آخوندک از یک تکه کاغذ درست شده، بدون چسب‌نواری، یا برش. و در زمینه، الگوی تا کردنش هست. اینها انواع فکرکردن هستند: فکرکردن با تصاویر واقعی، مثل من؛ تفکر الگویی، ذهن‌های موسیقایی و ریاضی. بعضی از اینها اغلب اوقات درخواندن مشکل دارند. این قبیل مشکلات را در بچه های نارساخوان هم می‌بینید. این انواع مختلف ذهن را می‌بینید. و سپس یک ذهن زبانی داریم، که حقیقت همه چیز را می‌دانند.
حال موضوع دیگر حساسیت است. من واقعاٌ نگران بودم که باید این وسیله را روی صورتم بگذارم. نیم‌ساعت زودتر آمدم که بتوانم این را بگذارم تا هرجورشده بهش عادت کنم، و این رو خم کردند تا به چانه‌ام نخوره. اما حساسیت یک مسئله است. بعضی بچه‌ها با لامپ‌های فلوئورسنت اذیت می‌شوند؛ برخی با حساسیت به صدا مشکل دارند. می‌دونید، اینها همه متغیرند.
تصویری فکرکردن به من یک دید کلی از ذهن حیوانات داده. بهش فکرکنید، یک حیوان براساس حواسش فکرمی‌کند، نه زبانش – با تصاویر فکرمی‌کند، با صداها، با بوها. می‌دونید چقدر اطلاعات در کنار شیرآتش‌نشانی محله هست. او می‌داند چه‌کسانی، کِی آنجا بوده‌اند. آشنا بوده‌اند یا غریبه؟ کسی بوده که بتواند جفتش شود؟ چند تُن اطلاعات در آن شیرآتش‌نشانی هست. همه اطلاعات خیلی جزئی هستند، و نگاه‌کردن به این جزئیات دید خوبی از حیوانات به من داده‌است.
خوب، ذهن حیوانات و همین‌طور ذهن من، اطلاعات حسی را طبقه‌بندی می‌کند. مردی روی اسب و مردی روی زمین، این دو کاملاً متفاوت دیده می‌شوند. شما می‌تونید یک اسب داشته‌باشید که سوارکارش اذیتش می‌کرده. اونها با یک دامپزشک و نعل‌ساز کاملاٌ خوب هستند، ولی نمی‌توانید سوارش شوید. اسب دیگری دارید، که شاید نعل‌ساز اورا زده‌باشد، و او با هرکاری روی زمین با دامپزشک وحشتناک است، ولی می‌توانید سوارش شوید. گاوها همین‌طور هستند. مردِ روی اسب، مردی روی پا؛ آنها دوچیز متفاوتند. می‌بینید، دوتصویر متفاوت هستند. می‌خوام به این فکرکنید که این چقدر خاص است.
حالا، این توانایی که اطلاعات را در طبقه‌بندی قرارمی‌دهد، من افراد زیادی رو دیدم که در این کار خوب نیستند. وقتی من درحال عیب‌یابی یک وسیله یا مشکلی در یک کارخانه هستم، آنها به نظر می‌رسد که اصلاً متوجه نیستند، "آیا مسئله من آموزش افراد است؟ یا این تجهیزات اشکالی دارند؟" به‌عبارت دیگر، طبقه‌بندی مشکل تجهیزات از مشکل افراد. فهمیده‌ام که افراد زیادی همین مشکل را دارند. خوب، بگذارید بگیم که این مشکل تجهیزات است. مشکلی فرعی‌ست، که با کاری ساده می‌توانم حلش کنم؟ یا طراحی کلی سیستم اشتباه بوده؟ افراد به شدت زمان می‌گذارند تا این را بفهمند.
