جیمز واتسون و داستان کشف ساختار DNA
متن سخنرانی :
من کمی ترسیده ام چون فکر می کردم که تریبون وجود داشته باشد. (خنده) کریس از من خواسته که داستان کشف ساختار DNA را یکبار دیگر بگویم. خوب، چون من از کریس دستور می گیرم پس این کار را خواهم کرد. البته این کار برای من کمی خسته کننده شده است. (خنده) شما حتما می دانید که من یک کتاب در این باره نوشته ام. با این وجود یک چیزهای خواهم گفت. (خنده) من مقداری در مورد این که کشف چطور صورت گرفت و این که چرا من و فرانسیس توانستیم این کار را انجام دهیم صحبت خواهم کرد. و بعد از آن امیدوارم بتوانم حداقل 5 دقیقه راجع به موضوعاتی که هم اکنون من را به هیجان می آورند صحبت کنم.در پشت من تصویری از ۱۷ سالگی من وجود دارد. در آن زمان من دانشجوی سال سوم در دانشگاه شیکاگو بودم. چون که دانشگاه شیکاگو اجازه می داد که بعد از سال دوم دبیرستان وارد دانشگاه شوید در نتیجه من آن زمان با ۱۷ سال سن دانشجوی سال سوم بودم. خوب راحت شدن از دبیرستان خیلی با حال بود. چون من قد و قامت کوچکی داشتم و در ورزش و چیزهای مشابه اصلا خوب نبودم.
البته من این را باید در مورد پیش زمینه ام بگویم که پدرم طوری بزرگ شده بود که پيرو كليسای اسقفی و جمهوری خواه بشود. اما بعد از سال اول کالج یک بی دین دمکرات از آب در آمد. (خنده) و مادرم یک کاتولیک ایرلندی بود که البته دین را خیلی جدی نمی گرفت. با این شرایط من بعد از سن ۱۱ سالگی دیگر به مراسم عشاء ربانی یکشنبه ها نرفتم و به جای آن به همراه پدرم برای تماشای پرندگان به پیاده روی می رفتم. در همان زمان با اسم چارلز داروین آشنا شدم. حتما شما می دانید که او بزرگ ترین قهرمان به حساب می آمد. و می دانید که حیات به شکل امروز آن در اثر تکامل به وجود آمده است.
رشته ی من در دانشگاه شیکاگو جانورشناسی بود. من فکر می کردم سرنوشت من اگر به اندازه کافی باهوش باشم شاید این باشد که یک PhD از کرنل با گرایش پرنده شناسی بگیرم. در آن زمان در مجله شیکاگو یک مقاله در مورد کتابی با عنوان "حیات چیست؟" از فیزیک دان بزرگ شرودینگر خواندم. البته آن سوالی بود من می خواستم جوابش را بدست بیاورم. شما می دانید که داروین حیات را بعد از آغاز آن توضیح داده بود ولی این که ماهیت حیات چیست هنوز مشخص نشده بود.
شرودینگر عقیده داشت که ماهیت حیات، اطلاعات موجود در کروموزوم ها است و این اطلاعات توسط ملکول ها ذخیره شده است. من پیش از آن هیچ گاه به فکر ملکول ها نیفتاده بودم. شما با کروموزوم ها آشنایید، آن ها ملکول به حساب می آیند. همه این اطلاعات با یک الگوی دیجیتال به نحوی نگه داری باید بشود. و یک سوال بزرگ وجود داشت چگونه این اطلاعات نسخه برداری می شود؟
خوب این کتاب راجع به این مسئله بود. و از آن زمان به بعد من تصمیم گرفتم که متخصص ژنتیک بشوم و با شناخت ژن ها و از طریق آن ها ماهیت حیات را درک کنم. خوب من یک قهرمان در این زمینه در نزدیکیم می شناختم. این قهرمان یک بازی کن بیسبال نبود، بلکه لاینس پاولینگ بود. در نتیجه من برای پذیرش در کلتک درخواست دادم اما آن ها درخواست من را رد کردند. (خنده) در نتیجه من به ایندیانا رفتنم که در واقع در زمینه ژنتیک به خوبی کلتک به حساب می آمد. درضمن آن ها یک تیم بسکتبال خیلی خوب هم داشتند. من دوران خیلی شادی را در ایندیانا داشتم. و در ایندیانا بود که ایده این که DNA حامل ژن ها است به ذهن من خطور کرد. در نتیجه هنگامی که من PhD را گرفتم تصمیم گرفتم به دنبال DNA بروم.
در ابتدا به کپنهاگ رفتم چون فکر می کردم می توانم بیوشیمیست بشوم. ولی متوجه شدم که بیوشیمی برایم خیلی خسته کننده و ملال آور است. در ضمن بیوشیمی کمکی برای توضیح کارکرد ژن ها نمی کرد. بیوشیمی دانش ملکولی محض بود. آه، این آن کتاب است، آن کتاب کوچک. در دو ساعت می توانید کل آن را بخوانید. و بعد از آن من به یک همایش در ایتالیا رفتم. و در آن جا یک سخنران که در برنامه اسمی از او نبود به طور غیر منتظره راجع به DNA سخنرانی کرد. او موریس ویلکینز بود. او یک فیزیک دان بود و بعد از جنگ به بیوفیزیک روی آورده بود و DNA را به عنوان زمینه کاری انتخاب کرده بود. چون DNA در موسسه راکفلر به عنوان محتمل ترین ملکول حامل ژن در کروموزوم ها به حساب می آمد. بیشتر افراد فکر می کردند که پروتئین ها این نقش را داشته باشند. اما ویلکینز عقیده داشت که DNA بالاترین شانس را داشته باشد. و او این عکس اشعه ایکس را در آن جا نمایش داد. یک حالت بلورین. پس ملکول DNA علی رغم این که شاید هر کدام از آن ها دستورالعمل های مختلفی را حمل کنند دارای ساختاری منظم است. پس این ملکول باید دارای خصوصیتی عمومی باشد. من تمایل داشتم که برای او کار کنم اما او تمایلی به کار با یک پرنده شناس سابق نداشت. در نتیجه من کمبریج در انگلیس را انتخاب کردم.
خوب من به کمبریج رفتم چون آنجا در واقع بهترین محل در دنیا برای بلورنگاری با اشعه ایکس بود. بلور نگاری با اشعه ایکس به تازه گی در رشته شیمی مطرح شده بود. منظورم این است که در آن روزها بلورنگاری جزئی از رشته فیزیک به حساب می آمد. بهترین محل برای بلورنگاری با اشعه ایکس آزمایشگاه کاوندیش در کمبریج بود. در آنجا بود که من با فرانسیس کریک آشنا شدم. هنگامی که به آنجا رفتم با او هیچ آشنایی نداشتم. او ۳۵ سال داشت و من ۲۳ ساله بودم. و تنها بعد از یک روز ما تصمیم گرفتیم که شاید بتوانیم بر خلاف روش های سخت معمول یک راه میان بر برای کشف ساختار DNA پیدا کنیم. و آن روش مدل سازی بود. یک مدل ملکولی با استفاده از یافته های تصاویر حاصل از پرتونگاری اشعه ایکس بسازیم. ولی مسئله این بود که چه ملکولی -- این مدل به چه شکلی باید ساخته شود؟
و دلیل انجام این کار، لاینس پاولینگ در وسط این عکس است. در حدود شش ماه قبل از آن او مارپیچ آلفا را برای پروتئین ها پیشنهاد داده بود. با این کار او مردی را که در سمت راست ایستاده، سر لارنس براگ که پروفسور کاوندیش بود از دور خارج کرد. این عکس مربوط به چندین سال بعد است که براگ دلیلی برای خندیدن داشت. وقتی که من برای کار به آن جا رفتم او مطمئناً نمی خندید چون با تصاحب مارپیچ آلفا توسط پاولینگ مورد تحقیر قرار گرفته بود، افراد کمبریج به این دلیل که شیمیدان نبودند در این زمینه شکست می خوردند. و بدون شک فرانسیس و من هیچ کدام شیمیدان نبودیم، در نتیجه ما سعی کردیم از راه مدل سازی به نتیجه برسیم. فرانسیس با ویلکینز آشنا بود. ویلکینز معتقد بود که ملکول باید به شکل مارپیچ باشد. به نظر او عکس اشعه ایکس با یک مارپیچ تطابق پیدا می کرد.
در نتیجه ما یک مدل سه رشته ای ساختیم. افراد لندن به دیدن مدل آمدند. ویلکینز و همکارش یا همکار احتمالیش روزالیند فرانکلین، به آنجا آمدند و به نوعی به مدل ما خندیدند. آن ها می گفتند که مدل شما بی ریخت است. البته درست می گفتند. در نتیجه به ما گفته شد که دیگر مدل سازی نکنیم. ما لیاقت این کار را نداشتیم. (خنده) و ما دیگر مدلی نساختیم، و فرانسیس به کارش روی پروتئین ها ادامه داد. و من به طور کلی کاری انجام نمی دادم. البته به غیر از مطالعه کردن. شما می دانید، مطالعه کار مفیدی است. مطالعه باعث می شود که شما با واقعیت ها آشنا شوید. و ما همچنان به گروه لندن تذکر می دادیم که لاینس پاولینگ قصد دارد به سمت DNA حرکت کند. اگر DNA اهمیت دارد، لاینس این را خواهد فهمید. او مدل را خواهد ساخت و روی دست ما خواهد زد.
و در حقیقت او به گروه لندن نامه نوشته بود که: آیا امکان دارد تصاویر اشعه ایکس آن ها را ببیند؟ البته آن ها فهم آن را داشتند که به او جواب رد بدهند. در نتیجه او آن ها را در اختیار نداشت. البته تصاویری قبلاً منتشر شده بود. اما لاینس آن ها را با دقت بررسی نکرده بود. در حدود ۱۵ ماه پس از آن که من به کمبریج رفتم، در کمبریج شایعه ای توسط پسر لاینس پاولینگ که، در آن زمان در کمبریج به سر می برد، منتشر شد که پدرش هم اکنون مشغول کار روی DNA است. روزی پیتر پیش ما آمد و گفت که من پیتر پاولینگ هستم، و کپی نامه ای که از پدرش دریافت کرده بود را به من داد. در آن موقع من حسابی ترسیدم چون تصور می کردم که ما رو دست خورده باشیم. من هیچ کاری برای انجام و صلاحیت انجام هیچ کاری را هم نداشتم. (خنده)
خوب این مقاله ی او بود که در آن یک مدل سه رشته ای پیش نهاد داده بود. من آن را خواندم. در واقع چرند بود. (خنده) این در واقع از بزرگترین شیمیدان دنیا خیلی غیر منتظره بود. (خنده) مدل او توسط پیوندهای هیدروژنی بین گروه های فسفات شکل گرفته بود. خوب اگر بیشینه PH درون سلول در حدود هفت باشد، آن پیوند های هیدروژنی نمی توانستند تشکیل شوند. ما با عجله به گروه شیمی رفتیم و به آن ها گفتیم: که آیا پاولینگ می تواند درست گفته باشد؟ و وقتی الکس هاوست جواب منفی داد ما بسیار خوشحال شدیم. (خنده)
و ما همچنان در بازی بودیم اما خیلی ترس داشتیم که کسی در کلتک به او خواهد گفت که در اشتباه است. در نتیجه براگ دوباره به ما اجازه داد که مدل سازی کنیم. یک ماه بعد از نامه ی پاولینگ، من باید بگویم که من نامه را با خود به لندن بردم و به آن ها نشان دادم. خوب من به آن ها گفتم که لاینس در اشتباه است و ما همچنان فرصت داریم. و آن ها باید به سرعت شروع به ساختن مدل بکنند. ولی ویلکینز گفت نه، روزالیند فرانکلین تا دو ماه دیگر از این جا خواهد رفت و پس از رفتن او ما مدل سازی را شروع خواهیم کرد. در نتیجه من با این خبر به کمبریج برگشتم، و براگ دستور ساخت مدل را داد. خوب البته ، من خودم می خواستم که مدل سازی بکنم. و این عکس روزالیند است. او در واقع، از یک طرف شیمیدان بود، ولی در واقع آموزش دیده بود برای -- او اطلاعی درباره شیمی آلی و شیمی کوانتومی نداشت. او یک بلورنگار بود.
و من معتقدم دلیل این که او نمی خواست که مدل سازی کند این بود که او به صورتی که پاولینگ شیمیدان بود، شیمیدان نبود. در نتیجه کریک و من شروع به ساخت مدل ها کردیم. و من مقداری شیمی یاد گرفته بودم، اما کافی نبود. خوب ما در ۲۸ فوریه سال ۱۹۵۳ به نتیجه رسیدیم. و دلیل آن هم این قانون بود که به نظر من قانون خیلی خوبی است: هیچ وقت باهوش ترین فرد در یک جمع نباش. و ما بهترین نبودیم. ما بهترین شیمیدان در آن جمع نبودیم. من پیش آن ها رفتم و زوج های که ساخته بودم را به آن ها نشان دادم، و جری دوناهو که یک شیمیدان بود گفت که آن ها اشتباه است. تو اتم های هیدروژن را در محل اشتباهی قرار داده ای. من آن ها را از روی کتاب کپی کرده بودم. او گفت آن ها به این صورت اشتباه هستند.
در نتیجه روز بعد من با خودم گفتم او شاید درست می گوید. و در نتیجه من محل آن ها را تغییر دادم و بعد از آن زوج بازها را بدست آوردیم، و فرانسیس بلافاصله متوجه شد که زنجیره ی زوج ها به سمت درستی خواهد رفت. و ما به این نتیجه رسیدم که مدل ما درست است. مدل خیلی زیبا بود، می دانید، همه آن در حدود دو ساعت شکل گرفت. از هیچ به همه چیز. و ما متوجه شدیم که این خیلی مهم است. شما می دانید که اگر ما A را در کنار T قرار دهیم و G را در کنار C قرار دهیم یک روش برای نسخه برداری خواهیم داشت. در نتیجه ما به این مسئله که چگونه اطلاعات ژنتیکی توسط ترتیب چهار باز حمل می شوند پی بردیم. این اطلاعات به نوعی به صورت دیجیتال هستند. و توسط جدا کردن دو رشته از یکدیگر می توان از آن ها نسخه برداری کرد. در نتیجه حتی اگر به این شکل هم نبود، شما باز هم آن را به این دلیل که هیچ الگوی دیگری در دست نبود، باور می کردید. (خنده)
ولی این روشی نیست که غالب دانشمندان فکر می کنند. اکثر دانشمندان در واقع خیلی کند هستند. آنها می گویند ما تا وقتی که ندانیم یک موضوعی درست است، در مورد آن فکر نمی کنیم. ولی شما می دانید که، ما در مورد آن فکر کردیم. خوب این مدل ۹۵ تا ۹۹ درصد درست است. خوب پس به آن فکر کنید. در پنج سال بعد از آن، به کار ما در نیچر چیزی حدود پنج ارجاع شد، هیچ. ما را تنها به حال خودمان گذاشته بودند. در نتیجه ما تلاش کردیم که قسمت آخر کار را هم خودمان انجام دهیم. وظیفه ی اطلاعات ژنتیکی چیست؟ این بسیار روشن است که آن ها اطلاعات لازم برای ملکول RNA را تامین می کنند. اما چطور از روی RNA پروتئین ساخته می شود؟ حدود سه سال ما تنها -- من تلاش می کردم که ساختار RNA را پیدا کنم. ولی کار نتیجه بخش نبود. تصویر اشعه ایکس مناسبی از آن بدست نمی آمد. من به طور کامل ناراحت بودم. دختری بود که حاضر نشد با من ازدواج کند. واقعا، دوران افتضاحی بود. (خنده)
این تصور من و فرانسیس قبل از این که من با آن دختر آشنا شوم است. من هنوز خوشحال به نظر می رسم. (خنده) و این کاری است که ما موقعی که نمی دانستم دیگر چه کار کنیم، انجام دادیم: ما یک انجمن به نام انجمن کرواتهای RNA تشکیل دادیم. جرج گامو که یک فیزیکدان بزرگ است کروات را طراحی کرد. او یکی از اعضا بود. سوال این بود: چگونه کد چهار حرفی به کد ۲۰ حرفی پروتئین ها ترجمه می شود؟ فاینمن و تلر و دوستان گامو هم دیگر اعضا بودند. در این عکس تنها چهار نفر از ما دیده می شوند. ما تنها دو بار عکس گرفتیم. در هر دو بار یکی از ما کرواتش را فراموش کرده بود. در بالا سمت راست فرانسیس است، و الکس ریچ -- پزشکی که بلورنگار شده بود -- هم در کنار من است. این عکس در کمبریج سبتامبر سال ۱۹۵۵ گرفته شده است. و من به زور در حال لبخند زدن هستم، فکر می کنم به این خاطر که آن دختر از دست رفته بود. (خنده)
در حقیقت من تا ۱۹۶۰ دیگر خوشحال نشدم، چون در آن سال ما به طور کلی متوجه شدیم، که سه نوع مختلف از RNA وجود دارد. و ما می دانستیم که DNA اطلاعات لازم برای RNA را تامین می کند. و RNA اطلاعات لازم برای ساخت پروتئین را تامین می کند. و این ها بود که به مارشال نورنبرگ کمک کرد که RNA نوترکیب را درون سیستم قرار دهد و پروتئین تولید کند. او پلی فنیل آلانین را تولید کرد. و این اولین رمز گشایی از کد ژنتیک به حساب می آید و در ۱۹۶۶ دیگر همه چیز تمام شد. خوب تا این جا، چیزی بود که کریس از من خواست که بگویم. خوب بعد از آن چه اتفاقاتی رخ داد؟ خوب در آن زمان، من باید به قبل باز گردم. وقتی که ما ساختار DNA را کشف کردیم من اولین سخنرانیم را در کولد اسپرینگ هاربر انجام دادم. لیو زیلارد که فیزیکدان بود، به من نگاه کرد و گفت : آیا قصد ثبت حق امتیاز این را ندارید؟ البته او با قوانین ثبت حق امتیاز آشنا بود و می دانست که ما نمی توانیم این کار را انجام دهیم. چون نمی شود این کار را کرد. هیچ کاربردی ندارد. (خنده)
در نتیجه DNA به ملکول به درد بخوری تبدیل نشد و وکیلها در این زمینه دست به کار نشدند تا ۲۰ سال بعد یعنی سال ۱۹۷۳ وقتی که بویر و کوهن در سانفرانسیسکو و استنفورد روشی برای ساخت DNA نوترکیب ابداع کردند و استنفورد حق امتیاز آن را ثبت کرد و از آن پول فراوانی بدست آورد. بلاخره آن ها حق امتیاز چیزی را ثبت کرده بودند که به درد انجام کار مفیدی می خورد. و بعد از آن آنها توانستند بیاموزند که چگونه می شود حروف را از رمز ژنتیکی خواند. و بعد از آن بود که صنعت بیوتکنولوژی به وجود آمد. ولی ما همچنان راه درازی برای پاسخ به سوالی که دوران کودکی من را تحت تاثیر قرار داده بود داشتیم، و آن این بود: منشا حیات چیست؟
خوب من ادامه می دهم. همین الان هم وقت کم آورده ام، ولی این مایکل ویگلر یک ریاضیدان خیلی خیلی باهوش است که به فیزیک روی آورده است. او یک تکنیک ابداع کرده که به ما اجازه می دهد نمونه هایی از DNA را بررسی کنیم و میلیون ها نقطه در سرتاسر آن را بررسی کنیم. در این تصویر یک چیپ از نوع مرسوم آن را می بینید و در کنار آن یک چیپ دیگر قرار دارد که به روش فتولیتوگرافی توسط شرکتی در مدیسون به نام نیمبلجین ساخته شده که خیلی پیشرفته تر از افیمتریکس است. ما از تکنیک آن ها استفاده می کنیم. کاری که به وسیله آن می توان انجام داد نوعی مقایسه DNA است. این سرطان است و در بالا شما می توانید سرطان ها را ببینید که به صورت تکه های اضافه شده یا حذف شده دیده می شوند. همان طور که مشخص است DNA به شدت خراب شده است، در حالی که اگر شما بخواهید زنده بمانید، ملکول DNA نباید خیلی آسیب دیده باشد. خوب ما به این نتیجه رسیدم که این روش در نهایت به نمونه برداری از DNA ختم خواهد شد. قبل از این که سرطان را درمان کنید باید به کمک این تکنیک، تصویری از دشمن بدست بیاورید. این یک تصویر ناقص خواهد بود ولی من فکر می کنم که کاربرد خیلی زیادی خواهد داشت.
خوب ما با سرطان سینه شروع کردیم چون پول غیر دولتی زیادی برای آن وجود دارد. و در حال حاضر من علاقه دارم که از این تکنیک برای سرطان پروستات استفاده کنم. شما اطلاع دارید که در صورتی که خطرناک نباشد درمانی صورت نخواهد گرفت. ولی ویگلر در کنار بررسی سلول های سرطانی، سلول های سالم را هم بررسی کرده است و و به نتایج غافلگیر کننده ای دست پیدا کرده است. و آن این است که همه ما تقریبا در ۱۰ نقطه از ژنوم مان دچار نقص ژن شده ایم و یا یک ژن جدید دریافت کرده ایم. به یک معنی همه ما به نوعی ناقص هستیم. حالا سوال این است که اگر ما این جا هستیم پس این نقص ها و اضافه های کوچک خیلی تاثیر بدی ندارند. ولی اگر این ها در ژن های خاصی صورت گیرند، شاید بیماری خاصی رخ دهد.
اولین بیماریی که او بررسی کرد بیماری اوتیسم بود. و دلیل این که بیماری اوتیسم را انتخاب کردیم این بود که برای انجام آن پول داشتیم. هزینه ی بررسی هر نفر در حدود ۳۰۰۰ دلار می شود. و والدین یک کودک با بیماری اسپرگر، یک بیمار اوتیست باهوش، نمونه های او را به یک شرکت معمولی ژنتیکی فرستادند ولی آن ها نتوانستند این کار را انجام دهند. آن ها نمی توانستند این کار را با روش های مرسوم ژنتیک انجام دهند. ولی تنها با اسکن کردن آن ما توانستیم ژن های مربوط به اوتیسم را پیدا کنیم. و همان طور که در این تصور می توانید ببینید تعداد آن ها زیاد است. خوب پس کودکانی که اوتیست هستند به این دلیل دچار این بیماری شده اند که تکه بزرگی از DNA را از دست داده اند. یعنی یک تکه بزرگ در ابعاد ملکولی. ما یک کودک اوتیست را بررسی کردیم که در حدود ۵ میلیون جفت باز بر روی یکی از کرومزوم هایش کم داشت. ما والدین او را بررسی نکردیم اما به احتمال زیاد آن ها این نقص را نداشتند چون در غیر این صورت دیگر نمی توانستند والد باشند. بعد از شروع کار روی اوتیسم سه میلیون دلار بودجه دریافت کردیم. من فکر می کنم چیزی در حدود ۱۰ تا ۲۰ میلیون نیاز باشد تا بتوانیم به نقطه ای برسیم که بتوان به والدین کودکان اوتیست و یا والدینی که ممکن است کودکی با اوتیسم به دنیا بیاورند کمک کرد. و این که بتوانیم تفاوت آن را با دیگران مشخص کنیم؟ خوب با روشی مشابه باید همه آن ها را بررسی کرد. این تکنیکی فوق العاده برای پیدا کردن ژن ها است.
و من صحبتم را با این تمام خواهم کرد که ما ۲۰ بیمار اسکیزوفرنی را هم بررسی کردیم. و ما فکر می کردیم که باید در حدود چند صد بیمار را بررسی کرد تا بتوان تصویر درستی از بیماری بدست آورد ولی همان طور که می توانید ببینید، در ۷ مورد از ۲۰ بیمار تغییرات و تفاوت ها بسیار مشهود و زیاد است. و در نمونه های کنترل تنها در ۳ مورد این تفاوت ها وجود دارد. خوب این تفاوت در نمونه های کنترل به چه معنی است؟ آیا آن ها هم دیوانه هستند ولی ما نمی فهمیم؟ یا آن ها سالم هستند؟ من حدث می زنم که آن ها سالم باشند. ما معتقدیم که در بیماری اسکیزوفرنی ژن هایی به عنوان مستعد کننده وجود دارند و آیا این ها مستعد کننده ها هستند -- و مسئله دیگر این است که تنها بخشی از جمعیت استعداد ابتلا به اسکیزوفرنی را دارند.
در حال حاضر ما دلایل کافی برای این مسئله نداریم اما من فکر می کنم، به عنوان فرضیه، به احتمال زیاد اگر شما چپ دست باشید مستعد بیماری اسکیزوفرنی هستید. ۳۰ درصد از اسکیزوفرنی ها چپ دست هستند، و اسکیزوفرنی ژنتیک خیلی خنده داری دارد، به این معنی که ۶۰ درصد افراد ژنتیکی چپ دست هستند، اما تنها در نیمی از آن ها این خصیصه بروز می کند. من وقت کافی برای شرح آن ندارم. ولی بعضی از افراد که فکر می کنند راست دست هستند در واقع از نظر ژنتیکی چپ دست هستند. خوب. من می خواهیم بگویم اگر شما فکر می کنید، خوب من ژن مربوط به چپ دستی را ندارم در نتیجه فرزندان من ریسک مبتلا شدن به بیماری اسکیزوفرنی را نخواهند داشت. اما شاید داشته باشند. (خنده)
در نتیجه اکنون برای من زمان بسیار هیجان برانگیزی است. ما باید بتوانیم ژن مربوط به دوقطبی بودن را به دلیل وجود رابطه بین این دو بیماری به زودی پیدا کنیم. و اگر به اندازه کافی بودجه داشتم، ما همه آن ها را امسال پیدا می کردیم. خیلی متشکرم.