ربكا ساكس: مغز چگونه قضاوت اخلاقی ميكنه

متن سخنرانی :
امروز میخوام درباره مسئله ذهن دیگران صحبت کنم. و مسئله‌ای که میخوام راجع بهش صحبت کنم اونی نیست که از طریق فلسفه باهاش آشنا هستیم، که میگه، "ما چطور میتونیم بفهمیم که دیگران ذهن و خرد دارند یا نه؟" منظورش اینه که، شاید شما ذهن و خرد دارید و دیگران فقط یک روبات شبیه به انسان هستند. خب اون مشکلیه که توی فلسفه وجود داره. ولی برای مسئله امروز من میخوام فرض کنم که حاضرین اینجا دارای ذهن و خرد هستند و لازم نیست راجع به این مسئله نگران باشم.
مشکل دومی هم هست که شاید به عنوان والدین و معلمان و همسران و نویسندگان حتی بیشتر باهاش آشنا باشیم. و اون اينه که، "چرا بسيار سخته فهميدن خواسته ها و باورهاي ديگران؟" و شاید، مربوط تر، "چرا عوض کردن چیزایی که یه نفر میخواد یا باور داره انقدر سخته؟"
به نظر من نویسنده‌ها این رو خوب تفسیر کردن. مثل فلیپ راث، که گفته، "حالا، کار خیلی خیلی مهم دیگران چه ربطی به ما داره؟ "حالا، کار خیلی خیلی مهم دیگران چه ربطی به ما داره؟ تجهیزات ما خیلی کمه برای دیدن کارکردهای درونی و اهداف درونی دیگران." بنابراین به عنوان معلم، و به عنوان همسر، این، البته، مسئله‌ایه که من هر روز باهاش روبرو میشم. ولی به عنوان دانشمند، من به یه مسئله‌ی دیگه در مورد ذهن و خرد دیگران علاقمندم. و اون اونیه که امروز میخوام به شما معرفی کنم. و اون مسئله اینه که، "دونستن ذهن دیگران و اون مسئله اینه که، "دونستن ذهن دیگران چرا انقدر راحته؟"
خب کار رو با یک تصویر شروع می‌کنیم، شما تقریبا به هیچ اطلاعاتی نیاز ندارین، یه عکس از یه غریبه، برای اینکه حدس بزنین که این خانم به چی چیزی داره فکر میکنه، یا این آقا داره به چی فکر میکنه. به عبارت دیگه، معمای قضیه وسیله‌ایه که ما برای ذهن دیگران استفاده می‌کنیم، به عبارت دیگه، معمای قضیه وسیله‌ایه که ما برای ذهن دیگران استفاده می‌کنیم، مغز ما از قسمت‌هایی تشکیل شده، سلول‌های مغز، که ما اون رو با همه حیوانات دیگه مشترکیم، با میمون‌ها موش‌ها، و حتی حلزون‌های دریایی. حالا شما اون سلول‌ها رو بصورت شبکه ویژه‌ای قرار بدید، و چیزی که بدست میاد قدرت بوجود آوردن رومئو و جولیت رو خواهد داشت. یا اگه مثل آلن گرینسپن بگیم، "میدونم که فکر میکنی اون چیزی رو که فکر میکنی گفته بودم رو متوجه شدی، ولی مطمئن نیستم که پی برده باشی اون چیزی که شنیدی اونی نیست که منظورم بوده." (خنده حاضرین)
بنابراین شغل من در رشته مغزو اعصابِ شناختی اینه که با همچین ایده‌هایی کنار بیام هرکدومشون توی یکی از دستام. و سعی کردن برای فهمیدن اینکه چطور میشه بخش‌ها و پیام‌های ساده‌ای در طول زمان و مکان بصورت یک شبکه درآورد و این توانایی بالقوه انسانها رو برای فکر کردن راجع به افکار و ذهن‌ها بکار گرفت. بنابراین من امروز سه تا چیز راجع به این به شما میگم. مشخصه که کل پروژه خیلی عظیمه. و من میخوام درباره فقط چند قدم اولیه ما در راه کشف یه قسمت خاص در مغز که راجع به افکار دیگران فکر میکنه صحبت کنم. که راجع به افکار دیگران فکر میکنه صحبت کنم. مشاهداتی چند درباره توسعه کند این سیستم در حین اینکه ما این کار سخت رو یاد میگیریم. ودر نهایت، نشون دادن اینکه تفاوت میان قضاوت‌ها در دیگران میتونه بوسیله فرق‌هایی که در این سیستم مغز وجود داره توضیح داده بشه.