بیایید فقط به یک چیز نگاه کنیم، مثلاٌ با امن‌تر کردن خطوط هوایی، مشکلات را حل می‌کنیم. آره، من میلیون‌ها مایل در پرواز بودم. خیلی زیاد پرواز می‌کنم، و اگر در FAA باشم، چیزی که بیشتر می‌خواهم مستقیم تماشا کنم چیه؟ این دم هواپیماها ست. می‌دونید در پنج خرابی مهلک بیست سال گذشته، دم هم پایین می‌آید، هم همه چیز داخلش را به هرشکلی شده نابود می‌کند. این دم‌ها هستند، خیلی ساده. و وقتی که خلبان‌ها دورهواپیما می‌گردند، حدس می‌زنید چی می‌شه؟ آنها نمی‌تونند آن چیزهای داخل دم را ببینند. می‌دونید، حالا که من بهش فکر می‌کنم، همه آن اطلاعات خاص را دارم به ذهنم می‌آورم. این خاص ست. ببینید فکرمن پایین به بالاست(باتم-آپ) من همه تکه‌های کوچک را برمی‌دارم و مثل یک پازل کنارهم می‌گذارم.
خوب، این اسبی بود که درحدمرگ از کلاه کابوی مشکی می‌ترسید. یک نفر با کلاه کابوی مشکی آزارش داده بود. کلاه کابوی سفید، کاملاً برایش خوب بود. حالا می‌بینید دنیا نیازمند همه انواع مختلف ذهن‌هاست تا باهم کار کنند. ما باید برای پیشرفت همه انواع ذهن ها کارکنیم. و یکی از چیزهایی که من را دیوونه می‌کنه، درحین سفرهای من و جلسه‌های اوتیسمی که دارم بچه‌های باهوش، تک و خاص زیادی می‌بینم، که فقط اجتماعی نیستند، و هیچ‌کس برای پیشرفت آنها در چیزی که بهش علاقه دارند مثل علوم کاری نمی‌کند.
و همه اینها، همه چیز معلم علومم را به یاد من می‌آورد. معلم علوم من خیلی زیبا در فیلم نشان داده‌شد. من دانش‌آموزی کودن بودم. وقتی دبیرستان می‌رفتم اصلاٌ به درس خواندن اهمیت نمی‌دادم، تازمانی که کلاس علوم آقای کارلاک را داشتم. که حالا دکتر کارلاک در فیلم بود. او من رو به چالش‌کشید تا آن اتاقک خطای‌دید را بفهمم. این همه‌چیز را می‌رساند، که شما باید به بچه‌ها چیزهای جذابی نشان دهید. می‌دونید، یکی از کارهایی که فکرمی‌کنم شاید TED باید انجام‌دهد این‌ست که به تمام مدرسه‌ها درمورد همه سخنرانی‌های عالی روی TED اطلاع‌دهد، و همه این چیزهایی که روی اینترنت هست تا این بچه‌ها رو راه بیندازد. چون من دارم این همه بچه‌های منحصربفرد و خاص را می‌بینم، و معلم‌هایی که آنجا (در میدوِست)، و بقیه جاهای کشور هستند، وقتی از مناطق تکنولوژیک دور می‌شوید، آنها نمی‌دونند با این بچه‌ها چه‌کارکنند. و راه درستی نمی‌روند.
مسئله این‌ست که، شما می‌تونید ذهنی را که بیشتر برای یک نوع تفکر و شناخت باشد، بسازید، یا اینکه ذهنتان باید برای اینکه بیشتر اجتماعی باشید، ساخته شود. چیزی که الان تحقیقات در اوتیسم نشان می‌دهد این‌ست که ممکنه در یک ذهن بااستعداد، جایی بیشتر سیم‌کشی شده‌باشد، و مقداری از مدارهای اجتماعی را دراینجا ازدست بدهیم. این شبیه به یک معامله بین فکرکردن و اجتماعی‌بودن است. و می‌تونید به جایی برسید که خیلی شدید بشه کسی رو داشته‌باشید که حرف نزند. در ذهن عادی انسان، زبان تفکرتصویری که با حیوانات مشترکا داریم، را پوشش می‌دهد.
این کار دکتر بروس میلر است. او بیماران آلزایمری را بررسی‌کرده که در نرمه جلویی گیجگاه زوال داشته‌اند. این زوال قسمت‌های زبانی مغز را ازبین‌برده، و این اثرهنری کار یک نصب‌کننده سیستم‌های استریوی ماشین است. خوب، ون گوگ هیچی درمورد فیزیک نمی‌داند، و به‌نظرم این خیلی جالبه که کاری وجود‌دارد برای اینکه نشان‌دهد این طرح گردابی در این نقاشی از یک مدل آماری از تلاطم پیروی می‌کند، و کل این ایده جذاب را به‌ارمغان آورده که شاید برخی ازین الگوهای ریاضی در مغزمان وجوددارند.
و کارهای ولفرام -من داشتم نوت‌برداری می‌کردم و همه کلمه‌های جستجو که می‌توانم استفاده‌کنم را می‌نوشتم، -چون فکرمی‌کنم این در سخنرانی‌های اوتیسم من پیش خواهندرفت. ما باید به این بچه‌ها چیزهای جذابی نشان دهیم. و انها کلاس اتوشاپ(طراحی ماشین) را می‌گیرند و کلاس طراحی و هنر. برای من هنر بهترین موضوع در مدرسه بود.
ما باید به انواع مختلف ذهن‌ها فکرکنیم، و ما باید حتماٌ با این نوع ذهن‌ها کارکنیم، چون ما حتماٌ به این‌گونه افراد در آینده نیازداریم. و بیایید درمورد شغل‌ها صحبت کنیم. خوب، معلم علومم باعث شد من درس‌بخوانم چون من یک کودن بودم که نمی‌خواستم درس بخوانم. ولی می‌دونید چیه؟ من داشتم تجربه کار کسب می‌کردم. من خیلی ازین بچه‌های باهوش را می‌بینم که چیزهای ابتدایی را یادنگرفته‌اند، مثلاٌ چطور سروقت باشند. به من وقتی هشت ساله بودم یاددادند. می‌دونید، چطور غذاخوردن در مهمانی یکشنبه پدربزرگ را وقتی که خیلی کوچک بودم، به من یاداده بودند. وقتی که من سیزده ساله بودم، در یک مغازه لباس‌دوزی شغلی داشتم لباس‌ می‌دوختم. در کالج کارآموزی رفتم، چیزهایی می‌ساختم، و همین‌طور باید یادمی‌گرفتم که چطور تکلیف انجام‌دهم.
می‌دونید، وقتی که کوچک بودم من فقط می‌خواستم عکس اسب بکشم. مادرم می‌گفت، "خوب بیا چیز دیگری بکشیم." آنها باید یادبگیرند که چطور کار دیگری بکنند. بگذارید بگوییم بچه روی لگو متمرکز شده. بیایید او را به ساختن چیزهای متفاوت سوق‌دهیم. چیزی که درمورد ذهن اوتیسمی مطرح‌ست، گرایش آن به متمرکزشدن است. مثل اینکه اگر بچه‌ای عاشق ماشین مسابقه‌ای باشد، بیایید از ماشین مسابقه‌ای در ریاضی استفاده‌کنیم. مثلا چقدر طول می‌کشد که یک ماشین‌مسابقه مسافت مشخصی را برود. به‌عبارت‌دیگر، از آن عشق زیاد استفاده‌کنید برای اینکه بچه را باانگیزه کنید، این یکی از چیزهایی‌ست که ما نیازداریم انجام دهیم. من واقعاٌ رنجیده می‌شوم وقتی که آنها، همان معلم‌ها به‌خصوص وقتی ازین مناطق کشور دور می‌شوید، آنها نمی‌دانند با این بچه‌های باهوش چه‌کارکنند. این من را خیلی دیوانه می‌کند.
کسانی که تصویری فکرمی‌کنند وقتی بزرگ شوند چه‌کارهایی می‌توانند انجام دهند؟ آنها می‌توانند طراحی گرافیکی کنند، همه کارهایی که با کامپیوتر می‌کنند، عکاسی، طراحی صنعتی. افراد با فکرهای الگویی، کسانی هستند که ریاضیدان‌ها، مهندس‌های کامپیوتر، و برنامه‌نویس‌های شما می‌شوند، و همه این نوع شغل‌ها. و سپس شما ذهن‌های کلامی را دارید. آنها روزنامه‌نگاران خیلی خوب، و بازیگران واقعاٌ خوبی می‌شوند. چون درمورد یک اوتیسمی این مطرح‌ست که من باید مهارت‌های اجتماعی یادبگیرم تا بتوانم دریک نمایش باشم. درست مثل این‌که، باید این را یادبگیری.
و ما نیازداریم با این دانش‌آموزان کارکنیم. و این معلم‌های خصوصی را مطرح می‌کند. می‌دونید، معلم علوم من یک معلم معروف و معتبر نبود. او یک دانشمندفضایی ناسا بود. بعضی ایالت‌ها الان به‌جایی رسیده‌اند که اگر مدرک زیست‌شناسی یا شیمی داشته‌باشید، می‌توانید وارد مدرسه شوید و زیست‌شناسی یا شیمی درس‌بدهید. ما نیازداریم که این کاررا بکنیم. زیرا چیزی که من مشاهده‌می‌کنم این‌ست که معلم‌های خوب، برای خیلی ازین بچه‌ها خارج کالج‌ها هستند، ولی ما باید بعضی ازاین معلم‌های خوب را به دبیرستان‌ها بیاوریم.
مورد دیگری که می‌تواند بسیارموفق شود، این‌که عده زیادی هستند که شاید از کارکردن در صنعت نرم‌افزاری بازنشست شده‌باشند، و آنها می‌توانند به بچه‌هایتان درس بدهند. و مهم نیست اگر چیزی که درس می‌دهند قدیمی‌ست، چون کاری که شما دارید می‌کنید روشن‌کردن جرقه‌هاست. شما دارید بچه را راه می‌اندازید. و اورا راه می‌اندازید، سپس خودش همه چیزهای جدید را یادمی‌گیرد. فقط معلم‌های خصوصی ضروری هستند. من نمی‌تونم به‌اندازه کافی تأکید کنم که معلم علومم چقدر برای من کارکرد. و ما آنها را به‌عنوان معلم خصوصی استخدام می‌کنیم.
و اگر شما آنها را برای کارآموزی به شرکت خود آوردید، چیزی که درباره ذهن اوتیسمی و آسپرگری هست، اینکه شما باید به آنها یک وظیفه مشخص بدهید. نه اینکه فقط بگویید، "نرم‌افزار جدید طراحی کن." شما باید به آنها اختصاصی‌تر، بگویید: "خوب، ما داریم یک نرم‌افزار برای تلفن طراحی می‌کنیم باید کار خاصی بکند. و فقط می‌تواند حافظه زیادی استفاده کند." این نوعی از اختصاصی‌بودن است که لازم دارید.
خوب، این پایان صحبت‌های من بود. فقط می‌خواهم از همه کسانی که آمده‌اند تشکرکنم. اینجا بودن عالی بود.
(تشویق)
اوه، ازمن سؤالی دارید؟ باشه. (تشویق)
کریس اندرسون: خیلی متشکرم. می‌دونید، یک بار نوشتید، این نقل‌قول را دوست دارم "اگر با جادویی، اوتیسم ازروی زمین ریشه‌کن می‌شد، آدم‌ها هنوز داشتند جلوی یک آتش در ورودی یک غار اجتماعی می‌شدند."
تمپل گرندین: چون فکرمی‌کنید چه کسی اولین نیزه سنگی را درست کرد؟ یک آسپرگری. و اگر شما بخواهید از تمام ژن‌های اوتیسم خلاص شوید دیگر سیلیکون‌ولی نخواهدبود، و بحران انرژی حل نمی‌شود. (تشویق)
کریس: پس می‌خوام چندتا سؤال دیگر ازت بپرسم، و اگر هرکدام را احساس کردی نامناسبه، مشکلی نیست که فقط بگی "سؤال بعدی." ولی اگر کسی اینجا باشه که بچه‌ای اوتیسمی داره، یا بچه‌ای اوتیسمی را می‌شناسه و به شکلی احساس می‌کنن ازش بریدن، چه توصیه‌ای به آنها داری؟
تمپل: خوب، اول ازهمه، باید سنش را ببینی. اگر بچه دو-سه یا چهار ساله دارید نه حرفی، نه ارتباط اجتماعی، من نمی‌دونم چقدر تأکیدکنم: صبر نکنید، حداقل ۲۰ ساعت درهفته تدریس فردی لازمه. می‌دونید، اوتیسم با درجات مختلفی می‌آید. قراره که نصف افرادی که در طیف هستند صحبت کردن یادنگیرند، و آنها قرار نیست کارکنند سیلیکون‌ولی، جای معقولی برای آنها نیست که بروند.
