اسپِنسِر وِلز دست‌اندرکار ساختن یک نیانامه برای تمام بشریت.

متن سخنرانی :
جامبو، بونژو، زِدراست‌وِت‌یِه (سلام به روسی)، دایو: اینها چندتا از زبان‌هایی هستند که من در طی شش هفته‌ی اخیر دست و پا شکسته به آنها صحبت کردم، در مدتی که من در ۱۷ کشور به سر می‌بردم،‌ در این گردش دیوانه‌واری که در حال انجامش هستم، به گمانم پذیرای جنبه‌های گوناگونی از پروژه‌‌ای که در دست اجرا داشتیم بودم. و بعدتر درباره‌ی آن براتون تعریف می‌:کنم. و دیدار از جاهای تقریبا باورنکردنی، جاهایی مانند مغولستان، کامبوج، گینه‌ی نو، آفریقای جنوبی، دوبار تانزانیا - من یک ماه پیش اینجا بودم. -
و فرصت به انجام رسانیدن یک گردش برق‌آسا مانند این به دور دنیا به هزار دلیل، حسابی مبهوت‌کننده‌ست. چیزهای باورنکردنی را به چشم می‌بینید. و این فرصت را خواهید داشت که میان مردم سراسر کره‌ی خاکی تمایز قایل بشید. و این فرصت را خواهید داشت که میان مردم سراسر کره‌ی خاکی تمایز قایل بشید. و چیزی که واقعا ازش به دست میارید، چیزی که از ظاهر همچین چیزی به دست میارید، این نیست که ما همه یکی هستیم، حتی من می‌خوام به شما بگم که ما تا چه حد با هم فرق داریم. گونه‌گونی بسیار ژرفی در گوشه‌ و کنار کره‌ی خاکی وجود دارد. ۶٫۰۰۰ زبان گوناگون که شش و نیم میلیارد انسان به آن صحبت می‌کنند، این همه رنگ، شکل، و اندازه‌ی متفاوت. شما در هر خیابان در هر شهر بزرگی که راه می‌رید، اگر مسافرت کنید، از تنوع موجود در گونه‌ی بشر به شگفتی می‌‌افتید.
چطور می‌تونیم این حجم از گونه‌گونی را توضیح بدیم؟ خب، این چیزی‌ست که من می‌خوام امروز دربارش صحبت کنم، که ما چطور از ابزارهای ژنتیکی استفاده می‌کنیم، ژنتیکِ جمعیت به طور خاص، تا بتونیم بگیم که چطورچنین گونه‌گونی پدید آمده، و چقدر به طول انجامیده. باید بگم که، مسئله‌ی گونه‌گونی آدمی، مانند همه‌ی پرسش‌های مهم علمی - شیوه‌‌ای که باهاش همچین چیزی را توضیح می‌دیم - می‌تونه به زیرشاخه‌های دیگری شکسته بشه. و شما می‌تونید به این زیر شاخه‌های کوچک پناه ببرید.
اولین پرسش واقعا برمی‌گرده به خاستگاه‌ها. آیا همه‌ی ما، در اصل، یک خاستگاه مشترک داریم؟ و اگر فرض کنیم که اینطورست - و این فرضیه‌ای است که همه، به گمان من، در این تالار پذیرای آن هستند - مربوط به چه زمانی بوده؟ چه زمانی ما به عنوان یک گونه به وجود آمدیم؟ چه‌قدر طول کشیده که از هم متفاوت بشیم؟
و پرسش دوم مرتبط با همین است، اما اندکی فرق دارد. اگر ما واقعا از یک جا سرچشمه گرفتیم، چطور شده که تونستیم همه‌ی سوراخ سُنبه‌های کره‌ی زمین را پر کنیم، و همزمان چنین گوناگونی و تنوعی، این‌همه شیوه‌ی گوناگون زیستن، سیماهای متفاوت، و زبان‌های گوناگون در سراسر جهان تولید کنیم؟
راستش، مسئله‌ی منشا و خاستگاه، به همراه دیگر پرسش‌های مطرح در زیست‌شناسی، به نظر میاد که در طی سده‌ی گذشته به دست داروین پاسخ داده شده. او در کتاب «تبار انسان» نوشته: «در هر منطقه‌ی گسترده در کره‌ی زمین، پستاندارانِ زنده با گونه‌های منقرض‌شده از همان گونه به خوبی مرتبط هستند. بنابراین محتمل است که آفریقا در گذشته محلِ زیستِ انسان‌نماهای منقرض‌شده‌ای بوده که شباهت تنگاتنگی به گوریل‌ها و شامپانزه‌ها داشته‌اند، و از آنجایی که این دو گونه امروزه نزدیک‌ترین همسان آدمی‌ هستند، تا اندازه‌ای محتمل‌تر است که نیاکان آغازین ما در قاره‌ی آفریقا زیست کرده باشند تا جای دیگر.»
