دیدگاه اِیوا ورتس در ارتباط با آینده ی دانش پزشکی
متن سخنرانی :
سپاس گذارم! این واقعا افتخاری است که در آخرین روز از دوران نوجوانی ام اینجا باشم. امروز می خواهم در رابطه با آینده با شما صحبت کنم، ولی پیش از آن میخواهم کمی از گذشته بگویم. داستانم از زمانی شروع می شود که من هنوز متولد نشده بودم. مادر بزرگم در قطاری بود که به سمت آشویتز، اردوگاه مرگ، می رفت. در مسیر ریل ها، راه به دو قسمت تقسیم می شد. و به طرزی -- که هیچ یک از ما دقیقا از کل ماجرا اطلاع نداریم -- قطار اشتباها، به جای رفتن به اردوگاه مرگ به اردوگاه کار رفت. مادر بزرگم جان سالم به در برد و با پدربزرگم ازدواج کرد. آنها در بلغارستان زندگی می کردند، و مادرم در آنجا متولد شد. و زمانی که مادرم دو ساله بود، انقلاب بلغارستان در حال وقوع بود، و آنها تصمیم گرفتند از بلغارستان فرار کنند. سوار کشتی شدند، و برای دومینن بار دو مسیر مقابلشان قرار گرفت -- کشتی یا به کانادا روانه بود یا به استرالیا. آنها بدون اینکه بدانند به کدام نقطه می روند سوار شدند و در نهایت به کانادا رسیدند. برای اینکه داستان را خلاصه کنم، آنها به کانادا رسیدند. مادر بزرگم یک شیمیدان بود و با موسسه ی بنتین در تورنتو کار می کرد، در سن چهل وچهار سالگی در اثر ابتلا به سرطان معده جانش را از دست داد. من هرگز مادر بزرگم را ندیدم، اما اسم او را با خود دارم -- دقیقا اسم او، اِیوا ورتس -- و دوست دارم تصور کنم من ادامه دهنده اشتیاق شدید او نسبت به دانش هستم.من زمانی نه چندان دور به وجود این اشتیاق پی بردم، در واقع در سن نه سالگی. به همراه خانواده ام در مسیر یک سفر جاده ای، در گرند کنیون بودیم. و در دوران جوانی من علاقه ای به مطالعه نداشتم -- پدرم کتاب پسرهای هاردی را برای من امتحان می کرد، خودم نانسی درو، همه را امتحان کردم -- اما اصلا به کتاب خواندن علاقه ایی نداشتم. تا اینکه وقتی در گرند کنیون بودیم مادرم این کتاب را برایم خرید کتابی به نام "مدار گرم" که در رابطه با چگونگی شیوع ویروس اِبولا بود. و نکته ای در این کتاب وجود داشت که به هر دلیل مرا به سمت خود جذب می کرد. طرح روی جلد کتاب یک ویروس با بر آمدگی های بزرگ روی سطحش بود، و من می خواستم که آن را بخوانم. کتاب را برداشتم، و ما از انتهای گرند کنینون پیش رفتیم ... و از آجا به بیگ سِر رسیدیم، و بعد هم اتفاقا به اینجا -- یعنی جایی که امروز هستیم مونترِی رسیدیم. من آن کتاب را خواندم، و از همان زمانی که مشغول خواندنش بودم، این نکته را در یافتم که می خواهم به دنبال دانش پزشکی بروم. می خواستم مانند محققین در آن کتاب باشم، محققینی که به جنگل های آفریقا رفتند، و به آزمایشگاه های تحقیقاتی رفتند و برای فهمیدن این تلاش می کردند که که ویروس مرگبار مورد نظر چیست. به این منظور از آن لحظه به بعد، من هر کتابی که در این زمینه به دستم می رسید را خواندم، و به حد فراوانی به این موضوع علاقمند شدم. من در واقع شاهدی منفعل در زمینه ی دانش پزشکی بودم.