برای شروع، اولین چیزی که میخوام بهتون بگم اینه که یه قسمتی در مغز انسانها هست، در مغز شما هست، که کارش فکر کردن راجع به افکار دیگرانه. این یه عکس از اون قسمته. اسمش تقاطع تمپورو-پاریتال راسته. اون بالا و پشت گوش سمت راست شما قرار گرفته این قسمتیه که شما وقتی اون عکس رو بهتون نشون دارم، ازش استفاده کردین، یا وقتی که دارین رومئو و جولیت رو میخونین یا وقتی که دارین سعی میکنین آلن گرینسپن رو متوجه بشین. و شما از اون برای حل کردن هیچگونه مسئله منطقی‌ای استفاده نمیکنین. بنابراین این قسمت از مغز RTPJ نام داره. و این عکس فعالیت متوسط اون رو در گروهی رو نشون میده که ما به اونا انسانها بالغ معمولی میگیم. و این عکس فعالیت متوسط اون رو در گروهی رو نشون میده که ما به اونا انسانها بالغ معمولی میگیم. اونا دانشجویان دوره لیسانس دانشگاه MIT هستند. (خنده حاضرین)
دومین چیزی که میخوام راجع به این سیستم مغز بگم اینه که گرچه ما آدم بزرگا خیلی توی درک کردن ذهن دیگران خوب عمل میکنیم، ولی قبلا اینطوری نبودیم. خیلی طول میکشه که یک کودک این سیستم رو بدست بیاره. من میخوام بخشی از اون پروسه وسیع و طولانی رو بهتون نشون بدم. اولین چیزی که میخوام بهتون نشون بدم فرق بین سه سالگی و پنج سالگیه، که بچه‌ها یاد میگیرن که یه نفر دیگه ممکنه باورهایی متفاوت از باورهای اونها داشته باشه. بنابراین من به شما یک پنج ساله نشون میدم که داره یه پازل استاندارد رو که ما بهش تمرین باور غلط میگیم حل میکنه.
ویدئو: این دزد دریایی اولیه. اسمش ایوانه. میدونی دزد دریایی‌ها چیو خیلی دوست دارن؟
دزدهای دریایی ساندویچ پنیر خیلی دوست دارن.
بچه: پنیر؟ منم عاشق پنیرم!
ر.س: درسته. خب این ساندویچ پنیری مال ایوانه. و اون میگه "یام یام یام یام یام! من واقعا عاشق ساندویچ پنیری‌ام." بعد ایوان ساندویچشو میزاره اینجا، روی صندوقش. بعد ایوان میگه، "میدونی؟ من با ناهارم یه نوشیدنی میخوام." پس ایوان میره که یه نوشیدنی بگیره. و وقتی که ایوان اونجا نیست باد میاد و ساندویچ رو روی چمن میندازه. حالا، یه دزد دریایی دیگه وارد میشه. اسم این جاشواس. و جاشوا هم واقعا عاشق ساندویچ پنیریه. خب، جاشوا هم یه ساندویچ پنیری داره و میگه، "یام یام یام یام یام! من واقعا عاشق ساندویچ پنیری‌ام." و اون ساندویچ پنیری‌اش رو میزاره اینجا روی صندوقچه.
بچه: خب، اون ساندویچ مال اونه.