خب، پس کار ما تمام شد، می‌تونیم بریم خانه - پرسش مربوط به خاستگاه به سرانجام رسید. راستش، نه کاملا. چون داروین درباره‌ی تبارِ دوردست ما صحبت می‌کرد، نیای مشترک ما با بوزینه‌ها - انسان‌وارها. و تقریبا معلوم‌ست که بوزینه‌ها در قاره‌ی آفریقا پدیدار شده‌اند. و سر و کله‌شان کم کم در فسیل‌های ثبت‌شده از حدود ۲۳ میلیون سال پیش پیدا شد. آفریقا در اصل از دیگر اقلیم‌های آن زمان جدا افتاده بود، چون به خاطر دگرگون‌پذیری صفحه‌های زمین‌ساخت، آنها در گوشه و کنار اقیانوس هند شناور بودند. تا اینکه پس از برخورد با قاره‌ی اوراسیا در حدود ۱۶ میلیون سال پیش، نخستین مهاجرت دسته‌جمعی از آفریقا را شاهد بودیم. بوزینه‌هایی که در آن زمان کوچ کردند سر از جنوب شرقی آسیا در آوردند، و تبدیل به گیبون‌ها و اورانگوتان‌ها شدند. و آنهایی که در آفریقا ماندند به گوریل‌ها، شامپانزه‌ها و ما تکامل یافتند. بنابراین، آره، اگر شما از نیاکان مشترک با بوزینه‌ها حرف می‌زنید، خیلی واضح‌ست، با نگاه کردن به فسیل‌های ثبت‌شده، ما از اینجا آغاز کردیم.
اما این چیزی نیست که من واقعا پرسیدم. من از نیای بشری خودمان پرسیدم. چیزهایی که اگر الان در این تالار نشسته بودند، ممکن‌ بود به عنوان چیزی شبیه به خودمان به جا بیاوریم‌شان. چیزهایی که اگر الان در این تالار نشسته بودند، ممکن‌ بود به عنوان چیزی شبیه به خودمان به جا بیاوریم‌شان. اگر از روی شانه‌هاتان به شما زل بزنند، یهو، اینجوری از جا نجهید. پس نیای بشری ما چطور؟ چون اگر به اندازه‌ی کافی به عقب برگردیم، ما با هر تنابنده‌ای روی این کره‌ی خاکی یک نیای مشترک را سهیم هستیم. دی‌اِن‌اِی، همه‌ی ما را به هم پیوند می‌ده، بنابراین ما با نیزه‌ماهی و باکتری و قارچ‌ها نیاکان‌ مشترک داریم، البته اگر به اندازه‌ی کافی به گذشته‌ها سفر کنید - بیش از یک میلیارد سال. راستش آنچه که ما درباره‌اش داریم کند و کاو می‌کنیم یک تبار انسانی‌ست. چطور بررسی‌اش کنیم؟
خب، به لحاظ تاریخی، این با دانش دیرین‌مردم‌شناسی مطالعه شده است. بیرون کشیدن چیزها از زیر زمین، و عمدتا براساس ریخت‌شناسی - شیوه‌ای که چیزها شکل گرفتند، و اغلب شکل جمجمه - می‌گن «این یک کمی بیشتر به ماها می‌خورد، پس این باید جدّ ِ ما باشد. این باید کسی باشد که من مستیما از تخم و ترکه‌اش هستم.»
باید بگم، حیطه‌ی دیرین‌مردم‌شناسی، سرِ نخ‌های اعجاز‌آوری درباره‌ی تبار و دودمان‌مان به ما می‌ده، اما احتمال‌هایی که ما به عنوان دانشمندان بهشان نیاز داریم را در اختیارمان نمی‌گذارد. من می‌خوام از این به کجا برسم؟ به این مثال عالی توجه کنید. اینها سه‌گونه‌ی منقرض‌شده از هومونیدها - انسان‌سایان - هستند، نیاکان بالقوه‌ی آدمی. همه‌‌شان درست همین طرف‌ها در غرب اولداوی‌جورج به‌دست آمده‌اند، توسط خاندان لیکی. و تاریخ هر سه‌شان کم و بیش به یک زمان برمی‌گردد. از چپ به راست می‌تونید همو‌اِراکتوس [انسان راست‌قامت]، هموهابیلیس [انسانِ ماهر]، و آسترالوپیتِکوس [انسان‌نمای جنوبی] - که حالا پَرامردم بویسی نامیده می‌شه، یعنی انسان‌نمای جنوبی تَناور، را ببینید. سه گونه‌ی منقرض‌شده، از یک زمان، در یک مکان. معناش این‌ست که من نمی‌تونم هم‌زمان از هر سه‌تای آنها نشأت گرفته باشم. من واقعا به کدام یکی از این سه وابسته هستم؟ سرِنخ‌هایی درباره‌ی تبار ما، اما نه الزاما احتمالاتی که ما واقعا در جستجوی آنیم.
خب، یک رویکرد متفاوت برای کاوش در ریخت‌شناسی بشر استفاده از داده‌هایی بوده که واقعا همین اواخر به دست آمده - تاکید می‌کنم، عمدتا از روی شکل جمجمه. نخستین کسی که این کار را به صورت روش‌مند انجام داد لیناوِس بود، کارل فون لیناوِس، یک گیاه‌شناس سوئدی، کسی که در سده‌ی هجدهم این وظیفه را به عهده گرفت که هر ارگانیسم زنده بر روی سیاره را دسته‌بندی کند. خیال می‌کنید این شما هستید شغل دشواری دارید؟ و او کار تر و تمیزی ارایه داد. او حدود ۱۲٫۰۰۰ گونه را در «سامانه‌ی طبیعت» دسته‌بندی کرد. در اصل او کسی بود که واژه‌ی هموساپین را که در لاتین معنای انسان خردمند را می‌ده ابداع کرد. اما با کند و کاو در گوشه و کنار جهان و گونه‌گونی بشر، او چنین گفت: «در حقیقت، می‌دانید، به نظر می‌آید که ما در زیر- گونه یا زیر رده‌های مجزایی جای بگیریم.» و او از آفریقایی‌ها و آمریکایی‌ها و آسیایی‌ها و اروپایی‌ها حرف می‌زد، و یک دسته‌ی ناهنجار نژادپرستانه که او آنها را «هیولا» می‌نامید، که در واقع شامل آدم‌هایی می‌شد که او از آنها خوشش نمی‌آمد، شامل فک و فامیل‌های تخیلی مانند جن و پری.
ما به آسانی می‌تونیم این دسته را به عنوان یک اندیشه‌ورزی احتمالا خالصانه، اما نهایتا کوته‌فکرانه از یک دانشمند سده‌ی هجدهم که در دوره‌ی پیشا- داروینی کار می‌کرد مردود اعلام کنیم. فقط، اگر شما مردم‌شناسی فیزیکی را در ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر دنبال کرده باشید، در بسیاری از موارد همان دسته‌بندی انسانی را مشاهده خواهید کرد. در بسیاری از موارد همان دسته‌بندی انسانی را مشاهده خواهید کرد. نژادهای انسانی که براساس دستاوردهای مردم‌شناسان فیزیکی در ۴۰-۳۰ سال اخیر - کارلتون کون یک نمونه‌ی کامل‌ست - به تدریج، طی بیش از یک‌میلیون سال، از زمان انسان راست‌قامت، از یکدیگر جدا شده‌اند. - این عصر پسا-داروینی بود - به تدریج، طی بیش از یک‌میلیون سال، از زمان انسان راست‌قامت، از یکدیگر جدا شده‌اند. - این عصر پسا-داروینی بود - اما بر اساس کدام داده‌ها؟ خیلی خیلی ناچیز. ریخت‌شناسی و خروارها گمانه‌زنی.
خب، چیزی که من امروز می‌خوام دربارش حرف بزنم، چیزی که الان می‌خوام ازش بگم یک رویکرد تازه در برخورد با این مشکل‌ست. به جای گشت و گذار در بیرون و حدس و گمان درباره‌‌ی تبار انسان، بیرون کشیدن چیزها از دل خاک، نیاکان احتمالی، و بیانِ آن بر اساس دانش ریخت‌شناسی - چیزی که هنوز کاملا از آن سر در نیاورده‌ایم، ما هنوز از انگیزه‌های ژنتیکی نهفته در لایه‌های زیرین دگرگونی‌های ریخت‌شناختی بی‌خبریم -
آنچه باید انجام بدیم این‌ست که مشکل را سر و ته کنیم. چون چیزی که ما واقعا به دنبالشیم یک مشکل تبارشناختی‌ست، یا یک پرسش تبارشناختی‌ست. کاری که سعی داریم انجام بدیم ساختنِ یک نیانامه - شجره‌نامه - برای هر تنابنده‌ای روی زمین است. و همانطور که هر شجره‌شناسی به شما خواهد گفت - هر کسی که یک عضو خانواده دارد، یا شاید خود شما، تا حالا تلاش کرده‌اید که نیانامه‌تان را بسازید، ردپاتان را در گذر زمان دنبال کنید؟ شما از زمان حال آغاز می‌کنید، با روابطی که از آنها مطمئن هستید. شما و خواهر و برادرهاتان، که پدر و مادر مشترک دارید. شما و عموزاده‌ها و عمه‌زاده‌هاتان که پدربزرگ و مادربزرگ مشترک دارید. شما کم‌کم بیشتر و بیشتر در گذشته پیش می‌رید، و دورترین فک و فامیل‌های خودتان را بهش اضافه می‌کنید. اما در پایان، بدون توجه به اینکه چقدر در زیر و رو کردن مدارک و اسناد کلیسا مهارت داشته باشید، به جایی برخورد می‌کنید که شجره‌شناس‌ها بهش می‌گن دیوار آجری. جایی که فراتر از آن شما هیچ چیز دیگر درباره‌ی نیاکان‌تان نمی‌دانید، و شما گام در قلمرو تاریک و وهم‌آلودی می‌گذارید که نامش تاریخ‌ست، جایی که باید مسیرمان را با رهنمودهای زمزمه‌وار، از درونش بیابیم.
این مردمی که پیش از این می‌زیسته‌اند کی بودند؟ هیچ سند نوشتاری از آنها نداریم. خب، راستش، داریم. مکتوبی در دی‌اِن‌اِیِ ما، در کد ژنتیکی‌مان - ما یک سند تاریخی داریم که ما را در زمان به عقب برمی‌گرداند؛ به نخستین روزهای حیاتِ گونه‌ی ما. و این چیزی‌ست که ما مطالعه می‌کنیم.
حالا یک نگاه سریع به الفبای دی‌اِن‌اِی. شک دارم که همه‌ی آنهایی که در جایگاه تماشگران نشسته‌اند متخصص ژنتیک باشند. دی‌اِن‌اِی یک مولکول بسیار دراز و خطی‌ست، یک نسخه‌ی رمزنویسی شده از چگونگی ساختن یک کپی دیگر از شما. این چاپِ اوزالید شماست. و از یکان‌های وابسته تشکیل شده: به‌ آنها می‌گیم آ، سی، جی، و تی. و توالی این یکان‌های وابسته‌ست که کپی ما را تعریف می‌:کند. درازاش چقدرست؟ خب، میلیاردها از این یکان‌های جزء دنبال هم چیده شدند. یک ژنوم نیمگان [هاپلوئید] - ما در اصل دو کپی از همه‌ی کروموزم‌هامان داریم - یک ژنوم نیمگان [هاپلوئید] حدود ۳/۲ میلیارد نوکلئوتید در طول خودش دارد. و همه‌ی این چیز، اگر روی هم بگذارید، بیش از شش میلیارد نوکلئوتید درازا دارد. اگر همه‌ی دی‌اِن‌اِی درون یک سلول در بدن‌تان را از آن بیرون بیارید، و آن را از دو انتها بکشید، دو متر طول خواهد داشت. اگر همه دی‌اِن‌اِی درون هر سلول درون بدن‌تان را بیرون بیارید، و از دو سر آن را بکشید، هزاران بار، از اینجا به ماه می‌رسد و برمی‌گردد، کلی اطلاعات در برگرفته.
و بنابراین وقتی شما دارید این مولکول دی‌اِن‌اِی را کپی می‌:کنید تا آن را منتقل کنید، کار واقعا دشواری‌ست. طولانی‌ترین کتابی را که می‌تونید را تصور کنید، مثلا «جنگ و صلح». حالا آن را در ۱۰۰ ضرب کنید. و تصور کنید که می‌خواید با دست آن را کپی کنید. و هر روز تا پاسی از شب روی آن کار می‌کنید، و خیلی، خیلی دقت به خرج می‌دید، و قهوه می‌نوشید و حواستان شش دنگ جمع‌ست، اما، گاه‌گُدار، وقتی دارید از چیزی با دست رونوشت می‌گیرید، اشتباه‌های نوشتاری خواهید داشت، یک اشتباه در هجیِ واژه‌ها - یک جابجایی میان ع و الف، یا ض و ز.
همین چیز برای دی‌اِن‌اِیِ ما به هنگامی که دارد در طی نسل‌ها منتقل می‌شه رخ می‌ده. این رخداد خیلی رایج نیست. ما یک مکانیسم تعبیه‌شده در درون‌مان برای نمونه‌خوانی و یافتن غلط‌های تایپی داریم. اما وقتی که اتفاق می‌افتد، و این تغییرات به نسل‌های بعدی فرستاده می‌شن، تبدیل به شناساگرهای نسَب و دودمان می‌شن. اگر شما با یکی یک شناساگر مشترک داشته باشید، معناش این‌ست که تا یک جایی با او در گذشته دارای نیای مشترک هستید، کسی که نخستین بار این تغییر در دی‌اِن‌اِیِ او رخ داده. و این با بررسی الگوی دگرسانی ژنتیکی، یعنی الگوی این شناساگرها در سراسر جهان، و ارزیابی سنِ نسبی به هنگام روی دادن‌شان در سراسر تاریخِ ما، میسر می‌شود که امروز توانسته‌ایم یک نیانامه‌ی خانوادگی برای هر موجود زنده بسازیم.
اینها دو تکه از دی‌اِن‌اِی هستند که ما از آنها به فراوانی در کارمان بهره برده‌ایم. دی‌اِن‌اِیِ میتوکوندریایی، خط تبار خالصی از سوی مادر را دنبال می‌کند. شما دی‌اِن‌اِیِ میتوکوندریایی را از سوی مادرتان، و مادرِ مادرتان، به ارث می‌برید، تا به نخستین زن برسید. کروموزوم ایگرِگ، تکه‌ای از دی‌اِن‌اِی که مردان را مرد می‌کند، خط تبار خالص پدری را دنبال می‌کند. هرکسی در این تالار، هرکسی در جهان، یک جایی در این درخت‌ها به پیشنیانش می‌رسد. حالا، با وجودی‌ که اینها نسخه‌ی ساده شده‌ای از درخت‌های واقعی هستند، هنوز یک‌جورایی پیچیده هستند، پس بگذارید ساده‌ترش کنیم. آنها را کنار هم بگذارید، با هم ترکیبش کنید که شبیه یک درخت بشه که ریشه‌هاش در ته و شاخه رو به بالا باشند. پیام اخلاقی چیه؟
خب، چیزی که اول از همه به چشم میاد این‌ست که ژرف‌ترین خاندان در درخت خانوادگی ما در آفریقا، و در میان آفریقایی‌ها یافت می‌شه. معناش این‌ست که آفریقایی‌ها این چندسانی جهش‌یافته را برای مدت بیشتری در خود انباشته‌اند. معناش این‌ست که آفریقایی‌ها این چندسانی جهش‌یافته را برای مدت بیشتری در خود انباشته‌اند. و معنای آن این‌ست که ما در آفریقا پدیدار شده‌ایم. این در دی‌اِن‌اِیِ ما نوشته شده. به هرتکه‌ای از دی‌اِن‌اِی که نگاه می‌کنیم در آفریقا چندسانی بیشتری دارد تا بیرون از آفریقا. و در جاهایی در گذشته، یک زیرگروه از آفریقایی‌ها قاره‌ی آفریقا را ترک کردند و بیرون رفتند و در دیگر نقاط جهان ساکن شدند.
حالا، این نیاکان مشترک چقدر قدمت دارند؟ آیا میلیون‌ها سال پیش بوده، که اگر به این حجم باورنکردنی از گوناگونی در سراسر جهان نگاه کنیم، می‌شه احتمالش را داد. آیا میلیون‌ها سال پیش بوده، که اگر به این حجم باورنکردنی از گوناگونی در سراسر جهان نگاه کنیم، می‌شه احتمالش را داد. نه، دی‌اِن‌اِی داستانی را تعریف می‌کند که خیلی روشن‌ست. در طی ۲۰۰٫۰۰۰ سال گذشته، همه‌ی ما در یک نیا سهیم هستیم، یک شخصِ خاص - حَوای میتوکوندریایی، که ممکن‌ست نامش به گوشتان خورده باشد - در آفریقا، یک زن آفریقایی که منجر به پدیداری همه‌ی این گوناگونی میتوکوندریایی در جهان امروز شده.
اما چیزی که حتی جالب‌ترست این‌ست که اگر شما به سوی کروموزمِ ایگرگ نگاه کنید، یعنی سوی مردانه‌ی ماجرا، آدمِ کروموزم ایگرگ فقط ۶۰٫۰۰۰ سال پیش زندگی می‌کرده. یعنی تنها حدود ۲٫۰۰۰ نسل بشر، یک چشم به هم‌زدن در مفهوم فرگشتی (تکاملی). این یعنی همه‌ی ما در آن زمان هنوز در آفریقا می‌زیسته‌ایم. این یک مرد آفریقایی بوده که سبب شده این‌همه گونه‌گونی در کروموزمِ ایگرگ در سراسر جهان پدید بیاد. این تنها در طی ۶۰٫۰۰۰ سال پیش بوده که ما شروع کردیم به زادن چنین گوناگونی باورنکردنی در سراسر جهان. چه ماجرای جالبی. همه‌ی ما بخشی از یک خانواده‌ی پرجمعیت آفریقایی هستیم.
خب، این به نظر خیلی نو میاد. چرا از کمی پیش‌تر آغاز نکنیم؟ چرا انسان‌های راست‌قامت به گونه‌های جداگانه‌ای فرگشت (تکامل) نیافتند؟ یا به‌جای نژادهای انسانی در سراسر جهان، به زیر-گونه‌هایی مجزا؟ چرا به نظر میاد که ما به تازگی از آفریقا بیرون آمده‌ایم؟ خب، این پرسش مهمی‌ست. این چراها به‌ویژه در دانش ژنتیک و مطالعه‌ی تاریخ به طور کلی، همیشه پرسش‌های مهمی هستند، آنهایی که پاسخ‌دادن بهشان دشوارست.
و خب وقتی دیگر هیچی جواب نمی‌ده، از آب و هوا حرف بزنید. حدود ۶۰٫۰۰۰ سال پیش آب و هوای جهان چطور بوده؟ راستش، ما داشتیم با بدترین بخش از واپسین دوره‌ی یخبندان روبرو می‌شدیم. واپسین دوره‌ی یخبندان کم و بیش ۱۲۰٫۰۰۰ سال پیش آغاز شد. دچار شدت و ضعف می‌شد، و دور و بَرِ ۷۰٫۰۰۰ سال پیش رو به وخامت گذاشت. مدارک بسیاری از مغزه‌های حفاری و گونه‌های گرده، ایزوتوپ‌های اکسیژن و غیره به دست آمده. ما واپسین یخبندان را حداکثر حدود ۱۶٫۰۰۰ سال پیش پشت سر گذاشتیم، اما در اصل، از حدود ۷۰٫۰۰۰ سال پیش همه‌چیز بنا گذاشت به دشوار شدن، دما واقعا پایین آمد. نیمکره‌ی شمالی رشد بی‌سابقه‌ی صفحات یخی را تجربه کرد. نیویورک، شیکاگو، سیاتل، همه زیر لایه‌ای از یخ بودند. بیشتر بریتانیا، و سراسر اسکاندیناوی، از یخ‌هایی با ضخامت چندین کیلومتر پوشیده شده بود.
حالا به این گوش کنید، آفریقا گرمسیری‌ترین قاره در سیاره‌ست - حدود ۸۵ درصد آن میان برج جدی و عقرب قرار دارد - و یخبندان‌های زیادی در این میان روی نمی‌ده، مگر نوک قله‌های بلند در شرق آفریقا. پس چه چیزی در حال رخ‌دادن بود؟ ما در آفریقا زیر یخ مدفون نبودیم. در عوض، آفریقا در آن زمان داشت خشک می‌شد. این یک نقشه‌ی پارینه اقلیمی‌ست از وضعیت آفریقا میان ۶۰٫۰۰۰ تا ۷۰٫۰۰۰ سال پیش، که از کنار هم گذاشتن تکه‌های اسنادی که من پیشتر به آنها اشاره کردم بازسازی شده. دلیل آن این‌ست که یخ در حقیقت رطوبت را از اتمسفر می‌کشد. اگر قاره‌ی جنوبگان را در نظر بیارید، در واقع یک بیابان‌ست، بارش بسیار کمی دریافت می‌کند.
بنابراین تمام جهان رو به خشکی بود. سطح دریاها در حال پایین آمدن بود. و آفریقا داشت به صحرا تبدیل می‌شد. صحرای آفریقا بسیار پهناورتر از امروز بود. و زیستگاه‌های آدمیان، در مقایسه با امروز، به کمتر از چند ناحیه‌ی کوچک فروکاسته بود. و زیستگاه‌های آدمیان، در مقایسه با امروز، به کمتر از چند ناحیه‌ی کوچک فروکاسته بود. مدارک به‌دست آمده از داده‌های ژنتیکی نشان می‌دهد که جمعیت انسان در آن زمان، یعنی حدود ۷۰٫۰۰۰ سال پیش، به کمتر از ۲٫۰۰۰ نفر کاسته شده بود. ما نزدیک بود منقرض بشیم. ما با چنگ و دندان خودمان را نگه داشته بودیم.
و سپس چیزی رخ داد. یک تصویرسازی عالی از این رویداد. به این ابزارهای سنگی نگاه کنید. آنهایی که در چپ هستند مربوطند به آفریقا، حدود یک میلیون سال پیش. در سمت راست ابزارهایی هستند که در هلند ساخته شده‌اند، عموزاده‌های دور ما، نه نیای مستیقم‌مان، که در اروپا می‌زیسته‌اند، و سن‌شان به ۵۰٫۰۰۰ یا ۶۰٫۰۰۰ سال پیش بازمی‌گردد. حالا، با پذیرفتن خطرِ دلخور کردن هر دیرین مردم‌شناس یا مردم‌شناس فیزیکی در میان تماشاگران، دراصل تفاوت چندانی میان این دو گروه ابزار سنگی مشاهده نمی‌شه. ابزارهای سمت چپ کاملا مشابه ابزارهای سمت راست هستند. ما با یک دوره‌ی طولانی از ایستایی فرهنگی از یک میلیون سال پیش تا حدود ۶۰٫۰۰۰ تا ۷۰٫۰۰۰ سال پیش روبرو هستیم. سبک ابزارها تغییر چندانی نکردند. اینها نشانگرِ این هستند که روش بشری زیستن در طی این دوره تفاوت چندانی نکرده.
اما سپس در ۵۰، ۶۰، ۷۰ هزار سال پیش، جایی در این محدوده، غوغایی به پا شد. هنر پای به صحنه گذاشت. ابزارهای سنگی بسیار ظریف‌تر ساخته شدند. نشانه‌هایی در دست است که انسان‌ها شروع به کسب مهارت در شکارِ گونه‌های خاصی، در زمان‌های خاصی از سال، کردند، نشانه‌هایی در دست است که انسان‌ها شروع به کسب مهارت در شکارِ گونه‌های خاصی، در زمان‌های خاصی از سال، کردند، جمعیت رو به افزایش گذاشت. شاید، بر اساس آنچه زبان‌شناسان بسیاری بدان باور دارند، زبان‌های کاملا مدرن، یعنی زبان‌های نحوی - فاعل، فعل، مفعول - که ما از آنها استفاده می‌کنیم تا انگاره‌های پیچیده‌مان را برسانیم، مانند آنچه دارم اکنون انجام می‌دم، تقریبا در این زمان پدیدار شدند. ما هر چه بیشتر اجتماعی شدیم. شبکه‌های اجتماعی گسترش یافتند.
این تغییرات رفتاری به کمک ما آمد تا از این شرایط رو به وخامت در آفریقا نجات بیابیم، و به ما اجازه دادند که در سراسر جهان پراکنده شویم. ما در این همایش از کامیابی‌های آفریقایی‌ها داستان‌ها شنیدیم. خب، می‌خواهید داستان کامیابی غاییِ آفریقا را بشنوید؟ در آیینه نگاهی بندازید. دلیل اینکه امروز شما زنده هستید تغییراتی هستند که در مغز ما در آفریقا رخ دادند - شاید جایی در منطقه‌ای که ما هم‌اکنون نشسته‌ایم، در حدود ۶۰، ۷۰ هزار سال پیش - به ما این فرصت را داد که نه تنها در آفریقا نجات پیدا کنیم، بلکه در بیرون از آفریقا هم پراکنده شویم. یک کوچ کرانه‌ایِ باستانی در امتداد ساحل جنوبی آسیا، که منجر به ترک آفریقا در حدود ۶۰٫۰۰۰ سال پیش شد، و به سرعت، در ۵۰٫۰۰۰ سال پیش، به استرالیا رسید. اندکی بعد یک کوچ دیگر به خاورمیانه. اینها شکارچیان دشت بودند.
بنابراین آنهایی که می‌خوان به یکی از آن سفرهای پس از همایش برن، فرصت این را خواهند داشت که ببینند یک دشت واقعی چه شکلی‌ست. و در واقع مثل یک گنجه‌ی پر از گوشت‌ست. مردمی که در کشتن جانوران ورزیده شده بودند، جانوران را در این دشت‌های پر از گوشت شکار می‌کردند، و پیش می‌رفتند، در حدود ۴۵٫۰۰۰ سال پیش، در یکی از مراحل نادر تَرسالی در صحرای آفریقا، چمنزارها تا خودِ خاورمیانه دنبال کردند. در حدود ۴۵٫۰۰۰ سال پیش، در یکی از مراحل نادر ترسالی در صحرای آفریقا، چمنزارها را تا خودِ خاورمیانه دنبال کردند. کوچ به سوی خاور، دنبال کردن چمنزارها، این چیزی‌ست که آنها برای بقا با آن سازگار شدند.
و هنگامی که به آسیای مرکزی رسیدند، به جایی گام نهاندند که بی‌بروبرگرد یک بزرگراه عالی جلگه‌ای بود، یک بزرگ‌راه در دل یک چمنزار. چمنزارها در آن زمان - و این در طی واپسین عصر یخبندان بود - از آلمان تا کره کشیده شده بود، و سراسر قاره به روی آنها گشوده بود. ورود به اروپا در حدود ۳۵٫۰۰۰ سال پیش، و سرانجام، گروه کوچکی به جایی در شمال کوچ کردند، با سخت‌ترین شرایط آب و هوایی که می‌شه تصور کرد، سیبری، در درون مدار شمالگان، در طی واپسین دوره‌ی یخبندان - دما در حدود ۷۰-، ۸۰-، و حتی ۱۰۰- و بیشتر - و کوچ به درون آمریکا، در نهایت دسترسی به سرحدِ نهایی.
یک داستان جالب، و پیش از همه در آفریقا رخ داد. تغییراتی که به ما اجازه داد که دست به چنین کاری بزنیم، تکامل این مغز بسیار سازگار که همه‌ی ما با خود حمل می‌:کنیم، که به ما اجازه می‌ده که فرهنگ‌های بدیع را بیافرینیم، که به ما این فرصت را می‌ده که این گوناگونی را که در یک سفر برق‌آسا، مانند سفری که من تازه انجامش دادم، شاهدش هستیم را به وجود بیاریم.
حالا، این داستانی که برای شما حکایت کردم درست مانند یک گردش سریع‌السیر بود از اینکه ما چگونه در جهان سکنی گزیدیم، کوچ باشکوه پارینه سنگیِ گونه‌ی ما. و این داستانی‌ست که یکی دو سال پیش در کتابم «سِیرِ آدمی»، و فیلمی که با همین عنوان ساختیم تعریف کردم. و هنگامی که داشتیم مراحل پایانی ساخت فیلم را طی می‌کردیم - این فیلم با همکاری نشنال‌جئوگرافیک ساخته شده بود - من با رفقام در این شبکه مذاکره بر روی این کار را شروع کردم. و آنها واقعا توجه‌شان به این پروژه جلب شد. آنها از فیلم خوششان آمد، اما گفتند: «می‌دانی، ما در اصل به این به عنوان موج تازه‌ای در مطالعه‌ی خاستگاه گونه‌ی آدمی نگاه می‌کنیم، جایی که همه از آن نشأت گرفتیم، یک مطالعه با استفاده از ابزارهای دی‌اِن‌اِی برای نگاشت و نقشه‌برداری کوچ‌ها در سراسر جهان. می‌دانی، بررسی خاستگاه بشر در دی‌اِن‌اِیِ ما نهفته‌ست، و ما می‌خوایم آن را به مرحله‌ی بعدی ببریم. تو می‌خوای بعد از این چه کار کنی؟» که خیلی عالیه که نشنال‌جئوگرافیک این را از آدم بپرسد.
و من گفتم: «خب، راستش، چیزی که من جسته و گریخته طراحی کردم این‌ست. این یک گِرته‌ی سردستی از این‌ست که ما چطور در سراسر این سیاره مهاجرت کردیم. و این بر پایه‌ی چندهزار نفری‌ست که ما از آنها پدید آمدیم، می‌دانید، یک مشت بنی‌بشر اینجا و آنجای جهان. ما چندتا از شناساگرهای ژنتیکی را مطالعه کردیم، و هنوز شکاف‌های زیادی در این نقشه وجود دارد. ما تازه نقطه‌ها را به هم وصل کردیم. کاری که باید انجام بدیم افزایش اندازه‌ی نمونه‌مان با یک مرتبه‌ی بزرگی یا بیشتر است - صدهاهزار نمونه‌ی دی‌اِن‌اِی از مردم سرتاسر گیتی.»
و این علت پیدایش پروژه‌ی ژن‌نگاری (ژنوگرافیک) بود. این پروژه در آوریل ۲۰۰۵ تعریف شد. شامل سه بخش‌ِ هسته‌ای است. آشکارا، دانش مهم‌ترین بخش از آن است. پژوهش میدانی که ما در سراسر جهان با مردمان بومی در حال پیشبُرد آن هستیم. مردمی که برای مدت طولانی در یک مکان زیسته‌اند و پیوند خودشان را با جایی که در آن می‌زیند نگه‌داشته‌اند؛ چیزی که خیلی از ما آن را از دست داده‌ایم. مثلا نیاکان من اهل اروپای شمالی هستند. من، وقتی در سفر نباشم، در کرانه‌ی شرقی دریا در آمریکای شمالی زندگی می‌کنم. من بومیِ کجا هستم؟ در حقیقت هیچ‌جا. ژن‌های من همه در هم و بر هم شده. اما مردمانی وجود دارند که آن پیوند با نیکان‌شان حفظ کردند؛ که این به ما اجازه می‌ده نتایج دی‌اِن‌اِی را بافت‌شناسی کنیم.
این پژوهش میدانی بر این نکته تمرکز کرده، مراکزی که ما در سراسر جهان برپا کرده‌ایم - ده تا از آنها، متخصصان برجسته‌ی ژنتیک جمعیت هستند. اما، علاوه بر آن، ما می‌خواستیم که این مطالعه را به روی هرکسی در هرجای جهان باز کنیم. چقدر فرصت این را به دست میارید که در یک پروژه‌ی بزرگ علمی شرکت کنید؟ پروژه‌ی ژنوم انسانی، یا یک ماموریت مریخ‌نوردی.
در این موردِ خاص، شما هم بازی هستید. شما می‌تونید برید به تارنمای ما،Nationalgeographic.com/genographic می‌تونید یک کیت سفارش بدید. می‌تونید دی‌اِن‌اِیِ خودتان را آزمایش کنید. و می‌تونید آن نتایج را به پایگاه داده‌ها ارایه کنید، و کمی درباره‌ی پیش‌زمینه‌ی نَسَبی‌تان بگید، و اجازه بدید که داده‌ها به عنوان بخشی از یک تلاش علمی تحلیل بشه.
از سویی، همه‌ی این تشکیلات یک بنگاه غیرِانتفاعی‌ست، و بنابراین پولی که به دست میاد، پس از اینکه ما هزینه‌های انجام آزمایش‌ها و ساخت بسته‌های آزمایش را پوشش دادیم، دوباره برای سرمایه‌گذاری بر روی همین پروژه برگردانده می‌شه. بیشتر آن به جایی سرازیر می‌شه که ما بهش می‌گیم صندوق میراث. این یک موجودی خیریه‌ست، در اصل یک موجودی قرض‌الحسنه که پول را به گروه‌های بومی در گوشه و کنار جهان برمی‌گرداند؛ برای پروژه‌های تحصیلی، فرهنگی که خود آنها بانی آن هستند. آنها برای این وام درخواست می‌دن تا پروژه‌های گوناگونی را به انجام برسانند، و من به شما یکی دو نمونه نشان می‌دم.
خب ما در این پروژه چه‌طور پیش می‌ریم؟ ما حدود ۲۵٫۰۰۰ نمونه در اختیار داریم که از مردم بومی در سراسر جهان جمع‌آوری شده. جالب‌ترین چیز در این میان علاقه‌ی عمومی به این پروژه‌ست؛ ۲۱۰٫۰۰۰ نفر از زمان آغاز پروژه در دو سال پیش، این کیت‌های مشارکتی را سفارش دادند، ۲۱۰٫۰۰۰ نفر از زمان آغاز پروژه در دو سال پیش، این کیت‌های مشارکتی را سفارش دادند، که حدود پنج میلیون دلار را به ارمغان آورده، بیشتر این مقدار، دست‌کم نیمی از این مبلغ، به حساب صندوق میراث واریز شده.
ما به تازگی نخستین جایزه‌ی وام میراث را که در حدود ۵۰۰٫۰۰۰ دلار بود اعطا کرده‌ایم. پروژه‌های گوشه و کنار جهان - مستندسازی سروده‌های شفاهی در سیرالئون، پاسداری و حفظ تکه‌دوزی در غزه، احیای زبان در تاجیکستان، و غیره و غیره. به این ترتیب اوضاع این پروژه خیلی خیلی خوب‌ست، و من اصرار دارم که شما این تارنما را ببینید و این فضا را تماشا کنید.
خیلی از شما سپاسگزارم. (تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *