استیون لویت: تشریح اقتصاد کوکائین کرک

متن سخنرانی :
خوشبختانه درباره‌ مصیبتِ زندگیِ خودم صحبت نمی کنم، بلكه صحبتم راجع به مصيبتِ زندگیِ ديگرانه. شوخی درباره‌ مصیبت‌های دیگران راحت‌تره تا مصیبت‌ خودمان، می‌خواهم فضای گردهم‌آیی رو همین جور نگه دارم -- و صحبتم در حال و هواي اين كنفرانس باشه.
خب اگر شما گزارش‌هاي رسانه‌ها رو باور داريد، به گفته‌ ویرجینیا پاسترل، یک قاچاقچیِ مواد مخدر در اوج اپیدمیِ کوکائینِ کرک زندگی بسیار مرفهی داشت. پول داشت، مواد مخدر، اسلحه، زن، طلا و جواهرات، زرق و برق، هرچي بگيد.
اما امروز می‌خواهم بهتون بگم که در واقع، بر اساسِ ۱۰ سال تحقيقات، و فرصتی مناسب برای رفتن داخلِ یک باندِ قاچاق٬ و دیدن حساب و كتاب واقعی، و سوابق مالی این باند٬ معلوم شد که زندگی اعضای باند پر زرق و برق نیست. اما فکر می‌کنم اگر واقع‌بین‌تر باشیم، عضويت در یک باند٬ فروش مواد مخدر برای باند -- شاید بدترین شغل در تمامِ امریکاست. امروز می‌خواهم شما رو در این‌باره متقاعد کنم.
درمورد سه مطلب صحبت خواهم کرد. اول اینکه، چگونه و چرا کوکائینِ کرک چنین تاثیرعمیقی روي باندهای پایین‌شهري داشت. دوم، چطور کسی مثل من قادر به دیدنِ عملکردِ داخلیِ باند شد. فکر می‌کنم داستانِ جالبي باشه. سوم، قصد دارم به طورِ بسیار سطحی٬ درباره نتیجه حاصل از بررسیِ سوابق مالی و حساب و کتاب باند صحبت کنم.
فقط یک هشدار٬ انجمن سينماي امریکا این سخنرانی رو برای افراد بالای ۱۷ سال مجاز دانسته، چون شامل مضامین و واژه‌گان بزرگسالان می‌شه. اما با توجه به اینکه چه کسی روی سن هست، خوشحال می‌شید که بشنوید هیچ برهنگي در كار نخواهد بود٬ به جز٬ (خنده حضار) به جز نقص‌های غیرِ منتظره‌ لباس. (خنده حضار)
با توضیح در مورد کوکائین کرک شروع می‌کنم، و اینکه چگونه باند رو متحول کرد. و براي انجام این کار، باید در واقع به زمانِ قبل از کوکائین٬ به اوایل دهه ۸۰ برگردیم٬ و از دیدِ یک رئیسِ باند به آن زمان نگاه کنیم. ریاستِ باندِ پایین‌شهری در اواسطِ دهه ۸۰ شغل بدی نبود. البته برخی می‌گویند دراوایل دهه ۸۰
رؤسای باندها خيلي قدرت داشتند٬ و مردم را زير مشت و لگد می‌گرفتند. منزلت و احترام زیادی داشتند اما خبري از پول نبود باند هیچ راهی برای کسب درآمد نداشت و از افرادِ داخلِ باند هم نمي‌تونستند حقِ عضويت بگيرند چون آن‌ها هم پولي نداشتند. از فروش ماری‌جوانا هم چندان پولی نمی‌شد درآورد ماری‌جوانا خیلی ارزانه. از فروش ماری‌جوانا نمی‌شه پول‌دار شد نمی‌تونستند کوکائین بفروشند با این که کوکائین یک محصولِ خیلی خوبه -- پودر کوکائین اما برای فروشش باید با سفیدپوست‌های ثروتمند آشنا بود و بیشتر اعضای باندهای پایین‌شهری هیچ سفیدپوستِ ثروتمندي رو نمی‌شناختند پس بازار کوکائین دستشون نبود امكان دله‌دزدي هم وجود نداشت. دله‌دزدي راه بدی برای كسب درآمده.