ر.س: اون که اونجاس مال جاشواس، درسته.
بچه: و بعد مال اون افتاد روی زمین.
ر.س: دقیقا درسته.
بچه: پس اون نمیدونه که کدوم مال اونه.
ر.س: اوه. حالا جاشوا میره که یه نوشیدنی بگیره. ایوان برمیگرده و میگه، "من ساندویچ پنیریمو میخوام." خب، کدومشونو فکر میکنی ایوان برمیداره؟
بچه: من فکر میکنم اون اونو برمیداره.
ر.س: درسته، تو فکر میکنی که اون رو برمیداره؟ بسیارخب. بزار ببینیم. اوه درسته، درست گفتی. اون رو ورداشت.
خب اون یه بچه پنج ساله بود که کاملا درک میکنه که ممکنه دیگران باورهای غلطی داشته باشن و عملشون چه عاقبت‌هایی میتونه داشته باشه. حالا بهتون یه بچه سه ساله نشون میدم که همون پازل رو حل میکنه.
ویدئو: ر.س: و ایوان میگه، "من ساندویچ پنیرم رو میخوام." کدوم ساندویچ رو برمیداره؟ فکر میکنی که اون رو برمیداره؟ بزار ببینیم چه اتفاقی میافته. بزار ببینیم چیکار میکنه. ایوان اومد. و میگه، "من ساندویچ پنیریم رو میخوام." و این رو بر میداره. او-او. چرا اون رو برداشت؟
بچه: مال اون روی چمن بود.
ر.س. پس سه ساله‌هه دو چیز رو بصورت متفاوت انجام میده. اولش پیش بینی میکنه که ایوان اون ساندویچ رو که اونه برمیداره. واقعا مال اونه. و بعدش، وقتی که میبینه ایوان ساندویچشو از همون جایی برمیداره که گذاشته بود، ممکنه بگیم اونو ورداشته چون فکر میکرده ساندویچ خودشه، ولی سه ساله‌هه به یه تفسیر دیگه‌ای میرسه. ساندویچ خودشو برنمیداره چون نمیخوادش، چون کثیفه، روی زمینه. برای همینه که اون یکی ساندویچ رو برمیداره. حالا البته که توسعه مغز در پنج سالگی متوقف نمیشه. و ما میتونیم ادامه پروسه یادگیری فکر کردن درباره افکار دیگران رو با بالاتر بردن سطح سوال‌ها و اینکه ازشون دیگه سوال‌های پیش بینی عملکردی نپرسیم و بجاش ازشون قضاوت اخلاقی بپرسیم. پس سه ساله‌هه رو دوباره بهتون نشون میدم.
ویدئو: ر.س: پس ایوان بدجنسه و آدم بدیه که ساندویچ جاشوا رو برمیداره؟
بچه: بله.
ر.س: ایوان باید بخاطر برداشتن ساندویچ جاشوا توی دردسر بیفته؟
بچه: بله.
ر.س: پس شاید عجیب نباشه که فکر کنه ایوان از روی بدجنسی ساندویچ جاشوا رو برداشته. از اونجایی که فکر میکنه ایوان فقط ساندویچ جاشوا رو بخاطر اینکه نمیخواسته ساندویچ کثیف خودشو بخوره برداشته. ولی حالا پنج ساله‌هه رو بهتون نشون میدم. به یاد بیارید که پنج ساله‌هه کاملا درک کرد که چرا ایوان ساندویچ جاشوا رو برداشته.
ویدئو: ر.س: آیا ایوان بدجنسه که ساندویچ جاشوا رو برداشته؟
بچه: هوم، بله.
ر.س: در سن هفت سالگیه که ما جوابی که بیشتر شبیه جواب بزرگاس میگیریم.
ویدئو: آیا ایوان بخاطر اینکه ساندویچ جاشوا رو برداشته باید توی دردسر بیفته؟
بچه: نه، چون باد باید توی دردسر بیفته.