ولی بعد شما بچه‌هایی باهوش و خاص دارید که ذره‌ای اوتیسم دارند، و این جایی‌ست که باید آنهارا راه بیندازید با انجام‌دادن کارهای جذاب. من روابط اجتماعی را در مشارکت علائق یادگرفتم. من با بچه‌های دیگر سوارکاری می‌کردم، با بچه‌ها مدل موشک می‌ساختم، آزمایشگاه الکترونیک رفتم با بچه‌های دیگر، و در دهه ۶۰ کارم چسباندن آینه‌ها روی یک غشای‌لاستیکی بود، روی یک بلندگو تا یک نمایش نور بسازیم. به‌نظرما اون کار خیلی باحال بود.
کریس: این برای آنها غیرواقعی‌ست که امیدوار باشند یا فکرکنند که آن بچه عاشق آنهاست، مثل بعضی‌ها که ممکنه باشند، مثل خیلی‌ها، امیدواریم؟
تمپل: بگذارید بهتون بگم، آن بچه وفادار خواهدبود، و اگر خانه‌تان در آتش‌سوزی باشد، آنها شما را بیرون می‌آورند.
کریس: واو. پس بیشتر افراد، اگر ازآنها بپرسی از چی بیشتر احساساتی می‌شوند، آنها می‌گویند مثلاٌ، "بچه‌هایم" یا "عشقم" تو درمورد چه چیزی بیشترازهمه احساساتی می‌شوی؟
تمپل: من درمورد کارهایی که کرده‌ام احساساتی می‌شوم، می‌روند تا دنیا را جایی بهتر کنند. وقتی که می‌بینم مادر یک بچه اوتیسمی می‌گوید، "بچه من کالج می‌رود به‌خاطر کتاب شما، یا یکی از سخنرانی‌های شما،" این من را خوشحال می‌کند.
می‌دونید، کشتارگاه‌هایی که با آنها کار کردم، در دهه ۸۰؛ آنها کاملاٌ افتضاح بودند. من یک سیستم امتیازی واقعاٌ ساده برای کشتارگاه‌ها ساختم که شما درآن فقط خروجی‌ها را می‌شمارید: چند دام افتادند؟ چند دام را سیخونک زدند؟ چند گاو دارند ماما می‌کنند؟ و این خیلی‌خیلی ساده‌ست. شما فقط چیزهای ساده‌ای را مستقیماٌ مشاهده می‌کنید. این واقعاٌ خوب کار می‌کرد. من رضایت دارم از دیدن چیزهایی که تغییری واقعی در دنیای واقعی بوجودمی‌آورند. ما تغییرات خیلی بیشتری نیازداریم، و خیلی کمتر به چیزهای انتزاعی(که ازدنیای واقعی بدورند). (تشویق)
کریس: وقتی که داشتیم پشت تلفن حرف می‌زدیم، یکی از چیزهایی که گفتی واقعاٌ مرا متعجب کرد، اینکه گفتی تو درمورد خوشه‌های‌سرور اشتیاق داری. درموردش بهمون بگو.
تمپل: دلیل اینکه من وقتی درباره آنها خواندم واقعاٌ هیجان‌زده شدم اینه که اینها محتوی دانش هستند. کتابخانه‌هایی هستند. و برای من، دانش چیزی فوق‌العاده باارزش است. پس شاید، بیش از ۱۰ سال قبل کتابخانه ما را سیل برد. و این قبل از این بود که اینترنت انقدر بزرگ شود. و من واقعاٌ ناراحت بودم که همه کتاب‌ها غرق شدند، چون این دانش بود که ازبین رفته‌بود. و یا مراکز داده کتابخانه‌های بزرگی از دانش هستند.
کریس: تمپل، خیلی از آمدنت به TED لذت بردیم.
تمپل: خیلی ازشما متشکرم. خیلی ممنون. (تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *