عالیجناب (کارماپا) :شگرد شناسی (تکنولوژی) عاطفه.
متن سخنرانی :
احساسی که من هم اکنون دارم، این است که تمام سخنرانان دیگر، دقیقا چیزهایی را که من می خواستم بگویم ، گفته اند. خنده حضار و به نظر می رسد تنها چیزی که مانده تا من بگویم، این است که از شما بابت مهربانی و محبتتان تشکر کنم.اما در روح و جان این قدردانی که بابت محبت همه شما است، من شاید بتوانم داستان هایی کوچکی را درباره خودم برای شما بازگو کنم.
از زمانی که من خیلی جوان بودم تا به بعد، بر دوش من مسئولیت های متفاوتی داده شده بود، و از زمانی که جوان بودم، همیشه اینگونه بنظر میامد که همه چیز قبل از من آراسته و سازماندهی شده بود. تمام برنامه ریزی ها برای من از قبل صورت گرفته بود. به من لباس هایی را، که نیاز می بود تا بپوشم، داده می شد، و گفته می شد که کجا باید باشم، به من ردا های بسیار مقدس و گرانقیمت داده می شد تا بپوشم، با دانستن اینکه اینها چیزهای مقدس و وقف شده و مهمی بودند.
اما قبل از اینکه همچنین نحوه خاص زندگی برای من آغاز شود، من در شرق تبت با خانواده ام زندگی می کردم. و زمانی که هفت ساله بودم، ناگهان، یک گروه جستجوگر به خانه من آمد. آنها به دنبال (کارماپای ) بعدی بودند، و متوجه شدم که آنها داشتند با پدر و مادر من صحبت می کردند، و اخبار به من رسید که، آنها داشتند به من می گفتند که من (کارماپا) هستم. و این روزها، مردم بسیار از من این سؤال را می کنند، که آن واقعه چه احساسی برایم داشت. چه احساسی داشتی وقتی که آنها آمدند و بسیار سریع تو را با خود بردند، و نحوه زندگی تو کاملا عوض شد؟ و چیزی که من بیشتر اوقات می گویم این است که در آن زمان، آن، یک ایده بسیار جذابی برای من بود. و فکر می کردم که همه چیز بسیار خوش خواهد بود و چیزهای بیشتری برای بازی کردن وجود خواهند داشت.
خنده حضار
ولی در نهایت مشخص شد که این ایده، به آن شکلی که من تصور داشتم، آنقدر سرگرم کننده و جالب در نیامد. من در یک محیطی بشدت کنترل شده قرار گرفتم. و بلافاصله، مسئولیت های متفاوت بسیاری، در رابطه با تحصیلاتم و چیزهایی از این قبیل بر دوش من گذاشته شد. من کاملا جدا شدم، مخصوصا از خانواده ام، و از پدر و مادرم. من دوستان شخصی زیادی نداشتم تا بتوانم وقتی را با آنها بگذرانم، اما از من این توقع را داشتند که وظایف شرح داده شده را بخوبی انجام دهم. لذا مشخص شد که نقشه خیالی من، درباره یک زندگی خوشگذرانی (کارماپا)، قرار نبود که به واقعیت تبدیل شود. بعوض، بیشتر احساس اینرا داشت که با من مانند یک تندیس(مجسمه) رفتار می شد، و من میبایست در یک جای خاص، همانند یک مجسمه بنشینم.
با وجود این، من این احساسات را داشتم، هرچند از عزیزانم دور افتاده ام، البته در حال حاضر حتی دورتر هم هستم. زمانی که من چهارده ساله بودم، از تبت فرار کردم، و حتی خیلی بیشتر از پدر و مادرم، از اقوامم و دوستانم، و از سرزمینم جدا شدم. هرچند، هیچ نوع حس جدایی واقعی در قلب من وجود ندارد، وقتی که به عشقی که بسوی این افراد دارم میرسد. من هنوزهم یک اتصال عاطفه ای قوی ای برای تمام این افراد و آن سرزمین احساس می کنم.
و من هنوز با پدرو مادرم در ارتباط هستم، هرچند به ندرت. من با مادرم یکبار در ماه آبی با تلفن صحبت میکنم. و تجربه من این است که زمانی که با او صحبت می کنم با هر لحظه ای که در زمان مکالمه ما می گذرد، احساس دوست داشتنی که ما را به هم پیوند داده است، ما را به هم نزدیک و نزدیکتر می کند.
خوب، این توضیحاتی چند درباره سابقه شخصی من بود. و در مورد چیزهای دیگری که من می خواهم برای شما بگویم، درباره ایده ها، فکر می کنم که چه عالیست که همچنین موقعیتی را داریم، که در مکانی تعداد بسیار زیادی از افراد از پیش زمینه های مختلف و مکان های متفاوت، میتوانند دور هم جمع شوند، و افکار و ایده های خود را رد و بدل کرده و رابطه دوستی خود را با دیگران شکل دهند. و بنظر من، این نمادی است از چیزهایی که ما در دنیا به صورت کلی داریم مشاهده میکنیم، که دنیا در حال کوچکتر شدن است، و اینکه تمام آدم های دنیا از فرصتهای ارتباطی بیشتری که وجود دارد استفاده کرده و لذت میبرند. این بسیار عالی است، اما، ما میبایست بخاطر داشته باشیم که روندی مشابه این روند در درون خود نیز داشته باشیم. همراه با پیشرفتهای بیرونی و افزایش موقعیت ها، باید پیشرفت درونی نیز وجود داشته باشد و پیوندهای عاطفی خود را همانطوری که پیوندهای بیرونی خود را قوی می کنیم، عمیق کنیم. خوب، ما این هفته درباره طراحی هم حرف زدیم و هم شنیدیم. بنظرم، این مهم است که به یاد داشته باشیم که ما نیاز داریم تا همچنان برای طراحی عاطفی تلاش کنیم. ما این هفته درباره فن آوری چیزهای بسیاری شنیده ایم، و این بسیار مهم است تا به یاد داشته باشیم که انرژیهای خود را، در زمینه گسترش و بهبود تکنولوژی عاطفه، سرمایه گذاری کنیم.
هرچند که من تا حدی از پیشرفت های شگفت انگیزی که اکنون در دنیا وجود دارد ، خرسند هستم؛ اما همچنان من احساس ناتوانی می کنم، زمانی که به قابلیتمان برای ارتباط در سطح قلبی و اندیشه ای با همدیگر میرسد. بنظرم، چیزهایی وجود دارند که بر سر راه ما قرار می گیرند.
ارتباط من با این عقیده اتصال قلبی، یا اندیشه ای، یک ارتباط بسیار جالب توجه ایست، چراکه به عنوان یک رهبر معنوی، من همیشه تلاش میکنم که قلبم را برروی دیگران بگشایم و خودم را خالصانه برای ارتباط قلبی و اندیشه ای با دیگران پیشکش کنم اما همزمان، همیشه به من توصیه شده است که هوش و فهم را بر ارتباط قلبی تاکید کنم، زیرا،من از لحاظ شخصی در همچنین مقام، اگر اصولا به هوش و فهم تکیه نکنم آنگاه ممکن است اتفاق خطرناکی برای من رخ دهد. پس، یک جمع نقیضین(پارادوکس) جالبی برای بررسی در اینجا وجود دارد. اما من یکبار، یک تجربه بسیار قابل توجه داشته ام، زمانی که یک گروه از افغانستان برای دیدار من آمدند، و ما واقعا یک گفتگوی جالبی داشتیم،
خوب، صحبت ما به تندیس های (مجسمه های) بودا در بامیان کشیده شد، که همانطور که می دانید، چند سال قبل در افغانستان نابود شد، اما، اساس گفتگوی ما در مورد روشهای متفاوت روحانیت بین سنتهای مسلمانان و بوداییان بود. البته در اسلام، بدلیل تعلیمات دقیق آن در مورد بت پرستی، شما نمی توانید تمثالهای فیزیکی برای نمایاندن الهیات و یا رهایی روحانی که در آیین بودایی رایج است را بیابید، که البته تعداد زیادی از تندیس بودا وجود دارد که بسیار مورد احترام هستند. خوب، ما داشتیم درباره تفاوت های بین این دو سنت و اتفاقی که خیلیها آنرا بعنوان یک فاجعه (نابودی تندیس های بوداهای بامیان) درک کرده بودند، صحبت می کردیم، اما من پیشنهاد کردم که شاید بهتر است که ما به شکل مثبت تری به این قضیه نگاه کنیم. چیزی که ما در نابودسازی مجسمه های بودا در بامیان مشاهده کردیم یک تقلیل ماده بود، مقداری جسم سخت بروی زمین ریخت و از هم پاشید. شاید ما بتوانیم به این قضیه از دیدگاه مقایسه با اتفاق فروریختن دیوار برلین، بپردازیم، که یک جداسازي که دو گروه از مردم را از هم دور کرده بود فرو ریخت و موقعیت جدیدی را برای ارتباطات بیشتر بوجود آورد. خوب، بنظر من، به این طریق همیشه برایمان این امکان وجود دارد که نکته مثبتی استنتاج کنیم تا توانیم همدیگر را بهتر درک کنیم.
خوب، با توجه به پیشرفتی که قابل بحث ما است در این کنفرانس، من واقعا احساس می کنم که پیشرفتی که ما ایجاد می کنیم نباید یک سری بارهای اضافی برای ما انسانها بوجود بیاورد، در عوض باید برای پیشرفت نحوه زندگی اساسی ما در این دنیا، استفاده شود.
البته که من از پیشرفت و گسترش و افزایش سرزمین شریف هند، کشور مهم هند، بسیار خشنودم، اما همزمان، من فکر می کنم، همانطور که بعضی از ما تایید و تصدیق کرده ایم، که ما باید از این آگاه باشیم که برخی از جنبه های این پیشرفت دارای بهایی بسیار گران برای عقایدی که ما بر آن واقع ایم، هستند. پس، همینکه از یک درخت بالا میرویم، با روش بعضی از اعمالی که انجام میدهیم، داریم در واقع ریشه های خود این درخت را نادیده میگیریم. و لذا، بنظر من، به این نتیجه میرسیم که تنها در نظر داشتن اطلاعات بر اتفاقات کافی نیست، بلکه باید به آن توجه داشته باشیم و اجازه دهیم که انگیزه ما را بسوی بی ریایی و مثبت بودن اصلی انتقال دهد. ما این هفته درباره زجر کشیدن های مهیبی، برای مثال، که تعداد زیادی از زنان دنیا روزانه تحمل می کنند، شنیدیم. ما این اطلاعات را داریم، لیکن، غالب اوقات تصمیم نمیگیریم که به آنها توجه ای کنیم. ما به آن این اجازه را نمیدهیم تا بتواند در عاطفه ما تغییری صورت دهد. بنابراین، بنظرم، طریق پیش روی برای دنیا -- -- طریقی که بتواند پیشرفت بیرونی را بسوی هماهنگی با ریشه ی اصلی سعادتمندی هدایت کند -- این است که ما اجازه دهیم که اطلاعاتی را که داریم بتوانند واقعا در قلب و عاطفه خودمان تغییراتی را به وجود بیاورند.
لذا من فکر می کنم که یک انگیزه خالصانه برای آینده و رفاه ما بسیار مهم است، آن حس عمیق رفاه انسانیت، که بنظرم بمعنی فرورفتن به عمق آنچه که در حال حاظر میکنید، است. هر کاری را که شما به قصد منفعت دنیا دارید انجام میدهید، کاملا جذب آن شوید و تمام تجربه لازم را از آن بدست آورید.
خوب، از زمانی که به اینجا آمدیم این هفته، ما مجموعا میلیونها دم (نفس) کشیده ایم و گویا شاهد هیچ نوع تغییری در زندگی خودمان نبوده ایم. اما، غالب اوقات، ما از تغییرات لطیف بی خبریم. و بنظرم ما تصورات بسیار عالي از اینکه شادی بنظر ما چه میتواند باشد را توسعه میدهیم، اما، اگر دقت کنیم، خواهیم دید که در هر دمی (تنفسی) که می کشیم، نشانه های کوچکی از شادی وجود دارند.
خوب، هر کدام از شما که به اینجا آمده اید بسیار با استعداد و باهوش هستید، و شما چیزهای بسیار زیادی دارید تا به دنیا پیشنهاد کنید، و من فکر میکنم که این نکته بسیار مهمی است که بر روی این جمع بندی کنیم که لحظه ای را اختصاص دهیم به قدردانی از خوشبختی که داشته ایم تا اینجا باشیم برای جمع شدن و مبادله ایده ها و اندیشه ها و تا واقعا یک اشتیاق نیرومندی را شکل دهیم و به خودمان انرژیی دهیم که این کالایی است که ما از این کنفرانس دریافت خواهیم کرد، شتاب و دیدگاه مثبت، که ما آنرا در همه دنیا پخش خواهیم کرد و خواهیم کاشت .
فردا هنگام سخن گفتن من است.
لاکشیمی (ایزدبانوی توانگری) سخت کار کرد، حتی در دعوت من، تا چه برسد به کارهای دیگری که او کرده است تا این گفتگو رخ دهد، و من تا حدی در بعضی از اوقات پایفشاری کردم، من همچنین در سرتاسر این هفته بسیار دستپاچه بودم. کمی حالم خوش نبود و احساس گیجی می کردم، و اشخاص از من میپرسیدند که چرا حالم چنان است. و من پاسخ می دادم : به دلیل اینکه من فردا سخنرانی دارم. و لذا لاکشمی(ایزدبانوی توانگری) مرا در طی همه اینها تحمل کرد، اما من بسیار از این این فرصتی که او به من داده است که اینجا باشم سپاس گذارم. و از شما، همه شما، بسیار سپاسگذارم.
تشویق حضار
بسیار سپاسگذارم.
تشویق حضار.