ر.س. میگه باد باید برای عوض شدن ساندویچ‌ها توی دردسر بیفته (تاوان پس بده). ر.س. میگه باد باید برای عوض شدن ساندویچ‌ها توی دردسر بیفته (تاوان پس بده). (خنده حاضرین)
و حالا کاری که ما توی لابراتوار من شروع کردیم به انجام دادن اینه که بچه‌ها رو داخل اسکن کننده مغز گذاشتیم و اتفاقاتی رو که داخل مغز اونا میفته وقتی که دارن توانایی فکر کردن درباره افکار دیگران رو توسعه میدن رو بررسی کردیم. اولین چیزی دیدیم اینه که دقیقا همون قسمت مغز، قسمت RTPJ، داره استفاده میشه وقتی که دارن راجع به دیگران فکر میکنن. ولی کاملا شبیه یه فرد بالغ نیست.
بنابراین همونطور که گفتم در افراد بالغ، این قسمت مغز کاملا تخصصی عمل میکنه. اون قسمت تقریبا هیچ کار دیگه‌ای جز فکر کردن راجع به افکار دیگران نمیکنه. توی بچه‌ها وقتی بین پنج تا هشت سال هستن، کمتر این اتفاق می‌افته، رنج سنی بچه‌هایی که به شما نشون دادم. و در واقع اگر حتی ما به بچه‌های هشت تا 11سال توجه کنیم، که دارن به بلوغ میرسن، اونا هنوز قسمت مغزشون شبیه مغز انسانهای بالغ نیست. بنابراین اون چیزی که میتونیم توی دوران کودکی و حتی باوغ ببینیم اینه که، هر دو بخش سیستم شناختی که توانایی مغز ما برای فکر کردن به افکار دیگرانه، هر دو بخش سیستم شناختی که توانایی مغز ما برای فکر کردن به افکار دیگرانه، و سیستم مغز ما که از اون پشتیبانی میکنه آرام آرام درحال توسعه هستند.
ولی خب البته، همونطور که میدونید، حتی در سن بلوغ، آدمها در اینکه چقدر خوب راجع به ذهن دیگران فکر میکنن، فرق دارن، و اینکه چقدر اینکار رو انجام میدن، و اینکه چقدر دقیق این کار رو انجام میدن. بنابراین چیزی که ما خواستیم بفهمیم این بود که، آیا فرق‌هایی که میان آدم‌های بالغ در نحوه فکر کردن راجع به فکر دیگران وجود داره رو میشه بصورت تفاوت‌ در قسمت‌های مختلف مغز توضیح داد. بنابراین اولین کاری که ما کردیم این بود که به بالغ‌ها نسخه‌ای از مساله دزد دریایی که به بچه‌ها داده بودیم رو دادیم. و من الان میخوام اون رو براتون مطرح کنم.
خب، گریس و دوستش در حال بازدید از یک شرکت شیمیایی هستند و برای استراحت میرن که یه قهوه بخورن. و دوست گریس میخواد که قهوه‌اش شکر داشته باشه. گریس میره که قهوه درست کنه و کنار ظرف قهوه یه ظرف که توش یه پودر سفیده رو میبینه، که شکره. ولی روی اون ظرف نوشته شده "زهر کشنده". پس گریس فکر میکنه که اون پودر زهر کشنده‌اس. و از اون توی قهوه دوستش میریزه. و دوستش اون قهوه رو میخوره، و سالمه.
چند نفر فکر میکنن که این کار از نظر اخلاقی قابل قبوله که گریس اون پودر رو داخل قهوه بریزه؟ خب، خوبه. (خنده حاضرین) خب پس ما از آدما میپرسیم که گریس چه اندازه باید سرزنش بشه در این مورد، که ما بهش میگیم تلاش ناموفق برای آسیب رساندن.
