تواناییهای فراگیر استدلال
متن سخنرانی :
["ربکا نیوبرگر گلدشتاین"] ["استیون پینکر"] ["تواناییهای فراگیر استدلال"] راننده: بیست و دو دلار"استیون پینکر": اوکی. "ربکا نیوبرگر گلدنشتاین": ظاهرا استدلال در زمانهی دشواری قرار گرفته است. فرهنگ پاپ مرزهای حماقت را گسترش می دهد وگفتمان سیاسی به رقابت تبدیل شده است. وگفتمان سیاسی به رقابت تبدیل شده است. ما در دورهی آفرینش گرایی علمی، تئوریهای توطئهی یازده سپتامبر، مشاورههای تلفنی روحی-روانی و بازگشت بنیادگرایی مذهبی زندگی میکنیم. کسانی که خیلی خوب فکر میکنند به نخبهگرایی متهم میشوند و حتی در دانشگاهها حملههایی به منطق-محوری وجود دارد، جنایت بازگذاشتن راه منطق برای تسخیر افکارمان.استیون: ولی آیا این ضرورتا چیز بدی است؟ شاید بیش از اندازه به استدلال بها داده شده است. خیلی از کارشناسان ادعا میکنند که داشتن یک قلب پاک و پایبندی بی قید و شرط به روراستی در اخلاق ارزش بیشتری از تحلیلگریهای سیاستبازهای دوآتشهیزیادی تحصیل کرده دارند، مانند نابغههایی که ما را به باتلاق ویتنام کشاندند. و آیا این استدلال نبود که امکانات به ویرانی کشاندن این سیاره و تهدید گونهی انسان به نابودی توسط سلاحهای کشتار جمعی را فراهم آورد؟ اگر به این صورت فکر کنید،شخصیت و وجدان ما را نجات خواهد داد، نه آن حساب-کتابهای سنگدلانه. در ضمن، انسانها فقط یک مغز چسبیده به یک تکه چوب نیستند. دوستان روانشناس من نشان دادهاند که ما بوسیلهی بدن و احساساتمان هدایت میشویم و از قدرت استدلال ضعیف مان هم فقط برای توجیه احساسات درونی خوددر مرحله بعدی استفاده میکنیم.
ربکا: چگونه یک بحث استدلالی برای نشان دادن ناکارایی مباحث استدلالی به کار گرفته میشود. ببینید، شما میخواهیم ما را قانع به ناتوانی استدلال کنید بدون اینکه ما را تهدید کنید و یا به ما رشوه بدهید. پس حتما پیشنهادتان این است که ما این مسئله را با رایگیری از تماشاچیان و یا اجرای یکمسابقهی زیبایی حل و فصل کنیم. با تلاش برای متقاعد کردن ما به درستینظرتان توسط استدلال شما دارید توانمندی استدلال را تصدیق میکنید. در اینجا استدلال نمیتواند مسئله پیش پا افتاده وبدون برنامهای باشد. شما برای این مناظره آمدهاید و تا همین حالا باختهاید.
استیون: ولی آیا استدلال میتواند ما را به مسیرهای خوب، مقبول و اخلاقی هدایت کند؟ آخر شما اشاره کردید که استدلال فقط یک روش برای رسیدن به نتیجه است، و هر نتیجهی نهایی بستگی به تمایلات استدلالگر دارد. استدلال می توان نقشهی راهی برای رسیدنبه صلح و آرامش بدست بدهد، اگر که استدلالگر طالب صلح و آرامش باشد، ولی همچنین میتواند یک نقشهی راه برایدرگیری و مناقشه درست کند، اگر که استدلالگر دلبستهی درگیری و مناقشه باشد. آیا استدلال میتواند استدلالگر را ناگزیر به خواستن درجات کمتری از وحشیگریو حیف و میل کند؟
ربکا: خیر، به خودی خود نمیتواند، ولی برای تغییر جواب به «بله» چیز زیادی لازم نداریم. تنها برقرار بودن دو شرط کافی است: اول اینکه همهی استدلالگران باید به سالم بودن خودش اهمیت بدهد. این یکی از آن تمایلاتی است که برای درست کار کردن استدلال باید وجود داشته باشد، و به طور واضح در همه ما وجود دارد. ما همگی به طور شدیدا احساسی به سالم بودن خود اهمیت میدهیم. دومین شرط این است که استدلالگران عضو جامعهای از استدلالگران باشند که بتوانند سلامت یکدگیر را تحت تاثیر قرار دهند، با هم تبادل اطلاعات کنند و استدلال یکدگیر را درک کنند. این مورد هم قطعا در مورد گونهی اجتماعی و پرحرف ما صادق هست. همگی ما ذاتا دارای غریزهای برای یادگیری زبان هستیم.