بنابراین رؤسای باندها، قدرت داشتند تاحدی يه زندگی خوب. اما مسئله این بود که٬ نهایتن توی خانه با مادرشون زند‌گی می‌کردند. پس واقعا شغل بادرآمدی نبود يک کاری بود که -- اگر مجبور بودند در خانه با مادرشون زندگی کنند در مهم بودن و قدرتمند بودنشون محدودیت وجود داشت.
بعد کوکائینِ کرک به بازار میاد به گفته ملكوم گلدول، کرک کوکائین نسخه مرغوبِ سس گوجه‌فرنگی براي مناطقِ فقیرنشينِ شهر بود. (خنده حضار) كرك کوکائین نوآوری شگفت‌انگیزی بود. امروز وقت ندارم در اين مورد صحبت كنم اما بگذارید بگم که، در ۲۵ سال گذشته از تمام اختراعات و نوآوری‌هايي که در این کشور رخ داده از نظر تاثیر بر سلامتِ مردمِ پایین‌شهر کرک کوکائین اول بوده. نه تأثير مثبت، تأثير منفي. تاثیر منفي عظیمی روي زندگی‌شان داشت.
چرا کرک کوکائین چنين تأثيري داشت؟ چون روشِ شگفت‌انگیزي بود براي شادي كاذب دادن به مغز. در مقایسه با کوکائین، کرک رو می‌شه دود کرد. و دود کردن مکانیزمِ بسیار موثرتری براي انتقال مواد مخدر به مغز است تا پودر کوکائین رو از طریق بيني با‌لا كشيدن. و معلوم شد یک دسته از مردم نمی‌دونستند کرک کوکائین ميخواهند، تا وقتي كه آن به بازار آمد. یک ماده مخدر تمام عیاربود. می‌تونستند يك دلاربخرند٬ پنج دلار بفروشند. بسیار اعتیادآور، و اثرش بسیار کوتاه. برای پانزده دقیقه اثرداشت. و بعد از آن می‌خواستید دوباره شاد شوید.
ایجاد بازار فوق‌العاده‌اي كرد. و براي كساني كه باند رو می‌گردوندند، راه بسیار خوبی، به ظاهر، براي پولدارشدن بود. دست‌کم برای افرادی که در رأس گروه بودند.
این جایی است که ما وارد قضيه داستان ميشويم. البته من بازیکن كوچكي در تمام این ماجرا بودم. شخصیت اصلی داستان، همکارم: سودير ونكاتش. سودير در دانشگاه رياضي خوانده بود وانسان خوش‌قلبي بود. تصمیم داشت براي دكترایش جامعه‌شناسی بخونه. براي همين به دانشگاه شیکاگو آمد. حالا سه ماه قبل از اينكه به شیکاگو بياد، دستهء موسیقی اجساد سپاسگزار رو دنبال کرده بود. و به قول خودش، شبیه عجایب شده بود. جنوب آسیايي -- بسیار تیره پوست جنوب آسیايي. مردي تنومند، و به قول خودش، موهاِش تا پايين كمرش. مرزشكن، سیاه بود يا سفید؟ معلوم نبود مرد بود یا زن؟ واقعا حس کنجکاوي رو برمی‌نداخت.
به دانشگاه شیکاگو كه آمد جامعه‌شناس معروف، ویلیام جولیوس ویلسون، كتابي می‌نوشت كه شامل پخش پرسشنامه در سراسر شيكاگو ميشد. یک نگاه به سودير انداخت كه مي‌خواست در كار پرسشنامه بهش كمك كنه و فهمید که دقیقا كجا باید اونو بفرسته به یکی از سخت‌ترین و بدنام‌ترین پروژه‌های مسکن فقرا و نه فقط در شیکاگو، بلكه در کل آمريكا.
سودير، پسري كه تا به حال به مناطق فقيرنشين شهر پا نگذاشته‌بود براي انجام تكليف، وظیفه‌شناسانه با تخته‌کلاسورش به طرف پروژه مسکن راه افتاد به ساختمان اول می‌رسه، ساختمان اول؟ خوب كسي آنجا نیست اما از بالای راه پله صداهايي مي‌شنوه و از پله‌ها بالا مي‌ره و به طرف منبع صدا می‌ره چند مرد جوان سياه‌پوست آمريكايي رو در حال قمار مي بينه
اين حدود سال ۱۹۹۰ در اوج اپیدمی کرکه در باند بودن کار بسیار خطرناکيه -- كسي دوست نداره غافگیر بشه. کسی دوست نداره توسط آدمایی که میان طرفش غافلگیر بشه. سرودشون این بود : شلیک اول، پرسش بعداً سودير شانس آورد عجیب و غریب که بود تخته‌کلاسورش هم احتمالا جانش رو نجات داد چون فهميدند هیچ عضو باند رقیبي با تخته‌کلاسور به آنها شلیک نمیکنه (خنده حضار)
گرچه از سودير استقبال گرمي نشد، ولي گفتند بسیار خوب -- سوال‌های پرسشنامه‌ات رو بخون بي شوخي، اولين سوال طرح شده اين بود: احساس شما در مورد اينكه در آمريكا فقير و سياه هستيد چيست؟ (خنده حضار) از افکار اساتيد دانشگاه تعجب می‌کنید، نه؟ (خنده حضار)
گزینه‌ها عبارت بودند از: بسیار خوب، خوب، بد، و بسیار بد درواقع جواب اصلی اين بود: برو گمشو (خنده حضار) اين پرسشنامه نبود كه آخر سودير رو آزاد كرد. او در طول شب در راه‌پله گروگان گرفته‌‌شد. تیراندازیِ بسیاری شد، خيلي بحث‌های فلسفی با اعضای باند کرد. صبح روز بعد رهبر باند وارد شد. سودير رو بازرسي كرد، فهمید خطرناک نیست و اجازه داد به خونه برگرده. سودير رفت خونه، دوش گرفت، و چرتي زد.
من و شما احتمالا در این شرایط فکر می‌کردیم، پایان‌نامه‌ام رو احتمالا در مورد دستهء موسیقی اجساد سپاسگزار می‌نویسم. سه ماهه که پیگیر کارشون هستم. (خنده حضار)
ولي سودير دوباره به محله فقيرنشين برگشت. طبقه دوم رفت و گفت: سلام، بچه ها، ديشب با شما خيلي به من خوش گذشت، اجازه می‌دید امشب هم با شما باشم؟ این آغاز يه دوستي زیبا بود، كه باعث شد سودير برای ۱۰ سال كمابيش آن‌جا زندگي كند: دیدن خانه‌هاي كرك، رفتن به زندان با اعضای باند، شكسته شدن پنجره‌هاي ماشينش با گلوله، ورود پلیس به آپارتمانش و سرقت دیسک کامپیوترش، و غیره. ولی در نهایت، داستان پایان خوشی براي سودير داشت، که به یکی از قابل‌احترام‌ترین جامعه‌شناسان کشور تبدیل شد. به خصوص برای من، که در دفترم نشسته بودم و یک صفحه در اکسل باز نگه داشته‌بودم، تا سودیر بیاد و آخرين داده‌ها رو که از باند گیر آورده‌بود به من تحويل بده. تجربه ما یکی از نابرابرترين همکاری‌ها بود، (خنده حضار) اما خوشحالم که من استفاده‌اش رو بردم.
خب، ما در این باند چه چیزی پیدا كرديم؟ بگذارید یک چیزی بگم. ما به تمامِ اعضاي باند دسترسی داشتيم. تونستیم از داخل نگاهی سرتاسری به باند بیندازیم. سدير محرم راز باند شد، به نحوي كه هيچ محقق يا بيگانه‌اي نتوانسته بود اعتمادشان رو كسب كند. تا حدي كه، آن‌ها مطلبی رو که از همه برای من جالب‌تر بود یعنی حساب و كتاب و سوابق مالیشون را رو كردند. و در دسترس ما قرار دادند. و ما نه تنها می‌تونستيم آن‌ها رو مطالعه كنيم، بلكه در موردشون سوال بپرسیم.
اگر مختصر و سریع در زمان کوتاهي كه دارم، اصل مطلبی رو که از باند فهمیدم بگم، اینه که اگر بخواهم این باند رو با سازمان دیگری مقایسه کنم اون سازمان رستورانِ مک‌دانلد است. از خیلی جنبه‌ها شبیه هستند.
اول از یکی از جهاتی که شاید جالب‌ترین نباشه، ولی برای شروع شیوه‌ خوبیه، روشی است که باند سازمان گرفته. سلسله‌مراتب باند. نمودار سازمان باند رو ببینید. نمی‌دونم شما در مورد نمودار سازمان چه قدر می‌دونید، اما اگر به نمودار ساده‌شده‌ مک‌دانلد دقت کنید دقیقا شبیه نمودار سازمانی بانده. شگفت‌انگیزه، چون در بالاترین سمت باند، خودشون رو "هیئت مدیره" می‌نامند. (خنده حضار)
سودیر میگه آنها درک عمیقی از رویدادهای شرکت‌های آمریکایی نداشتند. ولي فیلم‌هایی درباره سرمايه‌داران نيويورك دیده بودند، و کمي درباره دنیای واقعی این سازمان‌ها یاد گرفته‌بودند. زیر هیئت مدیره، معاون‌های رئیس هر منطقه هستند، مثلا کسانی که سمت جنوب یا غرب شیکاگو رو کنترل می‌کنند.
ضمنا سودیر مردی رو که وظیفه‌ ناخوشایندِ بدست‌آوردن امتیاز ایالت ایووا رو به عهده داشت، به خوبی می‌شناخت. (خنده حضار) که معلوم شد برای این باند سیاه‌پوست، چندان فعالیت اقتصادی درخشانی نبود. (خنده حضار)
اما چیزی که بیش از هر چیز باند رو شبیه مک‌دانلد می‌کنه سیاست امتیاز فروششه. کسانی که باندهای محلی رو اداره می‌کنند یعنی همون مناطقِ چهار بلوک در چهار بلوک رو مثل کسانی هستند که رستورانهای مک‌دانلد رو اداره می کنند. آنها کارآفرینان هستند. آنها حق انحصاریِ مالکیت برای کنترل فروش مواد مخدر رو در دست دارند. از اسم باند برای پشتیبانی تجارت و بازار‌یابی استفاده می‌کنند. و اساسا سود و ضرر باند در دستِ اون‌هاست. بستگی به این داره که چقدر خوب کسب و کارشان رو اداره کنند.
ولی می‌خواهم درباره آنهایی که در رده پایین هستند فکر کنید: سربازان پیاده. معمولا، اینها نوجوانانی هستند که در گوشه خیابان می‌ایستند، و مواد مخدر می‌فروشند. کار خیلی خطرناکیه. توجه کنید که تقریبا همه وزن، همه‌ کارکنانِ این سازمان در رده پایین هستند. درست مثل مک‌دانلد. سربازان پیاده‌ باند، مثل کسانی هستند که سفارش غذای شما رو در مک دانلد می‌گیرند. و البته این شباهت تصادفی نیست. در واقع در این محله‌ها، اینها همون افراد هستند. یعنی همون بچه‌هایی که در باند کار می‌کنند، هم‌زمان، معمولاً نیمه وقت، توی جایی مثل مک‌دانلد هم کار می‌کنند. که حاکی نتیجه اصلیه که در موردش صحبت کردم، که در باند بودن چه کار بی‌ارزشیه. چون اگر شغل فوق‌العاده و پردرآمدی بود، چرا این افراد باید در مک‌دانلد کار دوم می‌گرفتند؟
دستمزدشون چقدره؟ شاید تعجب کنید. بر اساس، صحبت با اونها، و دیدن سابقه مالیشون‌، دستمزدشون به این ترتیب بود: سربازان پیاده ساعتی ۳.۵۰ دلار درآمد داشتند. که کمتر از حداقل دستمزد قانونی آمریکاست. و کاملا مستنده. با دیدن خرج و دخلشون آسان میشه فهمید. داستان نیست -- واقعیته. باند خیلی فقیر بود، مخصوصاً در رتبه‌های پائین.
اگر می‎تونستند خودشون رو بالا بکشند، به مثلا رياست منطقه، که معادلِ مالکیتِ مک‌دانلدِ منطقه است، صد هزار دلار در سال درآمد داشتند. و برای پسران سیاه پوستی که در یکی از این مناطق بزرگ می‌شدند این بهترین شغلی بود که می‌تونستند بگیرند. اگر می‌تونستند خودشون رو به بالاترین مقام برسونند٬ امید به درآمد ۲۰۰،۰۰۰ یا ۴۰۰،۰۰۰ دلار در سال رو داشتند. واقعا، موفقیتشون زبانزد می‌شد.
یکی از غمنگیزترین عواقبِ ظهورِ کرک کوکائین اینه که بااستعدادترین افراد در این جوامع برای دست یافتن به مقام ریاست باند تلاش می‌ کردند. سعی نمی‌کردند از راههای درست به جایی برسند٬ چون راه درستی برای رهایی یافتن ازاون شرایط وجود نداشت این بهترین راه گریز بود. احتمالا٬ انتخاب درستی برای گریز بود. وقتی در موردش فکر کنید٬
ارتباط با مک‌دانلد اینجا فرو می‌ریزه. درآمدشون یکسانه. چرا فروش کرک اینقدر کار زیان‌آوریه؟ خوب دلیل شوم بودنِ این کار اینه که بیشتر اوقات یکی بهشان شلیک می‌کنه. خوب با وجود تیراندازی‌ها، آمار مرگ و میر چیه؟ ما در باندمون فهمیدیم که -- البته باید بپذیریم که اون موقع وضعِ استانداردی نبود٬ زمانی بود که٬ خشونت شدیدی بین باندها وجود داشت٬ و این باند بسیار موفق شد٬ ولی براش گرون تموم شد٬ میزان مرگ و میر -- بدون ذکر میزان دستگیری٬ زندانی‌ها، و مجروحین -- میزان مرگ و میر در نمونه ما٬ هفت درصد برای هر نفر در سال بود. هر فرد در مدت چهار سال کار در این باند، ۲۵% درصد احتمال مرگ داشت. این بالاترین رقمه.
برای مقایسه به یک شغل دیگر فکر کنیم٬ جایی که شاید انتظار خطر بسیار داشته باشید. مثلا فرض کنید طرف قاتل باشه و متهم به قتل و در ردیف اعدامی‌ها. از قرار، میزان مرگ و میر در ردیف اعدامی‌ها از همه عوامل، از جمله اعدام ۲% درصد در ساله. (خنده حضار) پس در انتظار اعدام بودن از فروش مواد مخدر در خیابان امن‌تر است.
این اطلاعات، باعث می‌شه اون‌هایی‌تون که باور دارند اعدام نقش عظیمی در پیشگیری از جرم و جنایت داره، مکثی بکنند. برای اینکه درک کنید چقدر شرایط پایین‌شهر در دوران کرک بد بود منفی‌بافی‌ نمی کنم٬ ولی باید نکته دیگری رو اضافه کنم اگر به میزان مرگ و میرِ مردانِ جوان سیاه‌پوست در مناطق فقیرنشین آمریکا نگاه کنید٬ در زمان کرک٬ در حدود ۱ درصد احتمال مرگ داشتند. این میزان بسیار بالایی است. برای مرگ از خشونت، باور نکردنیه.
اگر با میزان مرگ سربازان درعراق مقایسه کنید٬ که در حال حاضر [۲۰۰۴] که در جنگ هستند: ۰.۵% درصد پس به معنای واقعی کلمه جنگ، جوانان سیاه‌پوست این مناطق در یک منطقه جنگی زندگی می‌کردند٬ مانند سربازان در عراق که در جنگ هستند.
شاید بپرسید٬ آخه چرا کسی حاضر می‌شه در گوشه خیابان بایسته٬ و برای ۳.۵۰ دلار در ساعت٬ مواد مخدر بفروشه٬ با توجه به اینکه ۲۵% احتمال مرگ در طی چهار سال آینده داره؟ فکر می‌کنم چند جواب وجود داره.
دلیل اول: آنها از تاریخ فریب خوردند. یه زمانی٬ ملحق ‌شدن به باند راه پیش‌رفت در زندگی بود. جوانان باند رو کنترل می‌کردند -- و وقتی بزرگتر می‌شدند٬ باند رو ترک می‌کردند. ولی در واقع٬ افرادی که شانس آوردند٬ و در جای مناسب در زمان مناسب بودند٬ و باند رو در اواسط تا اواخر دهه ۸۰ رهبری می‌کردند٬ بسیار ثروتمند شدند. چیز منطقی که به فکر می‌رسید این بود که خب، این نسل هم پا به سنّ که بگذارد٬ باند رو ترک میکند، مثل دیگران که رفتند٬ و نسل بعدی جای‌شون رو می‌گیره و ثروتمند می‌شه.
شباهت جالبی به توسعه شرکت‌های اینترنتی داره، درسته؟ اولین گروه در سیلیکان ولی بسیار ثروتمند شدند. و بعد دوستانم گفتند: شاید من هم باید همین کار رو بکنم. حاضر شدند با حقوق کم کار کنند، به امید سهامی که هرگز به بازار نیامد. این دقیقا اتفاقیه که برای گروهی که در موردش صحبت کردم افتاد. حاضر شدند از پایین شروع کنند. درست مثل یه وکیل در شرکت حقوقی. یه وکیل سال اول٬ حاضره از پایین شروع کنه٬ هشتاد ساعت در هفته با درآمد کم کار کنه٬ چون فکر می‌کنه٬ بالاخره در شرکت شریک میشه. ولی قاعده عوض می‌شه٬ و اون هیچ وقت شریک نمیشه.
در واقع همون افرادی که باند رو در اواخر دهه ۱۹۸۰ اداره می‌کردند٬ هنوز هم در رأس باندهای شیکاگو هستند. و هرگز ثروت رو به دست دیگری ندادند. همه در آن شغل ۳.۵۰ دلار در ساعت گیر کردند٬ که یک فاجعه بزرگ بود.
دلیل دوم: سران باند در نیرنگ و بازاریابی تبحّر زیادی داشتند. برای مثال٬ سران باند یار و غلامان زیادی داشتند٬ ماشین‌های آخرین سیستم٬ و طلا و جواهرات تجملی. بالاخره وقتی سودیر با آنها آشناتر شد٬ متوجه شد که در واقع ماشین‌ها مالِ خودشون نبود. فقط آن‌ها را اجاره کرده‌بودند٬ چون قدرت خرید ماشین‌های آخرین سیستم رو نداشتند. طلا و جواهراتشون هم واقعی نبود-- روکش طلا داشت. برمی‌گردد به فرق بین واقعیِ واقعی٬ و جعلیِ واقعی.
دست به هر کاری می‌زدند تا جوانان رو گول بزنند٬ که فکر کنند ملحق شدن به باند یک معامله عالیست. مثلا به یک پسر بچه ۱۴ ساله٬ یک دسته اسکناس می‌دادند که نگه داره. پسر بچه ۱۴ ساله به دوستاش می‌گه: ببینید از باند چقدر پول گرفتم. ولی این پول مال او نیست تا موقعی که خرجش می‌کنه٬ و بعد اساسا٬ مقروض باند شده٬ و برای مدتی موظف به نوکری‌شان می‌شه. چند دقیقه‌ای وقت دارم.
برای انجام آخرین کار. فکر نمی‌کردم وقت داشته باشم راجع به آن صحبت کنم. از مطالعه باند در مورد اقتصاد به طور کلی چی یاد گرفتیم؟ اقتصاددانان در صحبتشون عبارات تخصصی به کار می‌برند. وقتی به داده ها رجوع می‌کنیم، اغلب نظریاتمون مفتضحانه شکست‌ می‌خورند. ولی جالب اینه که در مورد باند٬ بعضی از نظریات اقتصادی که چندان برای اقتصاد واقعی کاربرد نداشت٬ برای اقتصاد مواد مخدر درست بود. چون به نوعی سرمایه‌داری بدون محدودیته. یک اصل اقتصادی یکی از ایده‌های پایه در اقتصاد کار که دیفرانسیل جبران نام داره به طور ساده می‌گه: افزایش دستمزد یک کارگر به میزانی که٬ راجع به انتخاب بین دو کار٬ بی‌تفاوت باشه٬ هنگامی که یکی از کارها نامطلوب‌تر از کار دیگر است٬ دیفرانسیل جبران نام دارد. مثلا٬ رفتگران ممکنه از کارکنان پارک٬ دستمزد بیشتری بگیرند.
یکی از اعضای باند این اصل رو واضح توضیح می‌دهد. سریع جلو می‌رم. وقتی بین باندها جنگ می‌شه٬ دستمزد سربازان پیاده دوبرابر می‌شه. این دقیقا همون مفهوم رو می‌رسونه. چون حاضر نیستند جانشون رو در خطر بندازند. یکی از اعضای باند این اصل رو به خوبی توضیح می‌دهد. تو حاضر بودی این اطراف بایستی وقتی وضعیت اینقدر گنده؟ نه، درسته؟ -- منظورش تیراندازیه. پس اگه قراره جونم در خطر باشه٬ پول نقد رو رد کن بیاد. فکر می‌کنم عضو باند این اصل رو خیلی بهتر از اقتصاددانان توضیح می‌دهد. (خنده حضار)
یکی دیگر از اصول اقتصاد. اقتصاددانان در مورد نظریه بازی صحبت می‌کنند٬ که هر دونفر در بازی تعادل "نش" رو دارند. عضو باند اینطور آن را ترجمه میکنه٬ که چرا در منطقه رقیب در هوا تیراندازی نمی‌کنند. بنظر تاکتیک خوبی برای کسب و کار می‌آید. که در منطقه باند رقیب٬ شلیک هوایی کنی. اونوقت همه از رفتن به اون منطقه برای خرید مواد می‌ترسند. و به منطقه‌ شما میان.
اما چرا این کار رو نمی‌کنند -- به گفته عضو باند: اگر شروع کنی اونجا (در منطقه باند رقیب) تیر‌اندازی کردن٬ هیچ کس، دستگیرت میشه؟ -- هیچ کس اونجا آفتابی نمی‌شه. اما باید مراقب باشیم٬ چون اون‌ها هم می‌تونند این‌جا تیراندازی کنند، و بعد کارهمه‌مون تمومه. (خنده حضار) دقیقا مفهوم تعادل نش رو می‌رسونه. بعضی وقتها٬ اقتصاددانان اشتباه می‌کنند. ما در داده‌ها مشاهده کردیم که٬ رئیس باند همیشه حقوق می‌گرفت٬ خب؟ مهم نبود وضع اقتصاد چقدر بد باشه، پول خودش همیشه به جا بود.
ما برخی نظریات مربوط به جریان مالی رو مورد بررسی قرار دادیم٬ و نظریات مربوط به عدم دسترسی به بازارهای سرمایه، و غیره. ولی وقتی از رئیس باند پرسیدیم٬ چرا شما همیشه حقوق می‌گیرید٬ ولی به دیگران همیشه حقوق نمی‌دهید؟ گفت: این همه کاکاسیاه زیردستم هستند که می‌خوان کارم رو بگیرند، دستگیرت میشه؟ اگر شروع به ضرر کردن کنم، به چشم حقیر و ناچیز بهم نگاه می‌کنند. من در این مورد فکر کردم٬ و گفتم٬ مدیرعامل شرکتها٬ میلیونها دلار به خودشون پول می‌دهند٬ حتّی وقتی شرکتها ضرر می‌کنند. و هرگز به مغز یک اقتصاددان نظریه "حقیر و ناچیز" خطور نمی‌کند که می‌تونه نظریه مهمی باشه. ولی شاید -- شاید حقیر و ناچیز٬ فرضیه مهمی است که باید بیشتر تجزیه و تحلیل بشه.
خیلی ممنون.

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *