جاشوا والترز: فقط به اندازه ی کافی دیوانه باشید!
متن سخنرانی :
من جاشوا والترز هستم. من یک مجری ام.♪
(خنده)
(تشویق)
هم زمان با مجری بودن، من از Bipolar disorder یا اختلال دو قطبی هم رنج می برم. من به دیده ی مزبت به آن نگاه می کنم، چرا که هر چه روی صحنه دیوانه تر باشم، مفرح تر خواهم بود! در ۱۶ سالگی در سان فرانسیسکو، اوج جنون را تجربه کردم، فکر می کردم مسیح مقدس ام! شاید فکر کنید که ترسناک بوده است، اما حقیقتن هیچ مقدار مواد مخدر شما را آنقدر نشئه نمی کند که فکر کنید مسیح مقدس اید!
(خنده)
من به جایی فرستاده شدم. به یک دیوانه خانه. در آنجا همه مشغول یک نمایش یک نفره اند. (خنده) چنین مخاطبانی وجود ندارند. برای این که دلیلی برای آماده شدن پیش از نمایش وجود داشته باشد. فقط در حال تمرین اند. و روزی به اینجا خواهند رسید! وقتی که از آنجا خلاص شدم، بیماری ام شناخته شد و به من دارو داده شد به وسیله ی یک روانپزشک;. "خوبه جاش، چرا حالا به تو مقداری-- مقداری زیپرکسا (Zyprexa) ندهیم؟ خوبه؟ اوهوم؟ لااقل خودکارم اینو می گه!" (خنده) برخی از شما در جریانید، من این رو می بینم. من از صداتون این حس رو دارم. نیمه ی اول دبیرستان درگیری من با جنون بود. نیمه ی دوم آن بیش درمانی با دارو ها که من را همیشه خواب آلود نگاه می دشت. نیمه ی دوم همه اش یک چرت خوب و بزرگ بود، در کلاس ها، وقتی که خلاص شدم، یک انتخاب داشتم. می توانستم مشکل روانی ام را تکذیب کنم، یا به رسمیت بشناسم، توانایی فکری ام را.
♪
جنبش این روزها در جریان است که بیماری روانی را مثبت به حساب می آورد-- یا لااقل فرم هایپومونیا (Hypomania) یا اختلال حواس را. اگر نمی دانید هایپومونیا (Hypomania) چیست، مثل یک موتور است که از کنترل خارج شده باشد. شاید یک موتور فراری (Ferrari) بدون ترمز. خیلی از سخن رانان و مخاطبان این جا، چنین نو آوری ای را دارند، اگر بدانید از چه صحبت می کنم. شما به چیزهایی تمایل دارید، که همه می گویند دیوانگیست.
کتابی هم هست--از جان گارتنر (John Gartner) به نام "لبه ی هایپومانیک" یا "The Hypomanic Edge" که در آن کریستف کلمب، تد ترنر ( Ted Turner) و استیو جابز ( Steve Jobs) و همه ی این مغزهای اقتصادی باید از این لبه گذر کرده باشند! کتاب دیگری که به تازگی نوشته شده در میان دهه ی ۹۰ میلادی نامش هست "حس گرفته از آتش" یا "Touched With Fire" از Kay Redfield Jamison. در آن از خلاقیت کسانی چون موتزارت، بتهوون و ون گوگ حاصل حدودی از اختلال حواس و افسردگیست. برخی شان دست به خود کشی زدند. اما این همه ی جنبه ی مثبت بیماری نیست.
به تازگی، پیشرفت هایی در این زمینه بوده. در مقاله ای در نیو یورک تایمز، در سپتامبر ۲۰۱۰، عنوان می کند: "به حد کافی دیوانه." فقط به حد کافی دیوانه باشید. در آن به سرمایه گزارهای که برای کارآفرینی جستجو می کنند و مقداری از این (بیماری ) را دارند-- می دانید از چه صحبت می کنم-- شاید نه کاملا" دو قطبی، اما در طیفی از آن اند-- در انتهای این طیف شما می پندارید که مسیح هستید، و در سوی دیگر، تنها از شما پول می سازند. (خنده) به شما رسیده! به شما رسیده! و دیگران جایی در میانه ی راهند. دیگران جایی در میانه ی راهند.
پس شاید، می دانید، چنین چیزی اصلان وجود ندارد به نام دیوانگی. و رنج بردن از یک اختلان روانی به معنی دیوانگی شما نیست. شاید تنها معنی اش این است که شما حساسید. به چیزهایی که دیگران نمی بینند. یا حس نمی کنند. شاید هیچ کس مجنون نیست. همه یک خورده دیوانه اند. چه قدر؟ بستگی به این دارد که کجای طیف (دیوانگی) قرار دارید. چه قدر؟ بستگی به این دارد که چه اندازه خوش شانسید!
ممنونم.
(تشویق)