استیون: بسیار خوب! این در تئوری بسیار خوب به نظر میرسد، ولی آیا در عمل هم به همین خوبی بوده است؟ به طور خاص، آیا میتواند پیشرفت تاریخیِ با اهمیتی که من پنج سال پیش در TED از آن حرف زدم را توضیح دهد: اینکه به نظر میرسد ما به طور انسان دوستانهای مهربانتر شدهایم. قرنها پیش، اجداد ما گربهها را برای سرگرمی زنده زنده میسوزاندند. شوالیهها در جنگ دائمی با هم بودند و تا آنجا که میتوانستند رعایای یکدیگر را میکشتند. دولتها مردم را به خاطر مسائل مسخرهای مانند دزدیدن یک کلم یا انتقاد از باغ سلطنتی، اعدام میکردند. اعدامها طوری طراحی میشدند که بیاندازه طولانی و زجرآور باشند، مثل مصلوب کردن، بیرون آوردن رودهها و قطعه-قطعه کردن بر روی چرخ. اشخاص سرشناس به بردگی گرفته میشدند. با وجود تمامی نقایصمان، ما این بربریت را ترک کردهایم.
ربکا: پس شما فکر میکنید کهطبیعت انسان تغییر کرده است؟
استیون: نه کاملا. من فکر میکنم که ما هنوز غرایزی داریم که میتوانند موجب خشونت شوند، مانند طمع، قبیلهپرستی، سلطهگری، انتقام، سادیسم. همچنین غرایزی داریم که میتوانند ما را از خشونت دور کنند مثل کنترل خود، همدردی و احساس عادل بودن، چیزی که "ابراهام لینکلن" آن را «فرشتههای بهتر طبعیت ما» نام نهاده بود.
ربکا: پس اگر طبیعت انسان تغییر نکرده است، چه چیزی به آن «فرشتههای بهتر» قدرت بخشیده است؟
استیون: در واقع، در بین دیگر چیزها، دایرهی همدلیِ ما گسترش یافته است. سالها قبل، اجداد ما فقط درد خانواده و مردم روستای خودشان را احساس میکردند. ولی با گسترش ادبیات و سفر مردم شروع به همدردی با دایرهیهای بزرگتر و بزرگتری کردند: طایفه، قبلیه، ملت، نژاد و شاید در انتها کل جامعهی انسانی.
ربکا: آیا دانشمندانِ بیاحساس در قضاوت میتوانند چندان ارزشی هم برای یکدلیبا قلبی مهربان قائل باشند؟
استیون: میتوانند و هستند. نوروفیزیولوژیستها (متخصصین اعصاب و روان)نرونهایی در مغز یافتهاند که در مقابل حرکات افراد دیگر عکسالعملی همانند حرکات خود شخص میدهند. احساس همدردی در اوایل زندگی شکل میگیرد، احتمالا قبل از یک سالگی. کتابهای راجع به یکدلی و همدردی پروفروشترینها بودهاند مانند کتاب "تمدن منصف" و "عصر یکدلی"
من سر تا پا با تاثیر مثبت همدلی موفقم. چه کسی نیست؟ ولی همدلی به خودی خود فقط یک ابزار بسیار بیرمق در پیش بردن اخلاقیات است. اول اینکه همدلی ذاتا متمایل به روابط خونی، بچهها و حیوانات گرم و پشمالو است. تا جای که به همدلی مربوط میشود جای غیرخودیهای بدریختدر جهنم هم میتواند باشد. و حتی بهترین تلاشهای ما برای همدردی با کسانی که با ما مرتبط نیستند به طور اسفباری ناموفق است،یک حقیقت تلخ در مورد طبیعت انسان که "آدام اسمیت" به آن اشاره کرده است.
آدام اسمیت: بیاید فرض کنیم که امپراطوری بزرگ چین به طور ناگهانی توسط یک زمینلرزه بلعیده شود، و در نظر بگریم که چگونه یک شخصانسان دوست در اروپا در برابر دریافت اخبار این مصیبت هولناک واکنش نشان میدهد. به نظر من آن شخص اول از همه احساس تاسف شدید خودش را از بدبختی آن مردم مصیبتزده ابراز میکند. او حتی نشانههای تاسفانگیز بسیاری از متزلزل بودن زندگی انسان را برمیشمارد، و وقتی که همه این احساسات انسان دوستانه به طور متواضعانهای ابراز شد، او با همان راحتی و آرامشی بدنبال کسب و کار و تفریحاتش میرود که انگار هرگز چنین تصادفی رخ نداده است. ولی اگر او قرار بود که روز بعد انگشت کوچکش را از دست بدهد، اصلا تا صبح چشم روی هم نمیگذشت. ولی چون هرگز چینیها را ندیده است در کمال آسایش و امنیت میخوابد در حالی که صدها میلیون از همنوعانش نابود شدهاند.
استیون: ولی اگر همدلی برای افزایشانسانیت ما کافی نبوده است، پس چه عامل دیگری وجود داشته است؟
ربکا: خوب! شما اصلا به آنچه که ممکن است یکی از موثرترین "فرشتههای بهتر" ما باشد اشاره نکردید:استدلال. استدلال بسیار قوی است. چیزی که نیروی لازم برای گسترده کردن دایره همدلی ما را فراهم میآورد، استدلال است. تک تک آن پیشرفتهای انساندوستانه که شما به آن اشاره کردید، از متفکرانی منشاء گرفته است که برای ما دلیل آوردند چرا بعضی از عرفها وکارها قابل دفاع نیست. آنها نشان دادند که چرا نحوه برخورد مردم با بعضی از گروههای دیگر از نظر منطقی با آنچه که در نحوهی برخورد با خودشان میخواستنددر تناقض بود.
استیون: آیا منظورتان این است که استدلال میتواند حقیقتا طرز فکر مردم را تغییر دهد؟ آیا اینطور نیست که مردم به عقایدی میچسبند که که در راستای منافعشان باشد و یا با فرهنگی که در آن رشد کردهاند سازگار باشد؟
ربکا: حقیقت خیلی جالب در مورد ما این است که تناقضات ما را آزار میدهند، حداقل در مواقعی که مجبور به مواجه با آنها هستیم، که یعنی در حقیقت ما از استدلالگری مصون نیستیم. اگر شما به تاریخ پیشرفت اخلاقی نگاه کنید، میتوانید یک مسیر مستفیم از مباحث استدلالی به تغییرات در آنچه ما عملا احساس میکنیم را پیگیری کنید. هر از گاهی متفکری با پیش کشیدن یک بحث استدلالی نشان میدهد که چگونه یک عمل (یا عرف) غیر قابل دفاع، غیر منطقی و ناسازگار با ارزشهای رایج است. سپس مقالهاش همهگیر میشود، به زبانهای مختلفی ترجمه شده، در بارها، کافهتریاها، سالونهای زیبای و مهمانیها باعث مناظره میشود. و روی رهبران، قانونگذاران و طرز فکر رایج تاثیر میگذارد. در نهایت نتایج استدلالشان در عقل سلیم رفتار بزرگ منشانه جذب شده و و باعث پاک شدن استدلالهای اولیه که ما را به اینجا رساند میشود. تعداد معدودی از ما در این دوره و زمانه احساس میکنیم که برای اثبات نادرستیِ بردهداری، اعدام در ملاعام و یا ضرب و شتم کودکان به یک بحث فلسفی جدی نیاز است. در این زمان احساس میکنیم که این چیزها غلط است. ولی این مباحث باید مطرح میشد و در گذشته هم مطرح شده است.
استیون: یعنی میخواهید بگوید که مردم به یک بحث قدم به قدم نیاز داشتند تا بفهمند که چه چیزی در سوزاندن زنده زنده مرتدها ممکن است کمی اشتباه باشد.
ربکا: بله دقیقا. الهیدان فرانسوی "سباستین کاستلو" این مورد را مطرح میکند.
سباستین کاستلو: کالوین و بقیه میگویند که ما اطمینان داریم. چی کسی باید قضاوت کند؟ اگر چیزی قطعی است، برای چه کسی؟ برای کالوین؟ ولی چرا او بعدا این همه کتابدربارهی حقایق واضح مینویسد؟ از نظر عدم قطیعت، ما باید مرتد را به عنوان کسی که ما فقط با او مخالفیم تعریف کنیم. و سپس اگر قصد کشتن مرتدها را داریم، نتیجهی منطقی نسل کشی خواهد بود چون هرکس از درستی خودش مطمئن است.
استیون: یا با مجازاتهای وحشتناک مانند قطعهقطعه کردن بر روی چرخ؟
ربکا: ممنوعیت مجازاتهای خشونتآمیز و غیرعادی در قانون اساسی ما، در پاسخ به جزوهای نوشتهشده در سال ۱۷۶۴ توسط قانونگذار ایتالیایی "سزار بکاریا" بود.
سزار بکاریا: هرچه که مجازات بیرحمانهترمی شود، ذهن اشخاص هم سخت می شود، همانند مایعات که همیشه خودشان را با اشیا، اطرافشان همسان می کنند، و بعد از چند صد سال مجازاتهای بیرحمانه قطعه قطعه کردن افراد بر روی چرخ مانند به زندان انداختن عادی محسوب میشود. برای اینکه مجازات کارایی داشته باشد، فقط کافی است که آسیبی که به مجرم میرساند سنگینتر از منفعتی باشد که از ارتکاب به جرمحاصل میشود. در این محاسبه فاکتورهای قطعیت مجازات و از بین رفتن منافع حاصله از ارتکاب جرم باید لحاظ شوند. هر چیزی فراتر از آن غیرضروری و در نتیجه ظالمانه خواهد بود.
استیون: ولی مطمئنا جنبشهای ضد جنگ با نمایشهای گسترده و صدای جذاب خوانندههای مردمی و عکسهای دردناک با موضوع هزینههای انسانی جنگقوت گرفتهاند.
ربکا: بدون شک! ولی جنبشهای ضدجنگ امروزی به زنجیرهی طولانی از متفکران برمیگردند که مباحث مربوط به ضرورت تحریک احساسات ضد جنگ در ما را پیش کشیدند، مانند "اراسموس" پدر مدرنیته.
اراسموس: مزایای پرشماره برآمده از صلح خود را از عرض و طول به خوبی گسترش میدهند و زیاد میشوند. در صورتی که در جنگ،اگر چیزی هم به خوبی و خوشی تمام شود، مزایایش برای عدهی کمی خواهد بود که آن هم چندان ارزشی ندارد. امنیت دستهای در نابودی دیگران است. جایزهی اشخاص از غارت دیگران حاصل میشود. علت جشن و شادی گروهی دلیل شیون و زاری برای عدهای دیگر است. بدبختیهای جنگ واقعا مصیبت بارند. و از سوی دیگر هر آنچه که خوشاقبالی و موفقیت در جنگ به حساب میآید، در واقع خوشاقبالی بیرحمانه و وحشیانهای است؛ شادیِ خودپرستانهای که از اندوه جانکاه دیگران بوجود آمدهاست.
استیون: ولی همه میدانند که جنبش ممنوعیت بردهداری به ایمان و احساساتوابسته است. جنبشی که توسط فعالان مذهبی "کویکر" کسترش پیدا کرد، و بعد از پرفروش شدن رمان "کلبهی عمو تام" نوشتهی "هریت بیچر استو" محبوبیت همگانی پیدا کرد.
ربکا: ولی موتور آن از یک قرن پیش بهراه افتاده بود. "جان لاک" طرز فکر هزار سالهای که بردهداری را کاملا طبیعی میدانست، لگد مال کرد. ادعای او این بود که بردهداری با اصول یک دولت معقول در تناقض است.
جان لاک: آزادی انسان در لوای یک دولت یعنی داشتن یک قانون پایدار برای زندگی که برای همه افراد آن جامعه برقرار است و توسط قانونگذاران با تضمین قدرت اجراییتتظیم شده است، چنانچه آزادی در پیگیری خواستههای یک شخصدر همه مواردی که قانون آن را نفعی کرده است، مشمول بیثباتی، عدم قطعیت، ناشناختگی و قابلیت تفسیر به رای شخص دیگر نباشد. همانطور که آزادی طبعیت نبایدبه چیزی محدود باشد مگر قوانین طبعیت.
استیون: جقدر این کلمات آشنا هستند. قبلا آنها را کجا خواندهام؟ آهان... بله.
"ماری استل" :اگر حق حاکمیت مطلق در یک کشورضروری نباشد، چگونه است که باید در خانواده ضروری باشد؟ به عبارت دیگر اگر برای خانوده ضروری استچرا برای کشور نیست. به خاطر اینکه نمیتوان برای یکی دلیلی آورد که برای دیگری هم به همان قوت صدق نکند. اگر همه انسانها آزاد بدنیا میآیند، چگونه است که همه زنها برده بدنیا میآیند، انگار که حتما باید برده باشند، اگر مورد بیثباتی، عدم قطعیت ابهام و قابلیت تفسیر به رای شخصی بودن شرط کامل بردگی باشد؟
ربکا: همهی این همفکریها در وظایف اصلی استدلال جای میگیرند. جنبشی برای گسترش حقوق الهام بخش جنبش دیگری میشود،چون منطق هر دو یکی است، و وقتی که چیزی بر اثرتکرار زیاد جا افتاد، بسیار سخت میشود که ناسازگاریها را نادیده گرفت. در دهه ۶۰ میلادی، جنبش حقوق مدنی الهام بخش جنبشهای حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق همجنسگرایانو حتا حقوق حیوانات شد. اما دقیقا دو قرن پیش، متفکر جنبش روشنفکری "جرمی بنتام" غیرقابل دفاع بودن اعمالی مانند رفتار بیرحمانه با حیوانات را بیان کرده بود.
جرمی بنتام: سوال این نیست که آیاآنها میتوانند بفهمند یا سخن بگویند؟ بلکه آیا میتوانند رنج بکشند؟
ربکا: و محکوم کردن همجنسگرایان.
بنتام: مثل هر شیطنت کودکانهای مشخصا این عمل آسیبی به کسی نمیرساند. در عوض به تولید لذت میانجامد. هر دو شخص مایل هستند. اگر یکی از آنها تمایلی نداشته باشد، آنوقت عملی متجاوزانه خواهد بود که بطور کلی از لحاظ ذات تاثیراتشبا اولی متفاوت است. در وافع یک آسیب شخصی و یک نوع تجاوز جنسی است. مانند همه خطرات منحصر به درد خطری هم اگر وجود داشته باشد،بیشتر در گسترش انجام عمل است. ولی گسترش انجام عمل در این مثال چیست؟ اینکه دیگران را هم به چنین کاری دعوت بشوند. ولی چنین کاری هم باعث اینجاد هیچگونه دردی در هیچکس نخواهد شد.
استیون: با این حال، در همه موارد به نظرمی رسد که حداقل یک قرن طول کشیده است تا مباحث استدلالی این متفکران بزرگدر کل جامعه رسوخ کنند. چیزی که ما را به تفکر در مورد زمان خودمان وا میدارد. آیا هیچ کاری هست که مباحث استدلالی در رد آندر دسترس همه باشد، ولی ما هنوز انجامش میدهیم؟
ربکا: وقتی که نوادگان ما برگردندو به ما نگاه کنند آیا چیزی هست آنها را منزجر کند مثل وفتی که ما به بردهداری، مرتدسوزی، همسرآزاری و ضدیت-با-همجنسگراییِ اجداد خود نگاه میکنیم.
استوین: مطمئنم که هر کس میتواندمثالی در این مرود پیدا کند.
ربکا: من رفتار بد با حیوانات در مزارع صنعتی را انتخاب میکنم.
استیون: زندانی کردن برای جرمهای جزئی مواد مخدر و بیتفاوتی نسبت به تجاوزهای جنسی در زندانهای کشور.
ربکا: مضایقه در خرج کردن صدقههای مردمی برای مسائل حیاطی در کشورهای در حال توسعه.
استیون: نگهداری بمبهای هستهای.
ربکا: ارجاع به مذهب برای توجیه چیزهای اساسا غیر قابل توجیه، مانند ممنوعیت استفاده ازروشهای پیشگیری از باردادی.
استیون: اصلا در مورد ایمان مذهبی چطور؟
ربکا: به این مورد چندان امیدوار نیستم.
استیون: با این وجود، من قانع شدم که استدلال همان فرشتهی بهتر است که برای پیشرفت اخلاقیای که گونهی ما از آن بهرهمند شده است و منبع امید برای ادامه آن در آینده هم هست، لیاقت بالاترین اعتبار را دارد.
ربکا: و شما دوستان اگر در این مجادله نقصی پیدا کردید، به خاطر داشته باشید که فقط برای اشاره به آن فقط به استدلال وابسته خواهید بود.
با تشکر.استیون: با تشکر.