تا اینکه زمانی که وارد دبیرستان شدم با خود فکر کردم، " شاید زمان مناسب فرا رسیده -- که به عنوان یک بچه ی دبیرستانی که بزرگ شده -- بتوانم در زمینه ی دانش پزشکی و دنیای وسیع آن فعال باشم. " چهارده سالم بود که به اساتید دانشگاه های محلی ایمیل فرستادم مبنی ب اینکه آیا می توانم در آزمایشگاه های آنها کار کنم. و تقریبا هیچ جوابی دریافت نکردم. اما خب چرا باید به ایمیل یک -نوجوان- چهارده ساله جواب داده می شد ؟ بالاخره موفق شدم با یکی از اساتید به نام دکتر جی کوپ صحبت کنم، و او مرا در آزمایشگاه پذیرفت. در آن زمان، من علاقه ی شدیدی به عصب شناسی داشتم و می خواستم تحیقاتی در این زمینه انجام دهم -- و به خصوص مطالعه در ارتباط با تاثیری که فلزات سنگین روی سیستم عصبی دارند. بنابراین تحقیقم را در این زمینه آغاز کردم، و به مدت یک سال در آزمایشگاه او کار کردم، و همان نتیجه ایی را در یافتم که به گمانم هر یک از شما آن را انتظار خواهید داشت زمانی که مگس های سرکه را با فلزات سنگین تغذیه میکنید -- این عمل سیستم عصبی آنها را به شدت دچار اختلال می کند. ستون فقرات شکسته می شد و یاخته های عصبی از هر طرف به هم گره خوردند. و از آن زمان می خواستم نه به دنبال اختلالات، بلکه به دنبال راهی برای ممانعت از بروز آنها باشم.
و این نکته ایی بود که مرا به سمت آلزایمر سوق داد. من مطالعه در ارتباط با آلزایمر را آغاز کردم و سی کردم خودم را با تحقیقات آشنا کنم. در این زمان، وقتی من در ... یک روز در کتابخانه ی بخش پزشکی مشغول مطالعه بودم، و به این مقاله برخوردم . در مورد چیزی به نام "مشتقات پورین" صحبت می کرد و به نظر می رسید که این عامل خاصیت تحریک کنندگی بر رشد سلول ها دارد. و از آنجایی که اطلاعات کافی در این مورد نداشتم، فکر کردم، " اوه، در آلزایمر ما با مرگ سلول ها مواجهیم که سبب اختلال در حافظه می شود، اما وقتی این ماده را داریم ... مشتقات پورین -- که منجر به گسترس سلول ها می شود." با خود فکر کردم، " شاید اگر این عامل سبب رشد سلولی است، ممکن است مانع مرگ آنها نیز بشود." و این پروژه ایی بود که من در آن سال رویش کار کردم، که تا حال نیز ادامه دارد، و در یافتم که نوع به خصوصی از مشتقات پورینی به نام "گوانیدین" وجود دارد که در حدود شصت در صد مانع رشد سلولی می شود. نتیجه ی این تحقیق را در کنفرانس بین المللی علوم ارائه کردم، که یکی از شگفت انگیزترین تجربه های زندگی ام بود. و در آنجا من جایزه ی " بهترین تحقیق جهان پزشکی " را دریافت کردم، که این امکان را برایم فراهم ساخت، که وارد عرصه ی گسترده ی دانش پزشکی شوم و یا دست کم قدمی در آن بگذارم.
و از آن زمان، تا کنون من در این دنیای بزرگ هیجان انگیز هستم. می خواستم همه را تجربه کنم. و می خواستم همه چیز را در ابتدا بدانم، ولی می دانم که چنین امکانی وجود ندارد. در میان تمامی موضوعات به موضوعی برخوردم به نام سلول های بنیادی سرطانی. و این موضوعی است که من امروز می خواهم راجب به آن صحبت کنم --در مورد سرطان. در ابتدا وقتی راجب به سلول های بنیادی سرطانی شنیدم، واقعا نمی دانستم که چطور این دو کلمه را کنار هم بگذارم.من در مورد سلول های بنیادی شنیده بودم، و این را نیز شنیده بودم که این سلول ها نوش دارویی برای آینده اند -- و میتوانند در آینده راه علاج بسیاری از بیماری ها باشند. اما من سرطان را به عنوان رعب انگیزترین بیماری این دوران می شناسم، پس با این وجود چطور خوب و بد می توانند کنار یکدیگر قرار گیرند. تابستان سال گذشته من در دانشگاه استنفرد در ارتباط با سلول های بنیادی سرطانی تحقیقاتی انجام دادم. و در طول تحقیقاتم، به مطالعه ی مقالاتی در رابطه با سرطان پرداختم، تا آشنایی بیشتری با این زمینه از دانش پزشکی پیدا کنم. و دریافتم که در واقع، تومورها از سلول های بنیادی شروع به شکل گیری می کنند. این نکته واقعا مرا مجذوب خود کرد. مطالعات بیشتری انجام دادم. و بیشتر با این دید جدید (متفاوت) به سرطان نگاه کردم. و تقریبا ترسم نسبت به آن کمتر می شد.
به نطر می رسد که سرطان نتیجه ی مستقیم جراحت است. اگر شما سیگار بکشید، شما به بافت ریه خود آسیب وارد می کنید و( در اثر این آسیب) سرطان ریه ایجاد می شود. اگر مشروبات الکلی بنوشید، به کبد آسیب وارد می کنید، و نتیجه ی آن سرطان کبد خواهد بود. و بسیار جالب بود که -- به مقالاتی برخوردم در رابطه با اینکه اگر شما شکستگی استخوان داشته باشید ، سرطان استخوان ایجاد می شود. به این خاطر خصوصیاتی که سلول های بنیادی دارند -- آنها ... سلولهای هستند که در واقع دارای خاصیت تمایز هستند به بافت های مختلف هستند. بنابراین، اگر بدن احساس کند که ارگانی آسیب دیده و در حال شکل گیری سرطان است، این فرایند در واقع نوعی پاسخ ترمیمی است. و در واقع سرطان، بدن به نوعی اعلام می کند که بافت های ریوی دچار آسیب شده اند، و لازم است که مرمت شوند. و سرطان در ریه آغاز می شود. تلاش برای ترمیم --- برای اینکه شما این تکثیر بیش از حد را دارید از سلول هایی که توانایی تبدیل شدن به بافت ریه را دارند. اما به نوعی است که بدن آغاز به چنین پاسخ هوشمندانه ایی می کند، اما نمیتواند کاملا آن را در کنترل خود داشته باشد. و هنوز به آن دقت تنظیم نشده که همانظور که شروع شده پایان یابد. و این به راستی مرا مجذوب خود کرد.
و من واقعا فکر می کنم که ما نمی توانیم در رابطه با سرطان -- یا حتی هر بیماری -- به شکلی سیاه یا سفید (کاملا بد یا کاملا خوب) تفکر کنیم. اگر ما بخواهیم سرطان را از راه های فعلی از بین ببریم، با روشهای چون شیمی درمانی و تابش اشعه، در واقع به بمباران بدن یا سرطان با مواد شیمیایی، یا اشعه، می پردازیم، و سعی در کشتن آنها داشته باشیم این مانند این است که با این اقدام ما به نقطه ی شروع باز می گردیم. یعنی اینکه با این روشها سلول های سرطانی را از میان می بریم، اما آسیب اولیه را آشکار می کنیم آسیبی که بدن سعی در برطرف کردن آن داشته. آیا نباید به جای اینکه به فکر از میان بردن باشیم به فکر دست کاری این سلول ها باشیم؟ اگر ما به نوعی بتوانیم باعث شویم این سلول ها به سلول های دیگری تبدیل شوند-- مثلا تبدیل به سلول های استخوانی، ریوی،و یا کبدی شوند، یا هر چیزی که سرطان برای انجام آن ایجاد شده -- این می تواند یک پروسه ترمیم باشد. و ما به شرایطی بهتر از زمان پیش از سرطان برسیم این مطالعات دیدگاه مرا نسبت به سرطان کاملا تغییر داد. و در طول زمانی که من مشغول مطالعه ی تمامی این مقالات در رابطه با سرطان بودم، به نظر می رسید که بیشتر این مقالات، روی اصول ژنتیکی سرطان سینه و چگونگی شکل گیری آن تمرکز کرده اند. و پیشرفت سرطان سینه -- دنبال کردن سرطان در سراسر بدن، اینکه در کدام بخش بدن است، و در حال رفتن به کجاست.
اما نکته ایی در این میان مرا بهت زده کرد و اینکه من هرگز در رابطه با سرطان قلب چیزی نشنیده ام، و یا حتی سرطان در بخش ماهیچه های اسکلتی. ماهیچه های اسکلتی پنجاه در صد بدن را تشکیل می دهد، و شاید بیشتر از 50 درصد. در ابتدا با خود فکر کردم، " شاید توضیحات واضحی در رابطه با اینکه چرا ماهیچه های اسکلتی دچار سرطان نمی شوند وجود داشته باشد -- چیزی که من از آن بی اطلاع ام. " در نتیجه، بیشتر تحقیق کردم، تا جایی که می توانستم مقاله در این زمینه پیدا کردم، و نتیجه شگفت انگیز بود -- چرا که معلوم شد شکل گیری سرطان در بخش سلول های ماهیچه ای بسیار نادر است. برخی مقالات حتی از این نیز فراتر رفته و بیان داشتند که بافت ماهیچه های اسکلتی نه تنها در مقابل سرطان بلکه حتی در مقابل گسترش آن در ماهیچه های اسکلتی نیز مقاوم اند. و این گسترش بدین معنی است که وقتی توموری -- تکثیر شده و شروع به حرکت در رگهای خونی کرده و به ارگانهای مختلف سرایت می کند. و این خطرناک ترین بخش سرطان است. اگر سرطان تنها در یک نقطه متمرکز باشد، ما قادر به برداشتن آنیم، و به نوعی-- میتوان گفت محدود است. اما زمانی که شروع به گسترش در سراسر بدن می کند، آن موقع است که کشنده می شود. بنابراین واقعیت این است که نه تنها سرطان در سلول های اسکلت شکل نمی گیرد، بلکه به نظر می رسد که حتی به سراغ این دسته از سلول ها نمی رود -- بیانگر این است که نکته ای در این جا نهفته است. این مقلات بیانگر این نکته بودند که متاستاز ( گسترش سلول های سرطانی ) اسکلتی به ماهیچه های اسکلتی بسیار نادر است. اما این نکته به همین جا ختم می شد و هیچ کس به چرای آن نپرداخته بود.
بنابراین من تصمیم گرفتم که در این مورد سوال کنم. اولین کاری که انجام دادم فرستادن ایمیل به چند استاد دانشگاه بود که متخصص فیزیولوژی ماهیچه های اسکلتی بودند، در ایمیل محترمانه گفته شده بود: " به نظر می رسد که سرطان به ماهیچه های اسکلتی نفوذ نمی کند، آیا دلیلی برای این نکته وجود دارد ؟ " پاسخ بسیاری از آنها این بود که بافت های اسکلتی به صورت برگشت نا پذیر تمایز یافته اند بدین معنا که سلول های ماهیچه ای سلول هستند اما (با سایر سلولها متفاوت اند و) قابلیت تقسیم شدن ندارند، در نتیجه به نظر می رسد که هدف مساعدی برای حمله ی سلول های سرطانی نیستند. اما، این واقعیت که سلول های سرطانی پخش شده در بدن به این بافت ها وارد نمی شوند، این موضوع را کمی ناخوشایند می ساخت. به علاوه که، بافت های عصبی -- در مغز -- دچار سرطان می شوند، و این در حالی است که سلول های مغز نیز بطور برگشت ناپزیر متمایز شده اند ( قابلیت تکثیر ندارند ) درنتیجه من به طرح چرای این نکته پرداختم. و در اینجا به ذکر بعضی از فرضیه هایم می پردازم که در ماه می امسال به انجام سری آزمایش هایی روی آنها در انیسیتوی سرطان شناسی سیلوستر در میامی پرداختم. و حدسم بر این است که تا زمانی که به جواب نرسم به تحقیقاتم ادامه خواهم داد. اما به این نکته نیز واقفم که در زمینه ی علوم، زمانی که به جوابی برسی، ناگزیر سوالات بیشتری پیش روی تو قرار می گیرند. و فکر کنم شما روی این حساب خواهید گفت که احتمالا من بقیه ی عمرم را صرف این تحقیقات خواهم کرد.
برخی از فرایض من از این قرار اند زمانی که به ماهیچه های اسکلتی فکر میکنید، تعداد کثیری از رگهای خونی را مشاهده میکنید که به این بافت ها می روند. و اولین نکته ایی که توجه مرا در این زمینه به خود جلب کرد این بد که این رگ های خونی در واقع مانند شاه راه هایی برای سلول های سرطانی اند. و این سلول ها میتوانند در طول رگ های خونی حرکت می کنند. و در واقع هر چه تعداد این شاه راه ها در بافت ها بیشتر باشد، به همان اندازه امکان تکثیر سلول های سرطانی در بافت مورد نظر و ابتلای آن بافت به سرطان بیشتر خواهد بود. نکته ایی مرا به فکر وا داشت و آن اینکه ، " آیا برای سلول های سرطانی جالب نخواهد بود که به سلول های اسکلتی نفوذ کنند ؟ " و همچنین، سلول های سرطانی در جریان تکثیر از مرحله ایی می گذرند که آنژیوجنسیس نام دارد، بدین معنا که، این سلول ها رگ های خونیرا به خدمت خود در می آورند، برای این هدف که بتوانند از آنها تغذیه کرده و رشد کنند. بدون این فرایند، تومور به اندازه ی یک سر سوزن باقی مانده بدون آنکه مضر باشد. بنابراین فرایند آنژیوجنسیس یکی از مهمترین عوامل در بیماری زایی سرطان است.
یک مقاله که به شدت توجه مرا به خود جلب کرد زمانی که در حال خواندن آن بودم و سعی داشتم به این نکته پی ببرم که چرا سلول های سرطانی به ماهیچه های اسکتی نفوذ نمی کنند، مقاله پذارش کرده بود که شانزده در صد تکثیر سلول های سرطانی در ابعاد کوچک (Micro metastases) در حین کالبد شکافی ها در سلول های اسکلتی مشاهده شده اند. تنها شانزده درصد! بدین معنا که تومورهایی در ابعاد سر سوزن در سلول های اسکلتی یافت شده اند، اما اشره میکرد که تنها 16. % از متاستاز -- و مقاله به پیشنهاد این نکته پرداخته بود که شاید سلول های اسکلتی به نوعی قادر به کنترل آنژیوجنسیس (رگ زایی) می باشند، و قادراند به خدمت گرفتن رگ های خونی توسط تومورها را کنترل (مهار) کنند. ما از ماهیچه های اسکلتی بسیار استفاده می کنیم. در واقع آنها بخشی از بدن ما هستند -- قلب ما همیشه می تپد. و ما همیشه در حال حرکت ماهیچه های خود هستیم. آیا این امکان وجود دارد که ماهیچه ها به طرزی غریزی می دانند که به این منبع خونی نیاز دارند؟ آنها نیاز دارند که به طور دائم منقبض شوند، در نتیجه به نوعی می توان گفت که خودخواهانه عمل می کنند و منبع خونی مورد نیاز خود را برای خود نگاه می دارند. بنابراین، زمانی که توموری به بافت های اسکلتی می رسد، قادر به تامین منبع خونی مورد نیاز خود نیست، و در نتیجه نمی تواند رشد کند.
این نکته می تواند بیانگر این پیشنهاد باشد که در صورتی که عاملی ضد آنژیوجنیس در سلول های اسکلتی وجود داشته باشد، و یا حتی فراتر از آن عاملی که به نوعی فرایند آنژیوجنسیس را مسیریابی کند، در واقع قادر خواهد بود مسیر رشد رگ های خونی را نیز تشخیص دهد. و همین می تواند عاملی برای درمان سرطان در آینده باشد. و نکته ی جالب دیگر اینکه ما با یک مجموعه مواجهیم -- اینکه چگونگی حرکت تومور در سراسر بدن خود سیستمی کاملا پیچیده است -- و همچنین با نکته ای دیگر که شبکه ی ارتباطی کموکاین نام دارد. و کموکاین ها عوامل شیمیایی جذب کننده هستند و آنها سیگنال حرکت یا توقف سلول های سرطانی هستند. در نتیجه تومور گیرنده کموکاین ها را در خود بیان میکند. و ارگان دیگر - ارگانی دور در جایی دیگر از بدن - میتواند کموکاین های مربوط به آن گیرنده را تولید کند. و تومور آن سیگنال را دریافت کرده و به سمت آن حرکت میکند. آیا این امکان وجود دارد که سلول های اسکلت چنین مولکول هایی از خود ساطع نکنند ؟ و نکته ی جالب توجه دیگر اینکه زمانی که ماهیچه های اسکلت - گذارش های زیادی هست که وقتی ماهیچه های اسکلتی آسیب می بینند، زمینه برای تکثیر سلول های سرطانی در آنها فراهم می شود.
به علاوه، وقتی ماهیچه اسکلتی آسیب می بیند، عاملی است که سبب بروز کموکاین میان آنها و سلول های سرطانی می شود -- در واقع این سیگنا ها بیانگر آن اند که، "سرطان، تو میتوانی وارد بشوی" و نشانه ایی برای حرکت تومور به سمت آنهاست -- و سبب می شوند که سلول مقادیر کثیری کموکاین از خود ساطع کند. در نتیجه فعل و انفعالات زیادی در این میان رخ می دهد. به نظر من امکان رویداد های مختلفی وجود دارد در اینکه به چه علت سلول های سرطانی به ماهیچه های اسکلتی نفوذ نمی کنند. اما با انجام بررسی ها به نظر می آید که، با حمله ور شدن سرطان، با جستجو در بخشی که به سرطان ندارد، باید چیزی در این میان نهفته باشد -- باید چیزی وجود داشته باشد که آن بافت را در مقابل رشد تومور مقاوم می کند. و آیا ما می توانیم از این نکته استفاده کنیم -- آیا میتوانیم این خاصیت را بدست آوریم، از این ترکیب، این گیرنده، یا هر عاملی که کنترل کننده ی این خصیصه ی ضد تومور است و از آن در جهت علاج سرطان استفاده کنیم ؟ حال، نکته ای که مقاوم بودن سلول های اسکلتی را نسبت به سرطان تقویت ی کند -- با این دید که سرطان در واقع اقدامی است ترمیمی که از کنترل بدن خارج شده در سلول های ماهیچه فاکتوری وجود دارد به نام MyoD در واقع عملی که MyoD انجام می دهد باعث تمایز سلول ها به سلول های ماهیچه ای می شود. بنابر این MyoD بر روی تعداد زیادی از سلول های تست شده و نشان داده است که این فاکتور سلول های مختلف را می تواند به سلول ماهیچه تبدیل نماید. در نتیجه، آیا این امکان وجود دارد که سلول های سرطانی که به بافت های ماهیچه تبدیل شوند، به محض ورود به داخل بافت ماهیچه های اسکلتی، MyoD بر روی سلول های توموری اثر گذاشته و باعث می شود آنها به سلول های اسکلتی تبدیل شوند ؟ شاید سلول های تشکیل دهنده ی تومور به نوعی به سلول های اسکلت تغییر می کنند، و این دلیلی است که تا این اندازه سرطان در این ناحیه نادر است.
این برای ماهیچه مضر نیست و تنها باعث ترمیم ماهیچه ها می شود. ماهیچه ها دائما در حال استفاده اند -- و همینطور درحال صدمه خوردن. اگر هر زمان که ما به ماهیچه ای صدمه وارد کنیم و یا کششی بیش از حد به آنها وارد آوریم، یا حتی در جهتی نادرست آنها را حرکت دهیم، سرطان رخ می داد -- همه ی ما به سرطان مبتلا می شدیم. من تمایل به گقتن این ندارم ،اما به نظر می آید که سلول های ماهیچه ای، به دلیل نحوه ی استفاده شان، به نوعی با سرعت بیشتری نسبت به بقیه ی بافت های بدن خود را در فرایند ترمیم سازگار کرده اند، تا بتوانند فرایند ترمیم را به دقت تنظیم کرده و به درستی آن را خاتمه دهند. و بدن تمایل دارد که این فرایند را خاتمه دهد. من بر این نکته باور دارم که بدن انسان بسیار، بسیار باهوش است، و ما نمی توانیم کاری را که بدن از ما برای انجام آن تقاضا می کند را نادیده بگیریم.
موضوع مورد بحث با زمانی که یک باکتری وارد بدن می شود متفاوت است، باکتری یک عامل خارجی است -- که ما خواستار آنیم که از بدن خود خارج کنیم. اما زمانی که در واقع یک فرایند در خود بدن در حال شکل گیری است و ما آن را بیماری می نامیم، به نظر نمی آید که از بین بردن راه حل مناسبی باشد. با وجودی که این نظریه زمان زیادی نیاز دارد تا به تححق بپیوندد -- اما باید گفت شاید در آینده ما بتوانیم از سرطان به عنوان یک روش درمانی استفاده کنیم. اگر در بیماری هایی که در آنها بافت ها رو به زوال هستند -- به عنوان مثال در آلزایمر، که سلول های مغز، می میرند و ما نیاز به جایگزین نمودن این سلول ها با سلول های جدید مغزی هستیم، سلول هایی که قابلیت فعالیت داشته باشند -- چرا در چنین موردی، از سرطان برای درمان استفاده نکنیم؟ از یک تومور-- به این صورت که آن را وارد مغز کنیم و باعث تغییر آن به سلول های مغزی شویم؟
این نظریه ای بسیار دور از واقعیت است، اما من واقعا براین باورم که چنین چیزی عملی است. سلول های سرطانی دارای قابلیت های فراوانی اند -- فقط کافی است که آنها را در جهت درست به کار گیریم. و مجددا به این اشاره می کنم که این نظریه ممکن است با منطق جور نباشد، اما اما من فکر کردم یکی از جاهایی که می توان به بیان چنین افکاری پرداخت تِد است، خیلی سپاس گذارم.
( تشویق حضار )