و ما میتونیم اون رو با یک مورد دیگه مطابقت بدیم در جایی که همه چیز در عالم واقعی یکسانه. اون پودره شکره، ولی چیزی که فرق میکنه اون چیزیه که گریس فکر میکنه. حالا فکر میکنه که اون پودر شکره. و احتمالا اگر گریس فکر کنه که اون پودر شکره و اون رو توی قهوه دوستش بریزه، دیگران میگن که اون شایسته سرزنش شدن نیست. درحالیکه اگر فکر میکرده که پودره زهره، هرچند که شکر بوده، حالا دیگران میگن که شایسته سرزنشه، اگرچه اتفاقی که واقعا در نهایت افتاده، یکیه.
و در واقع دیگران میگن که در حالتی که تلاشی برای آسیب رسوندن انجام گرفته، شایسته سرزنش بیشتریه، نسبت به حالتی که ما بهش یه اتفاق و حادثه میگیم. که گریس فکر کرده که پودر داخل ظرف، شکره، چون روی ظرفش نوشته بوده "شکر" و کنار دستگاه قهوه جوش بوده، ولی در واقع اون پودر، زهر بوده. پس حتی در حالتیکه پودر داخل ظرف، زهر بوده، و دوستش اون قهوه رو خورده و مرده، دیگران میگن که گریس شایسته سرزنش کمتریه، وقتی که بدون قصد و غرض خاصی فکر میکرده اون ظرف شکره، نسبت که حالت دیگه که فکر میکرده اون ظرف زهره و هیچ آسیب به دوستش نرسیده.
هرچند که آدما، یه مقداری درباره اینکه گریس چقدر باید سرزنش بشه، با همدیگه اختلاف نظر دارن. در حالتی که موضوع یه اتفاق بوده. بعضی فکر میکنن که شایسته سرزنش بیشتریه، و بعضی دیگه فکر میکنن شایسته سرزنش کمتریه. و چیزی که الان میخوام بهتون نشون بدم اینه که چه اتفاقی میافته وقتی ما داخل مغز اونایی رو که دارن این قضاوت رو میکنن نگاه میکنیم. پس اون چیزی که من دارم بهتون نشون میدم، از چپ به راست، مقدار فعالیت این قسمت از مغزه. و از بالا به پایین، اندازه سرزنشیه که دیگران گفتن گریس شایسته اونه.
و چیزی که میتونین مشاهده کنین اینه که، در سمت چپ وقتی که مقدار کمی فعالیت در این قسمت از مغز وجود داره، دیگران توجه کمی به باور بی قصد و غرض گریس کردن و گفتن بخاطر این اتفاق شایسته سرزنش خیلی زیادیه. در حالیکه، در سمت راست، که فعالیت زیادی اتفاق افتاده، دیگران توجه زیادی به باور بی قصد و غرض گریس کردن، و گفتن، شایسته سرزنش خیلی کمتریه. بخاطر اتفاق افتادن این حادثه.
خب، خیلی خوبه، ولی البته ما دنبال پیدا کردن راهی برای دخالت کردن در کارکرد این قسمت از مغز هستیم، که ببینیم آیا میتونیم قضاوت اخلاقی دیگران رو عوض کنیم. و ما همچین ابزاری در اختیار داریم. اسمشو گذاشتیم تحریک کننده مغناطیسی فرا جمجمه‌ای یا Trans-Cranial Magnetic Stimulation. اين ابزاریه که به ما اجازه میده پالس‌های مغناطیسی رو از جمجمه فردی، به قسمت کوچکی در مغزش بفرستیم، و بطور موقت نطم عملکرد نورون‌های اون قسمت رو مختل کنیم.
یک دمو از این فرایند به شما نشون میدم. اول به شما نشون میدم که این یک پالس مغناطیسیه، به شما نشون میدم که اگر یه سکه روی این دستگاه بزاریم چه اتفاقی میافته. وقتی شما صدای کلیک رو میشنوید ما این دستگاه رو روشن کردیم. حالا من میخوام دقیقا همون پالس رو روی مغز خودم اعمال کنم، به قسمتی از مغزم که دستامو کنترل میکنه. بنابراین هیچ نیروی فیزیکی‌ای در میون نیست، فقط پالس‌های مغناطیسیه.
ویدئو: خانم: آماده‌ای؟ ربکا ساکس: بله.
خب، پس پالس مغناطیسی در مغز من، باعث انقباض غیرارادی کوچکی در دستم میشه. و ما میتونیم عینا همون پالس مغناطیسی رو، به قسمت RTPJ اعمال كنيم، که ببینیم آیا میشه قضاوت اخلاقی آدما رو عوض کرد. خب، اینا قضاوت‌هایی هستند که قبلا بهتون نشون دادم، قضاوت‌های معمولی آدما. بعد ما میتونیم TMS رو به قسمت RTPJ اعمال كنيم و ببينيم چطور قضاوت آدما تغییر میکنه. و اولین نکته اینه که، آدما میتونن در حالت کلی این کار رو انجام بدن.
پس قضاوتشون در حالیتکه همه چیز خوب پیش میرفته بدون تغییر باقی مونده. میگن که گریس سزاوار هیچ سرزنشی نیست. ولی در حالت تلاش ناموفق برای لطمه زدن، که گریس فکر میکرد که پودر سفید زهره، ولی در واقع شکر بوده، حالا آدما میگن قضیه نرمال تره، و گریس سزاوار سرزنش کمتریه برای ریختن اون پودر داخل قهوه دوستش.
و برای حالتی که، اون فکر میکرده که اون پودر شکر بوده، ولی در واقع زهر بوده و باعث مرگ دوستش شده، آدما میگن که این نرمال نیست و سزاوار سرزنش بیشتریه. خب، چیزی که امروز بهتون گفتم این بود که آدما در واقع با ابزار خوبی برای فکر کردن راجع به افکار دیگران به دنیا میان.
ما یک سیستم مخصوص مغز داریم که به ما اجازه فکر کردن راجع افکاری که دیگران دارن رو میده. این سیستم زمان زیادی برای توسعه میگیره، توسعه طولانی‌ای در طول کودکی، و اوایل بلوغ. و حتی در سن بلوغ، فرق‌هایی که بین این قسمت از مغز هست میتونه فرق‌هایی که بین آدم بزرگ‌ها هست رو توضیح بده که ما چطور راجع به دیگران فکر و قضاوت میکنیم.
ولی میخوام آخرین حرفم رو به نویسنده‌ها تقدیم کنم. و به فلیپ راث، که جمله‌اش رو اینطور تموم کرد، "حقیقتا، درست درک کردن آدما چیزی نیست که بهرحال زندگی رو تشکیل میده. اون چیزی که زندگی رو تشکیل میده اینه که ما نادرست درکشون کنیم. نادرست و نادرست و نادرست درکشون کنیم، و بعد از یه بررسی دقیق و مجدد، دوباره نادرست درکشون کنیم." با تشکر از شما. (تشویق حاضرین)
کریس اندرسون: وقتی شما راجع به استفاده کردن از پالس‌های مغناطیسی برای تغییر قضاوت اخلاقی آدما صحبت میکنی، به نظر هشدار دهنده میاد. (خنده حاضرین) خواهش میکنم به من بگو تلفن‌های پنتاگون رو جواب نمیدی، بگو.
ربکا ساکس: نه، اینکار رو نمیکنم. یعنی، اونا زنگ میزنن، ولی من باهاشون صحبت نمیکنم. (خنده حاضرین)
ک.ا: واقعا دارن تماس میگیرن؟ پس واقعا بعضی وقتا باید شب‌ها بیدار باشی و به این فکر کنی که این کار به کجاها می‌کشه. منظورم اینه که کاملا مشخصه که تو یک انسان خوب و عالی هستی. ولی یه نفر ممکنه این دانش رو بگیره و در آینده نه بصورت اتاق شکنجه، کاری کنه که ممکنه دیگران راجع بهش نگران باشن.
ر.س: بله، ما راجع به این موضوع نگرانیم. خب، چند نکته هست که باید راجع به TMS میشه گفت. اول اینکه نمیشه کسی رو بدون اینکه خبر داشته باشه TMS کرد. بنابراین این یک تکنولوژی پنهانی نیست. خیلی سخته که به این تغییرات کوچک برسیم. تغییراتی که به شما نشون دادم برای من جالب هستند بخاطر چیزهایی که راجع به کارکرد و کارایی مغز به ما میگن. ولی در مقایسه به قضاوت اخلاقی‌ای که ما در واقع میکنیم، ناچیز هستند.
و چیزی که ما تغییر دادیم قضاوت اخلاقی اونها وقتی که تصمیم به انجام کاری میگیرند نبود، یا وقتی که برای انجام کاری انتخاب میکنند. ما توانایی اونها رو برای قضاوت درباره کارهای دیگران تغییر دادیم. بنابراین من فکر میکنم کارم بررسی و مطالعه متهم در یک دادگاه جنایی نیست، بنابراین من فکر میکنم کارم بررسی و مطالعه متهم در یک دادگاه جنایی نیست، بلکه مطالعه هیات ژوریه.
ک.ا: آیا کار شما میتونه باعث پیشنهادهایی در زمینه تحصیل باشه، که مثلا بتونیم نسلی از بچه‌ها رو که می‌تونن قضاوت‌های اخلاقی منصفانه‌تری کنند بار بیاریم؟
ر.س: این یک انتظار و امید ایده‌آله. کل برنامه تحقیقاتی ما، درباره بررسی بخش‌های متفاوت مغز انسان کار جدیدیه. چیزی که ما درباره مغز تا حالا میدونستیم چیزایی بودن که هر حیوان دیگه‌ای هم میتونسته انجام بده. که ما بتونیم اون‌ها رو روی حیوانها مطالعه و بررسی کنیم. ما میدونیم که مغز چگونه میبینه، و چگونه بدن رو کنترل میکنه، و چطور میتونه بشنوه و حس کنه. و کلا پروژه درک کردن و فهمیدن اینکه مغز چطور کارهای مخصوص انسان‌ها رو انجام میده، مثل یادگیری زبان، و مفاهیم انتزاعی، و یا فکر کردن راجع به افکار دیگران، اینها جدید هستند. و ما هنوز نمیدونیم، فهمیدن اونها چه معنی و مفهومی داره.
ک.ا: خب من سوال آخرمو میپرسم. یه چیزی هست به اسم اسم مساله مشکل هشیاری، که خیلی از آدما رو گیج کرده. نظریه‌ای که شاید باهاش بشه فهمید چرا مغز کار میکنه. ولی چرا همه باید همه‌چیز رو حس کنند؟ چرا به نظر میرسه که لازمه این وسیله‌ها رو که برامون حس میکنن نیاز داریم که بتونیم فعالیت کنیم؟ تو یک دانشمند سلول‌های مغز جوان هستی. منظورم اینه که، چقدر شانس این وجود داره منظورم اینه که، چقدر شانس این وجود داره که در یک مقطعی در زندگی کاریت، یک شخصی، خودت یا کس دیگه‌ای، به یک نتیجه متفاوتی از این که هست راجع به فهمیدن و درک کردن چیزی که الان فهمیدنش غیرممکن میرسه برسه.
ر.س: من امیدوارم که بتونن. و فکر میکنم که احتمالا نمی‌تونن.
ک.ا: چرا؟
ر.س: بیخودی اسمش رو مساله مشکل هشیاری نذاشتن. (خنده حاضرین)
ک.ا: جواب عالی‌ای بود. ربکا ساکس، بسیار سپاسگزارم. خارق‌العاده بود. (تشویق حاضرین)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *